تاریخ مختصر دولت قدیم روم/فصل بیست و هشتم

--( فصل بیست و هشتم )--

دورهٔ اخیرهٔ دولت روم

پسران قسطنطین - قسطنطین ممالک روم را مابین سه پسر خود تقسیم کرد و بعضی قسمتهای مختصر را هم ببعضی از بستگان خود واگذار نمود. پسران او محض اینکه تمام مملکت متعلق به خودشان باشد لشکریان را تحریک کردند تا اکثر اعضاء خانوادهٔ امپراطوری را بقتل رسانیدند و سه پسر قسطنطین بلامنازع مالک ممالک روم شدند از اینقرار:

- قسطنطین ثانی مالک گل و اسپانیا و شمال غربی افریقا

- کنستان[۱] دارای ایطالیا و ایلیری و افریقا

- کنستانس[۲] ثانی صاحب تمام ناحیهٔ مشرق

اما این سه برادر هم بزودی با یکدیگر نفاق پیدا کردند و کار بزدوخورد کشید. قسطنطین کشته شد و کنستان در مغرب تنها ماند لکن بقدری بدرفتاری کرد که مردم را از خود متنفر ساخت. برضد او برخاستند و رئیس قراولان او که ماگننتیوس[۳] نام داشت مدعی امپراطوری شد. کنستان فرار کرد و عاقبت بقتل رسید.

کنستانس تنها ماند اما بعضی اشخاص مدعی او بودند که مهم‌تر از همه ماگننتیوس سابق‌الذکر بود. آنها را هم بعد از چندی کشمکش از میان برداشت و بی‌منازع شد.

کنستانس برعکس امپراطورهای سابق بنای تعرض بمذهب قدیم گذاشت و خواست مردم را از رفتن بمعبد و قربانی برای خداوندان ممانعت نماید لکن چندان پیشرفتی حاصل نکرد. از منجمان و ساحران هم خیلی بیم داشت و هرکس را که با ایشان مشاوره و مراوده میکرد مردود و معاقب میساخت. از شریعت مسیح به مذهب آریوس مایل بود و از پیروان او تقویت میکرد و باینواسطه مابین ایشان و سایر مسیحیان نزاعها واقع گردید و خونریزی هم شد و پیروان آریوس[۴] بواسطهٔ همراهی امپراطور غلبه یافتند اگرچه آنها هم متفق نبودند و اختلافات عقیده مابین یکدیگر داشتند و نزاعها پیدا کردند.

امپراطوری کنستانس مقارن بود با سلطنت شاپور ذوالاکتاف در ایران و امپراطور مزبور در تمام مدت قدرت خود گرفتار جنگ با شاهنشاه ساسانی بود باین معنی که آن پادشاه غیور عزم خود را جزم کرد بر اینکه ولایاتی را که نرسی سابقا از دست داده پس بگیرد و دوباره دولت ایران را قوت و اعتبار دهد لهذا بعد از فراغت از سرکوبی اعراب و انتظام امور داخله فوراً بخیال محاربه با دولت روم افتاد و به بین‌النهرین لشکر کشید و همواره در میدان جنگ فایق بود. اما شهر نصیبین را که میخواست مسخر کند و اهمیت تامه بآن میداد با وجود آنکه سه مرتبه محاصره کرد نتوانست بگیرد ولی بلاد آمد و سنجار و بعضی قلاع دیگر را مسخر نمود و این وقایع در مدت بیست و سه سال واقع شد و کنستانس در اواخر امر گرفتار رقابت ژولین پسرعم خود و داعیهٔ سلطنت او نیز گردید و از میدان جنگ عازم اروپا شد که آن امر را تصفیه نماید لکن نرسیده باروپا اجلش دررسید (سنه ۳۶۱).

ژولین - هنگامی که پسران قسطنطین اعضاء خانوادهٔ امپراطوری را اعدام میکردند ژولین طفل بود و باینواسطه مصون ماند. در طفولیت با کشیشها محشور شده بآداب دین مسیح پرورده شد اما بعد از آنکه علوم یونانی تحصیل کرد از شریعت عیسی روگردان شده کم‌کم آشکارا با عیسویان مخالفت کرد و باینواسطه معروف به ژولیین مرتد میباشد.

چون سرحدات رود رن مغشوش شده و قبایل مختلفه ژرمن در آن حدود بنای تجاوز گذاشته بودند کنستانس ژولین را با عنوان قیصری بدان ناحیه فرستاد و مدت پنجسال با وحشیان در جدال بود و چند مرتبه آنها را شکست داد و مملکت گل را با کمال زحمت متدرجاً از ایشان منتزع نموده و شهر کوچک لوتس[۵] را که پاریس حالیه باشد اقامتگاه خویش قرار داد و در کمال سادگی آنجا زندگی میکرد. کنستانس برای اینکه با ایرانیها بهتر بتواند مقابلی کند برای ژولین حکم فرستاد که لشکریان خود را بطرف مشرق حرکت دهد. عساکر که باینکار مایل نبودند بنای مخالفت را گذاشتند و بالاخره با اصرار زیاد ژولین را به امپراطوری برداشتند و او بجانب مشرق حرکت کرد و در همین اثنا کنستانس درگذشته و امپراطوری بر ژولین مسلم گشت.

