تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی/فصل ۱۷
فصل هفدهم
باقی ایام سلطنت فتحعلیشاه
گرفتاری دولت ایران در سی سالهٔ اول قرن نوزدهم غالباً با دولت روس بوده و این گرفتاری برای دولت ایران خیلی گران تمام شد. در آخر هم بواسطه معاهدهٔ ترکمانچای، نفوذ سیاسی و نظامی ایران ضعیف گردید و از نفوذ معنوی آن نیز بسیار کاسته شد. قضیه قتل گریبایدوف از رنگ دسایس سیاسی عاری نبوده و این نیز فتنه تازهای بود که برای گرفتاری مجدد ایران تهیه شده بود، همینقدر باید ممنون بود که دولت ایران در این واقعه فهمید چه بکند و بدون دخالت ثالثی خود مستقیماً باولیای امور روسیه مراجعه نمود و غائله را بخوبی خاتمه داد.
ولی تنها غائله گریبایدوف نبود. مفسدین فتنههای خفتهٔ داخلی را نیز بیدار نموده بودند و در خارج از قلمرو ایران نیز میکوشیدند که اگر از نفوذ و اقتدار ایران چیزی باقی مانده آن نیز محو گردد.
در این تاریخ یک عده عمال سیاسی آزموده بممالک آسیای مرکزی اعزام داشتند که شکست قشون عباس میرزا نایبالسلطنه را از روسها باطلاع آنها برسانند. در ضمن اتحاد و دوستی ایران و روسها را بآنها گوشزد کنند و آنها را از این اتحاد بخوف و وحشت انداخته وادار کنند که علیه دولت قیام نمایند.
دولت ایران از طرف روسها ایمن شده بود. روسها نیز آن سرحد طبیعی را که برای خود را تصور مینمودند بدست آوردند و در آن تاریخ دیگر کاری با ایران نداشتند. علاوه بر این چنانکه بعدها ملاحظه خواهد شد بواسطه تغییرات اوضاع سیاسی اروپا دولت روس مایل بود با ایران مساعد باشد و سعی مینمود ایران را بطرف خود جلب کند، چه در این تاریخ مقصود عمده روسها تصرف استانبول بود و دولت انگلیس نیز با این نظر مخالفت مینمود.
اما دولت انگلیس دست از گریبان ایران برنداشته بود، چونکه ایران را یکی از میدانهای مبارزه سیاسی خود با روسها حساب مینمود. این بود که میکوشید همان امتیازات و حقوقیکه دولت روس بوسیله معاهده ترکمان چای بدست آورده آندولت نیز همان امتیازات و حقوق را در ایران بدست آورد ولی دولت ایران در این تاریخ حالت آدم مار گزیدهای را پیدا کرده بود که از هر ریسمان سیاه و سفید در وحشت بود. چون همسایگان جنوب و شمال خود را خوب امتحان نموده و سنجیده بود، دیگر بعهد و میثاق آنها چندان اعتمادی نداشت و حاضر نبود بعد از این همه عهدشکنی بار دیگر خود را در دامهای سیاسی آنها گرفتار کند.
در هر حال معاهدهٔ ترکمان چای باختلاف دیرینهٔ روس و ایران خاتمه داد. اگرچه شرایط این معاهده برای ایران خیلی ناگوار و سنگین بود و اساس استقلال آن را متزلزل نمود ولی دولت متعدی روس در این عهد، بعد از انعقاد این معاهده مایل بود با دولت ایران با وفق و مدارا رفتار کند شاید بتواند با رفتار ملایم و آرام خود از اولیای ایران تحبیب نماید، چنانکه در قضیه قتل گریبایدوف عمل نمود. در این هنگام بطوریکه بعدها ملاحظه خواهد شد سیاست در میان دول اروپا نیز مخصوصاً بین روس و انگلیس تغییر نموده بود. تغییر سیاست دولتین فوقالذکر و رفتار ملایم دولت روس با ایران رفتار عمال سیاسی دولت انگلیس را نسبت بایران تغییر داد، یعنی سیاست آن دولت در ایران عوض شد زیرا که فتحعلی شاه کاملا در دست آنها بود و سیاست آنها نیز ظاهراً در این تاریخ چندان متعدی نبود.
بعد از رفتن هیئت نظامی و سیاسی فرانسه از ایران (۱۲۲۴ هجری-۱۸۵۹ میلادی)، سیاست دولت انگلیس در دربار فتحعلی شاه قوت گرفت و روز بروز بر نفوذ آن دولت در ایران افزود و همیشه عمال سیاسی آندولت طرف شور و مشورت فتحملی شاه و درباریان او بودند. این حال تا اوایل سال ۱۲۴۵ هجری (۱۸۳۰ میلادی) باقی بود ولی همینکه سیاست دولت روس نسبت بایران تغییر نمود یعنی از آن حال تعدی و فشار و تجاوز باراضی ایران برگشت و ملایم شد عمال سیاسی انگلیس نیز تغییر حالت داده همان سیاست خشن روسها را پیش گرفتند، منتهی فشار آنها تا مرگ فتحعلیشاه چندان محسوس نبود.
هر گاه کتب نویسندههای انگلیسی و مزدورهای آنها را کسی خوانده باشد میداند که انگلیسها در این تاریخ مایل نبودند دولت مقتدر و بانفوذی در حول و حوش هندوستان وجود داشته باشد. دولت ایران یکی از آن دولی بود که در ممالک آسیای مرکزی و مخصوصاً هندوستان دارای سوابق تاریخی و شهرت فوقالعاده بود و خود عمال سیاسی دولت انگلیس این موضوع را بهتر از هر کسی مطلع بودند و میدانستند که دول بومی آن نواحی چشم امید و یاری از ایران داشتند[۱] و همیشه از او استمداد میکردند و حتی خود دولت انگلیس نیز کراراً یرای بسط نفوذ خود در آن ممالک از دولت ایران استمداد خواسته بود.
ولی در این تاریخ انگلیسها تا حدی بر مشکلات داخلی هندوستان غلبه نموده و از اوضاع و احوال ممالک دور و نزدیک آن بحد کفایت آگاهی یافته و با امراء و سلاطین آن ممالک باب مراوده و رابطه را مفتوح نموده بودند و دیگر به نفوذ سیاسی و یا بقوای نظامی دولت ایران احتیاجی نداشتند. مدت سیصد سال میگذشت که پای انگلیسها به هندوستان باز شده بود و البته این یک مدت کافی بود که انگلیسها بتمام مشکلات داخلی هندوستان غلبه نموده خودشانرا از مساعدتهای مادی و معنوی ایران مستغنی بدانند. در این صورت اگر بعد از این تاریخ در ایران یک دولت مقتدری هم وجود میداشت برای هندوستان انگلیس مضر بلکه خطرناک بود.
