گفتار یکم

ایرانیان چگونه بیدار شدند؟..

در این گفتار سخن رانده می‌شود از پیش آمدهای ایران از زمان حاجی میرزا حسینخان سپهسالار تا آغاز جنبش مشروطه‌خواهی

ایران پیش از جنبش مشروطهمیدانیم که چون نادر شاه کشته گردید آن بزرگی که با کوششهای خود برای ایران پدید آورده بود از میان رفت. ولی ایران باز یکی از کشورهای بنام آسیا شمرده میشد، و کریمخان و جانشینان او، اگر چیزی بکشور نیفزودند چیزی هم از آن نکاستند. لیکن در زمان قاجاریان ایران بسیار ناتوان گردید، و از بزرگی، و جایگاه و آوازه آن بسیار کاست، و انگیزهٔ این، بیش از همه یک چیز بود، و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها بتکان آمده، ولی ایران بهمان حال پیشین باز می‌ماند.

از سال ۱۱۵۷ (۱۲۹۳) که کریمخان زند در گذشت تا سال ۱۲۱۲ (۱۲۴۹) که فتحعلیشاه بدرود زندگی گفت پنجاه و اند سال بود، و در این زمان کم در اروپا تکان‌های سختی پیدا شده، و داستانهای تاریخی بیمانندی - از شورش فرانسه، و پیدایش ناپلئون و جنگهای پیاپی آن، و جنبش توده‌ها، و پیشرفت فن جنک، و پدید آمدن افزارهای نوین، و مانند اینها - رو داده، و در نتیجه آنها دولتهای بزرک و نیرومندی پیدا شده بود. کشور ایران از آن تکانها و دیگرگونیها بی‌بهره و ناآگاه مانده، و راستی آنست که نه پادشاهان قاجاری، و نه سرجنبانان توده، از آن تکان و دیگرگونیها سر در نمی‌آوردند، و ناآگاهانه با شیوهٔ کهن خود بسر میبردند.

نتیجه آن بود که دو دولت نیرومند و بزرک و بیداری، یکی در شمال ایران، و دیگری در جنوب آن پیدا شده، و ایران ناتوان و ناآگاه در میان آنان ماند، و راستی آنکه برای چنان زمانی پادشاهان کم جربزهٔ قاجاری شایندهٔ سررشته‌داری نبودند.

اینان از پیش‌آمدها چیزی یاد نگرفتند. شکستهای پیاپی فتحعلیشاه در برابر روس، و شکستهای محمدشاه و ناصرالدینشاه در برابر انگلیس بایران زیان بسیار رسانید، و از بزرگی آن بسیار کاست، ولی پادشاهان قاجاری و تودهٔ ایرانیان را بیدار نگردانید. فتحعلیشاه و محمدشاه و ناصرالدینشاه، بی آنکه رفتار خود را دیگر کنند پی هم آمدند و رفتند، و مردم نیز چشم بسته و ناآگاه، در زیر دست آنان روز گزاردند، و تنها در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدین بود که اندک تکان و بیداری در توده پدیدار گردید.

اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگزاردند. در زمان محمدشاه میرزا ابوالقاسم قایممقام وزیر کاردانی بود و بشایندگی کارها را پیش میبرد. ولی محمد شاه او را کشت و جایش را بحاجی میرزاآقاسی داد.

در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقیخان امیرکبیر به پیراستن و آراستن ایران می‌کوشید، و چه در سیاست، و چه در کشورداری کاردانی از خود نشان میداد. ناصرالدین شاه او را کشت و بجایش میرزا آقاخان نوری را نشاند. سپس هم حاجی میرزا حسینخان سپهسالار بکارهایی برخاست و آگاهی و کاردانی از خود می‌نمود. ولی ناصرالدینشاه او را نگه نداشت، و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند.

حاجی میرزا حسین خان سپهسالار در سال ۱۲۵۰ (۱۲۸۸) ناصرالدینشاه او را از استانبول خواسته، و نخست وزیر عدلیه و سپس صدراعظم گردانید. سپهسالار چون مرد کاردان و نیکی بود، و دیر زمانی در استانبول و دیگر جاها مانده و از چگونگی کشورهای اروپایی آگاهی میداشت، خواست در ایران نیز تکانی پدید آورد و سامانی بکارهای دولت دهد. از لگام گسیختگی حکمرانان شهرها جلو گرفت و رشوه را از میان برداشت. یکی از کارهای نیک او این بود که وزارتخانه‌ها و درباری بآیین اروپا پدید آورد. پیش از آن برخی وزارتخانه‌ها می‌بود ولی مرز و سامانی در میان نبوده، و شاه یا صدراعظم بهمه کارها در آمدی و فرمان دادی، سپهسالار چنین نهاد که یک صدراعظم و نه وزارتخانه برپا شود بدینسان: وزارت داخله، وزارت خارجه، وزارت جنگ، وزارت مالیات، وزارت عدلیه، وزارت علوم، وزارت فواید، وزارت تجارت و زراعت، وزارت دربار، و کار ها در میان اینها بخشیده شود، که هر وزارتخانه‌ای بکارهای خود پردازد و در آن کارها جدا سر و آزاد، ولی در نزد صدر اعظم پاسخده باشد. این وزارتخانه‌ها با ادارهٔ صدراعظمی «دربار اعظم» نامیده شود، کارهای بزرک کشوری با بودن صدر اعظم در «مجلس وزراء» بگفتگو آید، و هفته ای دو روز این مجلس برپا گردد.

«لایحه‌ای» که بتاریخ ۱۲ شعبان ۱۲۸۹ برای این کار نوشته و بدستینهٔ شاه رسانیده در دست است، و از خواندن آن اندازهٔ فهم و کاردانی سپهسالار نیک دانسته می‌شود.[۱]

در زمان از گفتگوی کشیده شدن راه آهن بمیان آمد و «امتیاز» آن بانگلیسیان داده شد، ولی ما از چگونگی آن آگاهی نیافته‌ایم.

این مرد نیک چون میخواست شاه را از چگونگی دولتهای اروپا، و از همدستی پادشاهان با توده، و از اندازهٔ پیشرفت آنها آگاه، و او را

پ ۲

این پیکره در سال ۱۲۵۲ (۱۲۹۰) که ناصرالدین شاه برای نخستین بار باروپا میرفت در استانبول برداشته شده. امین‌الملک همان امین‌الدوله است.

با اندیشه‌های خود دربارهٔ ایران همداستان گرداند بهتر دانست او را برفتن اروپا و دیدن آنجا وادارد، و در سایهٔ انگیزش او بود که در سال ۱۲۵۲ (۱۲۹۰) شاه با سپهسالار آهنک اروپا کرد.

لیکن این سفر زیانی در پی داشت، و آن اینکه در نبودن سپهسالار کسانی که از کارهای او ناخشنود می‌بودند فرصت یافته و بملایان چنین گفتند: «سپهسالار میخواهد ایران را بحال فرنگستان اندازد و امتیاز راه آهن را به انگلیسیان داده». ملایان که سید صالح عرب و حاجی ملاعلی و دیگران بودند از این سخن بتکان آمدند، و بدشمنی سپهسالار برخاسته و او را بیدین خواندند، و نامه‌ای بناصرالدینشاه نوشتند که سپهسالار را با خود بتهران نیاورد. این نامه بشاه در رشت رسید، و چون ملایان در آن زمان بسیار نیرومند می‌بودند، شاه ناگزیر شد حکمرانی گیلان را به سپهسالار داده او را در آنجا گزاشت و خود بی او بتهران آمد.

لیکن سال دیگر دوباره او را بتهران خواست و وزیر خارجه و سپهسالار گردانید، و حاجی میرزاحسینخان از برخی ملایان دلجویی کرد، و باز در کارهای بزرگی بود، و در سال ۱۲۵۷ (۱۲۹۵) دوباره شاه را برفتن اروپا برانگیخت، و خود در پی اندیشه‌هایش می‌بود، ولی چون شاه از درون همداستان نبود، و برخی ملایان همچنان دشمنی مینمودند، و یکی از همسایگان نیز از کارشکنی باز نمی‌ایستاد اندیشه‌های سپهسالار به نتیجه نرسید، و شاه او را از کار کناره گردانیده بحکمرانی خراسان فرستاد و در سال ۱۲۶۰ (۱۲۹۸) در آنجا در گذشت. میرزا ملکم‌خان و سید جمال‌الدیندر سال ۱۲۶۸ (۱۳۰۶) ناصر الدینشاه بار سوم باروپا رفت، و در این سفر میرزا علی اصغر خان امین‌السلطان را که بجای سپهسالار صدراعظم بود همراه برد. ولی این سفرها هیچ سودی نداشت. اگر چه پس از بازگشت از این سفر شاه دلبستگی بقانون می‌نمود و بمیرزا علی خان امین‌الدوله دستور داد که قانونی برای ایران بنویسد، و روزنامهٔ اختر این را مژدهٔ پیشرفت کارهای ایران دانسته گفتاری نوشت. ولی چنانکه نوشته‌اند همهٔ اینها بیهوده بود و شاه بجای آنکه شکوه و نیروی اروپا را نتیجهٔ همدستی دولت ها و توده ها دانسته او نیز توده را بتکان آورد و بکارهای سودمندی وا دارد، از دیدن آن شکوه و نیرو خیره گردیده و بنومیدی گرایید، و در برابر همسایگان ناتوانی و زبونی بیشتر نمود. بویژه که همسخن و همدم او امین‌السلطان گردیده، و این مرد یگانه آرزو و خواستش این بود که سر کار باشد، و بمردم سروری فروشد، و دستش بگرفتن و دادن باز باشد، وهمهٔ هوش و زیرکی خود را در این راه بکار میبرد، و برای نگهداری خود در سر کار گردن بخواهشهای بیگانگان می‌گذاشت.

نتیجهٔ این خیرگی و ناتوانی شاه و نادرستی و بدخواهی امین‌السلطان آن بود که در سالهای باز پسین پادشاهی ناصرالدینشاه «امتیازهایی» به بیگانگان، بویژه بانگلیسیان داده شد که شناخته‌ترین آنها «امتیاز تتن و تنباکو» بود، و اینها مردم را بشورانید، چنانکه داستان آن را خواهیم نوشت.

از کسانیکه در زمان ناصرالدین شاه دلسوزی بتوده و کشور نموده و به بیداری مردم کوشیده‌اند یکی میرزا ملکم خان اسپهانی و دیگری سید جمال‌الدین اسدآبادی شمرده میشود.

ملکم از جلفای اسپهان، و از ارمنیان آنجا بوده، و در کارهای دولتی پا گزارده، و جایگاه بالایی یافته، و باروپا رفته، و چنانکه گفته میشود اسلام پذیرفته، و چون مرد بافهم و بیداری بوده و از سیاست دولتهای اروپایی درباره آسیا آگاهی درستی یافته، دلش بحال ایران میسوخته، و این بوده که به بیداری مردم می کوشیده. در زمان صدراعظمی حاجی میرزا حسینخان این همراز و همدم او بوده.

میرزا ملکمخان نوشته هایی میدارد که همگی آگاهی و دانش او را میرساند و این بیگمانست که با خودکامگی ناصرالدینشاه، و خودخواهی و نادرستی امین السلطان دشمنی می‌نموده، و بامتیازهایی که به بیگانگان داده میشده خرده میگرفته و زیان آنها را باز می‌نموده. چیزیکه هست ملکم از دستهٔ «فریر ماسون» بوده و نوشتهایش آن رنک را داشته، و ما چون از اندیشه و خواست آندسته آگاه نیستیم دربارهٔ ملکم نیز داوری نخواهیم توانست.

میرزا ملکم خان روزنامه‌ای بفارسی نیز نوشته که در لندن بچاپ می‌رسانیده و نسخه‌های آن در دست است. ملکم خان تا دو سال از آغاز جنبش مشروطه زنده بود و در اروپا میزیست.

اما سید جمال‌الدین دو بار بایران آمده، و در بار دوم در سال ۱۲۶۸ (۱۳۰۷) با دستور شاه او را از ایران بیرون کرده‌اند. سید مرد دلیری می‌بوده، و از خودکامگی شاه و از سودجویی امین‌السلطان نکوهشها میکرده و مردم را می‌سهانیده و میشورانیده، و کسانی بر سر او گرد آمده بوده‌اند. چیزی که هست از کارهای سید جمال‌الدین در ایران و مصر و عثمانی نتیجه درستی بدست نیامده، و شاگردانش در گفتگو ازو راه گزافه پیموده‌اند.[۲]

سید بکار بزرگی برخاسته بوده، ولی راه آنرا نمی‌شناخته، و آنگاه هیچگاه خود را فراموش نمیکرده. در چنین کوششهایی نخستین گام خود را فراموش کردنست. سید اگر بجای رفتن باین دربار و آن دربار همه به بیدار ساختن مردم و پیراستن اندیشه‌ها کوشیدی به نتیجهٔ بهتری رسیدی.

در بار دوم، سید را ناصرالدینشاه در مونیخ دید و بایران خواند، ولی ما نمیدانیم بچه کاری خواند و چه نویدی باو داد. شاگردانش می‌گویند: «نوید صدر اعظمی باو داد»، ولی نه باور کردنیست. در کشوری همچو ایران آنروز کار صدراعظمی یا سروزیری بآن سادگی و آزادی نبوده.

از این گذشته، خواندن جمال‌الدین بایران با آگاهی از اتابک بوده و پیداست که برای نشستن در جای خود او خوانده نشده. آری میتوان گفت که خود سید چنین چشمی از شاه داشته است.

