تاریخ اوائل انقلاب و مشروطیت ایران/ذیل
ذیل
«آنچه از بیانات آقای تقیزاده در ضمن خطابه سوم خودشان در باشگاه مهرگان در دوشنبه ۱۳ بهمن گفته شد در روزنامه اطلاعات بتدریج از روی یادداشتهای نوشته ایشان درج شد ولی آنروز بواسطه ضیق مجال و تمامشدن وقت مقداری از تتمه یادداشتها باقی و ناگفته ماند که ایشان ختم کلام کردند مسوده آن یادداشتها که قصد داشتند بگویند در دست ایشان ماند و شاید محتاج به نیم ساعت دیگر صحبت و نطق بود که فرصت نشد. مخبر اطلاعات از ایشان تمنا و تقاضا کرد که آن تتمه را نیز ولو آنکه در محضر مستمعین آنروز بیان نشد و تکمیل خطابه ممکن نگردید بدهند محض اتمام مطلب و تکمیل سخن در دنباله بیانات شفاهی که نشر شده در روزنامه درج شود و ایشان مضایقه ننموده و دادند. اینک عین یادداشتها در ذیل بنظر خوانندگان میرسد.»
صحبت ما امروز تمام شد و من چیزی دیگر ندارم که برشته تحریر کشیده باشم فقط بعضی نکتههای متفرقه از یادداشتهای من باقی ماند که برخی از آنها شاید شنیدنی و گاهی بکر است و آنها را در یک ورقه قید کردم که اگر فرصتی بشود بدون ترتیب بیان کنم که حتیالامکان فوت نشود اگرچه مطالب مهم هم خیلی بیش از آنست که بشود بسرعت گفت و گذشت معذلک چند فقره را از این فرصت استفاده نموده عرض میکنم برای اینکه جهت تکمیل مطالب بیک خطابه چهارمی حاجت نباشد.
۱- در ایام استبداد صغیر که مشروطهخواهان پراکنده در نقاط ممالک خارجه فعالیت زیادی برای استرداد مشروطیت و بر ضد محمدعلی شاه داشتند بشاه ضرر این کار را خصوصاً برای ایجاد اشکال در گرفتن قرض در خارجه خاطرنشان کرده و گفتند خوبست شما هم اقدامی برای تبلیغات در اروپا بکنید پس وی میرزا محمودخان علاءالملک را که سابقا در پطرسبورگ و استانبول سفیر بود برگزید و فرستاد که در ممالک خارجه گردش نموده و برای شاه تبلیغ کند. وی ابتدا به مسکو رسید و به قونسول افتخاری ایران در آنجا (میرزا نعمتالله اصفهانی) گفت بعضی مدیران یا مخبرین جراید روسی را دعوت کند تا پیش او بیایند وقتی آمدند به نماینده روزنامه روسکی اسلو که تا حدی آزادیطلب بود و مقالاتی برضد توپ بستن مجلس و کشتن پیشروان آزادیطلبان نوشته بود گفت آخر جانم شما که به ملکالمتکلمین دلسوزی کرده و بر اعدام او تأسف میکنید، میدانید که چگونه آدمی بود. گفت نه خیر گفت پس همینقدر میگویم که پس از مرگ او پنجاه طاقه شال کشمیری از خانهاش درآمد. آن روزنامهنویس منظور او را نفهمید و گفت خوب آدم بسته بدارائی خود میراثی دارد این چه عیبی دارد گفت نه جانم اینها که از راه مشروع تحصیل نشده بود. آن شخص گفت خوب آقا آنرا از کجا کسی میتواند بداند و چطور میتوان ادعا کرد که نامشروع بوده است آن عالیجناب وقتیکه پس از مسکو به پترسبورگ رفت در آنجا بوزیر خارجه روس ایزولسکی و به سفیر کبیر انگلیس در آنجا بیاناتی کرده که در گزارش سفیر انگلیس بلندن ثبت و در کتاب آبی انگلیس درج است و درضمن استدلالات مختلف خود بسفیر انگلیس گفت شماها چرا از مشروطیت در ایران طرفداری میکنید در صورتیکه ایران خیلی عقبتر از هند است و شما بهندوستان مشروطیت نمیدهید.
۲- شنیده شد که پس از خلع محمدعلیشاه روسها سه نفر از رجال ایران را که دو نفر آنها از شاهزادگان و یکی از علماء بود بفرمان امپراطور به تبعیت روس قبول کردند که تجاوز فاحشی بایران بود.
۳- در موقعیکه از طرف هیئت مدیره موقتی با نمایندگان روس و انگلیس مشغول مذاکره برای ترتیب قراردادی جهت تصفیه امور مربوط به محمدعلی شاه بودیم روزی سابلین شارژ دافرروس که بتازگی از آفریقای شمالی به طهران آمده بود حکایت کرد که در مراکش مردم آنجا تصنیفها و آوازهائی در مدح ستارخان و عمال او میخواندند این حکایت دلیل عجیبی است بر ارتباط معنوی همه مسلمین در عالم از شرق اقصی تا مغرب اقصی.
۴- در همان زمان هیئت مدیره موقتی که دربار را تحویل گرفته و تفتیش کردند در خزانه یک صندوق کوچکی پیدا شد که در جوف آن پنجاه هزار اشرفی طلا بود و گمان میرود که با وجود نهایت احتیاج محمد علی شاه به پول اوضاع بقدری نامرتب بوده که از وجود این صندوق غفلت حاصل شده بوده است.
۵- پس از ورود قشون روس به تبریز بعنوان باز کردن راهها برای ورود آذوقه کمکم متعرض بعضی از آزادیخواهان شدند و از آن جمله حاج شیخ علیاصغر را که از اعضای انجمن تبریز بود بعنوان اینکه اصلش از قفقازیه است گرفتند و بروسیه فرستادند و چندی بعد بواسطه بعضی شایعات و مخصوصاً تلگراف رمز مستشارالدوله از طهران که نوشته بود دولت و مخصوصا سعدالدوله در فرستادن علاءالدوله بحکومت آذربایجان اصرار دارد و مقاومت تبریزیها در این باب منجر به گرفتاری ستارخان و باقرخان و تقیزاده از طرف روسها تواند شد ستارخان و باقرخان و جمعی از مجاهدین در جنرال قونسولگری عثمانی تحصن اختیار کردند ولی من باین تلگراف نگرانیبخش ترتیب اثر ندادم لکن رویتر در تلگراف خود اسم مرا هم جزو متحصنین داده بود و از این جهت در همه کتب و حتی در کتاب انقلاب ایران ادوارد براون خبر تحصن من هم درج شده و لازم است در موقعی این افسانه تکذیب شود که بغلط در تاریخ نماند.
۶- وقتی که ما در سفارت انگلیس متحصن بودیم دربار و مخصوصاً امیر بهادر جنگ، مرحوم حشمتالدوله را بسفارت فرستادند که با من گفتگو کرده بلکه مرا به باغشاه ببرد و وعده همهگونه مراعات و سلامت میداد واضح است که من قبول نکردم و پس از کشتهشدن میرزا جهانگیرخان و ملکالمتکلمین در باغشاه اعتمادی باقوال آنها نمیتوانستم داشته باشم و عجب آنست که مکتوبی از مرحوم مستشارالدوله که خود در آنجا زیر زنجیر بود خطاب بمن گرفته و آورده بود که البته اجباری بود در آن مکتوب آن مرحوم نوشته بود که اگر چه کسی که خود محبوس است نمیتواند بدیگری اطمینان سلامت بدهد ولی من مطمئن شدهام که جناب امیربهادر با شما خوب رفتار خواهد کرد.