از طرف دیگر دولت روس در این تاریخ در قسمت آسیا دارای قدرت و نفوذ سیاسی فوقالعاده شده بود. شاید هم این نظر راست باشد که دولت انگلیس مساعدت روسها را برای ضعیف نمودن ایران و عثمانی لازم داشت، چونکه اتحاد مقدس اول اروپا را انگلیسها برای همین مقصود بر هم زدند که تنها با دولت روس متحد باشند. این اتحاد هم بضرر ایران و هم بضرر عثمانی هر دو تمام شد.
انگلیسها هرگز تصور نمینمودند که قوای نظامی ایران و عثمانی این اندازهها هم ضعیف باشند ولی قوای نظامی این هر دو دولت امتحان خیلی بدی در مقابل قشون روس دادند و روسها بیش از آنچه تصور میشد در آسیا جلو رفتند و این برای هندوستان انگلیس فوقالعاده خطرناک بود.
مدتها انگلیسها روسها را آلت دست قرار داده بنام دوستی و اتحاد، بزور آنها عثمانی را خورد کردند. در موقع انقلاب یونان، فرانسه را هم با خودشان همدست کرده قشونهای متحد عثمانی و مصر را شکست دادند و کشتیهای آنها را بکلی غرق نموده و آتش زدند ولی در این تاریخ انگلیسها تغییر سیاست داده آن فتح شایان را یک واقعه منحوس میدانستند و از کرده خود پشیمان بودند.[۲]
رسیدن روسها بکنار رود ارس، تحبیب دولت ایران، پیشرفتهای قشون روس در خاک عثمانی انگلیسها را بخطر روسها متوجه نمود و ملاحظه نمودند هر گاه روسها در مملکت عثمانی همانطور که در مملکت ایران پیش رفتند جلو بروند انگلیسها از حیث نفوذ سیاسی در آسیا عقب خواهند ماند، بعلاوه هندوستان نیز بخطر حملهٔ روس گرفتار خواهد شد. بنا بر این دول دیگر اروپا را هم با خود همراه کرده بفتوحات روسها در خاک دولت عثمانی خاتمه دادند و بهر وسیله صلح را بین دولتین روس و عثمانی بموجب معاهدهٔ ۱۸۲۹ برقرار کردند. همین مسئله باعث جدائی روس و انگلیس گردید و از این تاریخ ببعد هر یک از دولتین سیاست مخصوص خود را در آسیا تعقیب نمودند که گرچه آن سیاست بزودی منجر بجنگ نگردید ولی رقابت بین آنها هر ساله شدیدتر میشد.
انسان اگر خوب دقیق شود خواهد دید فتنههائی که در این تاریخ و بعدها برای ایران برانگیختند و مدتها آنرا مشغول نموده عاقبت ذلیل کردند، درست همان فتنهها را هم برای دولت عثمانی پیش آوردند و آن دولت را مدتها مشغول نمودند تا عاقبت آن دولت نیز ذلیل و بیچاره گردید.
افغانستان در این تاریخ بلای پرآفتی برای ایران گردیده بود، همانطور هم مصر برای دولت عثمانی آفتی شده بود. اختلافات داخلی که برای ایران و عثمانی فراهم آوردند آنها را بیشتر از جنگهای خارجی ضعیف نمود و هر دوی این اختلافات نیز در اثر نیرنگهای سیاسی دولت انگلیس بود که امروز نتیجه آنها بهتر محسوس میباشد.
نیکلای اول امپراطور روس بزودی بسیاست انگلیس آشنا گردید و فهمید که دشمنی روسیه با ایران و عثمانی کاملا به نفع انگلیسها تمام میشود، بنابراین او نیز نقشه سیاست خود را عوض نمود، اینک برای او موقعیتی پیدا شده بود که به ایران نشان بدهد سیاست خشن او عوض شده است و آن موقعیت هم در قضیه قتل گریبایدوف پیش آمد که برای تحبیب دولت ایران از قتل گریبایدوف چشم پوشید و از آن دولت بعدها میخواهد با مدارا رفتار کند.
ما امروز خوب میدانیم محمدعلی پاشا در مصر بتوسط چه کسانی تحریک شد که داعیه خلافت داشته باشد.
جنگ داخلی یک دولتی بمراتب خطرناکتر از جنگ خارجی است در این هنگام محمدعلی پاشای مصر بخیال مسند خلافت افتاد و بدولت عثمانی یاغی شد و کار بجنگ کشید. در یکی دو جنگ هم قشون عثمانی مغلوب گردید و دولت عثمانی ناچار در این تاریخ مجبور شد بدول اروپا متوسل شده از آنها استمداد کند. در این موقع هیچ یک از دول اروپا جز دولت روس حاظر نشد با دولت عثمانی مساعدت کند ولی انگلیسها از این مساعدت روسها با دولت عثمانی ظنین شدند و یقین کردند که هرگاه بگذارند دولت روس این همراهی را با عثمانی بکند بدون تردید در عوض، روسها استانبول را تصرف خواهند نمود. همین ترس باعث شد که انگلیسها با مساعدت فرانسویها بدولت روس اخطار کردند که هر گاه این مساعدت روسها در حق دولت عثمانی عملی گردد آنها نیز به محمدعلی پاشای مصر کمک خواهند نمود.
در هر حال این غائله با صلح و گذشتهای دولت عثمانی نسبت به محمدعلی پاشا خاتمه پیدا نمود ولی در این بین روسها آن استفادهای که باید بکنند کردند، یعنی اول بتحبیب اولیای امور عثمانی موفق شدند و در ثانی یک قرارداد سری منعقد نمودند. این قرارداد سری بین دولتین روس و عثمانی در هشتم جولای ۱۲۴۹ هجری (۱۸۳۳ میلادی) بامضاء رسید. بموجب این قرارداد سری، دولت عثمانی تعهد نمود که بغاز داردانل را بر روی تمام جهازات جنگی دول اروپا مسدود کند جز کشتیهای دولت روس که فقط آنها آزاد خواهند بود تردد نمایند.