نامه سید جمال به ناصرالدینشاه نامه‌ای از سید بفارسی در دست است که می گویند هنگام بست‌نشینی در عبدالعظیم به ناصرالدینشاه نوشته، و چون آن نامه انگیزهٔ آمدن سید را بایران اندکی روشن می‌گرداند با همهٔ درازیش در اینجا می آوریم:[۳]

عرضه داشت بسدهٔ سنیهٔ عالیه و عتبه رفیعهٔ سامیهٔ اعلیحضرت شاهنشاه اسلام پناه در (مونیک) وقتی که از شرف وعد احترامات و اجازه مصاحبت موکب همایونی در زمره طرب (؟) بودم در همان محضر سنی جناب امین‌السلطان وزیر اعظم چنان پسندیدند که این عاجز برای اصلاح بعضی امور ضروریه اولا به (پطرزبورغ) رفته پس از انجام آنها بایران بیایم اعلیحضرت شاهنشاه اقام الله به دغامة المدن استحسان فرمودند در شب همان یوم الشرف پنج ساعت جناب وزیر اعظم باین عاجز مکالمه نمودند خلاصه‌اش این شد آنکه اولا دولت روسیه و رجال و ارباب جراید آنرا حق نیست که ایشانرا برجلس (؟) و نشانه سهام نمایند و از در معادات و معاندت برآیند چون که ایشان یعنی جناب وزیر اعظم مالک و صاحب ملک نیستند و رتق و فتق امور بقدرت ایشان نیست دیگر آنکه مسئله کارون و بانک و معادن قبل از ارتقاء ایشان برتبه وزارت عظمی انجام پذیرفته است نهایت اینست که اجراء آن از سوء بخت در زمان وزارت ایشان شده است پس حین ورود پطرزبورغ باید در نزد وزارت روسیه ابراء ذمه و تبرئه ساحت ایشانرا بنمایم و تبدیل انکار فاسده وزراء روس را در حق ایشان داده و حسن مقاصد و نیات ایشان را درباره دولت روس مسجل کنم ثانیاً از این عاجز خواهش نمودند که به (مسیو کیرس) رییس الوزراء و وزیر دول خارجه و مستشارهای ایشان (ویلنکالی) و (زینوویب) شفاهاً بگویم که ایشان یعنی جناب وزیر اعظم از برای اثبات حسن مقاصد خود در هر حال حاضرند که اگر از طرف روس طریق اسهلی ارائه شود در ظرف چند روز مسئله کارون و بانک و معادن را حل نموده بحالت سابقه اعاده نمایند اینعاجز چون نجاح مقاصد جناب وزیراعظم را عین رضایت پادشاه و خیر ملت اسلام میدانستم به پطرزبورغ عود نمودم و چند نفر را که در سیاسیات مشرق زمین با خود هم مشرب میدانستم چون ژنرال (ابروچف) در حربیه و ژنرال (دیختر) در وزارت دربار و ژنرال (اغناتیف) سفیر سابق روس در اسلامبول و مادام (نودیکف) که از خواتین نافذالکلمه و غالباً در مسائل سیاسیه که مابین روس و انگلیس است میکوشید با خود متفق کردم و در ظرف دو ماه بیست بار با مسیو (کیرس) و با مستشارهای ایشان ملاقات کردم و پیش از آنکه در مقاصد جناب وزیر اعظم شروع نماییم اولا در این سعی نمودم که بادله و براهین سیاسیه و باعانت هم مشربهای خودم ثابت کنم که صلاح دولت روس در مشرق زمین آنست که علی الدوام با دولت ایران از در مسالمت و مواده و مجامله برآید و سخت گیری و مخاصمت ننماید و در ضمن همه وقت منح و سماح اعلیحضرت شاهنشاه اسلام پناه را در اترک و اراضی ترکمانیه و جایهای دیگر خاطر نشان ایشان می نمودم چون دانستم که این مطلب اصلی مسجل شد و مقبول گردید و از برای ایشان انحراف رای روی داد و آتش غضبشان فرو نشست در آنوقت مقاصد جناب وزیر اعظمرا پیش نهاده گفتم وزیر اعظم بنفس خود در مونیخ بمن گفتند بشما تبلیغ کنم که ایشان حاضرند اگر شما طریقه نشان دهید که موجب حرب و سبب غرامت نگردد مسئله کارون و بانک و معادنرا حل نمایند و موازنه سابقه که در میان دولت روس و ایران و انگلیس بود دوباره برقرار کنند و در تلو این مطلب اینقدر که ممکن بود در تبرئه ذمه جناب وزیر اعظم و حسن مقاصد ایشان در حق دولت روسیه کوشیدم چنانچه دوباره هم اینمطالب را از پطرزبورغ بایشان نوشتم مسیو کیرس و مستشارهای ایشان پس از آنکه مکرر از حسن مقاصد و نیات عزم جناب وزیر اعظم پرسیدند گفتند که ما باید در این مسئله با وزیر جنگ و وزیر مالیه اولا مشورت کنیم و به امپراطور حاصل مشورت خود را عرضه نماییم و بعد از آن اگر طریق سیاسی یافت شد که بدان توان حل مسئله را نمود بشما شفاهاً خواهیم گفت که بنهج جواب بجناب وزیر اعظم برسانید البته اگر این مسئله بنهجی حل شود که موجب مخاصمه درمیان دولت ما و دولت ایران نگردد بهتر است پس از چندین بار مشورت دو مسلک پلتیک یکی از برای خود و یکی از برای جناب وزیر اعظم تعیین نموده و بمن گفتند که گر جناب وزیر اعظم میخواهند ابواب خطرهای آینده را ببندند در جواب رسالت این دو مسلک را بدیشان از طرف ما تبلیغ کن و چون هر یک از ما خط حرکت پلتیک خود را بر آندو مسلک معین قرار دهیم مسئله بخودی خود بلاغرامت و بلاجدال حل شده سبب رضایت همه خواهد بود این عاجز شادان و خرسند شدم که بقوت الهیه بتنهایی توانستم پس از اطلاع تام از مسالک سیاسیه خفیه روس در مشرق زمین خدمتی به دولت اسلام نمایم ووزیر اعظم را از خود خوشنود کرده باشم چون بطهران رسیدم خارج شهر توقف نموده بجناب وزیراعظم اطلاع دادم جناب ایشان خانه حاجی محمد حسن امین الضرب را معین نمودند که درآنجا فرود آیم و نجل ایشانرا مهماندار مقرر نمودند و اینعاجز مدت سه ماه تمام از جای خود حرکت نکردم بغیر از یکبار وآنهم بعد از یکماه که عزشرف حضور حاصل شد و بدان نویدهای ملوکانه مفتخر گردیدم و در اینمدت جناب وزیر اعظم بهیچگونه از اینعاجز سئوال نکردند که در پطرسبورغ چه واقع شد و جواب آنمسئله که ترا برای آن بدانجا فرستادم چه شد بلی در اینمدت چند بار بعضی از حاشیه خود را برای احوال پرسی فرستادم وعدهٔ ملاقاتْ مفصل میداند چون مدت طول کشید از کیفیت مسئله سئوال شد در جواب گفتم که تا هنوز از وزیر اعظم استفسار نشده است و سببرا هم نمیدانم در وقتیکه اهمال جناب وزیر اعظم بوزارت روس معلوم گردید با آن همه محاجات و مجادلات و تبلیغات ملحانه اینعاجز در پطرسبورغ ایشان این امر را بمجرد ملاعبه و بازی و امانت و تحقیر و یا خود حیله سیاسیه مقصود کشف افکار طرف مقابلست (کاش سئوال میشد و کشف افکار طرف مقابل میگردید) شمرده بسفارت خود در دارالخلافه طهران تلگراف نمودند که سید جمال‌الدین از طرف وزیراعظم شفاهاً بعضی تبلیغات نمود اگر وزیر اعظم میخواهند که درآن مسائل داخل شوند رأساً بنهج رسمی با سفارت روس در طهران یا با سفارت ایران در پطرزبورغ مکالمه نمایند و سید جمال‌الدین که بنهج غیر رسمی بعضی تبلیغات نمود اگر پس از این سخنی از اینطرف بگوید مقبول نیست (لاحول ولا قوة الابالله) راه رفته رنج کشیده برجوع قهقری بنقطه اولی برگشت (شگفت) عقده حل کرده را دوباره محکم کردن (شگفت) اعلیحضرت پادشاه اسلام پناه نتایج اینگونه حرکات را بخرد خداداد دیپلوماسی از هر کس بهتر میدانند جناب وزیر اعظم چون از مضمون آن تلگراف مطلع شدند بخلاف عادت سیاسین جهان بجای آنکه تأسف نمایند که چرا افکار وزراء روس را در اینمسائل استکشاف ننمودند و جوابهای ایشانرا استماع نکردند (بعرب صاحب گفته بودند که من چیزی بسید جمال‌الدین نگفته بودم که بوزارت روس تبلیغ نمایند) و من ایشانرا ببطرزبورغ نفرستادم (اناالله وانا الیه راجعون) اینک لعب معکوس اینک فکر عقیم اینک نتیجهٔ فاسده بااینمسلک چگونه توان راه اخطار را بست و از مهالک دوری جست (بلاسبب شبهه، در دلها افکندن و قلوب را متنفر کردن خداوند تعالی مگر بقدرت کامله خود ما را از آثار وخیمه اینحرکات حفظ کند... و اعجب از اینواقعه اینست پس از آنکه وعد احترامات و ستایش خود را از لسان مبارک اعلیحضرت شاهنشاهی شنیدم حاجی محمد حسن امین الضرب تبلیغ نمودند که رضایت اعلیحضرت شاهنشاهی اینست که اینعاجز طهران را ترک نموده مجاور مقابر شهر قم بشوم هر چه در خبایای ذهن خود تفتیش نمودم سبب را ندانستم – آیا بجهت آن بود که دولت روس را ببراهین و وسائط دعوت بمسلک و مواده دولت ایران نمودم یا برای آنست که بخواهش وزیر اعظم بپطرزبورغ رفته در تبرئه ذمه و حسن مقاصد ایشان با دولت روس کوشیدم - یا بدین جهت که طرق حل مسائل را چنانچه خواهش وزیر اعظم بود بقوه کد و جد بدست آوردم - اگر چه بر مجرب ندامت رواست آنچه بپاداش مهمانی اول بمن گذشت مرا کافی بود که دیگر خیال ایرانرا نکنم اما لفظ شاهنشاه را مقدس شمرده خواستم بخلاف آنچه گفته بودند معلوم گردد که هم خیرخواهم هم مطیع دیگر این چه نقش است که باز ژاژ خوایان گوازه پسند بالله علیکم اگر خدا نخواسته ظهورات مرا از مسلک خیر خواهی منحرف و منصرف کند بر من چه ملامت خواهد بود سبحان الله توهم مزاحمت در مناصب هر وقت این صاحبان عقول صغیره و نفوس حقیره را بر این میدارد که ذهن وقاد نقاد اعلیحضرت شاهنشاه را در باره این عاجز مشوب گردانند اینک در حضرت عبدالعظیم نشسته تا امر از مصدر عزت چه صادر شود اسئل الله تعالی أن یمدکم بالعدل والحق وینصرکم بالحکمة و یشید دولتکم بقدرته ویحرسه عن کید الخائنین آمین العاجز جمال‌الدین‌الحسینی

آغاز بیداری در توده ایرانگفتیم در سالهای باز پسین پادشاهی ناصرالدینشاه امتیازهایی به بیگانگان داده شد. نخست در زمان سپهسالار امتیاز کشیدن راه آهن از بوشهر تا گیلان بانگلیسیان داده شده بود، که می‌باید آن را از لغزشهای سپهسالار شمرد. این امتیاز بکار بسته نشد و پس از ده و اند سالی پس گرفته شد و از میان رفت. ولی در سال ۱۲۶۸ ناصرالدینشاه امتیازهای دیگری داد که شناخته‌ترین آنها «امتیاز توتون و تنباکو» بود. مردم زیان اینها را نمیدانستند، و تا آن زمان توده را پروای سود و زیان کشور کردن، و در کارهای دولتی بچون و چرا برخاستن در میان نبوده. ولی چون اینها پای بیگانگان را بکشور باز کرد و اروپاییان در ایران فراوان شدند، مردم بویژه ملایان دیدن آنان نتوانستند و برنجش و گله پرداختند، و همین دیدهٔ آنان را باز کرد و در سایه جنبش و ایستادگی «امتیاز توتون و تنباکو» از میان رفت. این امتیاز ایران را بسیار زیانمند بود. زیرا فروش همگی توتون و تنباکوی کشور، چه در درون و چه در بیرون، بیکتن انگلیسی سپرده میشد، در برابر آنکه سالانه پانزده هزار لیره بدولت پردازد و از سود ویژه یک چهار یک دولت را باشد، در حالیکه در عثمانی که توتون و تنباکویش کمتر از ایران باشد تنها فروش در درون کشور بیک کمپانی واگزارده شده بود در برابر آنکه سالانه هفتصد هزار لیره بدولت عثمانی پردازد و از سود نیز پنجیک دولت را باشد. ببینید جدایی تا بکجاست. مردم این حساب را نمیدانستند، ولی از آنکه بیگانگان پا بدرون کشور می‌گشایند بیمناک می‌بودند. سپس هم برایشان سنگین می‌افتاد که توتون و تنباکویی را که می‌کارند بیک بیگانه با بهای کمی بفروشند و سپس با بهای بسیاری باز خرند. گیرندهٔ امتیاز یکتن بود ولی در لندن شرکتی برای آن با ۶۵۰٬۰۰۰ لیره برپا گردید، و از بهار سال ۱۲۷۰ (۱۳۰۸) کارکنان آن در ایران بکار پرداخت.

از گام نخست مردم ناخشنودی نمودند، و بازرگانان بمیانجیگری امین‌الدوله بشاه نامه نوشته و دادخواهی کردند. ولی چون شاه و امین‌السلطان خودشان امتیاز را داده و هوادار آن بودند نتیجه‌ای از دادخواهی دیده نشد، و از آنسوی چون کارکنان کمپانی بهمه شهرها رفته و بکار پرداخته بودند، ناخشنودی فزونتر گردیده و کم‌کم رویهٔ تکان و جنبش بخود گرفت. پیش از همه تبریز بکار برخاست، و مردم آگهی‌های کمپانی را که بدیوارها چسبانیده بود پاره کردند و بجای آن نوشته‌های شورآمیزی چسبانیدند. امیر نظام گروسی پیشکار مظفرالدین میرزا و والی شهر بود ولیعهد ازو خواست که با مردم سخت گیرد و بشورندگان کیفر دهد، امیر نظام نپذیرفته و از کار کناره‌جویی نمود.

کمپانی ناگزیر شده خواست دلجویی نماید و چنین پیش نهاد که کارکنانش در آذربایجان جز از آذربایجانیان نباشد، ولی مردم این را نپذیرفتند و در شور و تکان ایستادگی نمودند.

پس از تبریز اسپهان بتکان آمد، و پس از آن در تهران شور و جنبش پیدا گردید. در همه جا علما پیشگام بودند. در تبریز حاجی میرزا جواد، و در اسپهان آقا نجفی، و در تهران میرزا محمد حسن آشتیانی و دیگران پا در میان داشتند. از سامرا مجتهد بزرگ میرزا محمدحسن شیرازی تلگراف بشاه فرستاد و زیانهای امتیاز را باز نمود و در خواست بهم زدن آن را کرد.[۴]

گرفتاری بزرگ شده و شاه نمیدانست چکار کند. نخست خواست فروش در درون کشور را از کمپانی باز گرفته و تنها فروش در کشورهای بیگانه را بآن سپارد. لیکن مردم و علما باین خرسندی ندادند و از کوشش باز نایستادند. علما یکراه دیگری اندیشیدند، و آن اینکه بکمپانی کاری ندارند و مردم را از کشیدن چوپوق و غلیان باز دارند و این بود میرزای شیرازی فتوی بحرام بودن غلیان و چوبوق داد و همینکه این فتوی بتلگراف بشهرها رسید مردم در همه جا از خرد و بزرک

میرزا محمد حسن آشتیانی

و از زن و مرد، و از توانگر و بیچیز آن را پذیرفتند و بیکبار همه دکانهای توتون و تنباکو فروشی را بسته و غلیان و چوبوق را کنار گزاردند.