حشمتالدوله میگفت که امیر بهادر قول شرف داده است! برای ذکر خیر آن مرحوم (یعنی حشمتالدوله) خوبست گفته شود که اگر وی روز واقعه یعنی توپ بستن مجلس در دربار نبود مرحومین بهبهانی و طباطبائی و حاج امامجمعه خوئی جان بسلامت در نمیبردند چه وقتیکه آنها را قزاقها به باغشاه رسانیدند قزاقهای داخل در باغ یکباره با غداره و و شوشکه به آنها حمله برده و آنها را زدند بطوریکه ممکن بود بکشند آنگاه حشمتالدوله از داخل باغ بیرون آمده و به آنجا رسیده مانع شد و حتی آنچه سعی کرد امامجمعه را نجات بدهد قزاقها دستبردار نبودند پس او خود را بروی امامجمعه انداخت و باو چسبید که نزنند.
۷- البته آقایانی که کتاب آبی انگلیس یا ترجمه فارسی آنرا خواندهاند و قسمتهای راجع بقریب یکماه بعد از توپ بستن را در آن ملاحظه نمودهاند دیدهاند که بلافاصله بعد از روز تخریب مجلس وقتیکه شاه از تحصن جمعی از مشروطهخواهان در سفارت انگلیس مطلع شد (آنروز از صبح تا ظهر در سفارت باز بود و قریب هفتاد نفر وارد شده بودند و ظهری برحسب ایراد دولت درها را بستند و دیگر کسی را راه ندادند) بسیار متغیر شده و تلگرافی به پادشاه انگلیس فرستاده و از شارژ دافر انگلیسی شکایت کرد که اشرار را بسفارت راه داده است و نیز اطراف سفارت را با قزاق محاصره و مراقبت کردند که کسی نتواند آنجا برود. پادشاه انگلیس جواب تندی داده و در آن اظهارات شاه را «مستقیماً برخلاف حقیقت» خواند که توهین صریحی به محمدعلیشاه بود عین تلگرافات در کتاب آبی مندرج است. مراقبت به سفارت از طرف مأمورین دولت بیاندازه موجب آزردگی انگلیسها شد و عاقبت منتهی بیک اولتیماتوم بیمدت شد که در آن تقاضای عذرخواهی وزیر امور خارجه و وزیر دربار با لباس رسمی از سفارت انگلیس کردند و شاه مجبور بقبول آن شده و وزرای مزبور بسفارت رفته و عذرخواهی کردند. در پایان تحصن متحصنین شاه تأمینی برای جان و مال آنها داد بجز ده نفر که شش نفر از آنها را تبعید بخارجه کرد و چهار نفر را که یکی هم خلخالی و یکی برادر من و دیگر امیر حشمت بود با برادرش تبعید به ولایت خودشان نمود و برای بابت مخارج مسافرت پانصد تومان وعده داد که عاقبت پس از چانهزدن سفارت انگلیس به نهصد تومان مقرر شد و چون من از قبول چیزی از آن مبلغ امتناع کردم آنرا بین چند نفر دیگر تقسیم کردند.
۸- در زمان مجلس اول ایرانیان مقیم قفقازیه و مخصوصا باکو و تفلیس جوش و خروش فوقالعادهای برای مشروطیت ایران داشتند و گرجیها و ارمنیها هم همدردی داشته و عدهای فدائیان از آنها بکمک مجاهدین تبریز و ستارخان رفتند و بعضی در جنگهای انقلاب در آنجا کشته شدند. ارامنه هم در طهران کمکهائی به مشروطهطلبان کردند و بطور کلی در ایران ایرانیان غیر مسلم غالباً حامی و هواخواه مشروطیت بودند و البته آنرا موجب تخفیف بعضی زحمات و صدمات متعصبین به آنها میدانستند. پس از تخریب مجلس در ورود تبعیدیها و از جمله من به باکو اینجانب دوندگیها و تقلاهائی برای جمع اسلحه و پول از متمولین باکو برای تبریز کردم و نتیجه کمی داد (یکی از میلیونرهای نفت آنجا مرتضی مختاروف ۸۰۰ ماوزر وعده کرد ولی از وصول آنها به تبریز خبر صحیحی ندارم).
ایرانیان مقیم مملکت عثمانی هم خیلی هیجان و فعالیت داشتند و در استانبول انجمن سعادت خیلی کار کرد و واسطه مخابرات بین تبریز و نجف و اصفهان و رشت و غیره بود. در واقع برای اعاده مشروطیت ایرانیان در همه نقاط خارجه از طرابزون و ازمیر و تفلیس و مصر و هندوستان و پاریس و لندن آنچه از دستشان برمیآمد میکردند. در پارپس بسیاری از سران مشروطهخواهان جمع بودند، مانند مرحوم دهخدا و معزالسلطان رشتی و برادرش میرزا کریمخان و مرحوم حسینآقا (بعدها پرویز) و دیگران در سویس باز معاضدالسلطنه و دهخدا که روزنامه صور اسرافیل را در شهر ایوردون منتشر نمودند.
اینجانب از فعالیتهای پاریس و لندن اطلاع مستقیم بیشتری دارم و مخصوصاً در لندن وقتیکه با مرحوم حاج میرزاآقا فرشی در اواخر شعبان ۱۳۲۶ از پاریس بدانجا رفتیم و مرحوم معاضدالسلطنه نیز آنجا بود بکمک مرحوم ادوارد براون که بزرگترین پشتیبان مشروطیت ایران در اروپا بود اقداماتی بعمل آمد که شرح آن مفصل است. قبل از ورود ما روزنامه تایمس چنانکه رسم و شیوه دائمی آن جریده و نظایر آن بود بعد از تخریب مجلس شورای ملی ایران مقالهای در مذمت مجلس و مشروطهطلبان بر طبق ابنالوقتی مطرد خود نوشته بود. معاضدالسلطنه و من براهنمائی و همراهی ادوارد براون روزی با تعیین وقت باداره آن روزنامه رفته و صاحب روزنامه را ملاقات کردیم و سخن گفتیم و از تحریکات روسها در ایران برای برانداختن مشروطیت و یاری و همراهی آنها با مستبدین با وجود عهدنامه که با انگلیس داشتند و تعهد عدم مداخله در مقابل همدیگر نسبت بامور داخلی ایران حرف زدیم. صاحب و مدیر تایمس پرسید آیا دلیلی برای این اظهارات دارید خوشبختانه من اسنادی داشتم و از آنجمله عکس تلگرافی را که شجاعنظام از تبریز به محمدعلی شاه کرده و تقاضا کرده بود بقونسولگری روس در تبریز از طرف سفارتشان دستور داده شود که بیستهزار فشنگ ماوزر بقشون دولتی بدهند و در تلگراف دیگر وصول آنها اطلاع داده شده بود و علاوه بر این قریب هفت فقره اسناد دیگر ارائه دادیم و بعد بیاننامهای مبنی بر مطالب خود به آن روزنامه دادیم بامضای خودمان که روز بعد بعنوان «مانیفست» وکلای ایران در روزنامه خود نشر کرده و یک مقاله اساسی هم تا حدی در تأیید ما نوشت.