با توضیحات فوق، موضوع قدری روشن گردید، یعنی سیاست انگلیس را در این تاریخ نسبت بایران خوب میتوانیم تشخیص بدهیم، باین معنی که آنها لازم میدانستند که دولت ایران مدام با روس در جنگ و ستیز باشد و گوش خود را هم به نصایح انگلیسها فرا دهد که هرچه میگویند اطاعت کند. عمال سیاسی آنها هم امراء خراسان و افغانستان را بر علیه دولت ایران بشورانند.
اما اولیای امور ایران در این دورهٔ سی سال گذشته که با نمایندگان سیاسی و نظامی دول بزرگ اروپا سر و کار پیدا کرده بودند تا اندازهٔ آنها را شناخته بودند همچنین خودشان نیز تا حدی بسیاست اروپائی آشنا شده و منافع ایرانرا تمیز میدادند و دیگر مایل نبوند با روسها در میدان جنگ طرف شوند و فهمیده بودند که حریف میدان آنها نیستند، بنا بر این در ظاهر با آنها بمدارا رفتار میکردند ولی بغض و کینه آنها را در دل داشتند. شاه و نایبالسلطنه هر دو دل پری از روسها داشتند مخصوصاً عباس میرزا نایبالسلطنه تا روز آخر عمر خود هم کینه روسها را از دل بیرون نکرد ولی با انگلیسها روابط دوستانه خود را محکم داشت و همیشه آنها طرف شور او بودند، مخصوصاً دکتر مکنایل[۳] که بعدها وزیر مختار انگلیس شد. نایبالسلطنه همیشه رازهای درونی خود را برای او حکایت میکرد.
اینک در این هنگام یعنی در سال ۱۲۴۵ هجری (۱۸۳۰ میلادی) خیال اولیای امور ایران از طرف روسها آسوده گردید و مصمم شدند اطراف و نواحی دور دست ایران را امنیت دهند و گردنکشان خراسان و نواحی دیگر را که بدسایس خارجی فساد میکردند تأدیب کنند. در همین سال عباس میرزا بطهران احضار گردید و مأمور شد اول رفته یزد و کرمان و آن صفحات را امن نماید و بعد بسمت خراسان عازم گردد.
در این تاریخ صفحات خراسان نیز ضمیمه حکمرانی عباس میرزا گردید و فرمان آن صادر شد و در فرمان مخصوصاً قید شده بود که عباس میرزا میباید ایالت خراسان را که سرحدات آن برود سند منتهی میشد امنیت بدهد.
همین فرمان باعث شد که انگلیسها برای جلوگیری از این خیال دولت ایران دست باقداماتی بزنند.
اقداماتیکه در این موقع و بعدها از طرف انگلیسها بعمل آمد قابل دقت و مطالعه میباشد چه خود آنها میگفتند همانطوری که روسها در گرجستان و ایران آزاد میباشند ما نیز باید در رانگون، سند، و سیخ در عملیات خود آزاد باشیم.[۴]
با اینحال توسعه قلمرو ایران تا رود سند که حدود آنرا نادرشاه معین نموده بود برای انگلیسها خیلی ناگوار بود و در این هیچ تردید نبود که عزیمت عباس میرزا بآن نواحی تمام آن قسمتها را بتصرف دولت ایران در میآورد.
مقارن همین اوقات (۱۲۴۵ هجری – ۱۸۳۰ میلادی) که عباس میرزا برای مسافرت خراسان احضار شد، سرجان مکدونالد، وزیر مختار انگلیس نیز در تبریز لیوتان آرتور کونولی را که مخصوصاً از لندن برای همین مقصود اعزام شده بود باتفاق سید کرامت علی هندی در لباس اهل تجارت حرکت داد و آنها را مأمور نمود اول باسترآباد و میان ترکمانها رفته و از آنجا بخراسان و هرات و کابل و خیوه و بخارا بروند و در هر جا که برای آنها پول لازم شود بوزیر مختار انگلیس مقیم تبریز حواله بدهند.
نتیجهٔ مسافرت این شد که آنها چهار ماه در میان تراکمه بودند. بعد از آنجا بخراسان رفته شش ماه در مشهد توقف داشتند. در آنجا با عدهٔ از علماء آشنائی پیدا کردند، از آنجمله آخوند ملامحمد جواد، ملااحمد آخوندزاده و ملاحسین که شب و روز با هم مأنوس بودند. در این هنگام عدهای از قشون افغان بخراسان آمده با یارمحمد خان وزیر هرات در خدمت والی خراسان بودند هنگام مراجعت آنها این هیئت، یعنی لیوتنان کونولی، سید کرامت علی هندی، ملا محمد آخوند زاده و ملاحسین نیز همراه آنها بهرات رفتند. البته لیوتنان کونولی همیشه در لباس تجار بوده و باسم تاجر سفر میکرد بدون اینکه کسی از حال او خبردار شود.
لیوتنان کونولی شرح این مسافرت را در دو جلد کتاب سفرنامهٔ خود ضبط کرده است.
و در سال ۱۸۳۴ میلادی آن دو جلد کتاب در لندن بطبع رسیده.
در این کتاب مینویسد:
«شبها که ما با افغانها دور هم مینشتیم، من صحبت شکست قشون عباسمیرزا را از روسها برای آنها نقل میکردم ولی هیچ یک از آنها باور نمیکردند که قشون ایران از قشون روس شکست بخورد.»[۵]
عباس میرزا بعد از امنیت دادن به یزد و کرمان بخراسان رفت و بآن ایالت پرعرض و طول امنیت کامل داده و از آنچه که توانسته بود در جنگهای قفقاز انجام دهد در این ایالت بخوبی از عهده بر آمد و تمام امراء یاغی را سرکوبی کامل نمود.
اما انگلیسها از این مسافرت عباسمیرزا بخراسان ناراضی بودند و شایعاتی در افغانستان و هندوستان و ترکستان جریان داشت که نمیتوان تصور نمود این شایعات بدون اعمال نظرهای سیاسی یک دولت علاقهمند در این ممالک منتشر شده باشد.
انگلیسها در این موقع، (۱۸۳۱ میلادی) تصور مینمودند که دربار ایران و پادشاه آن بعد از معاهدهٔ ترکمانچای آلت پیشرفت سیاست دولت روس در آسیای وسطی میباشند بخصوص هنگامیکه عباسمیرزا عازم سرکوبی امرای خراسان شد این سوءظن انگلیسها بیشتر قوت گرفت و حس میکردند که این قشونکشی ایران بطرف خراسان و افغانستان خطری متوجه هندوستان خواهد شد. پس در صدد جلوگیری و برانگیختن وسائل بر آمدند و کوشیدند که از آن جلوگیری کنند ولی تا مرگ عباس میرزا در سال ۱۸۳۳ میلادی (۱۲۴۹ هجری) و مرگ فتحعلیشاه در سال ۱۸۳۴ میلادی (۱۲۵۰ هجری) این سیاست را علنی نکردند و فقط روزنامههای آنها بتبلیغات شروع کرده بودند.