این کار چنان انجام گرفت که مایهٔ شگفت همگی بیگانگان گردید کمپانی ناگزیر شد بشاه گله کند و چاره خواهد، و شاه خواست زورآزمایی کند و بمیرزای آشتیانی پیام فرستاد که یا در آشکار و میان مردم غلیان کشد و آن فتوی را بشکند و یا از تهران بیرون رود. او بیرون رفتن را پذیرفته و بآمادگی پرداخت ولی مردم شوریده و نگزاردند، و چون دسته‌ای از آنان در پیرامون ارک انبوه شده و میخواستند بدرون روند با فرمان آقابالاخان (که سپس سردار افخم گردید) سربازان شلیک کردند که هفت تن کشته گردیدند و بیست تن و بیشتر زخمی شدند. چون شورش رفته رفته سخت تر می‌گردید و بیگانگان که در تهران و دیگر جاها می‌بودند بیم می‌نمودند شاه ناگزیر گردید با کمپانی گفتگو کند و با پذیرفتن پانصد هزار لیره تاوان امتیاز را بهم زند. این کار در دی ماه ۱۲۷۰ (جمادی‌الاول ۱۳۰۹) بود. آن پانصد هزار لیره را از بانک شاهنشاهی که تازه بنیاد یافته بود گرفته و به کمپانی دادند، و این نخستین وام دولت ایران بود.

پس از ششماه کمابیش شور و تکان، داستان بپایان رسید. این را می‌توان «نخستین تکانی در تودهٔ ایران» شمرد، و این اگر چه با دست علما بود، و همچشمی دو همسایه بی هنایش نبود، خود پیش آمد ارجداری بشمار است و باید در تاریخ یاد آن بماند، و برای آنکه دانسته شود ترس مردم از چه بوده، و نمونه‌ای از اندیشه و سهش آنروزی در دست باشد بخشی از یک نوشته‌ای را که بیگمان از خامه یکی از علما بوده و در همان روزها بدیوارها چسبانیده شده در اینجا می‌آوریم:

مقاله ملی

بسم الله الرحمن الرحیم

در مسئله توتون و تنباکو و شخص مستاجر انگلیسی و حکایت منع از استعمال آنها که منتسب برؤساء ملت گردیده است من باب‌المقدمه عرضه میدارد که از اصول موضوعه و مسلمات تمام ارباب عقولست که باید شخصی که مالک نقطه از نقاطست سد احتمالات ورود اجنبیرا بر آن نقطه بنماید حتی هر گاه عاقل احتمال بدهد فلان که اقرب مردمست باو اگر چندی در خانه او بنشیند اظهار مالکیت خواهد نمود و اخراج نتوان کرد مگر بمشقت فرمود (؟) از اول ممنوع از دخول خواهد بود چه رسد باینکه اگر کسی دشمن قوی پنجه داشته باشد و احتمال بدهد شاید شبیخون بخانه او بزند یا در صدد قتل او بر آید ویرا راحت نشاید و ثقبات و ثغور آنخانه کمال محافظت و مراقبت باید بنماید. دیگر آنکه الملک عقیم از شیم نفوس و مسلمات ملوکست چه بسیار عقود و عهود بنود بسته شد و بصلاح حفظ مملکت و سلطنت در انتقاض آن منتقض گردیده و دشمنانرا بایمان مغلظه مطمئن ساخته پس از استیلای از پایش در آوردند و دیگر قطع حاصل از تجربه که عبارت از تکرر مشاهده است از اصول برهان و امور قوی بنیانست و بتکرر مشاهده از حالت اهالی انگلیس و مکر و خیال آنها نسبت باهالی هندوستان و مصر و سایر جاها واضح و هویدا کالشمس فی وسط السماء گردیده که قرارداد آنها پایه و اصلی ندارد چنانچه در بدو ضبط هند باسم تجارت رعایای آنجا را تبعه ساخته و از خود هم جماعتی منضم نموده بالاخره بدون زحمت منازعه بر تمام مملکت استیلا یافتند و به قرارهای اولیه وفا ننمودند مصر را هم بدین نهج مقهور ساختند و آلان آنان درصدد ضبط و بردن مملکت ایران بر آمده‌اند اعاذنااللّه تعالی من ذلک از طرف فارس که اول ثغور اسلامست راه را مفتوح ساخته و در سرحد خراسان که از موقوفه قدیم آستان ثامن‌الائمه است بنای شهر بآن تفصیل گذاردند و اسباب و آلات جنگ در آن نقطه بنحو اتم و اکمل فراهم آوردند مستأجر تنباکو را چه واداشته که همچو بنای عظیمی باسم محل تنباکو در نقطه باغ ایلخانی که مشرف بر تمام شهر و ارک و سایر نقاط این شهر است بنماید قریب چهار ذرع عرض دیوار از گچ و آجر ساخته‌اند مانند کشتی زره‌پوش توپ بر او گردش میکند با اینکه برای او ممکن بود سرای امین‌الملک را خالی از اغیار اجاره نماید از کجا باشاره دولت آنها نباشد بلکه مظنون اینست که تمام این مخارج گزاف از مالک مملکت آنها است والا تاجر را چکار بهفت کرور یا دوازده کرور مخارج اجاره‌داری بنماید کی میتواند اصل مایه خود را از این اهالی فقیر ایران دریافت دارد از کجا میتوان اطمینان تحصیل نمود که در بارهای قماش و تنباکو و غیره توپ و تفنگ باین محل حمل ننماید که در مقام حاجت بکار برند و تمام شهر را در آن واحد خراب و منهدم سازند باسم مفتش تا سی تومان بسرکردها دادن و غلام‌ها در اطراف مهیا ساختن دلیل واضحیست بر طول آمال و بلندی خیال و دفع ضرر مظنون بلکه محتمل عقلا لازم...»[۵]

روزنامه و دبستانناصرالدینشاه پنجاه سال پادشاهی کرد، و در زمان او خواه و ناخواه پیوستگی میان ایران و اروپا فزونتر گردید، و چیزهای بسیاری از تلگراف، و تلفون، و پستخانه و ضرابخانه، و چراغ گاز، و ادارهٔ پولیس، و مانند اینها از اروپاییان گرفته شد. وزارتخانه‌ها بشیوهٔ اروپا بر پا گردید، و دارالفنون برای آموختن زبان فرانسه و پارهٔ دانشها، یکی در تهران و دیگری در تبریز، بنیاد یافت . نیز روزنامه و دبستان برپا گردید که چون با داستان جنبش توده پیوستگی می‌دارد در اینجا از آنها سخن می‌رانیم:

روزنامه را در ایران نخست دولت برپا کرد و روزنامه های نخستین رسمی بودند. از زمان ناصرالدینشاه روزنامه‌ای بزبان فارسی که دولتی نبوده کم می‌شناسیم، و در اینجا تنها «اختر» را که در استانبول چاپ میشد نام می‌بریم.

این روزنامه ارجدار، و نویسندگانش کسان با غیرت و نیکی میبودند، و چنانکه گفتیم در پیش آمد «امتیاز توتون و تنباکو» گفتارهای مغزدار و سودمندی نوشتند که یکی از انگیزه‌های آگاهی مردم آن گفتارها بود.

اما دبستان، می‌باید بنیادگزار آن حاجی میرزا حسن رشدیه را شماریم، و برای آنکه داستان نیک دانسته شود می‌باید نخست چگونگی «مکتب‌ها» را بنویسیم:

باید دانست پیش از مشروطه در ایران، درس خواندن دو گونه بودی: یکی از آن مدرسه‌ها که کسانیکه ملا شدن خواستندی در آنها درس خواندندی، و دیگری از آن مکتب‌ها، که بچگان در آنها خواندن و نوشتن یاد گرفتندی.

مدرسه‌ها در ایران فراوان می‌بود، و در هر شهری چند مدرسه شمرده میشد و «طلبه»ها[۶] که در آن نشیمن گزیدندی از صرف و نحو عربی، و منطق، و اصول، و فقه، و حکمت، و مانند اینها درس خواندندی. هنگامیکه در ایران جنبش مشروطه آغازید این مدرسه‌ها رواج و رونق خود را میداشت و چنانکه خواهیم دید طلبه‌ها در پیش آمد پا در میان داشتند.

اما مکتب‌ها، نخست باید دانست که جز از «اعیان»[۷] ها و توانگران و بازرگانان فرزندان خود را بدرس خواندن نفرستادندی، و اینان جز خواندن و نوشتن که در دربار و بازار بکارشان آید نخواستندی. دانشهاییکه امروز هست نبودی، و تودهٔ انبوه بدرس نیاز ندیدی.[۸] از آنسوی در مکتب‌ها برای یاد دادن الفبا یک شیوهٔ نارسا و نادرستی در میان می‌بود، و یکسال کمابیش میخواست تا شاگرد الفبا را نیک شناسد و کلمه‌هایی را خواندن و نوشتن تواند. بچه چون بمکتب رسیدی نخست درس الفبا خواندی، و پس از آن «جزو عم» (جزو بازپسین قرآن) را از سورهٔ «قل اعوذ» آغاز کردی، و پس از آن باز ماندهٔ قرآن را (آن نیز بوارونه، و از آغاز بانجام) خواندی، و پس از آن کتابهای گلستان، و جامع عباسی ، و نصاب ، و ترسل، و ابواب جنان، و تاریخ نادر، و تاریخ معجم را، یکی پس از دیگری درس خواندی، و بدینسان زبان یاد گرفتی، و پس از چند سال باین نتیجه رسیدی که فارسی را خواندن و نوشتن تواند.

از آنسوی درنگ شاگردان در مکتب، و رفتار ایشان با یکدیگر، و رفتار آخوند مکتب‌دار با آنان ستوده نبودی. شاگردان دوشکجه گسترده به روی زمین، پهلوی هم نشستندی، و آخوند دم پنجره جای بلندتری گرفته نشیمن ساختی، و به تنهایی بهمگی شاگردان یکایک درس گفتی، و درس پس گرفتی، و نوشتن آموختی، و کسانی از آنان بنامه نویسی برای دیگران نیز (با مزد) پرداختی. شاگردان با هم ببازیها و شوخیها پرداختندی، وهر کدام که درس را روان پس ندادی یا خط رانیک ننوشتی چوب بدستها یا پاهایش زده شدی.

این بود معنی مکتب و شیوه درس‌آموزی آنها، و چون بیشتر مکتب داران مسجدها را برگزیدندی و مکتب گردانیدندی، این بود آنها را «مسجد» نیز خواندندی. اما حاجی میرزا حسن، او یکی از ملازادگان تبریز می‌بود، و در جوانی به بیرون رفت و در آنجا دبستانها را دید و شیوه آموزگاری آنها را یاد گرفت و چون به تبریز بازگشت بر آن شد که دبستانی[۹] بشیوه آنها بنیاد گزارد، و در سال ۱۲۶۷ (۱۳۰۵) بود که باین کار پرداخت، بدینسان که بشیوه مکتب داران مسجدی را در ششکلان گرفت، و هم بشیوه آنان شاگردان را بروی زمین نشاند. چیزی که بود بجلو ایشان پیش تخته نهاد، و الفبا را بشیوه آسان و نوینی (شیوه‌ای که امروز هست) آموخت، و از کتابهای آسان درس فارسی گفت، و شاگردان را پاکیزه نگه داشت، و در آمدن و رفتن برده گزاشت، و پس از همه یک تابلویی که نام «مدرسه رشدیه» بروی آن نوشته بود بالای در زد.[۱۰] با آنکه چیزی از دانشهای نوین نمی‌آموخت، و پروای بسیار می‌نمود، باز ملایان بدستاویز آنکه الفبا دیگر شده و یکراه نوینی پیش آمده ناخوشنودی نمودند و سرانجام او را از مسجد بیرون کردند. چند سال بدینسان از جایی بجایی می‌رفت و بهر کجا ترشروییها از مردم می‌دید تا حیاط مسجد شیخ‌الاسلام را که خود مدرسه کهن بوده گرفت و با پول خود اطاقهای پاکیزه‌ای ساخت، و آنجا را دبستان گردانیده نیمکت و تخته سیاه و دیگر افزارها فراهم گردانید، و شاگردان هم فراوان گرد آمدند. دیرگاهی در اینجا بود ولی چون ملایان ناخشنودی

پ ۴

ناصرالدینشاه

می‌نمودند روزی طلبه‌ها بآنجا ریختند، و همه نیمکتها و تخته‌ها را درهم شکستند و دبستان را بهم زدند.

پس از این، حاجی میرزا حسن در تبریز نماند و بقفقاز و مصر رفت، و بود تا امین‌الدوله بوالیگری آذربایجان آمد و چون داستان دبستان و پیشرفتی که در کار آموزگاری از آن پدیدار بوده شنید با تلگراف رشدیه را به تبریز خواست، و با دست او دوباره دبستان باشکوهی در ششگلان بنیاد نهاد که بشاگردان رخت و ناهار داده میشد و همه در رفت آن را امین‌الدوله می‌پرداخت، و بود تا در سال ۱۲۷۶ (آخرهای ۱۳۱۴) که امین‌الدوله بتهران خواسته شد و او حاجی میرزا حسن را با خود آورد تا در اینجا هم دبستانی بنیاد نهد. آن دبستان تبریز ببرادر بزرگتر رشدیه سپرده گردید.

امین الدوله و کارهای او پس از ناصرالدینشاه در سال ۱۲۷۵ (۱۳۱۳) نوبت شاهی به پسرش مظفرالدین رسید. این شاه جربزه پدر خود را هم نمیداشت، و امیدی به نیکی حال ایران با دست وی نمی‌رفت. ولی او خود همدردی و نیکخواهی می‌نمود، و از ناتوانی کشور و آشفتگی کارها سخن رانده نویدها می داد، و مردم که پس از پیش آمد تنباکو تکانی خورده، و بسود و زیان کشور دلبستگی پیدا کرده بودند از اینسخنان خوشدل می‌گردیدند. امین‌السلطان همچنان رشتهٔ کار را در دست میداشت، ولی پس از یکسال شاه او را برداشت و میرزاعلیخان امین الدوله را از تبریز بتهران خواست و رشتهٔ کارها را بدست وی سپرد، و چنین گفت که از کسی باک نکرده بپیشرفت کشور بکوشد.