ژولین چون به قسطنطنیه رسید درصد برآمد که مجدداً دین قدیم را برقرار نماید و شریعت مسیح را از میان ببرد. ترتیبات قدیمه را دوباره معمول نمود، کهنهٔ سابق را بجای خود برقرار کرد، مسیحیان را حکم داد کلیساها را بمعبد تبدیل نمایند، مزایائی که به کشیشهای عیسوی داده شده بود منسوخ نمود و ایشان را از تعلیم فلسفه و ادبیات ممنوع ساخت و سفارش کرد که به عیسویان شغل و منصب داده نشود. در استقرار و استحکام مذهب قدیم و تهذیب و تصفیهٔ آن نیز خیالات داشت و اقدامات میکرد لکن برای انجام این مقاصد مجال نیافت.

توضیح آنکه ژولین که جوانی رشید و شجاع و باکفایت و همت بود هم میل داشت با امپراطورها و دلاوران قدیم که لشکر بایران کشیده و تحصیل نام نموده همسری نماید هم لازم میدانست شکستها و وهن‌هائی که در سنوات اخیره از طرف دولت ایران بروم وارد آمده تلافی کند لهذا چند ماه بعد از استقرار خود بتخت سلطنت عازم جنگ با ایران شد و به انطاکیه آمد و قریب صدهزار نفر لشکر فراهم کرده بطرف پایتخت ایران رو براه نهاد. داخل بین‌النهرین شد و همه‌جا پیشرفت حاصل کرده بدجله رسید در صورتیکه ایرانبها هنوز مقابل او نشده و فقط گاه گاه جزئی دست‌بردی بلشکریان یا احمال و اموال ایشان زده بودند. در مقابل شهر طیسفون رومیان از دجله هم عبور کردند و مستعد محاصرهٔ پایتخت شدند لکن ژولین دید این اقدام ممکن است برای او خطرناک شود زیرا که شاپور ذوالاکتاف تا کنون لشکر خود را بمیدان نیاورده و دست‌نخورده و تازه‌نفس نگاه داشته و البته امروز کار تسخیر طیسفون و محاربه با ایرانیان بدان سهولت که طراژان و سپتیم سور انجام دادند نیست بلکه کمال صعوبت و مخاطره را دارد لهذا مصلحت چنان دید که مراجعت کند و از خیالاتی که پیش خود کرده صرف‌نظر نماید لکن بمحض اینکه بنای رجعت را گذاشت لشکریان ایرانی هم شروع بتعاقب و مزاحمت او نمودند خسارتها وارد آوردند و بالاخره در نزدیکی سامره زدوخورد شدیدی واقع شد و ژولین تیر خورده بهلاکت رسید (سنه ۳۶۳) و قبل از جان‌دادن مدتی با بنده‌های خویش صحبتهای فلسفی کرد و بعدها حکایت کرده‌اند که وقتی دید تیر خورده و کارش گذشته خطاب بحضرت عیسی نموده و گفت جلیلی آخر تو پیش بردی.

بعداز مرگ ژولین لشکریان روم یکنفر از صاحبمنصبان را بامپراطوری برداشتند و او ژوین[۶] نام داشت و چون دید از دست پادشاه ایران بسلامت نخواهد رهائی بافت با او بمصالحه پرداخت و تمام ولایاتی را که دیوکلسین از نرسی گرفته بود به شاپور ذوالاکتاف مسترد ساخت و لشکر خود را بازگردانید لکن همان اوقات در خاک آسیا درگذشت.

والانتی‌نین و والانس - لشکریان روم بعد از ژوین صاحب منصب دیگری را که والانتی‌نین[۷] نام داشت امپراطور کردند و او برادر خویش والانس[۸] را با خود شریک نمود. خود در سمت مغرب در شهر میلان اقامت کرد و والانس را در مشرق در قسطنطنیه برقرار نمود.

والانتی‌نین مردی جنگی و شجاع و تندخو و خونخوار بود. بتقصیرهای جزئی مردم را محکوم بقتل میکرد. مالیات بلاد را افزود و در اخذ آن شدت عمل زیاد بخرج داد و جزء عمده سلطنت خود را بدفع و حرب قبایل وحشی گذراند و در ضمن همین لشکرکشبها درگذشت (۳۷۵) و پسر جوان او که گراسین[۹] نام داشت در مغرب جانشین او شد و پسر کوچک‌ترش والانتی‌نین دوم بعنوان اگوست برقرار گردید.