در ۲۵ اوت ۱۸۳۲ روزنامه موسوم به گازت بمبئی چنین مینگارد:
«کاغذی که از ایران رسیده در جزء اخبار آن مینویسد، عباس میرزا حکم کرده سیهزار قشون ایران بطرف هرات و افغانستان حرکت نمایند و این مقدمه حمله بهندوستان میباشد که بکمک دولت روس بعمل خواهد آمد. اتفاقات آینده همیشه سایه خودشانرا قبلا ظاهر میسازند.»
دکتر وولف[۶] که در این تاریخ از جانب انگلیسها در آسیای مرکزی مسافرت مینمود مینویسد:
«خیلی غریب است که این اخبار با یک سرعت فوقالعاده در این ممالک منتشر میشود و همه کس باور میکند، نه تنها در صفحات خراسان بلکه در تمام ترکستان و کابل نیز اخبار شایع است که عباس میرزا نایبالسلطنه و ولیعهد ایران، یک شاهزاده خانم روسی را بزنی گرفته و مذهب روسها را هم قبول نموده است و با پنجاه هزار قشون روس بطرف خراسان و خیوه حرکت کرده و این قشون روس به عباس میرزا کمک خواهد نمود که تمام خراسان را متصرف شود. این خبر تا این اندازه صحیح است که امپراطور روس به فتحعلیشاه پادشاه ایران نوشته است دولت روس حاضر میباشد پنج هزار نفر قشون روسی برای مساعدت شاه بفرستد تا خراسان و ترکستان را متصرف شوند. با این ترتیب امید میرود که عنقریب خود آنها مالک مملکت خود شوند. بهانهٔ روسها این است که هشت هزار نفر از اتباع روس در خیوه در تحت اسارت میباشند، در صورتیکه من اطلاع کامل دارم عدهٔ آنها از دویست نفر تجاوز نمیکند و شصت نفر هم فراری میباشند که از روسیه گریخته در خیوه مسکن گرقتهاند.
در اینجا شایع است که دولت روس حاضر شده باقیماندهٔ مبلغ غرامت جنگ را بدولت ایران ببخشد مشروط بر اینکه دولت ایران در تصرف مملکت خیوه بدولت روس مساعدت کند.»[۷]
جان ویلیام کی در این باب گوید:
«روسها در عباس میرزا نفوذ پیدا کرده او را برای تصرف خراسان، افغانستان و خیوه تشویق مینمودند ولی در قشون ایران یک صاحبمنصب بااستعداد و صاحب نفوذ حضور داشته موسوم به کاپیتان شی[۸] که مداخلات او در امور قشونکشیهای این عصر ایران، حمله به مملکت خیوه را عقب انداخت. سال بعد هم تنبیه افغانها را مقدم داشت، این بود که عوض حمله به خیوه مصمم شدند بطرف هرات حرکت نمایند، این بار نیز وزیر مختار انگلیس موسوم به مستر مکنایل[۹] مانع این اقدام شد و این قشونکشی نیز به تأخیر افتاد، ولی بالاخره طولی نکشید که عباس میرزا مصمم شد با قشونهای خود بطرف خراسان حرکت کند فتوحات پی در پی عباس میرزا در خراسان باو جرأت داد که نقشه تصرف هرات، بخارا و خیوه را تهیه کند. البته این خیال از طرف روسها و بتحریک آنها بوده است.
در سال ۱۸۳۳ این نقشه عملی گردید و محمد میرزا پسر ارشد عباس میرزا نایبالسلطنه مأمور شد هرات را بتصرف در آورد، محمدمیرزا نیز آن شهر را محاصره نمود.»[۱۰]
سایر نویسندگان انگلیسی که بعضی از آنها در این تاریخ در ایران سیاحت مینمودند مانند لیوتنان کونولی، دکتر وولف و فریزر معروف که بعدها مکرر از او اسم برده خواهد شد، تمام اینها محرک اصلی عباسمیرزا را میرزا ابوالقاسم قائم مقام میدانند و او را متهم میکنند که با روسها مربوط بود[۱۱] و مخصوصاً بطور صریح نوشتهاند که عباس میرزا از نصایح دوستان انگلیسی خود سرپیچی نموده و باغوای قائممقام برای تصرف هرات قشون فرستاد.
عباسمیرزا دو سال تمام در خراسان مشغول دادن امنیت بآن صفحات بود و تمام امراء یاغی را باطاعت اوامر دربار طهران وادار نمود و آنانیکه سر اطاعت و تمکین فرود نیاوردند همه را دستگیر و محبوس داشت، شهر سرخس را که مرکز خرید و فروش اسرای ایرانی شده بود و بقهر و غلبه تسخیر و مرکز غارتگران ترکمان را با خاک یکسان نموده و عده زیادی از زن و مرد که در دست تراکمه اسیر بودند نجات داده و باوطانشان روانه نمود.
وزیر مختار انگلیس که در آن تاریخ موسوم به مکنایل بود طاقت نیاورده دنبال قشون عباس میرزا بخراسان رفت و مقصود از مسافرت او بخراسان این بود که مانع از رفتن عباس میرزا بدان سمت شود و اینکه فریزر اشاره بنصایح دوستان انگلیسی عباس میرزا میکند، مقصود همین مکنایل است که طرف اعتماد عباسمیرزا بوده است. فریزر شرحی راجع به ملاقات مکنایل با عباس میرزا در خراسان مینویسد که معلوم میدارد روابط دوستانه این دو نفر با هم تا چه اندازه بود.