امین الدوله بنیکی شناخته بود، و چون بتهران رسید و شاه نیز نیکی کارها را میخواست بکوشش پرداخت. چنانکه گفتیم با دست رشدیه در اینجا هم بنیاد دبستان نهاد و خود به پشتیبانی از آن برخاست. از آنسوی چون آشفتگی کارها را از نبودن قانون میدانست بر آن شد قانونی برای کشور بگزارد و آن را بشاه بپذیراند. نیز جلوگیری از رشوه، و ستمگری حکمرانان و درباریان کوشید، و برای درآمد و در رفت کشور سامانی اندیشید. کار دبستان نیک پیش رفت . امین‌الدوله شاه را بآنجا برد، و از خود و از شاه و از دیگران سی و شش هزار تومان (۳۶۰۰۰۰ ریال) پول گرد آورد که سود آن بدبستان داده شود، و برای سرکشی بکارهای دبستان و رواج دادن بدانشها «انجمن معارف» برپا کرد. مردم چون پروای شاه و امین‌الدوله را بدبستان دیدند، و جدایی را که میانهٔ آن با مکتب میبود دریافتند رو بآن آوردند، و با دلخواه فرزندان خود را فرستادند.

ولی از دیگر اندیشه‌های امین‌الدوله نتیجه دیده نشد. در روزنامه حبل‌المتین گفتگویی را میانه مظفرالدینشاه و امین‌الدوله مینویسد که میباید در اینجا بیاوریم.

شاه باو میگوید:

«سلطنت ایران بر حسب شأن و مقام بمقتضای وقت و زمان بسیار عقب افتاده. خیلی باید جد و جهد و کوشش کرد تا به مسایگان و دول همجوار خود برسیم. لذا تعویق در اجرای اصلاحات و تأمل در کارها ابداً روا نیست. هر قدر زودتر باصلاحات پردازیم دیر است. باید دو اسبه تاخت تا بمنزل رسید.

جناب امین‌الدوله ما خود سبب تعلل و تامل شما را در اجرای اصلاحات میدانیم که بملاحظات اختیارات مطلقه ماست. این نکته را خودمان کاملا دانسته‌ایم و هرگاه رضا بمحدودیت خود نبودیم چنین تکلیفی بشما نمی‌نمودیم.

شما را با کمال اطمینان امر می‌نماییم که با قوت قلب و استقامت رأی باصلاحات لازمه ولو آنکه منافی با اختیارات مطلقه ما باشد سریعا و آجلا بپردازید از این و بعد هیچ عذری پذیرفته نخواهد شد. ترتیب اصلاحات را بدهید، بحضور آورده امضا نماییم.

امین‌الدوله پاسخ میدهد:

قربان – خیالات اقدس و مقاصد مقدس همایون اعلی بالاصاله حاوی وسائق جمیع ترقیات ملت و دولت تصور و هادی ماست. ولی یک مانع دیگر در پیش هست که تا تدارک آن نشود، کاملا کارها را بر اساس صحیح نتوانیم قائم داشت، و آن اصلاح مالیه دولت است، و مالیه دولت بدون مصارف لازمه اصلاح نمیپذیرد، و از برای آن مصارف فوق‌العاده محتاج بقرض هستیم، و امروز قرض ما از داخله ممکن نیست در صدد هستم که از دولت بیطرفی مانند بلژیک یا امثال آن، استقراض مختصری کرده، با اساس صحیحی و شالوده درستی بتدارک کلیه اصلاحات بپردازیم، حسب الامر همایون، از امروز بمقدمات عمل پرداخته بر حسب حکم مبارک هر امری را بمجرای حقیقی خود قرار میدهیم.

پیداست که این گفتگو در آغاز تخت‌نشینی شاه (چنانکه نوشته حبل‌المتین است) نبوده، و دو چیز در اینجا بسیار شگفت است: یکی آنکه با این تشنگی شاه بروان گردانیدن قانون و درست گردانیدن کارها سستی امین‌الدوله، از چه رو بوده؟.. دیگری اینکه شاه با این دلخواه و آرزو چگونه امین‌الدوله را برداشته و امین‌السلطان را دوباره آورده؟. پیداست که دستهای نیرومند نهانی در کار بوده، و راستی آنست که در اینهنگام همسایه شمالی بکوششهایی برخاسته، و برای دست داشتن در کارهای ایران تلاش بسیار می‌کرد. هر چه هست امین‌الدوله هم، با همه نیکی مرد دلیر و توانایی نبوده، و گرنه با این همداستانی شاه بسختی‌ها چیره در آمدی.

در «تاریخ بیداری» می‌نویسد: بدخواهان از هر سو بکارشکنی برخاستند، و دروغها ساخته همه را بدشمنی بر انگیختند، و «مقربان حضرت و اجزای خلوت همایونی جمعی بواسطه برنیاوردن مقاصد و منویات فاسده از قبیل اضافه مواجب و انعام و تیول و غیره کینه در دل داشتند و پاره دیگر فریب وعده و وعید خاین دولت و ملت و بر همزن حوزه جمعیت (امین‌السلطان) را خوردند و در نزد مظفرالدینشاه آنچه توانستند بهر اسم و هر عنوانی بی‌شرمانه عرضه داشتند»

می‌نویسد: حاج شیخ محسن‌خان مشیرالدوله[۱۱] که با امین‌الدوله دشمنی می‌داشت بشاه گفت اگر امین‌الدوله یکماه دیگر بر سر کار باشد دولت قاجاری را براندازد، و این گفته او بهنگامی افتاد که امین‌الدوله «لایحه‌ای» بشاه داده و در آن گفته بود: نخست باید ماهانه شاه باندازه باشد تا بتوان بدیگران ماهانه باندازه داد. «در این هنگام اجزای خلوت بشاه عرضکردند که پادشاه ایران همه وقت مواجب میداده است و رعایا از سفره و عطای او متنعم بودند حال باید ملت مواجب بشاه دهد و پادشاه مواجب خور ملت گردد. این نیست جز اینکه امین‌الدوله در خیال است

پ ۵

شادروان امین‌الدوله

استقلال سلطنت را مضمحل نماید.

می‌نویسد: «آن اظهار حاجی شیخ محسن خان و این سعایت مقارن شد با ضدیت و کدورت بعضی علماء و اظهار عداوت از طرفین».

نیز می‌گویند: کسانی از درباریان و درونیان قرآن بدست جلو شاه را گرفته و گله و ناله از امین‌الدوله نمودند و بگریه و زاری برداشتن او را از روی کار خواستار گردیدند.

اینها همه راست است، ولی چنانکه گفتیم جز از اینها و جز از کوششها و کارشکنی‌های امین السلطان و کارکنان او، انگیزهٔ بزرگ دیگری در کار بوده، و خود امین‌الدوله هم چاره‌ساز و توانا نبوده.

یکی از کارهای این زمان خواستن سه تن بلژیکی (که نوز و دو تن دیگر باشد)، و سپردن کارهای گمرکی بدست ایشانست. گمرک تا این زمان سامان درستی نمیداشت، و دولت آن را بکسانی باجاره می‌داد. ولی چون اینان آمدند اداره‌ای برای آن بشیوه اروپا بنیاد نهادند. این کار نیک بوده، ولی خواهیم دید که این بلژیکیان چه دشمنیها بایران کردند و چه زیانها رسانیدند. یکی از نامهای شوم در تاریخ ایران «نوز» را باید شمرد.

وامهای ایران در بهار سال ۱۲۷۸ (۱۳۱۷) امین‌الدوله از کار برخاست. و در تهران نمانده روانه گیلان گردید. و از اینسوی امین‌السلطان از قم بتهران آمده و همچون پیش صدراعظم گردید (و گویا لقب اتابک را این زمان یافت)

در اینمیان گفتگوی گرفتن وامی در میان بود. شاه سخت بی‌پول گردیده، و از آنسوی چون بیمار بود پزشکان رفتن باروپا و شست‌و‌شو در آبهای کانی آنجا را پیشنهاد می‌کردند، و برای رفتن باین سفر هم نیاز بپول می‌داشت. چنانکه دیدیم این آهنگ از زمان امین‌الدوله پیدا شده و او میخواست از بلژیک یا یک دولت بی‌یکسوی دیگری وام خواهد. ولی گویا نتوانسته و سرانجام گفتگو با دولت انگلیس می‌رفته که یکملیون و دویست هزار لیره وام دهند و گمرکهای جنوبی ایران در گرو آنان باشد. لیکن آنان دیر پاسخ داده‌اند، و در این میان اتابک بروی کار آمده بود و او رو بسوی روسیان برگردانید، و بمیانجیگیری میرزا رضاخان ارفع‌الدوله که سفیر پترسبورگ بود کار را انجام داد. روسیان گمرکهای شمالی ایران را بگرو گرفتند و بیست و دو ملیون و نیم منات، با سودی صدی پنج، برای مدت هفتاد و پنجسال بایران دادند. با این شرط که از آن، وام بانک شاهنشاهی (پانصد هزار لیره تاوان امتیاز توتون و تنباکو) پرداخته شده، و ایران تا این وام روسی را باز نداده از هیچ دولت دیگری وام نگیرد.

این در سال ۱۹۰۰ میلادی (۱۲۷۸ و ۱۳۱۷) بوده، و در روزنامه رسمی که آگاهی آن را دادند چنین نوشتند که از آن پول وام بانگ شاهنشاهی را پرداخته، و بند اهواز را (که بستن آن از زمان ناصرالدینشاه گفتگو میشد) بسته، و برای شهر بی آب قزوین آب خواهند آورد، و بآبادیهای دیگری نیز خواهند برخاست.

لیکن تنها وام بانک شاهنشاهی را پرداخته و بازمانده را برداشته. و در تابستان همانسال شاه و اتابک و دیگران روانه اروپا گردیدند، و دیرگاهی در روسستان، و فرانسه، و عثمانی و دیگر جاها بگردش و تماشا پرداخته و پولها را بپایان رسانیده، و با کیسه تهی بایران بازگشتند.

این رفتار ایشان بمردم بسیار گران افتاد و ناخشنودی پدیدار شد. مردم همهٔ بدیهارا از اتابک میشماردند و او را افزار سیاست همسایهٔ شمالی میدانستند، و او را که گرجی‌نژاد میبود ارمنی‌نژاد پنداشته، و همین را گواه دیگری ببدخواهی او با ایران میگرفتند.

و آنچه این ناخشنودیها را بیشتر میگردانید رفتاری بود که اتابک با دبستانها مینمود. پس از بر افتادن امین‌الدوله انجمن معارف از سرپرستی دبستان رشدیه و پرداختن پول بآنجا باز ایستاد، و خود دبستانهای دیگری بنیاد نهاد، و چنین گفته میشد دست نادرستی بپول دراز میشود. مردم همه اینها را از اتابک دانسته، و او را جلوگیر بیداری توده و پیشرفت کشور میشناختند، و دسته بزرگی از درباریان و دیگران بدگوییهای بسیار ازو میکردند و دسته‌ای بدشمنی او برخاسته بودند.

در تاریخ بیداری مینویسد: شیخ یحیی کاشانی گفتاری دربارهٔ نادرستیهای انجمن معارف و بدخواهیهای اتابک نوشته برای چاپ شدن بروزنامهٔ حبل‌المتین فرستاد، و چون آن گفتار چاپ شد و بایران آمد، یک انجمن نهانی که برای دشمنی با اتابک و کوشش در راه برانداختن او بر پا شده بود نویسنده آن شیخ یحیی را بانجمن خواندند، و او باز گفتارهایی نوشت و بحبل‌المتین فرستاد، و کم کم روزنامهٔ ثریا نیز بزبان آمد و او هم سخنانی نوشت. در نتیجه اینها اتابک از آمدن روزنامه‌های فارسی بایران جلو گرفت.

ولی کوشندگان از پا ننشستند، و این بار «شبنامه»ها نوشته و در درون پاکت باینجا و آنجا میانداختند، و چون چند تنی از ایشان از نزدیکان شاه میبودند، با دست اینان شبنامه‌ها بروی میز شاه گزارده میشد، و او برداشته میخواند بی آنکه نویسنده و آورنده را بشناسد. از اینسو دبستان رشدیه که باز زیر نگهداری امین‌الدوله بود، و در نبودن او شیخ هادی نجم‌آبادی سرکشی مینمود، در سایه رنجیدگی که کارکنان اینجا را از اتابک میبود، دبستان ناگزیر کانونی برای بدگویی از اتابک و نکوهش از کارهای او گردیده، و چون برای شاگردان و آموزکاران ناهار از دبستان داده میشد، گذشته از شیخ یحیی که از آموزگاران بود، سید حسن برادر دارندهٔ حبل المتین، و مثمرالملک از باشندگان انجمن نهانی، نیز باینجا میآمدند، و همیشه نکوهش از اتابک مینمودند، و آموزگاران را ببدگویی ازو در میان درس وامیداشتند.

این کارها باتابک گران میافتاد، و با دست آقابالاخان سرپولیس کوشندگان را میجست، و چون بدبستان رشدیه گمان بیشتر میرفت و ناظم دبستان محمد امین، آگاهیهایی بکارکنان اتابک داده بود، بمیانجیگری او میرزا حسین برادر کوچک رشدیه را بنام گردش و میهمانی بقلهک خوانده و نزد اتابک بردند، و ازو چگونگی کارهای دبستان را بدست آوردند، از آنسوی در همان روزها پیش آمدی بیکبار پرده از روی کارها برداشت . چگونگی آنکه باز شبنامه‌ای نوشتند، و در آن نکوهش بسیار از داستان وام گرفتن از روس نمودند، و قصیده‌ای را که فخرالواعظین کاشانی دربارهٔ اتابک سروده بود، و چند بیتش در پایین آورده میشود، در آن گنجانیدند:

  ارمنی‌زاده میازار مسلمانان را بکف کفر مده سلطنت ایمان را  
  عاقبت خانهٔ ظلم تو کند شاه خراب پس چه حاجت که بافلاک کشی ایوانرا  
  داس غیرت چو شود در کف ملت ظاهر پاک از لوث وجود تو کند بستانرا  
  . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .  
  کاسه‌لیسی تو ازروس ندارد ثمری کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمانرا  

شاه در نیاوران بود، و چنین رخ داد که بهنگامیکه موقرالسلطنه پاکت شبنامه را روی میز او می‌نهاد، شاه که در برابر آینه ایستاده بود هم در آینه کار او را دید، و بدینسان آورندهٔ شبنامه‌ها و گزارندهٔ آنها بروی میز شاه که موقرالسلطنه بود شناخته گردید، و چون او را بفشار گزاردند و چوب بپاهایش زدند ناچار شده نامهای باشندگان انجمن را یکایک شمرد، و این بود با دستور شاه آقابالاخان همه را دستگیر ساخت:

شیخ یحیی کاشانی نویسندهٔ گفتارها
سید حسن برادر دارندهٔ حبل‌المتین
میرزا مهدیخان وزیر همایون که وزیر پست، و در سفر اروپا از همراهان شاه بود.
میرزا محمد علی خان قوام‌الدوله که از درباریان و خود مرد توانگری می‌بود و با اتابک دشمنی سخت مینمود.
ناصر خاقان که پیشخدمت شاه، و در سفر اروپا از همراهان او بود.
موقرالسلطنه داماد شاه
مثمرالملک که از مردم قفقاز بوده و بتهران آمده، و چون از میوه‌ها «کونسرو» میساخته از شاه این لقب را یافته و ماهانه ازو می‌گرفته.
میرزا سید محمد مؤتمن لشکر نوری.
میرزا محمد علیخان نوری.

