برگه:Zendebegur.pdf/۴۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۴۷
حاجی مراد

به ابرویش نیامد، وقتیکه تمام شد دستمال ابریشمی بزرگی از جیب درآورد عرق روی پیشانی خودش را پاک کرد، عبای زرد را برداشته روی دوش انداخت، گوشهٔ آن بزمین کشیده میشد. سربزیر روانه خانه شد و کوشش میکرد پایش را آهسته‌تر روی زمین بگذارد تا صدای غژغژ کفش خودش را خفه بکند.

دو روز بعد حاجی زنش را طلاق داد!

پاریس ۴ تیرماه ۱۳۰۹