برگه:Zendebegur.pdf/۸۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۹۰
زنده‌بگور

دادم، خانم نعش دو ساعت بزمین نماند! حالا لابد او را بخاک سپرده‌اند.

منیژه قلیان را داد بدست بی‌بی خانم.

بی‌بی خانم سرش را تکان داد: - خوشا بسعادتش! خانم از بسکه ثوابکار بوده. روحش را زود خلاص کردند، خدا غرق رحمتش بکند. نعش ما را بگو که چند روز بزمین میماند! خانم، مشدی چه سن‌وسالی داشت؟

منیژه: - بمیرم الهی، باز هم جوان بود، اس‌وقسش درست بود. خودش همیشه میگفت، شاه شهید را که تیر زدند ۴۰ سالش بود، تا حالا هم ۲۰ سال میشود. خانم ۵۰ سال برای مرد چیزی نیست. تازه جاافتاده و عاقل‌مرد بود. نرگس او را چیزخور کرد. کاشکی خدا بجای او مرا میکشت. از این زندگی سیر شده‌ام.

بی‌بی خانم: - دور از جانتان باشد. اما خوشا بسعادتش که مرده‌اش بزمین نماند! خانم خدا پاک میکند و خاک میکند. ما گناهکارها را بگو که زنده مانده‌ایم. خدا همه بنده‌های خودش را بیامرزد.

نرگس وارد اطاق میشود: - شیخ علی آمده ۵ تومان از بابت کفن‌ودفن میخواهد.

منیژه: - در دیزی باز است، حیای گربه کجاست؟ هان، مرده‌خورها بو میکشند، حالا میان هیر و ویر قلمتراش بیار زیر ابرویم را بگیر! همه بدبختیها بکنار، دو بدست آشیخ افتاده