فریزر گوید: هنگامیکه عباس میرزا در تبریز بود، با مکنایل مکرر از نقشههای آتیه خود صحبت مینمود، در این موقع که عباس میرزا قلعه سرخس را فتح نموده و داشت مراجعت مینمود در راه بمستر مکنایل برخورد که عازم اردوی عباس میرزا بود شاهزاده با گرمی تمام از او پذیرائی کرده و در ضمن صحبت گفت: — بخاطر داری در تبریز گاهگاهی میان صحبتهای خصوصی، من نقشه امنیت خراسان را میکشیدم و در ضمن هم به سرخس اشاره مینمودم که جای دزدان طرار شده و چقدر اشیاء غارتی و مال مردم در آنجا جمع شده است و میگفتم در آنجا خورجین خورجین طلا موجود میباشد و من یکروزی این محل را تصرف خواهم نمود، خوب است شما هم همراه من بخراسان بیائید و از اموال قیمتی و طلای فراوان آنجا سهم ببریم، شما تنبلی کردید، من چند روزی هم برای آمدن شما صبر کردم و نیامدید، من خود تنها آنجا را تصرف نموده و هر چه بود صاحب شدم.»[۱۲]
ولی متأسفانه مرگ بیموقع عباس میرزا برای ایران یک بدبختی بزرگی بود، چونکه در این تاریخ جز او مرد مقتدری وجود نداشت، شاه نیز خسته و ناتوان شده بود و درباریان او نیز جز یک عده شیاد و چاپلوس و طماع و دسیسهکار بیش نبودند. مردان دیگری هم که صاحب فکر سلیم و عزم ثابت وجود نداشت و در میان شاهزادگان نیز مرد بانفوذی که بتواند آنرا اداره کند پیدا نبود؛ تنها کسیکه میتوانست ایران را اداره کند، میرزا ابوالقاسم پسر میرزا بزرگ قائممقام بود که پس از فوت عباس میرزا، وزیر محمد میرزا فرزند عباس میرزا بود. این مرد هم دشمنان و مدعیان زیاد در دربار شاه داشت که تمام آنها با نظر حقد و حسد بر او مینگریستند.[۱۳]
در نوشتجات مصنفین انگلیسی[۱۴] نیز در این تاریخ دیده میشود که عمال سیاسی انگلیس نسبت باو حس دشمنی و بدبینی داشته و تا توانستند نسبت روسپرستی باو دادند در صورتیکه عباسمیرزا که کاملا در تحت نفوذ قائممقام بوده و بدون مشورت او بکاری اقدام نمینمود، در همان سال مرگش، قبل از وفات خود بشور و مشورت قائمقام از حکومت هندوستان یک عده معلمین و مشاقان انگلیسی برای نظام قشون ایران جلب نمود و آنها چند ماه بعد از مرگ نایبالسلطنه بایران وارد شدند هر گاه قائممقام متمایل بطرف روسها بود هرگز به چنین امری راضی نمیشد.
فقط گناهی که قائممقام داشت اعزام محمدمیرزا بسوی هرات بود و دلیل مخالفت انگلیسها با او نیز همین موضوع بود. اما دولت ایران در این تاریخ ناچار بود هرات را متصرف شود چه حکومت هرات یا بتحریک خارجی و یا بعلل دیگر مرکز فساد خراسان شده بود. در تمام مدت جنگ ایران و روس، حکومت هرات بود که امراء خراسان و خوارزم را محرک شده بتسخیر خراسان دعوت مینمود. بعلاوه هرات جزء خاک خراسان محسوب میشد و هیچوقت از ایران جدا نبوده و راه مرو همیشه از هرات بود و از این راه از غارت تراکمه جلوگیری میشد.
فقط پس ار مرگ نادرشاه، در دوره هرج و مرج ایران، چندی در زمان احمدخان درانی هرات در تحت اطاعت او در آمد. باقی اوقات همیشه امراء آن مطیع و دستنشانده ایران بودهاند. همینکه در ایران امنیت پیدا شد و ایران بخود پادشاهی دید باز هرات و افغانستان علاقه خود را نسبت بایران نشان دادند.
هر گاه سیاست غلط دربار فتحعلیشاه نبود و فریفته نیرنگهای سیاسی خارجی نمیشد و طلاهای سرجان ملکم چشمهای درباریان او را خیره نمیکرد و حرفهای زمانشاه را میشنید، به محمود دیوانه و فیروز شیاد مساعدتهای مادی و معنوی نمینمود و آنها را بر علیه زمان شاه تقویت و مسلح نمیکرد، و در افغانستان آنهمه اغتشاشات بروز میکرد و نه دولت ایران گرفتار یاغیگریهای امراء خراسان و خوارزم میشد و جنگ هرات نیز در زمان محمدشاه پیش نمیآمد که اسباب تحقیر و خفت دولت ایران گردد. وقایعی که بعدها پیش آمد بایران و افغانستان ثابت شد که هر دو فریب خورده و هر دو با سیاست غلط بیمطالعه اسباب ضف ملت و خرابی مملکت خودشان را با دست خود فراهم آوردهاند.
در این تاریخ روسها کاری با ایران نداشتند و اگر نظریات سوئی هم وجود داشت برای بعدها بوده، زیرا در این زمان آنها مشغول تنطیم و اداره نمودن اراضی وسیعی بودند که در جنگ اخیر به دست آنها افتاده بود. فقط دولت انگلیس بود که بواسطه سیاست مخصوصی که برای هندوستان داشت وجود یک ایران مقتدر را برای خود مضر میدانست.
از نوشتجات خود انگلیسها در این تاریخ خوب پیداست که قبل از مرگ فتحعلی شاه مشغول بعضی اقدامات و انتشار بعضی اخبار و تحریک بعضی اشخاص بودند. اگر کسی تنها دو جلد کتاب فریزر معروف را که در سالهای ۱۸۳۳ و ۱۸۳۴ میلادی در ایران سیاحت مینمود خوانده باشد، هر گاه جزئی تردیدی هم داشته باشد رفع خواهد گردید. این شخص چه قبل از این تاریخ و چه بعدها در ایران رولهای مهمی بازی نمود. در دورهٔ مأموریت خود در ایران ایالات آذربایجان، خراسان، استراباد و مازندران را سیاحت نمود و قبل از مرگ فتحعلیشاه باروپا مراجعت کرد و شرح جامعی از اوضاع و احوال آن روز ایران با منطق مخصوص خود تهیه نموده است. مراجعه باین دو جلد کتاب خیلی از مسائل راجعه بآن ایام را روشن خواهد نمود.
مأمورین باهوش انگلیسی در این زمان مشاهده مینمودند که شاه در حال نزع است و سال را بآخر نخواهد رسانید و تخم نفاقی که در تمام ایران پاشیده شده، بخصوص اولاد فتحعلیشاه، سبب بروز جنگ داخلی خواهد گردید. شاید هم برای آنها صلاح در این بود که در ایران حکومت مقتدری وجود نداشته باشد تا بتوانند سیاستی را که در اففانستان تعقیب مینمودند سر و صورتی بدان داده باشند، بدین جهت در این زمان زنان و اطفال انگلیسی را روانه انگلستان نمودند.
