۲۰/ یک چاه و دوچاله
- حتماً نه برای اینکه تو میلیونر بشوی.
و بعد در آمد که من به اشاعه فرهنگ خدمت میکنم و فواید کتاب جیبی ارزان و رعایت قدرت خرید مردم و اینکه اصلاً چرا تو میترسی؟ و از این حرفها و جوابش:
- با کتاب مجانی درسی هم تو بلدی صاحبان سهام یک شرکت را میلیونر کنی و به پول آمریکاییها کتاب ضد آمریکایی در بیاوری و نظارت در کار ناشران کنی و انحصار کتاب و خریدن مجلهها و اینکه: تو خطرناکتری از مقامات امنیتی و سانسور و اینکه دستمان برسد، دستگاهت را ملی می کنیم والخ... که دیگر تاب نیاورد. بر افروخته بر خاست به فحاشی که:
- مادر قحبه (کذا) دارت میزنم! با در آمد یک روزم زندگیت را میخرم... و از این حرفها دیگران ساکت بودند ولی البته در جواب چنین پذیرایی گرمی ما فقط اشاره به این کردیم که این دسته اسکناسها راهمان بهتر که عین دسته علف جلوی دهان خانلری و بار قاطر بگیرد و به مسلخ قدرت بکشاندشان... و از این حرفها. ولی او همچنان فحش میداد و ما هر دو در دل قند آب میکردیم که از چنان آدم حسابگری چه سکه دهان دریدهای ساختهایم. اما میدیدی که الکل بیش از حد بر اعصابش کار کرده و این جلوی خانمها زننده بود. این بود که همین دستی که این قلم را گرفته به سمت جامی رفت که روی میز بود و محتوایش را پاشید به صورت او و همه برخاستیم.
***