اما والانس که در سمت مشرق حکمرانی میکرد بی‌رحمی و بی‌کفایتی کامل از خود ظاهر نمود و نتوانست مملکت را محافظت نماید و از قبایل و دستجات غارتگر جلوگیری کند.

در آن زمان طائفه گت از طوایف ژرمن که در جلگه واقع در شمال رود دانوب سکنی گرفته بودند دچار حملات و فشار طائفه دیگر از وحشیان آسیا که هون[۱۰] خوانده میشدند گردیدند و یکدسته از آنها که معروف به ویزیگت[۱۱] یعنی گتهای غربی میباشند قصد مهاجرت کرده از امپراطور والانس اجازه گرفتند که در خاک دولت روم اقامت اختیار کنند. امپراطور قبول کرد که آنها را بپذیرد و آذوقه بآنها بدهد و آنها هم راضی شدند که حربه‌های خود را تسلیم نمایند و اطفال خویش را بطور گروگان بدهند (۳۷۵). پس سیصد هزار نفر از قبایل ویزیگت از رود دانوب عبور نمودند و داخل خاک روم شدند اما چون گماشتگان امپراطور با ایشان خوب رفتار نکردند بنای تاخت و تاز گذاشته تا نزدیک قسطنطنیه را غارت نمودند. والانس درصدد جلوگیری و محاربه ایشان برآمد ولی مغلوب و مقتول گردید (۳۷۹).

تئودوز - بعد از والانس گراسین در امپراطوری تنها ماند و چون نگاهداری مملکت را از عهده خود خارج میدید تئودوز[۱۲] را که از صاحبمنصبان بود عنوان اگوست داد و بحکمرانی مشرق فرستاد و او با لشکریان بمحبت رفتار کرد و آنها را در تحت نظم درآورد. پس از آن بدفع قبایل گت پرداخت و با آنها هم مرافقت و مجامات را ترجیح داد و ولایات جنوب دانوب را بایشان واگذار کرده آنها را وادار نمود باینکه جزء لشکر امپراطوری در ازاء مزد و انعام قبول خدمت کنند و باینواسطه چهل هزار نفر از طائفه گت داخل لشکر روم شدند.

اما گراسین که در جانب مغرب حکمرانی میکرد محبوب واقع نشد و کم‌کم کار بجایی رسید که لشکریان بر او عصیان کردند و سردار خود را که ماکسیم[۱۳] نام داشت امپراطور خواندند و او با گراسین بمجادله پرداخت و گراسین درین هنگامه مقتول شد. بعد از آن ماکسیم بایطالیا آمد و متعرض والانتی‌نین گردید. تئودوز بحمایت او برخاست و ماکسیم را گرفته بقتل رسانید. بعدها چون قبایل وحشی در گل تاخت و تاز میکردند تئودوز والانتی نین را با یکنفر سردار موسوم به اربوگاست[۱۴] بآن ولایت فرستاد. اربوگاست وحشیان را دفع کرد و باسم والانتی‌نین مملکت گل را اداره نمود اما بزودی مابین ایشان نقار واقع شد و اربوگاست والانتی‌نین را تلف کرد و برای امپراطوری مدعی تراشید. تئودوز تحمل این امر را ننموده با او بمحاربه پرداخت و اتباع او را مقهور نمود و اربوگاست خود را کشت و کلیهٔ ممالک روم ظاهراً و باطناً برای تئودوز به تنهایی مسلم گردید (سنه ۳۹۴).

ممالک مزبوره عبارت بود از جزیرهٔ انگلیس و مملکت گل (فرانسه و بلژیک) و اسپانیا و پرتقال و ایتالیا و سویس و قسمتی از آلمان و اطریش و هنگری (مجارستان) و منتنگرو (قره‌طاغ) و سربستان و بلغارستان و یونان و اروپای عثمانی و مراکش و الجزایر و تونس و طرابلس و برقه و مصر و آسیای صغیر و سوریه و قسمتی از ارمنستان و حدود آن عبارت بود از دریای شمال و اقیانوس اطلس و باب جبل طارق و صحرای افریقا و واژه ناخوانا و بحر احمر و رود فرات و برشام و جبال ارمنستان و دریای سیاه و رود دانوب و رود رن.

بنا بر وسعت ممالک مزبوره و نظر باینکه قبایل وحشی از اطراف باین ممالک حملات میاوردند نگهداری آنها برای یکنفر دشوار بود و چنانکه مذکور داشتیم امپراطورها مکرر ادارهٔ این ممالک را تقسیم کرده و تئودوز هم بهمین ملاحظه قبل از مرگ خود مملکت را بین دو پسر خویش آرکادیوس[۱۵] و هونوریوس[۱۶] منقسم کرد و ازان ببعد این تقسیم برقرار ماند و مانند دفعات سابقه نسخ نپذیرفت.