«فریزر در این تاریخ بمرگ شاه اشاره نموده گوید:
«مردم همه از مرگ شاه در وحشت هستند. آنهائیکه میتوانند برای خود سلاح و وسائل دفاع تهیه نمایند از خریدن آن کوتاهی نمیکنند. قیمت باروط خیلی ترقی نموده، مکنایل بمن گفته است، وقتیکه در خلوت بدربار شاه میروم مشاهده میکنم که همه مشغول تهیه سلاح میباشند و دکانهای اسلحهفروشی پر از جمعیت میباشد. مردم همه برای خود و کسان خود اسلحه تهیه میکنند. در ظاهر چیزی اظهار نمینمایند پیداست که هر کسی بفکر حفظ خویش است. مثل این است که هر کس از همسایه خود وحشت دارد، حتی در میان طبقات عالی نیز دیده نمیشود که اتحاد و صمیمیت بین آنها وجود داشته باشد، سوءظن و وحشت از گفتار و کردار و اطوار هر کس پیداست.
علاوه بر ناخوشی مسلم شاه یک نوع تصورات نیز در میان عامه جریان دارد که آنها نیز بیشتر اسباب وحشت عمومی شده است و مردم خیال میکنند که شاه ایران یکماه طول نخواهد کشید که وفات خواهد نمود.
این را بگفتار و پیشبینی یک ستارهشناس معروف نسبت میدهند و یک سید عالیقدر هم آنرا تصدیق نموده است. آن پیشبینی این است که شاه عنقریب دار فانی را وداع خواهد نمود.
علاوه بر این یک دلیل دیگر نیز موجود است و آن خواب خود شاه میباشد که سالهای قبل دیده است. تفصیل آن اینکه شاه خواب میبیند شخصی یک دست اسلحه برای او آورد که شاه خریداری کند. فروشنده قیمت آنرا ۶۰ تومان مطالبه نمود، شاه در سر قیمت گفتگو کرد تا اینکه بیست تومان از قیمت آن پائین آورد و بچهل تومان خواست آنرا خریداری نماید، فروشنده قبول نمود و اسلحه را در مقابل چهل تومان به شاه تسلیم کرد ولی بشاه گفت که برای کسر این بیست تومان در سر قیمت، بیست سال از مدت سلطنت خود از دست دادی و فقط چهل سال پادشاهی خواهی نمود. حال سال چهلم سلطنت شاه است و مردم از این حیث در وحشت میباشند و میدانند که شاه در این سال فوت خواهد نمود.
مستر مکنایل برای من حکایت کرد که حسینعلی میرزا قبلا بمن گفته بود که عباسمیرزا در چه ماهی از سال خواهد مرد در صورتیکه هیج آثار ناخوشی در عباسمیرزا در آن تاریخ وجود نداشت و هم او بمن گفته است که شاه در سال ۱۲۵۰ هجری وفات خواهد نمود.[۱۵]
در این موقع چون محمدمیرزا و قائممقام در خراسان بودند فریزد نیز مأمور گردید به خراسان برود و در اول بهار سال ۱۸۳۴ بطرف خراسان حرکت نمود. در مزینان باردوی شاهزاده محمدمیرزا که عازم تهران بود برخورد کرده و در آنجا با شاهزاده محمد میرزا و قائممقام ملاقات نمود و این ملاقات تا نیمههای شب طول کشید.
فریزر گوید:
«نزدیک غروب بود که بمزینان رسیدم. پس از تحقیق معلوم شد شاهزاده فردا صبح زود حرکت خواهد نمود. من کاغذهائی که همراه داشتم فوری برای شاهزاده و وزیر او فرستادم. نتیجه این شد که اول شب با شاهزاده باید ملاقات نمایم و بعد با وزیر او قائممقام.
شاهزاده محمدمیرزا بزرگترین فرزند مرحوم نایبالسلطنه و بااستعدادترین اولاد فتحعلیشاه میباشد. هم از حیث اخلاق و پاکدامنی و هم از حیث زندگانی خصومی این شاهزاده مردی خداشناس و بانجام وظایف خود آشناست و هنوز دامن او به هیچ نوع فساد اخلاقی آلوده نشده و مدام مایل باجرای عدالت و حکمرانی صحیح میباشد در هوش و ذکاء شاید درجه اول نباشد ولی در میان فامیل خود بین آنهائی که حیات دارند در استعداد و لیاقت بر همه ایشان برتری دارد و در امور لشکری میتواند ادعا نماید که یگانه و منحصر بفرد است. وقتیکه از روی مقیاس ایرانی و از ایل قاجار بودن قیاس بگیریم این شخص از هر حیث در ایران نادر میباشد و امیدواری زیاد میرود که شاه او را بولیعهدی خود انتخاب نماید.
در ظاهر رفتار این شاهزاده، چیزی پیدا نیست که او را بخوبی معرفی نماید. در هیکل کمی تنومند و چهارشانه است و قیافهای عبوس دارد. با اینحال صورت او برای ریش که تمام فامیل او دارا هستند خوب و مناسب میباشد. در محاوره تند است، انسان تصور خشونت میکند ولی آهنگ صدای او زننده نیست بلکه مطبوع است. من این شخص را موقر و خوشسیما و عاری از هر نوع تکبر و یا احوالی که نماینده خودستائی باشد یافتم و آن حالت هم نداشت که مخصوصاً خودنمائی کند تا او را بزرگ و بزرگمنش بدانند چنانکه در میان فامیل او مرسوم است. در حقیقت من چنین تصور میکنم که وجودی موقر و آراسته میباشد، بخصوص در این هنگام میخواست خود را موقعشناس نشان بدهد، بدینمعنی که شاهزاده فقط مطلع بود من از دربار لندن حامل مراسلاتی چند بوزیر مختار انگلیس میباشم و بزودی هم بلندن مراجعت خواهم نمود و با اینکه بیش از این چیزی از مقام و پایه من نمیدانست همین یک موضوع شاهزاده را نسبت بمن ذینفع نموده بود. بهمین جهت با اینکه ۲۸ میل راه پیموده بود باز مایل بود مرا بحضور بطلبد. این ملاقات خیلی طولانی بود و اگر چه شاهزاده داخل در موضوعات مهم نشد ولی مسائل مناسب و محدودی مورد مذاکره قرار گرفت و بیانات شاهزاده بطوری تند و سریع بود که بیش از یکبار استدعا نمودم مطلب خود را تجدید کند زیرا نتوانستم خوب درک کنم.
