بیبی خانم - صلوات بفرستید بر شیطان لعنت بکنید. نرگس خانم شما بروید بیرون.
نرگس گریهکنان از در بیرون رفت.
منیژه: - ای، اگر بخت ما بخت بود دست خر برای خودش درخت بود. تو دانی و خدا روزگار مرا تماشا بکنید، من چطور میتوانم با این زنیکه کولی قرشمال توی این خانه بسر ببرم؟
بیبی خانم: - کممحلی از صد تا چوب بدتر است.
منیژه: - بهرحال خانم چه برایتان بگویم؟ من دم حوض بودم یکمرتبه دیدم نرگس تو سرش میزد و میگفت: بیائید که مشدی از دست دررفت. خانم روز بد نبینید دویدم وارد اطاق شدم دیدم مشدی مثل مار بخودش میپیچد، نفسنفس میزد، یکهو پس افتاد دندانهایش کلید شد. رنگش مثل ماست پرید، دماغش تیغ کشید، سیاهی چشمهایش رفت. تنش مثل چوب خشک شد، نفسش بند آمد، من کاری که کردم دویدم آینه آوردم، جلو دهنش گرفتم، انگاری که یکسال بود نفس نمی کشید، خانم تو سرم زدم، موهایم را چنگهچنگه کندم. خدا نصیب هیچ تنابندهای نکند، بعد رفتم از همان تربتی که شما از کربلا سوغات آورده بودید در استکان گردانیدم ریختم به حلقش. دندانهایش کلید شده بود، آب تربت از دور دهنش میریخت، بعد چشمهایش را بستم، چکوچونهاش را بستم، فرستادم پی آشیخ علی، او را وکیل دفنوکفن کردم، بیست تومان باو