اتفاقاً در آنوقت دبیر امور خارجی روزنامه شخصی بالنسبه آزادیخواه بود موسوم به ابراهام. چندی بعد او بمرخصی رفت و یکی دیگر که بسیار دشمن آزادی مشرق زمین و متمایل بروس بود بجای او آمد و چون ما در جراید و محافل فعالیت داشتیم بناگهان مقالهای برضد ما در تایمس نوشته شد که اظهارات ما را افسانه پریها نامید و طرفداری از روس میکرد و سبب عمده آن این بود که روزی در اطاق یکی از کمیسیونهای مجلس عامه انگلیس هیأتی (شاید چهل پنجاه نفر از اعضای پارلمان از هر دو مجلس) جمع شدند که بیانات ما را بشنوند و مرحوم معاضدالسلطنه و من در آنجا حاضر شدیم و خطابهای خواندیم که در آن شکایات خودمان را بیان کردیم و آن خطابه بشکل خصوصی طبع و در بین اعضای پارلمان تقسیم شد.
در پایان جلسه یک کمیسیونی از اعضای مجلسین انتخاب شد باسم کمیسیون ایران (پرشیا کمیتی) که ما دو نفر را هم عضو آن قرار دادند و چون در آن خطابه از مداخلات روس با نام و نشان مشتمل بر ۹ فقره سخن رفته بود دستگاه کهنهپرستی و محافل مربوط به آن به غیظ آمده بود و منتهی به حمله روزنامه تایمس شده بود و چون در آن روزنامه گفته شده بود که «جمعی از اعضای پارلمان خودمان» هم فریب این پناهندگان یا فراریان ایرانی را خورده و اظهارات آنان را باور کردهاند آن کمیسیون چند نفر را برگزید که جوابی دندانشکن به تایمس بنویسند و بکمک اینجانب نوشتند. مرحوم براون هم شرحی جداگانه و خیلی مدلل نوشت که هردو را تایمس چاپ کرد و باز در رد آنها مقاله نوشت. دنباله این دوندگی مداومت یافت و ما در مجلس عظیمی که از طرف انجمن آسیای مرکزی با حضور عده زیادی از رجال مهم و اعضای مجلس انگلیس و ارباب جرائد تشکیل شد سخن گفتیم. این مجلس تحت ریاست لاردرونالدشی منعقد شد. مفسدین برضد مقصود ما بعضی مخالفین را تحریک نموده و به آنجا جهت اخلال فرستاده بودند که فعالترین آنها همان دبیر سیاسی معاند تایمس بود که داوید فریزر نام داشت (و بعد مخبر تایمس در طهران شد و در موقع فتح تهران از طرف مجاهدین در طهران بود و آنچه توانست برضد انقلابیون و طرفداری از شاه و روسها تلگرافات و مقالات فرستاد). مشارالیه پس از ختم خطابه من در موقع سئوالات بلند شد و گفت این حرفها که از مشروطهخواهی ایرانیان گفته شد اساسی ندارد و من خودم در طهران بودم وقتیکه مجلس شورای ملی اقدام بتأسیس بانک ملی کرد و همهگونه مساعی و تبلیغات در باب جمع پول برای بانک کرد کسی کمکی نکرد بجز خوردهپاها و اصناف و غیره که جمعاً صدهزار تومان بیشتر حاصل نشد. من در جواب گفتم بیان این آقا به خیر ما بود زیرا که اولا اگر در مملکتی اعیان و اشراف طالب اصلاحات و آزادی باشند و توده مردم نسبت به آن بیقید باشند برای آن مملکت نجاتی نیست ولی بالعکس اگر عامه ملت و خوردهپا شور اصلاح و آزادی داشته و طبقه اشراف پوسیده مخالف آن باشند آن ملک بساحل نجات میرسید و ثانیاً حساب ایشان صحیح نیست چه نهتنها صد نفر از بزرگان و رجال در طهران هر یک پنجهزار تومان امضا کردند که نیممیلیون تومان میشود و نهتنها یک میلیون تومان از تبریز وعده کردند من فقط دو نفر را نشان میدهم که آن صدهزار تومان رقم ایشان را به تنهائی دادند و آن ظلالسلطان بود که هفتاد هزار تومان و مشیرالدوله که سی هزار تومان تعهد کردند. مشارالیه باز گفت که آیا این پولها نقد بود مرحوم براون بمن مجال جواب نداده گفت آیا پولهائی که بانکهای شما در انگلیس دارند نقد است؟ پس رئیس جلسه مداخله کرده و آن معاند را از دنبال کردن اعتراضات خود منع کرد و بعضی از مهمترین وکلای انگلیس آن شخص را رد کرده و ملامت نمودند. چندی بعد من بر اثر تلگرافی که از آذربایجان بمن رسید و دعوت به تبریز کردند عازم حرکت شدم ولی قبل از حرکت باز مجلسی در کیمبریج تشکیل شد که اعلانهای دعوت برای آن که بدیوارها چسبانده شد یک سطر جلی بفارسی در بالا داشت که چاپ شده بود «زنده باد مشروطه ایران». در آن مجلس من خطابهای در بیان مقاصد خودمان ایراد کردم.
یکی از نکات قابلتوجه برای اهل فهم و عمق هم آنست که از اوائل دوره مشروطیت باین طرف و مخصوصاً بعد از جنگ اول جهانی بخطا بین نویسندگان و گویندگان سیاستباف ایران بدرجه افراطی و مبالغهآمیز مرسوم شده که تمام وقایع و جریانات مملکت ایران را بتأثیرات فعالیتهای نهانی خارجیها اسناد داده و در کلیه آنچه واقع شده انگشت آنها را میبینند و آنها را مسئول همه ناکامیابیها و بیسامانی امور میدانند.
افراط در این عقیده و تصورات گاهی بدرجات فوقالتصور و حتی بحدود جنون شدید و هذیان هم رسیده و یقین دارم همه آقایان شواهد این عارضه را بارها و بلکه هزار بار دیدهاند که از هر حد معقول بلکه غیرمعقول هم تجاوز کرده است و درد آنجا است که این مرض منحصر بموارد استثنائی نیست بلکه در بعضی ادوار شدت آن منکرین آن یعنی دارندگان عقل سلیم استثنائی و نادر بودهاند مانند مرحوم دکتر مهدی ملکزاده.
این و هم البته موجب ضرر کلی هم به مملکت بوده است. باجمال باید بگویم که من حتی بحد کمتری هم معتقد باین اوهام نیستم و در عکس و نقیض آن عقاید افراط دارم و برخلاف عقیده جبری بعضی از آن مسحورین من به تفویض مطلق قائلم و معتقدم که اولیای امور ما در انتخاب و اختیار طریق صواب و ناصواب (جز در موارد اجبار علنی و قهری و تسلیم بزور) اختیار کامل مطلق داشته و دارند. مداخلات علنی زورمندان خارجی را در مواردی کسی انکار ندارد ولی تبعیت باشاره و ایماء آنها فقط تقصیر خود مردان سستعنصر خودمان بوده است.
۹- برای تکمیل معلومات راجع بتاریخ مشروطیت چند کتاب با نواقصی که دارند مورد استفاده متتبعین تواند شد و از آنجمله است رساله مختصر تاریخ مجلس ملی که در برلن چاپ شده و تاریخ بیداری ایرانیان ناظمالاسلام کرمانی و حیات یحیی تألیف مرحوم حاج میرزا یحیی دولت آبادی و تاریخ انقلاب مشروطیت ایران تألیف مرحوم دکتر مهدی خان ملکزاده و تاریخ انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز تألیف حاج محمدباقر ویجویهای قدکچی و قیام آذربایجان تألیف آقای مهندس طاهرزاده بهزاد و از کتب فرنگی کتاب آبی انگلیس و کتاب نارنجی روس و کتاب انقلاب ایران مرحوم ادوارد براون و کتاب ماه شب چهاردهم تألیف لوری و کتاب اورینت اکسپرس تألیف آرتور مور و کتاب عثمانی و ایران در انقلاب تألیف داوید فریزر و کتاب وقایع جدید در ایران تألیف بالفور و کتاب اختناق ایران تألیف مورگان شوستر امریکائی و بهتر از همه کتاب انقلاب ایران ادوارد براون و کتب و رسائل متعدده بروسی و فرانسوی که استقراء آنها مطول میشود و البته در میان کتبی که در این سی سال اخیر در ایران نوشته شده با بعضی نقائصی که دارد کتب مرحوم کسروی را (تاریخ مشروطه ایران و تاریخ انقلاب آذربایجان) بهترین آنها توان شمرد.