میرزا محمد علیخان بهنگام دستگیری، چون شب بود و در پشتبام خوابیده بودند از سراسیمگی از بام افتاد، و پس از چند ساعتی در ادارهٔ شهربانی در گذشت. شیخ یحیی را دست بسته باسبی نشاندند و باردبیل فرستادند. سید حسن را بپاس برادرش و بمیانجیگری عین‌الدوله که حکمران تهران میبود بدیه او مبارک‌آباد روانه گردانیدند. دیگران هم هر یکی را بجایی فرستادند. حاجی میرزا حسن رشدیه بخانهٔ شیخ هادی نجم‌آبادی پناهیده و از گزند آسوده ماند. اگر نرمدلی مظفرالدینشاه نبودی کمتر یکی از اینان زنده ماندی.

در روزنامه‌های روسستان این پیش آمد را بزرگتر گردانیده و بنام «یک بدخواهی بشاه» باز نمودند و نوشتند. این پیش آمد در مهر ماه ۱۲۸۰ (جمادی الاخری ۱۳۱۹) بود.

این پیش آمدها در شاه و اتابک نهنایید، و اندکی پس از آن بود که بار دیگر بآرزوی وام گرفتن و بگردش اروپا رفتن افتادند، و بار دیگر ده ملیون منات از دولت روس وام گرفتند، و این بار گذشته از چیزهای دیگر امتیاز کشیدن یک راه شوسه از جلفا و تبریز تا قزوین و تهران را بآن دولت دادند و در تابستان ۱۲۸۱ (۱۳۲۰) باز شاه و وزیر و همراهان روانهٔ اروپا شدند، و این بار بلندن نیز رفتند، و پس از چند ماه باز با کیسهٔ تهی بایران باز گردیدند.

رنجش مردم از بلژیکیان آنچه زشتی این سفرها را بیشتر و رنجش مردم را فزونتر میگردانید داستانهایی بود که از گزافه دهیهای شاه، و نادانیهای برخی همراهان او، بزبانها افتاده و با فزونیهایی گفته میشد. مثلا گفته میشد شاه خاک برای گلخانهٔ خود سپارش داده که از اروپا بفرستند. میرزا علیمحمدخان کاشانی نویسندهٔ ثریا و پرورش در مصر، که در سفر نخست روانهٔ اروپا گردیده، و با شاه و پیرامونیان او همراهی نموده بود، و آگاهیها برای روزنامهٔ خود میفرستاد، گلهٔ بسیار از ناآگاهی و بی‌پروایی پیرامونیان شاه کرده، و از زبان یکی از ایرانیان[۱۲] چنین میآورد:

«شنیدم در پطرزبوغ دولت روس محض خودنمایی بیست هزار قشون از نمره اول قشون روس در جلو اعلیحضرت همایونی سان داده بود و اعلیحضرت همایونی تمجید کرده بودند یکی از ملتزمین که نزدیک بوده بترکی گفته بود من با پانصد سوار ابوابجمعی خودم همهٔ این بیست هزار نفر را شکست میدهم»، این گوینده امیر بهادر جنک بوده، و داستانهای خنک دیگری نیز ازو گفته میشد.

شاه، و صدر اعظم، و وزیران، و بزرگان میرفتند، و چند ماهی در اروپا میگردیدند، و پولهایی را که با گرو گزاردن کشور بدست آمده

پ [۱۳]

بود با دست گشاده بکار میبردند، و پس از همهٔ اینها یک چیزی که بسود

کشور باشد همراه نمی‌آوردند، و با یکرشته سرافکندگیها باز میگردیدند. از همه بدتر آن بود که در کشورهای بیگانه دودستگی بمیان خود انداخته و یکدسته به پیشوایی میرزا محمود خان حکیم الملک انگلیس خواهی، و یکدسته به پیشروی اتابک روس خواهی مینمودند، و بدینسان خامی و بی ارجی خود را به بیگانگان نشان میدادند که خامه بر میداشتند و در روزنامه‌ها گفتار مینوشتند و ریشخند مینمودند.

اینها نتیجه آن را داد که از ارج و جایگاه دولت در نزد توده بسیار کاست، و مردم از شاه و دربار نومید گردیدند. در اینمیان داستان گمرک و بکار گماردن بلژیکیان هم یکرشته رنجشهایی پدید آورده بود و بنومیدی مردم می‌افزود.

چنانکه گفتیم در سال ۱۲۸۷، در زمان امین‌الدوله سه تن بلژیکی را آورده و کار گمرک ایران را بایشان سپردند. سر آنان نوز بود که نخست عنوان «مدیر کل گمرکات» باو دادند، و میبایست در زیر دست صدراعظم کارهای گمرکی را راه برد، ولی سال دیگر، بهنگامیکه شاه آهنک اروپا داشت، بدستاویز آنکه صدر اعظم همراه او خواهد رفت، نوز را «وزیر کل گمرکات» گردانیده و بیکبار در کار هایش خودسر ساختند.

اینان بکار پرداخته و اداره گمرکی بشیوهٔ کشورهای اروپایی پدید آوردند، و تعرفه را نیز دیگر کردند، و شاه فرمانی بیرون داد که باجهای گوناگونی که بنامهای «راهداری» و «قپانداری» و «حقوق خانات» و مانند اینها از کاروانیان و بازرگانان ایرانی گرفته میشد از میان برخیزد، و همچون بازرگانان بیگانه تنها یک «حقوق گمرکی» در مرز گرفته شود و بس[۱۴].

از این کار زیانی دیده نمیشد، و مردم از نهان بلژیکیان و از بدخواهی آنان که هنوز بیرون نیفتاده بود آگاهی نمیداشتند، و با اینهمه در بوشهر و شیراز و یزد و اسپهان و تهران، بازرگانان و ملایان ناخشنودی نمودند، و دستاویز ایشان دو چیز بود: یکی آنکه بودن یک بیگانه‌ای را بر سر کارهای کشوری بر نمیتافتند، و ملایان نیز که از هر چیز تازه‌ای میرمیدندی، با آنان همراهی مینمودند. دوم تعرفهٔ گمرکی را که بلژیکیان نوشته بودند بزیان خود می‌شمردند. در سال ۱۲۸۹ که مظفرالدینشاه در سفر اروپا میبود، در همهٔ آن شهرها بازرگانان شوریده و با دولت در گله و گفتگو می‌بودند، ولی به نتیجه‌ای نرسیدند و دامنهٔ گفتگو تا به پس از بازگشت شاه کشید.

دولت باین دادخواهیها گوش نمیداد، و از آنسوی بلژیکیان ببدرفتاری می‌افزودند، و آشکاره میانهٔ بازرگانان ایرانی و بیگانگان، بلکه میانهٔ مسیحیان ایرانی با مسلمانان جدایی میگزاردند، و با مسلمانان بسیار سخت می‌گرفتند. این رنجشها چون با ناخشنودیهایی که از رهگذر وام گرفتن و بگردش اروپا رفتن در میان میبود، توأم می‌گردید یک هیاهویی می شد. مردم مظفرالدینشاه را ساده‌دل و ناتوان شناخته همهٔ بدیهارا از میرزا علی اصغر خان اتابک می‌دانستند.

در این زمان در ایران، رشتهٔ کار بدست دو گروه میبود: یکی درباریان و نزدیکان شاه که سخنی باو توانستندی رسانید، و دیگری علماء که مردم را توانستندی شورانید. اتابک در میان هر دو گروه دشمنانی می‌داشت.

در تاریخ بیداری مینویسد: هنگامیکه شاه در اروپا بود (در سفر دوم)، در تهران سید علی اکبر مجتهد تفریشی و سید محمد طباطبایی و امامجمعه و دیگران، با چند تنی از درباریان انجمنی ساختند و با هم پیمان نهادند که به برانداختن اتابک بکوشند، و پیمان نوشتند و سوگند یاد کردند، ولی چون اتابک از سفر باز گشت اقبال‌الدوله کاشانی که پیکره‌ای از پیمان‌نامه برداشته بود آن را باتابک نشان داد و چگونگی را باو باز گفت، و پیش دیگران بهانه آورد که کیفش گم شده و دیگری آن را پیدا کرده و باتابک رسانیده. اتابک چون از داستان آگاه شد در زمان پانصد تومان به سید علی اکبر فرستاد و دل او را جست، و میان دیگران هم پراکندگی انداخت، و از درباریان هر کس را دشمن خود میدانست بجای دوری فرستاد.

چنانکه به حکیم‌الملک که همچشم و دشمن او شمرده میشد حکمرانی گیلان داد و از تهران دورش گردانید، و او چون بگیلان رسید دیری نگذشت که ناگهان بمرد. مردم چنین پنداشتند که اتابک زهر باو خورانیده، و این را گناه دیگری ازو شمردند.

بدینسان ناخشودی روزافزون بود، و در بهار سال ۱۲۸۲ (۱۳۲۱)، بنوشتهٔ براون در تهران و یزد شورش نمودار گردید، و در یزد کار بدتر شده و بکشتار بهائیان انجامید. این در خرداد ماه (جون) بود، و سپس در مرداد و شهریور دوباره بهاییکشی در یزد و اسپهان هر دو در گرفت.

این شگفت خواهد نمود که مردم که از تعرفهٔ گمرکی، و از بکار گماردن بلژیکیان گله مینمودند، و از اتابک و گرایش او بهمسایهٔ بیگانه رنجیده میبودند، کینه از بهاییان جویند. مگر چه پیوستگی میانهٔ آن کارها با بهاییان بوده؟.. رازیست که بگفتگوی درازی نیاز میدارد، و در اینجا میباید بگزاریم و بگذریم.

در اینهنگام در تبریز هم داستان شگفتی رو داد، و آن اینکه میرزا علی اکبر نامی از ملایان (که از همان زمان نام «مجاهد» گرفت و کنون هم در تبریز زنده و بهمین نام شناخته است)، بهنگامی که از ارمنستان، از جلو یک میخانه میگذشت، یکی از مستان از میخانه بیرون آمده و جام باده جلو میرزا گرفت. (بگفتهٔ عامیان تعارف کرد). میرزا که مردی تند و زود خشمی میباشد سخت بر آشفت، و چون خشمناک بمدرسه باز گشت و چگونگی را باز گفت، طلبه‌ها بشوریدند، و بعنوان آنکه «بعلماء توهین شده»، بخانهٔ حاجی میرزا حسن مجتهد رفته و او را کشیده و بمسجد (مسجد شاهزاده) آوردند، و در اینمیان بازرگانان چون از داستان گمرک و بلژیکیان رنجیده و همچون بازرگانان دیگر جاها در ناخشنودی میبودند، از پیش آمد بهانه جسته و بازار را بستند و آنان نیز بمسجد آمدند، و از آنسوی ملایان هنوز دلتنگی از دبستانها را فراموش نکرده بودند، و همهٔ این رنجیدگیها را رویهم ریخته و چنین گفتند: «میباید مسیو پریم برود، و میخانه‌ها و مهمانخانه‌ها و مدرسه‌ها بسته شود».

مسیو پریم یکی از بلژیکیان و سر گمرک آذربایجان میبود، و مهمانخانه‌ها چون چیز نوینی میبود و ارمنیان و قفقازیان باز کرده و در آنها باده نیز میفروختندی ملایان دشمنی میداشتند. مدرسه‌ها نیز همان دبستانهاست که این زمان چند تا در تبریز برپا میبود.

دو روز باین عنوان بازارها بسته و شور و غوغا میرفت. محمد علیمیرزا که ولیعهد دولت و سر رشته کارهای آذربایجان بدست او میبود ناگزیر شده «دستخطی» فرستاد بدینسان: «مجتمعین مسجد شاهزاده، الساعه مسیو پریم را روانه گردانیدم و دستور دادم میخانه‌ها، و مهمانخانه ها، و مدرسه‌ها را ببندند، شما متفرق شوید».

همینکه این نوشته خوانده شد طلبه‌ها بیرون ریختند، و میخانه‌ها، و مهمانخانه‌ها، و دبستانها را تاراج کردند، و آشوب و غوغای بزرگی بر پا گردید. یکی از دبستانها که در این پیش آمد تاراج یافت دبستان «کمال» بود که راهبرش میرزا حسینخان میبود و روزنامه‌ای نیز بهمان نام مینوشتی، و پس از این پیش آمد در تبریز نمانده و بقفقاز و مصر رفت.

مسیو پریم را که محمد علیمیرزا بیرون فرستاده بود در باسمنج مینشست، و پس از ده و بیست روز که آشوب فرو نشست، و طلبه‌ها و دیگران آن تاراج را کردند و پی کارهای خود رفتند، محمد علیمیرزا کالسکه فرستاد و او را بشهر باز گردانید، و بجای او حاجی میرزا حسن مجتهد را ناگزیر کرد که در شهر نماند، و او روانهٔ تهران گردید.

این پیش‌آمدها در تیر ماه ۱۲۸۲ (ربیع الثانی ۱۳۲۱) بود.[۱۵]

بر افتادن اتابک و وزیر اعظمی عین‌الدوله این ناخشنودی‌ها ماندن اتابک را بروی کار دشوار میگردانید. این مرد افزار کارش خوشرویی با مردم و دلجویی از هواداران خود، و پول دادن بملایان و دیگران میبود، و همیشه با اینها کار خود را پیش بردی، ولی این زمان آن افزار کند گردیده، و کسانی بدشمنیش برخاسته بودند که پول نمیگرفتند و فریب نمیخوردند. این زمان در میان ملایان کسانی پیدا شده بودند که از چگونگی جهان آگاه میبودند، و زیانهای کارهای اتابک را بکشور نیک میدانستند، و از دلسوزی و غیرتمندی باز نمی‌ایستادند. در تهران طباطبایی همچنان با اتابک دشمنی مینمود، و چنین رخ داد که حاجی شیخ فضل‌الله نوری که از مجتهدان بنام و باشکوه تهران شمرده میشد و تازه از مکه بازگشته بود، در دشمنی با اتابک با وی همراهی کرد. از آنسوی در نجف آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و حاجی میرزا حسین تهرانی (نجل خلیل) این زمان بنام شده بودند، و اینانهم دلبستگی بکارهای ایران نموده، و رنجیدگی از کارهای اتابک نشان میدادند، و بکسانی در ایران نامه مینوشتند. پس از همه، روزنامهٔ حبل‌المتین که از اتابک زیان دیده و دشمنی سخت پیدا کرده بود، با دست کارکنان خود، چه در نجف و چه در دیگر جاها بزیان اتابک میکوشید. سرانجام ناخشنودی علمای نجف کار خود را کرد و در همه جا پراکنده شد که علمای نجف میرزا علی اصغر خان را «تکفیر» کرده‌اند، و این بدلیری مردم افزود. از آنسوی کسانی در دربار با شاه بگفتگو در آمدند و چگونگی را باو رسانیدند و در بدخواهی با اتابک پافشاری نمودند.

