تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول/کودتای سوم حوت علم شد

تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول از محمدتقی بهار
کودتای سوم حوت علم شد

۱۸ـ کودتای سوم حوت علم شد

آقا سیدضیاءالدین یک سفر بقزوین رفت و باز گشت.

من حس کردم که مشارالیه اینروزها زیادتر از ایام عادی در جنبش و کار است، لذا روزی که پس‌فردا قوای قزاق وارد تهران شد یعنی اول حوت ۱۲۹۹ با وی بطور صریح و قطعی گفتم که اگر نقشه و فکری دارید که مربوط باوضاع باشد، من با شما موافقت خواهم کرد.....

☆ ☆ ☆

بقزوین گفته شد که پانصد نفر قزاق حرکت کند، و این امر در نتیجهٔ اشاره و فرمان شاه بود. بعد شنیدند که دو هزار نفر حرکت کرده است، معلوم نشد دو هزار نفر هم بدستور دولت بوده است یا بدستور کسانی که نقشهٔ کودتا را قبلا کشیده بودند از قبیل صاحب‌منصبان انگلیسی مانند جنرال آیرنساید و کلنل اسمایس و غیره و یا بدستور شاه. و چنانکه خواهیم دید این عده از ینگی امام که بطرف کرج حرکت کردند شاه شنید و متوحش گردید، و بسردار همایون امر کرد که تلگراف کنید این عده بقزوین بازگردد. ولی عده بقزوین باز نگشت و بسر کردگی «رضاخان میرپنجه» بتهران آمد و تصمیم گرفتند که اگر سئوال شد بکجا میآئید بگویند برای رفتن بخانها و دیدن زن و بچه میرویم و اگر لازم شد باز بفرونت بر میگردیم و علاوه بگویند مدتی است مواجب بما نداده‌اند و مواجب میخواهیم...

با رؤسای «ژاندارم» قبلا صحبت کرده بودند که هنگام ورود قوی بپایتخت دست در نیاورند و با قزاقها برادروار رفتار کنند. احمد شهریور میگوید که این عمل را هم شاه کرد و او بود که دستور داد ژاندارم و بریگاد مرکزی در قبال قزاق دست در نیاورند. اما من اینمعنی را باور نمیکنم و حق آنست که شاه از حرکت دو هزار قزاق بتهران ترسید و امر کرد باز گردند و آنها اطاعت نکردند و شاه در برابر عمل واقع شده قرار گرفت.

قزاق که در قزوین لباس در بر نداشت با لباس نو و کفش و ساز و برگ حسابی حرکت کرد، بین راه پولی هم بین آنها قسمت شد. در یکی از منازل صاحب‌منصبان قزاق نطقها کردند، و از خدمات خود سخن گفتند و بتهرانیان حمله کردند و بار دیگر سردار تازهٔ خود را که در همان روزها سرتیب سوم شده بود سر دست بلند نمودند و خود را خدمتگزار شاه شمردند و سیدضیاءالدین هم در آن جلسه حاضر بود.

راپورت بتهران رسید که قزاقها میآیند!

رئیس دولت، قاسم خان سردار همایون رئیس بریگاد قزاق را فرستاد که از قزاق بپرسد کجا میآئید. مشارالیه رفت و چنانکه خواهیم دید توهین شده بازگشت و استعفا داد!

دولت ششصد نفر ژاندارم که حاضر مرکز بودند برای ممانعت قزاق بخارج شهر و حدود باغشاه گسیل داشت سپس سرباز بریگاد مرکزی را برای نگاهداری خندق و همراهی با ژاندارم مأمور ساخت و اول شب بپاسبانهای شهربانی نیز اسلحه دادند که در مرکز و کلانتریها مواظب باشند.

ژاندارم مقارن غروب از شهر خارج و در باغشاه و یوسف‌آباد که مقر آنها بود مستعد شدند ولی بآنها تفنگ بی‌فشنگ داده شده بود[۱]. رؤسای سویدی با کودتا همـراه بودند، ورنه ژاندارم بدون شک با تکیه بشهر میتوانست قوای خستهٔ قزاق را در ساعت متفرق کند، خاصه که بریگاد مرکزی نیز پشتیبان آنان قرار میگرفت.

سپهدار، ادیب‌السلطنه سمیعی معاون رئیس‌الوزرا و دو نفر کارمند سفارت انگلیس را که یکی مستر هاوارد بود جلو آنها فرستاد و معین‌الملک منشی مخصوص شاه نیز با آنها بود. از این عده تنها ظاهراً ادیب‌السلطنه داخل نقشه نبوده است، این عده رفتند و جواب سربالا شنیده باز گشتند.

مخبر روزنامهٔ ایران را من قریب بنصف شب فرستادم ـ زیرا در شهر شهرت یافته بود که عده‌ای بالشویک بتهران حمله کرده اند ـ و برای اطمینان مردم خواستم جزئیات واقعه را دریابم ـ مخبر ما در چند میلی شهر بآنها رسید ولی قزاقان او را راه ندادند که کسی را به‌بیند و باو گفتند که: رضاخان میرپنجه با آتریاد تهران بخانه‌های خود میروند....

☆ ☆ ☆

۱۷ـ عبداللّه خان امیرطهماسبی

قزاق وارد شهر شد! ژاندارم دست در نیاورد. بریگاد مرکزی باتفاق قزاق وارد شهر شدند. نزدیک سحر یک تیر توپ از میدان مشق قدیم بادارهٔ شهربانی شلیک کردند و بیکی از اطاقهای تأمینات خورد و قزاق باتفاق جمعی از بریگاد مرکزی که با قزاقها همداستان شده بودند بنظمیه (شهربانی) ریختند و شلیک با تفنگ در ادارهٔ نظمیه و کلانتریها آغاز شد و مدتی دوام داشت.

نظمیه تسلیم شد. محبوسین نظمیه بگمان اینکه بلشویک بشهر ریخته است، از محبس بیرون ریختند و فریاد زدند «زنده باد بلشویک» و یکی از آنها به تیر قراق کشته شد.

ذخیرهٔ نظمیه و امانات غارت شد!

یک محبوس فراری و یک پاسبان در مرکز شهربانی کشته شد. دو پاسبان هم در کلانتریها بقتل رسیدند و هفت تن مجروح شدند که آنهاهم بتدریج مردند.

احمد شهریور میگوید: این هنگامه و شلیک توپ مردم را بیمناک ساخت و زنان سقط جنین کردند و بقول خود آنها، روی خون افتادند!...

عبدالله‌خان امیرطهماسبی گفته است که: من رئیس گارد مخصوص احمدشاه بودم، و با آنکه احمدشاه تقریباً از نقشهٔ کودتا مسبوق بود بعد از شنیدن وضع شبانهٔ شهر خواست از فرح‌آباد فرار کند، من او را مانع شدم.

چنین بود طرح یک دسیسهٔ سیاسی بزرگ، و پایتخت با قوائی که در او بود اینطور بتصرف جماعتی که خود را فروخته بودند در آمد!


  1. احمد شهریور، ج ۳ ص: ۳