خوشبختانه امروز پس از ۵۲ سال از اعلان مشروطیت هنوز چند نفری شاهد زنده آن عهد هستند که علاقهمندان میتوانند برای تحقیق به آنان مراجعه نمایند مانند آقایان حکیمالملک و آقامیرزا سیدمحمدصادق طباطبائی و شاهزاده شهابالدوله و امیرخیزی و وحیدالملک شیبانی و آقای دکتر شفق که خدا سلامتشان دارد و شاید بعضی دیگر که فعلا در خاطر ندارم. ۱۰- در ضمن بیانات خودم گفته بودم که تلگرافی را که مرحوم کسروی در کتاب خود (تاریخ مشروطه ایران بخش سوم چاپ دوم صفحه ۶۴) بمن نسبت داده و گفته که چند روز قبل از توپ بستن مجلس برمز به تبریز مخابره کردهام اساسی ندارد خصوصاً که نه عبارات آن شبیه بانشاء من است و نه من ابدا با کسی در تبریز رمزی داشتم. حالا لازم است بگویم که پس از تحقیق معلوم شد که کسروی در آن باب تقصیر و اشتباهی ندارد و عین تلگراف را از روزنامه انجمن تبریز گرفته که بتاریخ ۲۵ جمادیالاخره در آنجا با تصریح باینکه تلگراف رمز است چاپ شده و بعد از تحقیق زیاد عاقبت معلوم شد که آنرا در تبریز مشروطهخواهان برای تشویق مردم و تحریک جمعیت آنها جعل نموده منتشر ساختهاند.
۱۱- مظفرالدینشاه در مسافرت خود باروپا یک طبیب انگلیسی باسم دکتر لیندلی برای خودش استخدام کرد که مرد نجیبی و پسر یک قاضی عالیمقام بود. بعد طبیبی هم از فرانسه باز برای خودش آورد که اگر اشتباه نکنم باسم دکتر شنیدر بود بعد (شاید باصرار روسها) یک طبیب روسی هم استخدام کرد که گویا طبیب قزاقخانه طهران بود. پس در دربار ایران از هر یک از ممالک ائتلاف مثلث یک طبیب حاضر و در خلوت و جلوت شاه ناظر بودند. بعد از مظفرالدینشاه هم دکتر کوپن فرانسه و همان اطبای روسی و انگلیسی در دربار محمدعلیشاه بود. پس از خلع محمدعلیمیرزا در ضمن تصفیهٔ دربار عذر این اطباء نیز خواسته شد و البته هر کدام دعاوی مواجب تا آخر کنترات و مستمری مادامالعمر داشتند و گرفتند (مستمری طبیب انگلیسی تا این اواخر مرتباً پرداخته میشد). در آن اوقات یکی از جراید طهران شرحی در باب فعالیتهای سیاسی این اطبای خارجی از روی تحقیق یا حدس و مسموعات نوشته و آنها را عمال سفارتهای خارجی شمرد. این مقاله بر دکتر انگلیسی گران آمد و فحاشی شدیدی نمود و شرحی بفارسی بهمان روزنامهٔ فارسی فرستاد که چاپ شد و در آن نوشته اعتراض بر آن نسبت نمود و گفت که وی آدم شریفی است و هرگز جز کار طبی خود در نزد شاه بعملی مبادرت نکرده و ارتباطی با سفارت خود نداشته است. این اظهار وی باطبای روسی و فرانسوی تا حدی برخورد و از قراریکه شنیدم روسها بانگلیسها اعتراض نموده و آنها را مسئول اظهارات دکتر لیندلی شمرده و گلهمندی کردند. یک مأمور سیاسی انگلیسی در طهران بمن وقتی گفت که این مراسلهٔ دکتر لیندلی بجراید ایران ۴۸ ساعت لندن و پترسبورگ را مشغول داشته و موجب مخابرات بین آنها گردید و البته انگلیسها از اقدام آن دکتر خیلی ناراضی شده بودند.
خلاصهٔ تاریخی از انقلاب و مقدمات تغییر شکل حکومت و ظهور حکومت ملی یا مشروطیت که در سنه ۱۳۲۴ هجری قمری مطابق ۱۹۰۶ مسیحی در ایران واقع شد آقای تقیزاده بر حسب تقاضای انجمن مهرگان در محل محفل آن انجمن (باشگاه مهرگان) در سه خطا بتاریخ ۲۹ دیماه و ۶ و ۱۳ بهمن ماه سنه ۱۳۳۷ هجری شمسی ایراد نمودند بواسطهٔ وسعت موضوع (که شاید ایفای سخن در آن لااقل محتاج به ده خطابه بود) فقط مشتمل بر بیان مقدمات تاریخی انقلاب از دههٔ دوم قرن سیزدهم تا اوایل دهه سوم قرن چهاردهم و داستان اوایل مشروطیت بود تا آغاز مجلس شورای ملی دوم در سنه ۱۳۲۷ بیان شد و فرصتی برای شرح و حکایت تاریخ آن مجلس و مجالس بعدی تا زمان حاضر (که دورهٔ ۱۹ مجلس شوری را شامل است) نشد و در واقع دنبالهی سخن نهتنها بایستی مشتمل بر تاریخ جریان مشروطیت تا امروز و داستان مجلسهای دوم تا نوزدهم و سیر و تکامل (یا تناقص) حکومت پارلمانی باشد بلکه بطور کلی و جامع تاریخ سیاسی چهل و نه سال اخیر و اوضاع مملکت از هر حیث و شاید اوضاع اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی کشور ایران را بیان نماید و این قسمتها ناگفته ماند و محول بموقع دیگر گردید.
پس از ختم هر یک از خطابههای سهگانهٔ آقای تقیزاده فرصتی به حضار داده میشد که هر کدام از مستمعین نسبت بیکی از مطالب بیانشده توضیحی بخواهد یا راجع بمطلبی مربوط بمندرجات خطابه سئوالی بخواهد بکند اظهار نماید تا ناطق جواب بدهد، بعضی از حاضرین سؤالاتی کردند که جواب داده شد و بعضی دیگر بواسطهٔ کمی وقت سئوال خودشانرا کتباً دادند که بعد در موقع جواب داده شود. اینک برای تکمیل فائده صلاح دیده شد که آن سئوالات و جوابهای آنها نیز در ذیل این خطابهها درج شود.
