یک چاه و دو چاله / ۳۱
(یعنی فیلم را که در خلوت دیدم ازم خواست چیزی بنویسم، شاید به
قصد نخستین ارزیابیها برای عرضه داشت کارش که یکی دو صفحهای
نوشتم.). آنجا که لوله قطور نفت را دفن میکردند. و نوعی تشیع
جنازه در آمده بود کارشان بعد هم در کلوب فیلم دیدیمش. روزگاری
که تجربه زود گذر کتاب ماه هنوز به بن بست ترسیده بود. و البته که
میبایست دربارهاش چیزی منتشر کرد فرخ غفاری داوطلب شد. و
که بهتر از او. که ما خودمان اینکاره نبودیم. اما یک هفته بعد عذر
آورد که به دیگری رجوع کن و این دیگری جلال مقدم بود که
پذیرفت. اما او هم ده پانزده روزی معطلمان کرد و بعد عذر خواست.
ناچار احساس نارو خوردن پیش آمد این بود که از بهرام بیضایی
خواستیم که چیزی نوشت کارنامه فیلم گلستان که با عزت و احترام
و دستکش پوشیده حالی کرده بود که گلستان شده است نردبان تبلیغات
کمپانی نفت و مقاله هنوز به چایخانه نرفته بود که قریشی مباشر
کیهان در کار کتاب ماه آمد و در گوشم گفت که رئیس گفته است نمی
خواهیم کلاهمان با گلستان توی هم. برود ایامی بود که گلستان
برای کیهان دوسه تا فیلم تبلیغاتی ساخته بود و زمینه میریخت برای
یک کثیر الانتشار را در اختیار داشتن که بوق و کرنای ستارهسازی و
جایزههای فیلم و دیگر قضایایش تأمین باشد... و ما نشنیده گرفتیم
آن پیغام را و مقاله که رفت چاپخانه مطلب تجدید شد. که از کوره
در رفتم و متن قرارداد را گذاشتم جلوی روی مباش که حق دخالت
در تنظیم مطالب را ندارد والخ... و گذشت. روزهایی بود که مجله
داشت توقیف میشد؛ در شماره سوم و بیش از این بحث بر سرفرس
.