در تاریخ بیداری مینویسد: مظفرالدینشاه با مردان درباری بسکالش نشست و با آنان چنین گفت: من از برداشتن امین‌السلطان باک نمیدارم، جز آنکه میترسم از این پیش آمد رشته کارها از هم گسلد. عین‌الدوله و برادرش سپهسالار زبان دادند که کار ها را نیک راه برند و نگزارند رشته از هم گسلد.

کوتاه سخن: در آخرهای شهریور ۱۲۸۲ (دههٔ سوم جمادی‌الثانیه ۱۳۲۱) بود که اتابک از کار افتاد، و عین‌الدوله بنام «وزیر

پ ۷

مظفرالدین شاه با عین‌الدوله

اعظم» بجای وی نشست. اتابک در ایران نماند و روانهٔ اروپا گردید.

در همان روزها نوشته‌ای با مهر و دستینهٔ علمای نجف پراکنده گردید که اتابک را «کافر» میخواند. گفته‌اند: این نوشته را سید محمد علی برادر دارندهٔ حبل‌المتین که در نجف میبود ساخته، و از خود نوشته هم ساختگی آن پیداست، و ما اینک آنرا در اینجا میآوریم:

باسمه تبارک و تعالی

بر قاطبه اهل اسلام سیما ساکنین ایران مخفی نماند که تسلیط کفر واستیلاء اجانب بر نفوس محترمه اسلامیه و بخشیدن حریت بفرقه ضاله بابیه خذلهم الله و اشاعه منکرات و اباحه بیع مسکرات در ایران بحدی رسیده که جای توقف و مجال تأمل باقی نمانده و یوما فیوما در تزاید و آنچه در مقام تدبیر و دفع این غوایل هائله شده اثری ندیدیم و این نیز بر ما ثابت و محقق گردید که تمام این مفاسد مستند بشخص اول دولت علیه ایران میرزا علی اصغر خان صدر اعظم است و پادشاه اسلام اعلیحضرت مظفرالدین شاهنشاه ایران خلدالله ملکه در نهایت دین داری و رعیت پروری و غایت اهتمام را در حفظ حدود مسلمین داشته و دارد و تمام این مفاسد را این شخص خاین دولت و ملت اسلام بران ذات اقدس اغفال نموده چاره جز اظهار ما فی الضمیر ندیدیم – لهذا بر حسب تکلیف شرعی و حفظ نوامیس اسلامی که بر افراد مسلمین فرض عین است به خباثت ذاتی و کفر باطنی و ارتداد ملی او حکم نمودیم تا قاطبه مسلمین و عامه مؤمنین بدانند که از این و بعد مس با رطوبت میرزا علی اصغر خان جایز نیست و اوامر و نواهی او مثل اوامر و نواهی جبت و طاغوت است و در زمرهٔ انصار یزید بن معاویه محشور خواهد بود قوله تعالی لن یجعل الله للکافرین علی المسلمین سبیلا اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبة و لینا بتاریخ ۲۱ جمادی الثانی سنه سنه ۱۳۲۱ الاحقر محمد الشربیانی (مهر) الاحقر الجانی محمد کاظم الخراسانی (مهر) محمد حسن الماماقانی (مهر) الجانی نجل المرحوم میرزا خلیل (مهر)[۱۶]

دستگیری طلبه‌ها عین‌الدوله بکار آغاز کرد، و چون در زمان اتابک یکی از نکوهندگان کارهای او این میبود مردم امیدها به نیکوکاریش بستند، و از آنسوی او نیز بدلجوییهایی کوشید. چنانکه بشیخ یحیی که تا اینهنگام در اردبیل میبود و در سایهٔ نگهداری شاهزاده امامقلی میرزا حکمران آنجا زنده مانده بود پرک بازگشت بتهران داد. نیز آمدن حبل‌المتین و دیگر روزنامه های فارسی را بایران که از چهار سال باز جلوگیری میشد آزاد گردانید، و بلکه چنانکه میگویند خواست اداره حبل‌المتین را بتهران آورد، ولی دارنده‌اش خرسندی ننمود. از این پرواها و پشتیبانیها بود که حبل‌المتین بیکبار هوادار عین‌الدوله گردید، و بلکه میباید گفت خود را باو فروخت. (چنانکه باز خواهیم نمود).

در همانروزها یکداستان شگفتی در تهران رو داد. گفته‌ایم در شهرهای ایران مدرسه‌های بزرگی برای طلبه‌ها بودی. این طلبه‌ها که بیشترشان از روستاها یا از شهرهای دیگر آمدندی و خانه‌هاشان همان مدرسه بودی از ماهانه‌ای که از درآمد «موقوفات» مدرسه بهر یکی داده شدی زیستندی، و راه درس خواندنشان آن بودی که هر چند تنی، یا هر گروهی بخانهٔ یکی از مجتهدان رفتندی، و ازو درس فقه و اصول و منطق و مانند اینها خواندندی، و گاهی نیز تنها برای بستگی پیدا کردن و پول گرفتن از مجتهدی یا امامجمعه‌ای بر سر او گرد آمدندی. رویهمرفته افزار کار مجتهدان، یا بهتر گویم: «سپاه شریعت، اینان بودندی.

تهران هم مدرسه های بزرگی با «موقوفات» بسیار میداشتی، و در این زمان چنین رو داد که میانهٔ طلبه‌های مدرسهٔ محمدیه (در بازار)، با طلبه‌های مدرسه صدر (در جلو خان مسجد شاه) کشاکش و زد و خوردی رخ داد. چون مدرسهٔ محمدیه «موقوفات» بیشتر میداشت طلبه‌های مدرسهٔ صدریه میکوشیدند بآنجا دست یابند، و خود بنشینند، و کسانی از ملایان بزرک هم پشتگرمی بایشان میدادند. بهر حال پیش آمد چون کوچک بود عین‌الدوله پروا ننمود. ولی هواداران اتابک که خواهان آشوب میبودند، و برخی ملایان هوسباز که آرزوی نام در آوردن و سروری فروختن میداشتند فرصت بدست آوردند و بآتش دامن زدند.

در تاریخ بیداری نامهای سید علی اکبر تفریشی، و پسر او، و حاجی میرزا ابوالقاسم امامجمعه، و امیرخان سردار، و سالارالدوله، و شعاع‌السلطنه، و دیگران را میبرد، که از اینسو یا از آنسور هواداری مینموده‌اند. کوتاه سخن آنکه دوباره زد و خوردی میان طلبه‌ها در گرفت که با دگنک و قمه بجان همدیگر افتادند و کسانی کوفته گردیده، و یا خسته شدند، و بروی زمین ماندند.

حکمران تهران بدستگیری سردستگان پرداخت، ولی یکی از آنان که معتمدالاسلام رشتی بود، بخانهٔ سید عبدالله بهبهانی که از شمار مجتهدان بنام میبود پناهید، و شادروان بهبهانی او را نگهداشت.

از این رفتار، طلبه‌های مدرسهٔ صدر از بهبهانی رنجیدند، و چون امامجمعه نیز پشتگرمی بآنان میداد، بیباکانه بر آن شدند که از بهبهانی کینه جویند، و شبی بهنگامیکه بهبهانی از جلو مسجد شاه میگذشت، دسته‌ای از طلبه‌ها با دگنک و قداره بیرون ریخته بر سر او و همراهانش تاختند. در تاریخ بیداری مینویسد: استر آقا رم خورده او را، بی‌آنکه آسیبی ببیند، بخانه رسانید. ولی دیگران گفته‌اند او را هم زدند.

عین‌الدوله چون بهبهانی را هوادار اتابک میشناخت و ازو رنجیده میبود، و باشد که خود در نهان دست در پیش آمد میداشت، باین هم پروا ننمود. ولی چون یکدسته از ملایان به پشتیبانی بهبهانی برخاستند و پافشاری نمودند، عین‌الدوله ناگزیر شد بکاری بر خیزد، و از ملایان زبان گرفت که میانجیگری ننمایند، و آنگاه دستور دستگیری طلبه‌ها را داد، و برای آنکه سختی خود را در کارها بمردم نشان دهد و چشمها را بترساند سختگیری بسیار نمود، چهارده تن از طلبه‌ها را دستیگیر ساختند، بدینسان:

شیخ احمد خراسانی، شیخ علی اکبر اشتهاردی، شیخ بابا اشتهاردی، شیخ اسماعیل رشتی، حاجی میرزا آقا همدانی، شیخ جعفر تنکابنی، سید حسین قمی، سید تقی قمی، شیخ علی خمامی، سید عزیزالله قمی، سید علی قمی، شیخ ابوطالب قمی، یدالله قمی، شیخ عبدالحسین همدانی.

اینانراکه گرفتند، همه را در گاری نشاندند، و پانصد سواره همراهشان گردانیدند، و از خیابانهای تهران گذرانیده، بلشکرگاه که در بیرون شهر میبود برده، و در آنجا بهمگی چوب زدند، و پس از یکی دو روز، همه را باسترها نشانده، و هر هفت تن را بیک زنجیری بستند، و روانهٔ اردبیل گردانیدند.

این رفتار عین‌الدوله بهمه گران افتاد، تا آنروز چنین رفتاری با طلبه‌ها دیده نشده بود، آنروز مردم بملا و طلبه ارج بسیار نهادندی، بویژه اگر سید بودندی، و بگمان بسیاری از ایشان اگر کسی بکفش آخوند کفشکه گفتی کافر گردیدی.

در تهران و دیگر جاها رنجیدگی بسیار نمودند، و در زنجان مردم بازارها را بسته بر آن شدند که بریزند و دستگیران را از دست سواران دولتی بگیرند. سواران ناگزیر شدند از بیرون شهر در گذرند.[۱۷]

در تهران بهبهانی پیام بعین‌الدوله فرستاد که من از شما سپاسمندم، و طلبه‌ها را هم آمرزیدم، آنانرا آزاد گردانید. عین الدوله با بیپروایی پاسخ داد: من آنان را بپاس دلخواه آقا نگرفتم که او سپاسمند باشد، و چون خواست آزادشان گردانم. این پاسخ رنجش بهبهانی را از عین‌الدوله بیشتر گردانید.

این پیش آمد در مهر ماه ۱۲۸۲ (رجب ۱۳۲۱)، و نخستین داستانی بود که چگونگی رفتار عین‌الدوله و اندازهٔ خودکامگی او را نشان داد. پیمان گمرکی با روسیان و تعرفهٔ نوین امین‌السلطان رفته ولی نتیجه‌های بدخواهی او باز میماند، و در زمستان همین سال پیمان گمرکی که با روسیان بسته شده، و تعرفهٔ نوین گمرکی که از روی آن درست گردیده بود، بیرون آمد. این پیمان، با دست نوز آماده گردیده و در سال ۱۲۸۰ (۱۳۱۹)، پس از بازگشت شاه از سفر دوم اروپا، دستینه بآن نهاده شده، و در ۱۲۸۱ (۱۳۲۰)، پیمان نامه‌ها بهمدیگر داده گردیده ، ولی بکار بستن آن باز مانده بود که از بهمن ماه اینسال ۱۲۸۲ بآن برخاستند.

این پیمان و تعرفه یکسره بزیان ایران، و نتیجهٔ آن این بایستی بود که اندکی افزارسازی و پارچه‌بافی و مانند اینها که ایرانیان می داشتند از میان رود، و کار داد و ستد و بازرگانی از رونق افتد، و کشاورزی و گله‌داری نیز آسیب بیند، و در پایان، آن باشد که مردم ایران دست بسته و بیکار مانده، و بشهرهای قفقاز و دیگر جاها کوچند، و یا در کشور خود بسختی افتاده و از ناچاری بهمسایهٔ بیگانه گرایند.

اگر کسانی میخواهند از چگونگی این پیمان و تعرفه، و از خواستهاییکه همسایه شمالی را از بستن آن بوده، و از زیانهایی که بایران میرسانیده آگاه گردند، کتاب «استقلال گمرکی ایران»[۱۸] را بخوانند.

در این کتاب یک راز را آشکار گردانیده، و آن اینکه پیمان و تعرفه از چند سال پیشتر آماده گردیده بوده است ، و ما از اینجا پی برازهای دیگری برده، میفهمیم که گفتگوی این از زمان شادروان امین‌الدوله آغاز شده، و میتوانیم گفت که یکی از انگیزه‌های افتادن امین‌الدوله ناهمداستانی آن با این پیمان و تعرفه بوده. نیز میفهمیم که آن پیشرفت تند نوز، و رسیدن او به «وزیری گمرکات »، زمینه‌سازی

پ ۸[۱۹]

برای چنین پیمانی بوده، رویهمرفته میباید گفت: همسایهٔ شمالی از سست

نهادی شاه، و از ناپاکی امین‌السلطان، و ناآگاهی توده فرصت یافته، خواست خود را با دست بلژیکیان و دیگران پیش میبرده.

بی‌انگیزه نیست که شوستر، نوز را، افزار دست روس و «نگه داشتهٔ بنام» او میشمارد، و باز بی‌انگیزه نیست که صفی‌نیا مینویسد: «امضای این قرارداد ضربت سختی بود که پس از عهدنامهٔ ترکمان‌چایی باستقلال ایران وارد شد».

این خود ننگیست که یک پادشاه یا یک صدر اعظم، چنین کار ارجداری را، که آبادی کشور یا ویرانی آن را نتیجه دادی، بیک بیگانهٔ ناآزموده‌ای سپارد. نوز اگر هم پیمانی بسود ایران بسته بودی، باز گناه مظفرالدینشاه و اتابک، در واگزاردن چنین کاری باو، در خور آمرزش نبودی.

این تعرفه برای کالاهایی که از روسستان بایران آمدی بدهی کم، و برای کالاهایی که از ایران بروسستان رفتی، یا از هندوستان و فرانسه و دیگر جاها بایران آمدی بدهی بسیار، بسته بود، و از اینرو نه تنها بزیان ایران بلکه بزیان همهٔ کشورهای دیگر نیز میبود، و از اینرو انگلیسیان سخت آزردگی نمودند، و دولت ناگزیر شد چند ماه نگذشته با آنان نیز پیمان و تعرفهٔ نوینی بندد، و از زیان بازرگانان ایشان جلو گیرد.