۱- بزرگترین اشخاص مؤثر مشروطیت چه کسانی بودند؟
ج- این سؤال در خاتمه قسمت دوم خطابهها طرح شده و جواب کامل داده شد و گفته شد که البته همهٔ اشخاص مؤثر را نمیتوان بطور جامع ذکر کرد و در واقع بسیار بودند ولی بعقیده اینجانب مؤثرترین و مهمترین اشخاصی که در درجهٔ اول در استقرار و اعادهٔ مشروطیت حق بزرگی داشتند ۱۲ نفر را میتوان شمرد که در قسمت سیاسی پنچ نفر از علما بودند یعنی دو مجتهد بزرگ طهران مرحومان آقا سیدعبدالله بهبهانی و آقا میرسید محمد طباطبائی و سید عالم بزرگ نجف آخوند ملاکاظم خراسانی و آقا شیخ عبدالله مازندرانی و حاج میرزاحسین پسر حاجمیرزا خلیل طهرانی و در قسمت مبارزهٔ مسلح و مجاهدت دو نفر سردار تبریزی یعنی سردار ملی ستارخان و سالار ملی باقرخان و سپهسالار اردوی مجاهدین بختیاری حاجعلیقلیخان سردار اسعد بختیاری و سپهسالار اردوی شمالی مجاهدین مرحوم ولیخان تنکابنی سپهدار و سه نفر سالاران اردوی گیلان یعنی عبدالحسینخان معزالسلطان و میرزاعلی محمدخان تبریزی و یفرمخان و البته هم غیر از اینها اشخاص مهم زیادی بودهاند که ذکر اسامی آنها موجب تفصیل میشود و هم مقام درجهٔ تأثیر و اخلاق و کفایت و لیاقت این ۱۲ نفر نیز متفاوت بود و ممکنست عقاید مختلف باشد و ورود در بیان جزئیات اختصاصی هر یک خارج از موضوع سئوال تواند باشد و نیز باید گفت که استقراء نسبت باشخاص مشکل است و اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند.
۲- اعضای مؤثر و ارکان مهم مجلس اول چه اشخاصی بودند و پیشوایان انقلاب در خارج از مجلس در طهران و ولایات در آن زمان چه اشخاصی بودند؟
ج- جواب قسمت اول در ضمن خطابهها داده شده و اسامی معدودی از وکلای مؤثر مجلس اول ذکر شده بدون آنکه جامع افراد و مانع اغیار باشد. در خارج از مجلس میتوان از جمله اسامی خطباء درجه اول طهران را مانند سیدجمالالدین اصفهانی (همدانیالاصل) و حاج میرزا نصرالله ملکالمتکلمین و ناطق بیمانند تبریز آقامیرزاحسین واعظ و روزنامهنویسهای مؤثر مانند میرزاجهانگیرخان شیرازی و میرزا علیاکبرخان دهخدا مدیر و دبیر روزنامهٔ صوراسرافیل و مرحوم میرزا سیدحسین خان مؤسس روزنامه الحدید و بعدها عدالت که بهمین اسم معروف شد و آقا سیدمحمدرضا برازجانی مدیر روزنامهٔ مساوات و (بواسطهٔ فدای جان) مدیر روحالقدس را و در دورههای بعد از مجلس اول محمدامین رسولزاده دبیر ایران نو را برد و از اشخاص فعال مشروطیت حکیمالملک و آقا میرزا سیدمحمدصادق طباطبائی و معاضدالسلطنه و عدهای دیگر که از آنها که من شخصاً خوب میشناختم و با خود من همکاری میکردند حسینآقا پسر حاجمیرزا حسن کاشی (بعدها معروف بپرویز) و مرحوم آقا سیدعبدالرحیم خلخالی و میرزا داودخان علیآبادی و آقاسیدجلیل اردبیلی و میرزا محمد خراسانی (بعدها معروف بنجات) و چند نفر دیگر که فعلا بخاطرم نرسید و خدا همهٔ آنها را بیامرزد و شکی نیست که بسیاری دیگر نیز بودند و قطعاً قریب سی چهل نفر دیگر نیز از طهران و تبریز و گیلان و ولایات میتوان شمرد و ذکر بعضی موجب اهمال حقوق دیگران نباید بشود و فهرست فوق نه جامع افرادست و نه مانع اغیار.
۳- آیا مساوات همهٔ ایرانیان در مقابل قانون که در متمم قانون قید شده، شامل ایرانیان غیرمسلم نیز بود؟
ج- البته شامل بود و برهان ساطع آن مجازات شدید قتلهٔ ارباب فریدون زردشتی بود که با وجود حمایت مستبدین از آنها و امید اینها باینکه مشروطهخواهان در مجازات مسلم بخاطر زردشتی متحیر و مردد خواهند ماند علمای پشتیبان مشروطیت این مورد را مشمول حکم آیه انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فساداً ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف اوینفوا من الارض... الخ قرار داده حکم به مجازات آنها دادند. ۴- وکلای ایرانیان غیرمسلم در مجلس اول چه کسانی بودند؟
ج- در ضمن خطابه گفته شد که از حق داشتن وکیل در مجلس که به زردشتیان و ارامنه و یهود داده شده بود زردشتیان استفاده کرده و ارباب جمشید را بوکالت خودشان بمجلس فرستادند ولی ارامنه و یهود استفادهٔ مستقیم نکرده بلکه علمای مجلس یعنی مرحوم بهبهانی و طباطبائی را وکیل خود قرار دادند. در مجلسهای بعد، از هر سه طایفه وکیل برای مجلس انتخاب شد بلکه بارامنه حق داشتن دو وکیل داده شد.
۵- اسباب ائتلاف روس و انگلیس و تقسیم ایران بمناطق نفوذ بشکلی که بعمل آمد چه بود؟
ج- جواب این سئوال هم تا حدی در ضمن خطابهها داده شد. سبب اصلی و عمده خارجی بود که تزاید قدرت آلمان بود که موجب شد فرانسه و انگلیس مناقشات قبلی خود را کنار گذاشته در سنه ۱۹۰۴ مسیحی با تقسیم شمال آفریقا میان خود یعنی باز گذاشتن دست فرانسه در مراکش و دست انگلیس در مصر ائتلاف و در واقع برضد آلمان متحد شدند و بعداً تا حدی باوساطت فرانسه که متحد رسمی روس بود انگلیس و روس با گذاشتهشدن تبت و افغانستان و قسمت کوچکی از ایران تحت نفوذ انگلیس و واگذاری قسمت کلی از ایران بروس ائتلاف کردند. در آن موقع پیشرفت و قدرت و نفوذ روس در ایران باعلا درجه رسیده بود و هم تسلط فوقالعاده و مانع للغیر در دربار ایران پیدا کرده بودند بحدیکه بیم آن میرفت که آنها حتی در جنوب ایران و خلیج فارس نیز راه یافته و دستاندازی نمایند و گاهی شایعهٔ فکر اجارهدادن بندرعباس بروس انتشار یافت و این موجب وحشت فوقالعاده و تزلزل عظیم انگلیس میشد پس با واگذاری قسمت اعظم ایران بروس راضی شدند که بواسطه عهد ائتلاف گوشهٔ جنوب شرقی ایران را برای خود (یعنی منطقه نفوذ خود) و فارغ از بیم دستاندازی روس بآن نقاط نگاهداشته و تأمین کنند و چون بعد از انعقاد عهدنامهٔ ائتلافی ۲۱ رجب ۱۳۲۵ در بعضی محافل انگلستان و هم از طرف بعضی از اعضای مجلس ملی آن مملکت اعتراضاتی در باب کوچکبودن سهم انگلیس یعنی منطقهٔ نفوذ خاص آنها که داخل خطی از بیرجند تا بندرعباس بود بعمل آمد دولت جواب داد که اقتصار بر این منطقه پس از مشاورات زیاد و مخصوصاً مشاوره با ریاست ارکان حرب هندوستان بود که لارد کیچنر رئیس آن اداره این خط را کشید. و گفت اگر یک وجب عقبتر یعنی رو بطرف مغرب و شمال اختیار کنید ما با تمامی قوا که در اختیار ما است از عهده مدافعه آن برنمیآئیم و فقط مهیا هستیم تا این خط دفاع کنیم البته در سواحل خلیجفارس روسیه منافع مخصوص انگلیسی را شناخت. نفوذ و تسلط روس در دربار بجائی رسیده بود که انگلیسها شبهه داشتند که آنچه با دولت ایران کار دارند و آنچه مینویسند دولت ایران نخست از سفارت روس میپرسد و بعد جواب میدهد و لذا بقول یکی از رجال سیاسی، انگلیس فکر کرد که چرا باید برای جواب گرفتن از روس دولت ایران را واسطه قرار داد و پیش خود گفت من این قدر حقیر نیستم که باین واسطه متوسل شوم بلکه میتوانم مستقیماً به پترسبورگ مراجعه کرده و قراری در کار بدهم. این سوءظن شدید انگلیس که در واقع همهٔ ایران را در تحت نفوذ و تسلط بلکه تصرف آینده روس میپنداشت موجب تقویت افغانستان برضد ایران برای نگاهداری هرات شد که این شهر عاقبت بدست روس نیفتد و باعث خطر هند نشود و همچنین در مناقشات سرحد ایران و عثمانی بیشتر میل داشتند بعضی نقاط مهم بدست عثمانی بماند.
