نسخه. بفرما! و این جوری بود که ما دیدیم فقط در یک کارناوال - و اگر نه به عنوان دلقک دست کم به عنوان سیاهی لشکر - میتوان خود را به رخ خلق کشید تا تازه تفریح کنند که کردند. و این همه از این قلم به دور بود و به دور باد. وقتی کارمان با همایون به فحش و فضیحت کشید او تازه طلبکار هم بود که: بله. ترا برای مقامات امنیتی قابل تحمل کردهام... والخ بله جانم این است نتیجه فریب خوردن. و همیشه این تویی که بدهکاری و حالا سال ۳۵ بود. و مزد آن مقاله ۹۵۰ تومن. عیناً.
که باز رفت و آمدمان قطع شد قرضها تمام شده بود و کار او بالا گرفت و مربع همایون - بار قاطر - خانلری - خواجه نوری، داشت میشد چهار گوش پی بنای مطبوعات رسمی و نیمه رسمی و روی دانه شوقی که تو و امثال تو از سر بیخبری در پهندان همایون کاشتید، علفهای هرز فراوان سبز شد به صورت کتابها و مؤسسهها و بند و بستها. و او پس از مترجمها سراغ ناشرها رفت و دست یک یکشان را در حنایی فرو کرد که با بوی دلار و بلیط بخت آزمایی آب گرفته بودند و بعد سراغ مجلهها. سخن را همین جوری خرید و راهنمای کتاب را و بعد همهشان را دست به دهان خودش نگاهداشت و نگاهداشت تا بوق انحصار کتابهای درسی را دکتر مهران زد. وزیر فرهنگ وقت. به کمک فاطمی نامی که معاون فرهنگ بود؛ اما نانخور رسمی همایون و ما در آن ایام (۳۸ و ۳۹) مشاور بودیم در تعلیمات متوسطه و میدیدیم که چگونه فرهنگ مملکت دارد بدل میشود به شعبهای از شعبات بنگاه فرانکلین آن وقت بود که