ولی زیان ایرانیان همچنان باز ماند، و میبایست بسوزند و بسازند، و این تعرفه مایهٔ دیگری برای رنجیدگیها و ناخشنودی‌های مردم گردید. بویژه با دژ رفتاریهاییکه نوز و دیگر بلژیکیان مینمودند و مردم را سخت میآزردند.

سال ۱۲۸۳ (۱۳۲۲)، در سایهٔ چیرگی عین‌الدوله بآسودگی گذشت، ولی در پایان آن در تهران یکداستانی رو داد، و آن اینکه پیکره‌ای از نوز ودیگر بلژیکیان بدست افتاد که زنان و مردان بزمی (بال) ساخته‌اند، و هر یکی از مردان رخت دیگری (از رخت‌های گوناگون ایران) بتن کرده‌اند، و خود نوز «عمامه» بسر گزارده و همچون ملایان «عبا» بدوش انداخته.

این بزم در دو سال پیش بوده، ولی این زمان که از یکسو مردم از گمرک و کارکنان بلژیکی آن سخت آزرده میبودند، و از یکسو بهبهانی از عین‌الدوله رنجیدگی میداشت، و از یکسو کارکنان اتابک بیکار نایستاده از عین‌الدوله بکارشکنی میکوشیدند، این پیکره را پیدا کرده، و چون محرم فرا رسیده و بازار ملایان گرم خواستی بود، بدست آنان دادند، و آنان بدستاویز اینکه نوز «باسلام استهزاء و بعلماء توهین کرده» بناله و نکوهش برخاستند. نخست خود شادروان بهبهانی در خانهٔ خود، بالای منبر یاد بدرفتاریهای نوز را کرده و در پایان سخن این داستانرا بمیان آورد، و چنین گفت که میباید از مظفرالدینشاه برداشتن نوز را خواست. سپس ملایان دیگری از صدرالعلماء، و حاجی شیخ مرتضی (پسر میرزای آشتیانی)، و شیخ محمدرضای قمی، و سید احمد طباطبایی (برادر شادروان طباطبایی)، پیروی نمودند، و هر یکی در بالای منبر بدگوییها از نوز کردند. تا نشستهای محرمی بپایان رسد این هیاهو بر پا بود، و در اینمیان سال ۱۲۸۴ (۱۳۲۳) که جنبش آزادیخواهی از آن میآغازد، فرا رسید.

عین‌الدوله، با آن بیپروایی و برتریفروشی که میداشت، باین هیاهو ارجی ننهاد، و شاه نیز پروا ننمود، و نتیجه‌ای در بیرون از آن ناخشنودیها و بدگوییها دیده نشد، و چون محرم بپایان رسید هیاهو نیز فرو نشست، ولی خواهیم دید که دنبالهٔ آن بریده نشد، و از همین زمان بود که پیمان همدستی میانهٔ شادروان بهبهانی و طباطبایی بسته گردید، و جنبش آزادیخواهی سرچشمه گرفت که ما از آن در گفتار دوم سخن خواهیم راند. در اینجا، در پایان گفتار برای روشنی تاریخ بچند سخن دیگری میپردازیم:

پیشرفت دبستانها چنانکه دیدیم اندیشهٔ اینکه باید در کشور قانونی باشد و زندگی از روی آن پیش رود، از زمان حاجی میرزا حسینخان سپهسالار آغازید. از پیش از آن، ما از چنین اندیشه‌ای در میان ایرانیان، آگاهی نمیداریم. سپس هم نخستین تکان در توده و آغاز بیداری در میان مردم از پیش آمد «امتیاز توتون و تنباکو» پیدا شد. باید گفت این تکان در مردم ایران فرو ننشست، و از همان زمان، بیداری مردم، و دلبستگی آنان بکارهای توده و کشور، در یک راه پیشرفت افتاد، و با یک تندی که کمتر گمان رفتی رو به روییدن و بالیدن گزاشت.

و نشان این، نخست رواج روزافزون دبستانهاست. زیرا چنانکه گفتیم دبستان در ایران از سال ۱۲۷۵ (۱۳۱۴) آغازید، که امین‌الدوله با دست رشدیه، نخست در تبریز، و سپس در تهران، آنرا باز کرد. در تهران تا دیری تنها یک دبستان (رشدیه) میبود، ولی پس از زمانی، در سایهٔ رو آوردن مردم دبستانهای دیگری بنیاد یافت. نخست برخی از ملایان، در اینجا هم دشمنی مینمودند، و کسانی از آنان میخواستند بهواداری از الفبای کهن کتاب نویسند، ولی در اینمیان دو تن از ملایان نیکنام، خود پشتیبان دبستان گردیدند: یکی از آن دو ، شادروان شیخ هادی نجم‌آبادی بود که خود مرد دانشمند و آزاد اندیشه و نیکی میبود، و پس از برافتادن امین‌الدوله سرکشی و پشتیبانی بدبستان رشدیه و نگهداری آن را بگردن گرفت، و دیگری شادروان سید محمد طباطبایی بود که خود بنیاد دبستانی بنام «اسلام» نهاد و تا توانست از هواداری و واداشتن مردم بهواداری باز نایستاد. پروای این دو تن بکار دبستان زبان دیگرانرا بست، و با همه روگردانی که اتابک از این کار میداشت و ناخشنودی خود را پوشیده نمیداشت، دبستانها سال بسال بیشتر میگردید، و ما میبینیم در سال ۱۲۷۹ که چهار یا پنجسال از آغاز پیدایش دبستان میگذشت، بیست و یک دبستان برپا میبوده (هفده در پایتخت، و چهار در تبریز و بوشهر و رشت و مشهد)، و اینها همه پدید آوردهٔ خود مردم بوده ، و در رفتش را نیز آنان میداده‌اند، و دولت را پایی در میان نبوده.

انبوهی از مردم زیان بیسوادی را دریافته، و از آنسوی جدایی را که میانهٔ دبستان و مکتب میبود با دیده میدیدند، و این بود با دلخواه و آرزو رو بآن میآوردند. یکی از کارهای نیک این میبود که در پایان سال، بهنگام آزمایش شاگردان، در حیاط دبستان جشنی برپا نموده، و پدران شاگردان و کسان دیگری را میخواندند، و اینان از دیدن آنکه یک بچهٔ کوچک، در دو سه ماه که الفبا خوانده، نوشتن یاد گرفته و هر کلمه که گفته میشود بیغلط بروی تخته سیاه مینویسد، و شاگردان بزرگتری، کشورهای اروپا و امریکا را بنام میشمارند و از هر کجا آگاهیهایی میدهند، سخت شادمان میگردیدند ، و بدلخواه دست دهش باز میکردند، و بسیار رخ میداد که در رفت یکساله یکدبستانرا مردم در همان نشست جشنی میدادند.[۲۰]

تا سال ۱۲۸۵ که مظفرالدینشاه مشروطه را داد دبستان رواج بسیار یافته، و کمتر شهری بود که یک یا دو دبستان یا بیشتر در آن نباشد. دلبستگی مردم باینها بجایی رسید که کار بگزافه اندیشی کشید، و بسیاری از ایشان چنین پنداشتند که تنها چارهٔ دردهای کشور همان دبستانست، و چون جوانانی از آنها بیرون آیند همهٔ درماندگیها از میان خواهد برخاست. هر زمان که جشنی میگرفتند آگهی از آن در روزنامه‌ها مینوشتند و شادمانیهای بی‌اندازه مینمودند، و نویدها بخود میدادند. بجایی رسید که احمد بیک آقایوف نویسندهٔ روزنامهٔ «حیات» قفقاز، که خود مرد دانشمندی میبود و بکارهای ایران دلبستگی نشان میداد، بزبان آمد و خامی این اندیشهٔ ایرانیان را باز نمود.[۲۱]

در گفتگو از دبستانها میباید یادی هم از حاجی زین‌العابدین تقیوف کنیم. این مرد یکی از توانگران بنام جهان و خود مرد رادی میبود و دهشهای بجا مینمود، و در سال ۱۲۷۹، با دست «انجمن معارف» ارمغان شایانی بدبستانهای نو پدیده ایران فرستاد بدینسان که یک رشته نقشه‌های بزرگ دیواری، و دفترها برای نوشتن شاگردان، و برخی کتابها در بیست و یک بسته، برای بیست و یک دبستان ایران ارمغان کرده، و چهار هزار منات برای دبستان رشدیه، و پانصد منات برای دبستان سادات پول فرستاد. فزونی روزنامه‌ها نشان دوم آن پیشرفت فزونی روزنامه‌ها، و رو آوردن مردم بخواندن آنهاست. چنانکه گفتیم پیش از آن زمان روزنامه‌ها بیشتر دولتی بودی، و ما جز از آنها تنها «اختر» استانبول، و «حکمت» مصر، و «قانون» لندن را میشناسیم. اما پس از آغاز آن تکان و پیشرفت، چند روزنامه دیگری پدید آمد، که بنامترین آنها «حبل المتین» کلکته، و «تربیت» تهران، و «ثریا» و «پروش» مصر، و «الحدید» یا «عدالت» تبریز بود.

اینها، اگر از نویسندگانشان گفتگو کنیم، برخی نیک و برخی بد میبودند. نیکی نویسندگان اختر را یاد کرده‌ایم. گفتارهای این روزنامه مایهٔ بیداری کسان بسیاری گردیده. حاجی میرزا حسن رشدیه که بنیادگزار دبستانهاست، میگوید مرا برفتن بیروت و یاد گرفتن شیوه نوین آموزگاری یک گفتاری از اختر برانگیخت. روزی با پدرم آنرا میخواندیم دیدیم نوشته: در اروپا از هزار تن ده تن بیسوادند، ولی در ایران از هزار تن تنها ده تن باسواد میباشند، و انگیزهٔ این، بدی شیوهٔ آموزش، و دشواری درس الفباست. باید در ایران دبستانهایی بشیوهٔ اروپا بنیاد یابد. این نوشته در من و پدرم سخت هنایید ، و منکه ملازاده بودم و میبایست بنجف رفته درس ملایی بخوانم، با همداستانی از پدرم روانهٔ استانبول و مصر و بیروت گردیدم، و در این شهر باز پسین چگونگی آموزگاری نوین را یاد گرفتم. این نمونه‌ایست که چگونه یکسخن پاکدلانهٔ راست کار خود را کند.

نویسندهٔ «حکمت»، میرزا مهدیخان تبریزی از نیکانست. روزنامهٔ او را کم دیده‌ام، ولی از نیکیش آگاه میباشم. اینمرد دانشمند میبود و کتابها نیز نوشته، و شعرهای «وطنی» نیز میسروده. در سال ۱۲۷۹ گویا، بتهران آمده، و اتابک با او پذیرایی و مهربانی دریغ نگفته، و لقب «زعیم‌الدوله» و سالانهٔ سیصد تومان برایش از شاه گرفته، ولی تا آنجا که ما میدانیم، اینها او را از راه نبرده است.

پ ۹[۲۲]

از «قانون» و نویسندهٔ آن میرزا ملکم خان در پیش گفتگو داشته‌ایم.

نویسندهٔ تربیت یکشاعر درباری بوده، و روزنامه‌اش نیز همچون دیوان یکشاعر درباری پر از ستایشهاست. مثلا نزد شعاع‌السلطنه رفته، و گفتار درازی در ستایش او نوشته و چنین میگوید:

«پس از استیناس، با حضرت گردون اساس، یکوقت متذکر شدم و دیدم من با خرد خرده بین روبرو شده‌ام، و با هوش سروش گفت و شنود مینمایم. گمان نمیکنم سن حضرت شاهنشاه زاده زیاده از شانزده و هفده باشد، لیکن بآفرینندهٔ سنین و شهور، و روشنی بخش ماه و هور، بخاطر ندارم در مدت شصت سال عمر خود از خورد سال و سالخورد شخصی باین فطانت و ذکاء دیده باشم. بنام ایزد، نقاد سخن، کشاف سر، جوهر درایت، گوهر فراست، مختصر با ضمیری بتابش آفتاب، و خاطری ریزنده‌تر از سحاب، از دقایق و حقایق مهام ملکی و امور دولتی تا لطایف و ظرایف ادبیات از شعر و انشاء و غیرها ندیدم نکتهٔ که نداند و نوشتهٔ که نخواند...»

ثریا، نخست نوشتن آن با میرزا علیمحمدخان کاشانی بود و آوازه گفتارهای تند آن بهمه جا میرسید، ولی سپس او جدا گردید، و خود نامه پرورش را بنیاد نهاد و ثریا از ارج افتاد. سال ششم آن را که در سال ۱۲۸۳ (۱۳۲۲) در تهران چاپ شده و نویسنده‌اش سید فرج الله کاشانی بوده، من دیده‌ام و روزنامهٔ بسیار پستی است.

و یکی از زشتیهای این روزنامه کشاکشی است که با حبل‌المتین پیدا کرده، و سخنان سبک و زشت بسیاری، که خود دشنامست، بدارندهٔ حبل‌المتین میشمارد. حبل‌المتین گاهی سخن از قانون و «حکومت مشروعه» بمیان میآورد، این در پاسخ آن مینویسد:

«در پادشاهیکه اسخی از تمام سلاطین سلف، و اعدل از ملوک دادگستر جهانست، خرافات و ترهات سلطنت مشروعه و غیر مشروعه چرا میبافی، و هر آهنگر و عمله و بقال را محق در تدقیقات امور دولت میشماری... اینسخنان مشابه بکلام جن زدگانست چه سود بخشد... این بوالفضولیهای مردود، از سید جمال معهود است، تو سید جلال بی جمال چه میگویی؟!»

اتابک که رفته بود حبل‌المتین نکوهش ازو مینوشت. این در پرده هواداری از اتابک میکند، (و بیگمان از هواداران اتابک پول می گرفته) و چنین پاسخ میدهد:

«تخطئه اعمال هر یک از خدام آستان شاهنشاهی بآن ساحت قدس راجع میشود. چه رسد به تخطئه کسیکه یکقرن در دولت صاحب حکم و قلم بوده، و برگزیده و امین دو پادشاه ذیجاه برگزیدهٔ عالم... پس باید گفت العیاذ بالله در یکقرن دو پادشاه بقدر حبل‌المتین ندانسته‌اند، و نه چنین است. یک پادشاه عقل چهل وزیر، و یک وزیر عقل چهل مرد خردمند را دارد. ما مردم بازاری اسرار دولت، و حکمت عملیه سلطنت را چه دانیم؟!.»