۶- آیا در جریان تاریخ مشروطیت و وقایع آن خارجیها کم یا بیش کم یا بیش دخالتی داشتهاند یا نه و اگر داشتهاند تا چه اندازه؟
ج - جواب این سئوال هم در ضمن خطابه تا حدی داده شد و گفته شد که بعقیدهٔ اینجانب دخالت مؤثری نداشتهاند و چون این سؤال دائماً مکرر میشود و در این عهد و در این نسل مخصوصاً بعد از جنگ اول بینالمللی این وهم با نهایت شدت مثل وبا و طاعون در مغز اکثریت سیاستبافان بلکه در نود و نه درصد از مردم ما استیلای عظیم و مهلک یافته و همهٔ امور را به خارجیها نسبت میدهند و اسراری (!؟) در کار میبینند و حتی کتب و نوشتههای تاریخی ما هم (بجز تاریخ دکتر ملکزاده) از این اوهام بشدت غیرقابلتصور پر است گمان میکنم باید یک بار دیگر نیز گفته شود که این وهم در واقع یک بلای آسمانی است که صلاح کار مملکت عاقبت بسته بخلاصی افراد ملت از این مرض است. اگر مقصود از دخالت، تحریکات سری است که قبول و عدمقبول تأثیر اشارات بیگانگان در اختیار خود مردم و اولیای امور بوده است. البته در امر مشروطیت و پیشرفت یا شکست آن روسها مخالفت باطنی بلکه گاهی ظاهری هم داشته و انگلیسها برغم آنها مایل بعدم تمرکز قدرت در دربار تابع روس بودهاند ولی اختیار طریق عمل بر طبق میل این یا آن با خود مردم بوده است البته عمال روس مانند شاپشال و غیره دربار را تشویق به مخالفت با حکومت ملی میکردند (اما فقط تشویق) و دربار بطیب نفس نصایح آنها را میپذیرفته و مطابق امیال شخصی خود مییافته. انگلیسها هم اگر مایل بعدم قدرت انفرادی سلاطین بودند و از تبعیت کامل رئیس مستبد مملکت و اطرافیهای فاسد و غیروطنپرست از روس ناراضی بودند فقط کاری که میتوانستند بکنند و میکردند جلوگیری از مداخله علنی روس در تقویت دربار بود که چنانکه گفته شد در زمان استبداد صغیر بهر وسیله مانع رسیدن پول بدربار در غیاب مجلس و بیتصویب آن شدند و البته بمخالفین عینالدوله تحصن دادند (ولی حرفی از مشروطیت نبود) و عاقبت در عودت محمدعلیشاه بایران و هجوم بتهران برای بدست آوردن تاج و تخت و عدم پیشرفت آن رسماً اعلان کردند و در مجلس ملی خود و هم بروسها گفتند که هیچوقت او را بسلطنت نخواهند شناخت اما این کارها را دخالت خارج از حد نمیتوان شمرد و نمیتوان باین جهات مشروطیت را مخلوق آنها شمرد چنانکه بعضی مردم مبالغهکار با انکار سهم ملت خود در انقلاب سعید ملی همهٔ حق را بآنها داده و بپای آنها محسوب میدارند و این خطای عظیم و ذنب لایغتفر و توهین بملت ایران است.
۷- سبب اصلی ناکامیابی محمدعلیشاه در حفظ حکومت استبدادی خود چه بود؟
ج- بیش از هر چیز نادانی و فساد و اختیار طرق خلاف عقل و تمدن و اصلاح و انتخاب بدترین و فاسدترین و نادانترین و احمقترین رجال برای کارهای مملکت و اگر هیچ دلیلی برای ترجیح مشروطیت بر استبداد نبود جز مقایسه بین رجال مشروطیت و رجال استبداد همان نکته برای اثبات مطلب کافی بود. مثلا رجالی که مجلس برای ادارهٔ امور مملکت خواست و تقویت کرد عبارت بود از امثال ناصرالملک و صنیعالدوله و مخبرالسلطنه و مشیرالدوله و مؤتمنالملک و غیرهم؛ و رجال منتخب شاه امثال مشیرالسلطنه و امیربهادر جنگ و مفاخرالملک و کامران میرزا و غیرهم، شخص اول یعنی مشیرالسلطنه که محمدعلیشاه بعد از قتل امینالسلطان او را باصرار بریاست وزراء برگزید (و عمر کابینهٔ او جز دو سه هفته دوام نکرد) مردی بود جاهل و بقول عامه شاه طهماسبی که وقتی که بمجلس معرفی شد و از او پرسیدند پروگرام (باصطلاح فعلی برنامه) این کابینه چیست در جواب گفت همان قانون که اخیراً از مجلس گذشته است دستور ما خواهد بود و مقصودش قانون بلدیه بود. مشارالیه روزی باینجانب که گاهی انتقاد میکردم گفت این قدر سربسر ما نگذارید من هم در جوانی خلاصةالحساب خواندهام و حتی چند درس از کتاب مارگو نیز خواندهام. مارگو در آن زمان کتابی بود مشتمل بر دروس ابتدائی فرانسه و روسی که بعضی درس میخواندند. یکی از وزرای شاه که لازم نیست اسمش را ببرم و خود را دیپلمات میدانسته و چندی در فرنگستان هم بماموریتی بود و وزیر عدلیه معرفی شده به مجلس بود در موقعیکه از لزوم تصفیهٔ کار یک شخص متهم و انجام سریع استنطاق و غیره اظهاراتی در مجلس باو شد گفت عجب این چه عجلهایست در فرنگستان گاهی شده که متهمی را قبل از محاکمه هفتاد سال توقیف کردهاند و یکی از بذلهگویان مجلس باو گفت آیا این شخص در رحم مادر مرتکب تقصیری شده بود، و بسیاری از مردان غیرعادی در حماقت و شقاوت از ملازمان دربار معدلتمدار آن سلطان بودند. شاید عوامترین اعضای مجلس که بعضی از وکلای اصناف مانند کلهپزها و حمامیها بودند در فهم و درایت از بعضی وزرای نادان آن دوره کاملتر بودند اگرچه در مجلس هم بعضی اشخاص کماطلاع و تا حدی عامی و سادهلوح پیدا میشد مانند یکی از تربیتشدگان ظاهری عضو مجلس که روزی در موقع بحث در قانون نواقل و مالیاتهای آنها وقتیکه مادهٔ نواقل معاف از عوارض مطرح بود و خوانده شد که نواقل معاف عبارتست از نواقل بلدیه و نواقل صحیه و نواقل عسکریه بسیار متغیر شد و بهتندی اعتراض کرده و گفت آقا مگر عسکر گاریچی کم ظلم باین مردم کرده که نواقل او از عوارض معاف باشد. ذهن مشارالیه به عسکر گاریچی معروف که در خط راه طهران و قم عرابهها و گاریهای او کار میکرد و در آغاز مشروطیت یکی از موارد شکایت عمومی بود رفته بود و در مجلس حرف او باعث خنده شد و میتوان چند فقره خوشمزه از سادهلوحی بعضی دیگر (شاید دو سه نفر) از وکلاء در مقام تفریح ذکر کرد لکن صفای نیت و حسن عقیدت و ایمان و خیرخواهی این قبیل وکلای کمعلم استثنائی قابلقیاس با فاسدین درباری و گرگهای درنده نیست.