شاهزاده از اعضاء فعلی و قبلی دولت انگلیس سؤال نمود مخصوصاً از دوک ولینگتون پرسید که حال چه میکند و از دول اروپا و روابط آنها با یکدیگر سؤالات کرد و از جنگهای اسپانیول و پرتقال تحقیقات نمود.
بعد صحبت از داخله شد. از ایالت خراسان شاهزاده تعریف زیاد کرد و گفت این ایالت بایالات عراق و آذربایجان برتری دارد. ولی من در این باب نظر مخالف داشتم.
بالاخره تاریک شد و موقع عبادت شاهزاده رسید و مرا مرخص نمود.
تشریفات چادر شاهزاده خیلی ساده بود و لباس خود شاهزاده هم خیلی ساده مینمود. وقتیکه من وارد چادر او شدم مشغول تحریر بود و چیزی در اطراف او جز یک جعبه تحریر انگلیسی از چرم روسی ندیدم مگر یک کتاب که تصور میکنم آن هم قرآن باشد.
از چادر شاهزاده بچادر میرزا ابوالقاسم قائممقام رفتم. این شخص پسر میرزا بزرگ قائممقام است که صدراعظم عباسمیرزا نایبالسلطنه بود.
چادر قائممقام خیلی محقر و کوچک بود، همینکه من نزدیک آن میشدم بدون تشریفات خود بیرون آمده دست مرا گرفت و بداخل چادر رفتیم. در آنجا فقط دو نفر منشی و چند نفر غلام بودند که برای خدمات قائممقام حضور داشتند.
میرزا ابوالقاسم قائممقام فعلا یکی از اشراف مهم مملکت میباشد. قیافه او خیلی زننده و تند بنظر میآید و هیچ نشان نمیدهد که دارای هوش سرشار باشد، هوش فوقالعادهای که حقیقتاً این شخص دارا است از چشمهای مخصوص برآمده و نیمباز او نیز ابداً ظاهر نیست.
قائممقام خیلی نزدیکبین است. کاغذ را که میخواهد بخواند باید تا نزدیک بینی خود ببرد و اشخاص را در دو قدم فاصله تشخیص نمیدهد ولی بر عکس بهوش فوقالعادهٔ او همه اتفاق دارند. پدر او میرزا بزرگ در هنگام حیات بهوش و فراست معروف بوده ولی همه تصدیق دارند که پسر بر پدر از این جهت برتری دارد و بمراتب فهیمتر است. فعلا بعد از امینالدوله، اینمرد اول شخص است که ابتدا در پیشگاه عباسمیرزا و فعلا نزد محمد میرزا متصدی مهام امور مملکت میباشد.
قائممقام یک دیپلومات صحیح و با معنی ایرانی میباشد، تیزهوش مآلاندیش و بااراده است. غالباً از روی دقت و احتیاط فوقالعاده مقصود را هدف قرار میدهد و در نتیجه مشاهده میکند که با طرز عملی و ساده دیگران مقصود بهتر انجام میگردد.
بواسطهٔ فوت عباسمیرزا نایبالسلطنه بعضی مسائل سیاسی غامض پیش آمده است که برای او اشکالات زیادی تولید نموده و بسیار دشوار مینماید که او بتواند خود را از آنها خلاص گرداند. یک اطلاعات صحیح از اوضاع و احوال دستههای مختلف اطراف شاه و احساسات اشخاص در طهران نسبت بمحمد میرزا، برای او خیلی لازم و مفید میباشد و چون او اطلاع داشت که من از تمام آنها باخبرم و با کمال میل حاضر بود از من پذیرائی خوبی بکند. موضوع مذاکرات ما با قائممقام کاملا غیر از آن صحبتها بود که با شاهزاده محمدمیرزا نمودم.»
در این جا نویسندهٔ کتاب شرح مفصلی راجع بطرز عمل قائممقام صحبت مینماید که چگونه امور اردو را شخصاً رسیدگی مینمود و بتمام جزئیات دقت میکرد، مثل اینکه یک فرمانده ماهر اردو است و میداند وظیفه هر کس را چگونه معین کند و میگوید:
«پس از اینکه قائممقام همه را روانه نمود بمن گفت:— حال، فریزر صاحب، من اینجا را برای شما خلوت کردم، اینک آنچه که میخواهید بگوئید بیان کند و من میدانم که شما خیلی چیزها دارید که بمن بگوئید. حال شروع کن و بگو و همه را یکمرتبه بگو. من نیز بدون معطلی و بدون مقدمه شروع نمودم و مذاکرات ما خیلی طول کشید، پس از آنکه صحبت ما بآخر رسید شام خبر کرد. این نیز مدتی طول کشید تا بیاورند، باز ما مشغول تکرار مطالب گذشته شدیم تا شام حاضر شد.
پس از صرف شام، تا نیمهٔ شب من در نزد قائممقام بودم بعد مشاهده نمودم که از وقت خود خیلی تجاوز نمودهام، او هم خیلی خسته شده بود، اظهار نمودم حال چهار ساعت دیگر باید حرکت کنید خوب است قدری استراحت نمائید. در جواب گفت:—استراحت....! خواب...! من چگونه میتوانم بخوابم؟ خیر... خیر... استراحت برای من ممکن نیست.
چون خود من نیز باید بطهران کاغذ بنویسم و قبل از اینها باید بطهران برسد اجازه مرخصی گرفته بیرون آمدم.»[۱۶]
فتنه خراسان بزور شمشیر عباس میرزا چندی خوابید ولی پس از مرگ او فقط دسایس مختصری لازم داشت که آن فتنه بیدار گردد. حتی تراکمه نیز با آن ضربتی که در سرخس بر آنها وارد آمد مات و مبهوت شده بودند: فقط لازم بود که یکی دو نفر اوضاع دربار ایران را کاملا بآنها حالی کند و بآنها قوت قلب بدهد.
خطهٔ خراسان تا هفتاد و هشتاد سال قبل مرکز فتنه و فساد ایران بشمار میرفت و امراء آن باندک اشارهای تحریک میشدند. همینکه قضایای افغانستان بین دولتین ایران و انگلستان حل شد فتنه آنجا را با رواج کشیدن تریاک و شیره برای همیشه بخواب کردند.
