برگه:Zendebegur.pdf/۳۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۳۸
زنده‌بگور

دیوانه، کاغذ و مداد را دور بینداز، بینداز دور، پرت‌گوئی پس است. خفه بشو، پاره بکن، مبادا این مزخرفات بدست کسی بیفتد، چگونه مرا قضاوت خواهند کرد؟ اما من از کسی رودربایستی ندارم، بچیزی اهمیت نمیگذارم، به دنیا و مافیهایش میخندم. هرچه قضاوت آنها درباره من سخت بوده باشد، نمی دانند که من پیشتر خودم را سخت‌تر قضاوت کرده‌ام. آنها به من میخندند، نمیدانند که من بیشتر به آنها میخندم من از خودم و از همه خواننده این مزخرفها بیزارم.

این یادداشتها با یک دسته ورق در کشو میز او بود. ولیکن خود او در تختخواب افتاده نفس کشیدن از یادش رفته بود.

پاریس ۱۱ اسفندماه ۱۳۰۸