قسمت شرقی که عبارت از ولایات آسیا و مصر و شبه جزیرهٔ بالکان و ممالکی بود که اکثر اهالی آن بزبان یونانی تکلم مینمودند سهم ارکادیوس شد و پایتخت آن قسطنطنیه بود و قسمت غربی که ممالک واقعه در مغرب آن ولایات باشد عاید هونوریوس گردید و پایتخت آنرا شهر میلان قرار دادند.

از این زمان (سنه ۳۹۵) دولت واحد روم مبدل بدو دولت مشرقی و غربی گردید. دولت غربی قریب هشتاد سال بعد بکلی منقرض شد و دولت شرقی متجاوز از هزار سال دوام کرد تا وقتیکه ترکهای عثمانی قسطنطینه را مسخر نمودند.

در همین سالی که دولت روم بشرقی و غربی منقسم شد تئودوز هم درگذشت و فرنگیها ابن سنه را ختم تاریخ عهد قدیم و ابتدای تاریخ قرون وسطی محسوب میدارند.

کراسین و تئودوز هردو مسیحی و از فرقه‌ای بودند که صحیح‌العقیده خوانده شده و باینواسطه در ترویج شریعت حضرت عیسی کوشش داشتند و ضمناً پیروان آریوس را هم دنبال میکردند و تخفیف و توهین می‌نمودند و در حقیقت در سلطنت تئودوز مذهب قدیم رومی بکلی منسوخ و مذهب مسیح طریقه رسمی رعایای روم گردید و بغیر از دهاقین و بعضی از لشکریان و سکنه خود شهر روم کسی بمذهب قدیم باقی نماند. سابقا امپراطورهائیکه با شریعت مسیح موافق بودند متعرض دیگران نمیشدند و همه را در اجرای آداب و رسوم دینی آزاد میگذاشتند. کراسین و مخصوصاً تئودوز این شیوه را رها کرده اجرای آداب قدیمه را ممانعت کردند و تئودوز رئیس قراولان خاصه را مامور نموده که مذهب قدیم را در تمام قسمت شرقی موقوف کند و براندازد و لهذا معابد را خراب کردند و اصنام را شکستند و هرکس را که بمعابد قدیمه میرفت و رسوم سابقه را مجری میداشت آزار میکردند بلکه بقتل میرسانیدند. مجلس سنای شهر روم که بمذهب قدیم باقی بود و آنرا یادگار تاریخ قدیم روم میدانست از تئودوز اجازه خواست که مجسمه فیروزی را که در اطاق سنا قرار داده بودند ابقا نماید امتناع کرد و آتش مقدس را هم که وستالها در کانون شهر روم محافظت می‌نمودند خاموش کرد و جشنهای المپیک هم موقوف و منسوخ گردید و آخرین آنها در سنه ۳۹۴ واقع شد و از آن ببعد مذهب مختار شریعت مسیح بود و کم‌کم از مذهب قدیم منسوخ جز آنچه بر سبیل روایت در کتب ادب منقول است چیزی باقی نماند.

از وقایعی که دربارهٔ تئودوز نقل کرده‌اند حکایتی است که دلالت بر کمال جانب‌داری اواز دین مسیح می‌نماد و آن اینست که وقتی در یکی از بلاد مابین سکنه و لشکریان گت نزاعی واقع شد و مردم چون از آن جماعت زحمت زیاد میدیدند هیجان کرده جمعی از صاحبمنصبان ایشانرا بقنل رسانیدند تئودوز در حال غضب حکم داد اهل آن بلد را قتل عام بکنند. بعد از این واقعه چون امپراطور خواست به کلیسا رود خلیفه مسیحی جلو در از او ممانعت کرده گفت چون خون بی‌گناهان ریختی قابل ورود باین مکان مقدس نیستی. تئودوز فوراً تمکین حکم خلیفه نموده مدت هشت ماه از ورود بکلیسا اجتناب کرد تا از گناه توبه نموده کفاره بعمل آورد و در روز ولادت حضرت عیسی دوباره بکلیسا داخل شد و این اول دفعه بود که یکنفر امپراطور قوه‌ای فوق قدرت سلطنتی قائل شده نسبت بآن اظهار خضوع می‌نمود.


  1. Constant
  2. Constance
  3. Magnence
  4. Arius
  5. Lutèce
  6. Jovien
  7. Valentinien
  8. Valens
  9. Gracien
  10. Huns
  11. Wisigoths
  12. Théodose
  13. Maxime
  14. Arbogast
  15. Arcadius
  16. Honorius