هنگامیکه فریزر در خراسان سیاحت مینمود شایع بود که شاه شجاع معروف به شجاعالملک با کمک قشون انگلیس بافغانستان داخل شده، قندهار و نواحی اطراف آنرا تصرف کرده است.
فریزر گوید:
«این مسئله نه تنها طبقهٔ عوام بلکه اولیای امور خراسان را هم بوحشت انداخته بود، چونکه قندهار محلی بود که دولت ایران آنرا جزء متصرفات خود میدانست.
زمانیکه من در خراسان بودم محمدرضاخان وزیر آنجا صاف و ساده بمن گفت که من برای چه در خراسان سیاحت میکنم[۱۷]، او بطور وضوح اظهار نمود که من برای دیدن اوضاع فعلی خراسان آمدهام که برای انگلیسیها جاسوسی کنم و همچنین گفت که شما پس از تصرف کابل بخراسان خواهید آمد که در آنجا با روسها جنگ کنید، چونکه انگلیسها خیال میکنند روسها قصد هندوستان دارند.»[۱۸]
فریزر در خراسان عدهٔ زیادی از امراء آنجا را ملاقات نمود و با یارمحمدخان وزیر هرات که در این تاریخ در مشهد بود چندین مصاحبهٔ طولانی بعمل آورد، کسان دیگر را هم که باسامی مختلف در این تاریخ از هندوستان آمده بودند ملاقات کرده و بطوریکه خود مینویسد این ملاقاتها خیلی مفید واقع شدند.
در تاریخ منتظم ناصری چنین مینویسد:
«شاهزاده اعظم محمد میرزا در اوایل سال ۱۲۵۰ هجری (۱۸۳۴ میلادی) بطهران ورود نمود و در دوازدهم ماه صفر جشن ملوکانه در نگارستان آراسته بنا بر خدمات و زحمات ولیعهد مرحوم عباس میرزا، و آراستگی ذات پسندیده صفات شاهزاده معظم محمد میرزا، ولایتعهدی دولت علیه را اعلیحضرت خاقان صاحبقران فتحعلی شاه بایشان مخصوص داشتند.
پس از اینکه محمد میرزا بولیعهدی معین گردید عازم تبریز شد و میرزا ابوالقاسم قائممقام نیز بعد از او روانه تبریز گردید.
حسینعلی میرزای فرمانفرما چهار سال بود مالیات دیوانی فارس را نپرداخته بود. شاهنشاه صاحبقران بقصد اصفهان حرکت نمود که این مالیات را وصول نماید و بعضی اغتشاشات دیگر را که در میان ایلات جنوب بروز نموده بود ساکت و آرام گرداند اما اجل مهلت نداد و چندی پس از ورود باصفهان، کسالت شاه رو بفزونی گذاشته در ۱۹ جمادیالثانی ۱۲۵۰ مطابق ۲۳ اکتبر ۱۷۳۴ دار جهانرا وداع نمود.»
- ↑ حتی بعدها نیز اگر دولت انگلیس در ممالک آسیای مرکزی گرفتاری داشت باز بتوسط دولت ایران اقدام مینمود. دولت ایران حلال مشکلات دولت انگلیس در ممالکآسیای مرکزی بود. «کتاب سیاحت در ایران، افغانستان، ترکستان و بلوچستان تالیف:ژ. پ فریه «J. P. Ferier» (صفحه ۱۲۹) – «و امروز هم همین سیاست در کار است.»
- ↑ تاریخ اروپای جدید، تألیف ریشارد لوج (صفحه ۷۴۰)
- ↑ Dr. J. Mc Neill.
- ↑ یادداشتهای ارل آف مالزبوری، (جلد دوم صفحه ۳۸ تا ۴۰)
- ↑ سفرنامه لیوتنان آرتور کونولی (جلد اول صنحه ۳۸۸).
- ↑ دکتر وولف «Dr. Wolff» در سال ۱۸۳۱ تا ۱۸۴۴ میلادی در آسیای مرکزی سیاحت نموده است. در بخارا گرفتار گردید ولی بحکم محمدشاه آزاد شد.
- ↑ تاریخ جنگهای افغانستان تألیف جان ویلیام کی، جلد اول (صفحه ۱۵۶)
- ↑ Capitain Shee
- ↑ این شخص رول مهمی در زمان محمد شاه بازی نمود که شرح آن بیاید.
- ↑ کتاب فوقالذکر (صفحهٔ ۱۵۷)
- ↑ فریزر جلد دوم (صفحه ۵۱) سال ۱۸۳۴
- ↑ سفرنامه فریزر موسوم به از استانبول بطهران که در سال (۱۸۳۳-۱۸۳۴) بقلم خود فریزر نوشته شده و در ۱۸۳۸ در لندن چاپ شده است، جلد دوم (صفحه ۲۸)
- ↑ آقای وحید دستگردی همتی کرده شرح احوال این یگانه مرد و لایق و قابل ایرانرا جمعآوری نموده بطبع رسانیدهاند، ولی این کتاب برای معرفی این مرد بزرگ بطرریکه شاید و باید کفایت نمیکند.
- ↑ سفرنامه فوقالذکر (صفحه ۵۱-۵۲)
- ↑ سفرنامه فریزر، جلد دوم، (صفحه ۱۱۱ - ۱۲۰)
- ↑ فریزر، جلد دوم (صفحه ۱۸۸ سال ۱۸۳۴)
- ↑ فریزر قریب دو ماه در خراسان توقف نمود و از راه درجز، میان ایلات ترکمان رفت و از طربق استراباد و چشمهعلی و فیروزکوه بطهران و از راه مازندران و گیلان به تبریز رفت و کتاب و سفر او در اینجا ختم میشود و از این شخص دیگر اسمی در میان نیست تا هنگامیکه بعضی از شاهزادگان ایرانی، پسران حسینعلی میرزای فرمانفرما از شیراز فرار نمودند و از راه بینالنهرین و شامات براهنمائی قونسولهای انگلیسی بلندن رسیدند و در آنجا، فریزر مترجم شاهزادگان شد که شرح آن در موقع خود بیاید.
فریزر شرح مسافرت خود را در این تاریخ (۱۸۳۳ - ۱۸۳۴) در دو جلد کتاب جمع کرد که قریب بهزار صفحه میباشد و در تاریخ ۱۸۳۸ این دو جلد کتاب در لندن بطبع رسیده است.
- ↑ فریزر، جلد دوم، (صفحه ۲۴۳)