۸- آیا در مجلس اول احزاب سیاسی وجود داشت و چند حزب بود و مرام آنها چگونه بود و آیا تشکیلات آنها بشکل ممالک غربی و برمبنای اصول آنها بود؟
ج- در مجلس اول حزب سیاسی باین اسم وجود نداشت و فقط البته تندروان و محافظین بودند که عقاید بعضیاز اولیها شباهت به سوسیالیسم داشت. در مجلس دوم برای مرتبهٔ اول احزاب سیاسی پیدا شد که دو حزب مهم در تمام حوزه آن مجلس مباحثه و معارضه داشتند که یکی اعتدالیون بود (که بخود اعتدالیوناجتماعیون عنوان دادند) و دیگری حزب دمکرات بود که نسبتاً تندرو بود و تشکیلات بسیار منظم بطرز اروپائی داشت و انبساط زیاد در مملکت پیدا کرد و افراد آن خیلی پرشور و فعال بودند و همچنین اعتدالیون تشکیلات منظمی داشتند و دارای افراد صالح و آزادیخواه و وطندوست بودند. این دو حزب در سیاست خارجی اختلافی نداشتند و کشمکش آنها اغلب (ولی نه در همه چیز) در امور سیاست داخلی بود. حزب سومی هم در مجلس باسم اتفاق و ترقی پیدا شد که اهمیت و نفوذ نظیر دو حزب اول را نداشتند. حزب دمکرات را مخالفین آنها اسم انقلابیون داده بودند و هرچند خود آنها از این اسم تبرا کردند و قبول نداشتند بواسطهٔ تکرار و تبیلغات این اسم اغلب برای آنها در افواه ماند و حتی در بعضی از کتب تاریخ مشروطیت مثل امر مسلم تکرار شده است. مرام دمکراتها نسبت گاهی افراطی بنظر میآمد و البته افراط در آزادی خواهی داشتند و از آنجمله دادن املاک زراعتی برعایا بتدریج و تفکیک قوهٔ روحانی از قوهٔ سیاسی جزو مرام اعلان شدهٔ آنها بود. دو حزب دمکرات و اعتدالی که پایهای در میان ملت داشتند در تاریخ ایران (گذشته از حزب اشتراکی که حالا غیرقانونی اعلان شده) تنها حزب سیاسی ملی منحصر بمعنی غربی حزب و شبیه بممالک دمکراتیک کامل بودند.
۹- آیا رقابت دول خارجی در ایران و طمع مقابل آنها برای ایران مفید بود یا مضر؟
ج- بطور کلی این رقابت در جهت منفی و غیرمستقیم مفید بود، از آنکه گاهی یکی مانع تجاوزات دیگری میشد لکن گاهی هم باعث مسابقه در سلب حقوق ایران و تحصیل امتیازات مضره میشد مثلا در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه وقتیکه به اشوراده حمله برده و جمعی از ساخلو روسی را کشتند دولت روس سخت برآشفته و حاکم مازندران را که برادر شاه بود متهم بدخالت در این کار نموده و بشدت تقاضای عزل او را کرد. میرزا تقیخان امیرنظام ابتدا مقاومت کرد ولی عاقبت برای آنکه این مقاومت منتهی به نزاع با روسیه و قطع روابط با آن دولت نشود تقاضای روس را قبول کرد. فوراً در مقابل این مساعدت با روس انگلیسها برای جبران عقبماندگی خودشان از روس تقاضای حق تفتیش کشتیها را در خلیج فارس جهت جلوگیری از تجارت بردهفروشی نموده و گرفتند.
۱۰- اگرچه در ضمن خطابه اشاره گردید که بدترین و سنگینترین قروض ایران همان قروض کمرشکن مظفرالدینشاه از روس بود و گفتید که در آن شرط کرده بودند که تا هفتاد و پنج سال دیگر ایران حق قرضکردن از هیچ دولت خارجی نداشته باشد ولی آیا قبل از آن و بعد از آن ایران قرضهای خارجی نداشته است؟
ج- البته قرضهای متفرقه از بانک انگلیسی در ایران که همان بانک معروف ببانک شاهنشاهی بود کرده بودند و همچنین قروض جاری بالنسبه جزئی از بانک روس کرده بودند که خود تفصیلی دارد ولی اولین قرض معتدبه همان قرضی بود که در سال ۱۳۰۹ قمری از بانک شاهنشاهی برای ادعای غرامت به تالبوت نام صاحبامتیاز انحصار دخانیات معروف به رژی استقراض نمودند و این قرص در گردن ایران بود تا سنه ۱۳۱۷ که اولین قرضی که از روس بمبلغ بیست و دو میلیون و نیم روبل گرفتند و از شرایط آن این بود که از همین مبلغ پانصدهزار لیره قرض بانک شاهنشاهی را بپردازند ولی داستان خوشمزه این است که بعد از دو سه سال که دوباره مظفرالدینشاه قصد سفر مجددی باروپا داشت در سنه ۱۳۲۰ یازده میلیون روبل از روسیه قرض گرفت و آن مبلغ را در طی مسافرت خود خرج کرد و چون آن وجه هم تمام شد و شاه متصل پول میخواست از صرافهای داخلی مانند جهانیان و اربابجمشید و اتحادیه و غیرهم هرچه ممکن بود گرفت و قبل از آن هم باز وقتی در فرنگستان بود و باز بیپول شده بود درصدد برآمد بیک تدبیری (!) از فرانسویها مبلغی بدست بیاورد یعنی بنام قرض پولی بگیرد سپس بآنها گفت ما توپ شنیدر میخواهیم و بدین ترتیب سه میلیون و کسری فرانک توپ از آنها خرید و پنج میلیون قبض داد و مابقی را نقداً تا میزان پنج میلیون از فرانسویها گرفت و همه را خرج کرد و در بازگشت بایران هم وقتی بایروان رسید از تجارتخانه تومانیانتس صراف ارمنی مبلغی گرفت بعد بنا بر آنچه شنیدهام از لیانوزوفها که امتیاز شیلات را داشتند حق امتیاز سه ساله را پیشکی با صرف نظر از نزول آن گرفت سپس باز از قراریکه شنیده شده از بختیاریها با اصرار درخواست که مالیات سال بعد را هم یکسال پیش بدهند و گویا آنها نیز یکسال دادند البته مظفرالدینشاه درین بین انگلیسها را هم بی نصیب نگذاشت. در سال ۱۳۲۱ یک فقره ۱۹۰ هزار لیره انگلیسی و سال بعد هم صدهزار لیره دیگر از آنها (باسم قرض هندی) قرض کرد و عایدات شیلات بحر خزر را نزد آنها گرو گذاشت که مجموع این دو قرض اخیر مبلغ ۲۹۰ هزار لیره شده بود و جمعاً معروف به قرض شیل شد و در آن شرط شده بود اگر عایدات شیلات هم برای استهلاک آن کافی نباشد عایدات تلگرافخانه و اگر آنهم کافی نشود عایدات گمرکات جنوب نیز در گرو آنها باشد و باین ترتیب گمرکات بنادر جنوب هم گرو انگلیسیها رفت و انگلیسها البته باین ترتیب خیلی مایل بودند از این جهت که در قرض اول روسها هم تمام عواید گمرکات ایران الا گمرکات جنوب در گرو روس رفته بود و البته وقتی گمرک گرو میشد معنیش این بود که وقتی بقدر کفایت وصول نمیشد خود آنها برای وصول در گمرک مأمور میگذاشتند. بعد؛ باز علیالاتصال از بانک روس و بانک شاهنشاهی بعنوان حساب جاری و بعد بعنوان مساعده از بابت استقراضی که قرار بود از دولتین روس و انگلیس بگیرد مبالغی پیدرپی گرفت. این مساعدهها با تنزیل صدی هفت بود. مجموع قروض حساب جاری به بانک شاهنشاهی که در سنه ۱۳۲۸ قمری یککاسه شد قریب سه میلیون و چهارصد زار تومان شده بود و مجموع قروض یک کاسه شده در سنه ۱۳۲۹ قمری شش میلیون تومان بود. مساعدههای مشترک روس و انگلیس و بعضی از انگلیسها تنها هشتصد و پانزده هزار لیره انگلیسی شده بود. علاوه بر همه اینها و انواع قروض عندالمطالبه به بانکها رسم عجیبی احداث شد که دولت قروض بعضی اشخاص به تجارتخانهها را به بانکها قبول میکرد و بحساب دولت میماند مانند قروض شخصی اربابجمشید و قروض قریب ۹ نفر اشخاص متفرقه که اربابجمشید در مقابل بانک ضمانت کرده بود که جمعاً قریب ۱۴۶۵ هزار تومان بود.
درباره قروض ایران مقالهای مفصل هم محتوی صورت تمام قروض سابق در روزنامهٔ کاوه دورهٔ قدیم شماره ۳۲-۳۱ سال سوم هست که برای کسب اطلاع دقیقتر میتوان بدانجا رجوع کرد. اواخر سلطنت مظفرالدینشاه وضع مالی دولت ایران بدتر از خرابی آخر عهد حاجمیرزا آقاسی شده بود.
۱۱- جنابعالی در ضمن تعداد کتب تاریخی راجع بمشروطیت ایران اسم از «انقلاب ایران» تألیف ادوارد براون برده و آنرا یکی از کتب بالنسبه صحیحتر و بیغرضتر شمردید. اگرچه در متن کتاب ثنای زیادی از غالب پیشروان مشروطیت مندرج است لکن در یادداشتهای ذیل آن کتاب صفحات ۴۴۲-۴۴۱ اصل انگلیسی شرحی از ستارخان آمده که مشتمل بر عین مکتوبی است که براون گوید از شخصی باو رسیده که به قضاوت و تمیز او کمال اعتماد دارد و در موقعی واقع بود که میتوانست عقیدهٔ درستی حاصل نماید. در آن مکتوب با وجود مدح شجاعت و فداکاری و حسن ادارهٔ مرحوم ستارخان شرحی از فساد اخلاق وی که رفتهرفته باو عارض شده و شدت گرفت ذکر شده و از تطاول او بمال دیگران و انهماک او در مستی و غیره انتقاد بعمل آمده و در آخر مکتوب نویسنده گفته که آنچه نوشته شرح احوال منصفانهایست از ستارخان و وی یقین دارد که تقیزاده این شرح را تصدیق خواهد کرد ولی سایر ملیون در طعن بر اعمال ستارخان افراط بیشتری میکنند و این برخلاف انصاف است و آنها خدمت حقیقی وی را در ادوار اولیهٔ محاصرهٔ تبریز فراموش میکنند». میخواهم بپرسم که آیا شما واقعاً معتقد ببعضی از سیئاتی که به ستارخان در آن مکتوب نسبت داده شد هستید؟
ج- اینجانب آن مکتوب را در ذیل کتاب «انقلاب ایران» دیدهام و متأسف هستم که در باب قهرمان شمارهٔ اول مشروطیت ایران چنان بیاناتی شده است. من همیشه نسبت بستارخان اعتقاد خوبی داشتهام و وقتی در قسمت وسطی و آخری مبارزات تبریز در آن شهر بودم مکرر باوی ملاقات داشتم و وی بسیار مؤدب بود و خوی پهلوانی داشت.
البته هر کسی بجز معصومین ممکنست جنبههای ضعف و نقیصه داشته باشد و او هم از بعضی ضعفهای بشری خالی نبود لکن در مملکت ما غالباً فراموش میکنند که خداوند برای حسنات و سیئات ترازو قرار داده و حتی حسنات را در حکم جبرانکنندهٔ سیئات شمرده است ولی بعضیها یک سیئه یا نقیصه را محوکنندهٔ هزار حسنه قرار داده و بناحق زبان بطعن میگشایند. بعضی استنادات اگر صحیح هم باشد جلو کشیدن و تکرار آن خارج از انصاف و عدالت و روا نیست علاوه براین من شاهد بعضی از آن استنادات که به ستارخان داده شده نبودهام و بلکه بسیار بعید و حتی خلاف واقع میدانم مانند آنچه در آن مکتوب گفته شده که در اطاق پذیرائی ستارخان یازده پیانوی دزدیدهشده وجود داشت. من خود در اطاق پذیرائی او بارها بودهام و چنان چیزی ندیدهام و اصلا شایسته نمیدانم شرافت شخصی که صفات و خصائل قهرمانانهٔ او مایهٔ افتخار ایران بود طعنی بشود حتی ولو آنکه بعضی خطاهای شخصی داشته بوده باشد. من نمیدانم چرا نویسندهٔ مکتوب مرا بشهادت طلبیده است. من گاهی از روی صفا و حقیقت و وظیفهٔ وجدانی بعضی اعمال برخی از مجاهدین را انتقاد نموده و آنها را ملامت کرده بودم و در حضور خود آنها این نوع سرزنش را در مجمع علنی یعنی در انجمن ملی در ورود خود به تبریز کردم لکن به سران مجاهدتکنندگان طعنی نکردم.
البته بعضی از مجاهدین مورد توبیخ رنجش قلبی حاصل کردند و حتی بعضی دوستانرا اندیشه حاصل شد و بیانات مرا خطرناک براه میپنداشتند چنانکه چندی قبل از ورود من به تبریز مرحوم سیدحسن شریفزاده در همین بابها مجاهدین را در انجمن ملی ملامت و سرزنش نمود و بلافاصله همانروز او را در خیابان کشتند. قاتل بخانهٔ ستارخان پناه برد لکن ستارخان او را گرفتار کرد و تحویل انجمن داد و پس از استنطاق واداشت او را در همان محل قتل شریفزاده اعدام کردند.
نویسندهٔ مکتوب مانحنفیه بمرحوم براون بلاشک یک شخص انگلیسی بوده و در این امر ادنی شبهه و تردیدی نیست و جای تأسف است که مرحوم کسروی با سوءظنی که نسبت باشخاص غیر مورد لطف خود داشت نوشتن آن نامه را بمرحوم میرزامحمدعلیخان تربیت نسبت داده که «با دستور» من نوشته است!! و در واقع تهمتی بشخص بیگناهی زده و گناه این اسناد را بگردن گرفته و تحقیق صحیحی در مطلب نکرده و از قول خدای عزوجل غفلت نموده که فرموده است
ان جائکم فاسق نبیاً فتبینوا.