پرورش، سال نخست آن را که من دیدم از بهترین روزنامه‌هاست. نویسندهٔ آن میرزا علیمحمد خان، مرد باغیرت و دانشوری میبوده، و گفتارهای تکان‌دهنده و تندی مینوشته. در سال ۱۲۸۹ که مظفرالدینشاه بار دوم بسفر اروپا رفت، اینمرد هم از مصر روانه گردید، و در اروپا وزیران و همراهان دیگر شاه را دید، و گفتارهای پرمغز نیکی برای نامهٔ خود نوشت.

الحدید، نویسندهٔ آن سید حسینخان از نیکانست و در روزنامه‌اش نیز که سپس آنرا بنام «عدالت» نوشت، از چاپلوسی خودداری کرده و گفتارهای سودمند مینوشت.

حبل‌المتین اما حبل‌المتین، میباید از آن جداگانه سخن رانیم. این نامهٔ هفتگی از همه روزنامه‌های آنزمان بزرگتر، و بنامتر میبود، و در هندوستان چاپ شده و آزادی برای سخن راندن میداشت. یکی از چیزهایی که مایهٔ رواج آن گردید، این بود که حاجی زین‌العابدین تقیوف پول بسیاری فرستاد که روزنامه بعلمای نجف و دیگر جا بی پول فرستاده شود. از اینجا پیوستگی میان روزنامه و علماء پدید آمد، و شادروان شیخ حسن ممقانی، که اینزمان با فاضل شربیانی، دوتن «مرجع تقلید » میبودند، بستایش حبل‌المتین برخاست و مردم را بخواندن آن برانگیخت.

این روزنامه گفتارها دربارهٔ گرفتاریهای سیاسی ایران مینوشت، و دلسوزیها و راهنماییهای بسیار میکرد، و در پیش آمد وام از روس گفتارهای تندی بچاپ رسانید، (بهمین انگیزه چهار سال از آمدن آن بایران جلوگیری شد)، و بارها پیشنهاد قانون و «حکومت مشروطه» (یا مشروعه) نمود، و مردم دلبستگی بسیار باین روزنامه پیدا کردند، و نویسندهٔ آن سید جلال‌الدین کاشانی (مؤیدالاسلام) بنیکی شناخته میبود، ولی راستی را از سودجویان بوده، و بهر کجا که سودی برای خود امید میداشته کوشش بنیکی توده و کشور را فراموش می‌کرده.

ما در روزنامه‌اش چاپلوسیهای فراوان می‌یابیم. هر کسی که بسر کاری آمده، هنوز بکاری برنخاسته و آزموده نگردیده، بشیوهٔ شاعران، ستایش ازو میکرده. هنگامیکه نوز «وزیر گمرکات» گردید او چنین مینویسد: «جناب مسیو نوز اصلا از نجبای بلژیک، و شخصاً مرد درستکار و با کفایت، و مدت یکسالست از جانب دولت مدیر و مستخدم اداره گمرکات ممالک محروسهٔ ایران میباشد، مستقلا بعهدهٔ وزارت کل گمرکات ایران مباهی و مفتخر گشت» این نمونهٔ ستایشگریها و گزافه نویسیهای اوست. یک مرد بیگانه ناشناسی را بدینسان بالا میبرد.

از محمد علیمیرزای ولیعهد، و ارفع‌الدوله، و عین‌الدوله و دیگران ستایشهای گزافه‌آمیز بسیار میکرده، و چنانکه گفتیم چون عین‌الدوله وزیر اعظم گردید، این خود را بآن فروخت، و از آنزمان حبل‌المتین را جز «عین‌الدوله نامه» نتوان خواند، و ما رفتار زشت او را، با کوششهای شادروان طباطبایی و بهبهانی خواهیم نوشت.

در ایران روزنامه‌ها، چه پیش از مشروطه و چه پس از آن، راهی برای خود نمیداشتندی، و اینست همیشه وارونه نویسیها میکردندی. حبل‌المتین باین آگ هم گرفتار بود، و شما می‌بینید در این شماره از دادگستری مظفرالدینشاه، یا از کوششها و بیداریهای ولیعهدش محمد

پ ۱۰

عبدالرحیم طالبوف

علیمیرزا، ستایشهای بسیار نوشته، و در شمارهٔ دیگر بناله و فریاد از گرفتاریهای مردم ایران، و ستمگری حکمرانان، و ویرانی و نابسامانی کشور پرداخته است.

راستی آنست که اینان میخواستند کوشش در راه ایران بنمایند، ولی در اینمیان خود هم نان خورند و پول اندوزند. این شیوهٔ انبوه کوشندگان میبود.

من در یک شماره از حبل‌المتین دیدم دو گفتاری از یکتن (یوسف‌زادهٔ همدانی) بچاپ رسانیده: یکی در ستایش «اتحاد اسلام» و واداشتن مردم بآن، و دیگری در ستایش «سوسیالیزم» و شمردن سودهای آنچنان زندگانی، که نه نویسنده ناسازگاری آن دو راه را باهم دریافته، و نه چاپ‌کننده بآن پی برده.

جز از امین‌السلطان که زیان بحبل‌المتین زده بود، از دیگران هر کسی وزیر شده، چه پیش از مشروطه، و چه در زمان خرده خودکامگی، و چه در زمان التماتوم روس و بسته بودن دارالشوری، این روزنامه او را ستوده و چاپلوسیها گفته.

این بوده چگونگی روزنامه‌ها در آنزمان. نیک و بد را با هم میداشته‌اند، و اگر رویهمرفته را بگیریم سودمند میبوده‌اند، و میتوان یکی از انگیزه‌های تکان توده همین‌ها را شمرد. زیرا گذشته از آنکه برخی از آنها نیک بوده و راهنماییهای سودمند میکرده، بدها نیز این سود را میداشته‌اند که از کشورهای اروپا، و از پیشرفت و نیرومندی آنها، و از دانشها و اختراعها، و مانند اینها سخن میرانده‌اند، و مردم را آگاه میگردانیده‌اند، و همینها مایهٔ تکان و بیداری میشده.

چنین رخ داد که در آن زمان نخست جنک ترانسوال و انگلیس برخاست، و سپس جنک ژاپون و روس پیش آمد. تا چند سال این جنگها در میان بود، و روزنامه‌ها داستانهای آنها را مینوشتند، و بیدارشدگان با خشنودی و دلخوشی آنها را میخواندند و سخت میسهیدند. این داستانها در ایران، کار بسیار کرده. دلیریهای یکمشت ترانسوالی، و ایستادگیهای مردانهٔ آنان در برابر دولت بزرگی همچون انگلیس، و شکستهاییکه چند بار بسپاه این دولت دادند، و همچنین لشکرهای آمادهٔ ژاپون، و کاردانیهای سرداران ایشان، و فیروزیهای پیاپی که می‌یافتند، ایرانیان را تکان سختی میداد. ژاپون که تا چندی پیش گمنام بوده و در سایهٔ مشروطه و تکان توده باین جایگاه رسیده بود، درس بزرگی بایرانیان می‌آموخت، و همه را میسهانید. داستانهای این جنک چندان پراکنده گردید و شناخته شد که نامهای «پورت اتور»، و «مارشال اویاما»، و «جنرال کروپاتگین» و مانند اینها زبانزد مردم گردید، و مثلا اگر کسی برتری فروختی یا بخود بالیدی چنین گفتندی: «مگر پورت آتور را کشاده‌ای که چنین میبالی؟!..»، و بسیاری از نویسندگان گزافه‌نویسیهایی از میهن‌دوستی ژاپونیان، و از نیکخویی، و از خردمندی آنان مینوشتند. یکی از سودهای روزنامه‌ها، چنانکه گفتیم، این بود که مردم را از این پیش‌آمدهای بزرک جهان آگاه میگردانید، و از آنسوی رو آوردن مردم باینها نشان پیشرفت تکان و بیداری شمرده میشد.

کتابهای طالبوف و سیاحتنامهٔ ابراهیم بیک یک چیز دیگری که میباید از انگیزه‌های بیداری ایرانیان شمرد کتابهای طالبوف و سیاحتنامهٔ ابراهیم بیک میباشد. اینها نیز کار بسیاری کرده.

عبدالرحیم طالبوف، از مردم تبریز، و چنانکه خود نوشته پسر یک درودگری بوده که در جوانی بقفقاز رفته و در آنجا با کوشش و رنج دارایی اندوخته، و پس از آن در ولادیقفقاز بگوشه‌نشینی پرداخته. اینمرد از دانشمندان میبود و از فیزیک، و شیمی، و ستاره‌شناسی، و مانند این آگاهی بسیار میداشت، و کتابهایش بسیار است، ولی خواست ما در اینجا دو کتاب اوست: یکی «کتاب احمد»، و دیگری «مسالک المحسنین».

در کتاب احمد که دو بخش است و پاکیزه بچاپ رسیده، طالبوف با پسر پنداری خود احمد، گفتگو میکند، و دانشهایی با زبان ساده باو میآموزد، و از پیشرفت اروپاییان و پس ماندن ایرانیان، سخن بمیان میآورد، و کتاب بسیار سودمند و شیرینی است.

در مسالک‌المحسنین چند تنی از تهران، بیک گردش دانشی برخاسته، و با افزار و دربایست آهنک قله دماوند میکنند. کتاب برای داستان این گردش است، ولی نویسنده در آن میان، از چگونگی مردم و گرفتاریهای کشور، سخن‌ها میآورد و کتاب بسیار شیرین و سودمندیست.

یک ناآگامی که در آن کتاب دیده میشود آنست که طالبوف این روی کوههای البرز را، همچون آنروی دیگرش، جنگل و پر درخت دانسته، و نه چنین است. برخی از ملایان ، چنانکه شیوهٔ ایشان بود، طالبوف را «تکفیر» کرده و مردم را از خواندن کتابهای او باز میداشتند، ولی این جز نشان نادانی آنان نتواند بود.

اما سیاحتنامهٔ ابراهیم بیک، ارج آن را کسانی میدانند که آنروزها خوانده‌اند و تکانی را که در خواننده پدید میآورد بیاد میدارند. این کتاب داستان جوانی را از بازرگان زادگان ایرانی در مصر میسراید، که بآرزوی دیدن میهن خود، همراه لله‌اش یوسف عمو، بایران آمده، و در پایتخت و دیگر شهرها هر چه دیده، از ناآگاهی مردم، و سر گرمی آنان بکارهای بیهوده، و فریبکاریهای ملایان، و ستمگریهای حکمرانان، و بی‌پروایی دولت، و مانند اینها، با زبان ساده و شیرینی، و با آهنک دلسوزی، برشتهٔ نوشتن کشیده. انبوه ایرانیان که در آن روز، خو باین آلودگیها و بدیها گرفته بودند، و جز از زندگانی بد خود بزندگانی دیگری گمان نمیبردند، از خواندن این کتاب، تو گفتیی از خواب بیدار میشدند، و تکان سخت میخوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده، و بکوشندگان دیگر پیوسته‌اند.

در نتیجهٔ این هنایش او در خوانندگان، بود که به پراکنده شدنش در میان ایرانیان خرسندی نمیدادند و تا دیرگاهی مردم آن را در نهان خواندندی.

این کتاب در سه بخش است، و این گفتگوها دربارهٔ بخش یکم میباشد. دو بخش دیگر، این جایگاه را نداشت، و خود نیز دیرتر نوشته شده و چندان نتیجه از آنها برنخاست.

اما نویسنده‌اش، در آنهنگام دانسته نبود، ولی سپس که مشروطه داده شد و آزادی رو داد، در بخش سوم آن نام حاجی زین‌العابدین مراغه‌ای، از بازرگانان استانبول، پدید آمد. کسانی باور نکردند که چنان کتاب پر مغزی از خامهٔ یک بازرگان ساده بیرون آمده باشد، و برخی از دشمنان چنین گفتند که بخش یکم را میرزا مهدیخان (یکی از نویسندگان روزنامهٔ اختر) نوشته و بچاپ رسانیده بوده، و پس از مرک او حاجی زین‌العابدین بخشهای دوم و سوم را نوشته، و همه را بنام خود خوانده، و دلیلی که بآن گفته خود یاد میکردند این بود که شیوهٔ نوشتن بخش یکم بشیوه گفتارهای اختر بسیار میماند، و از آنسوی بخشهای دوم و سوم، از هر باره با بخش یکم جداست. ولی این گفته‌ها در خور پذیرفتن نیست، و بخشهای دوم و سوم که بیگمان از حاجی زین‌العابدین است خود آگاهی و پرمایگی نویسندهٔ آنها را نشان میدهد، و اگر کمی جدایی با بخش یکم در میانست، این در بسیار کتابها رخ دهد که همه بخشها بیکسان در نیاید.

آنچه توان پنداشت اینست که میرزا مهدیخان یا نویسندهٔ آگاه دیگری بحاجی زین‌العابدین یاوری کرده، و این از ارج کوششهای حاجی نامبرده نخواهد کاست. ما اگر تنها چاپ کردن و پراکنده ساختن آن کتاب را از حاجی زین‌العابدین بدانیم باید ارجشناسی ازو نماییم و بنامش در تاریخ جایی باز کنیم. تنها بچاپ رسانیدن چنین کتابی در آن زمان انگیزه نابودی چاپ کننده توانستی بود. این نه نیکست که برشک، نیکیهای کسانی را نپذیریم.

و تنها خرده‌ای که بکتاب ابراهیم بیک توان گرفت، آن شعرها و گفته‌های بیهوده پراکنده است که بآخر بخش سوم افزوده شده. از این گذشته ما را گله‌ای هم از حاجی مراغه‌ای هست که در جای خود خواهیم آورد. شعرهای وطنی چون میخواهیم هر آنچه با بیداری ایرانیان پیوستگی میدارد یاد کنیم میباید از چکامه‌های «وطنی» که برخی شاعران در آن زمانها سروده اند هم نامی بریم. ایرانیان از سالیان دراز گرفتار شعر بوده‌اند، و از این کار زیانهای بسیار برده‌اند. ولی گاهی نیز شعرهای بی زبانی سروده‌اند که ما از آنها این چکامه‌های وطنی را میشماریم.

چون در میان آنکه با اندیشه‌های اروپایی و چگونگی زندگانی اروپاییان آشنا میگردیدند بعنوان «میهن» و «میهن دوستی» نیز آشنا میشدند، کسانی چنین خواستند که چکامه‌هایی در آن زمینه بسرایند و در روزنامه‌ها پراکنده کنند. یکی از نیکیهای روزنامه‌ها بچاپ رسانیدن اینگونه چامه‌ها و رواج دادن بآنها بود.

اگر چه چامه‌سرایان در ایران پیروی از «قافیه» نمایند، و در بیشتر شعرها تنها برای گنجانیدن یک کلمه‌ای (قافیه) جمله پردازند، و روشنتر گویم همیشه معنی را فدای سخن گردانند، و در این چکامه‌ها نیز همین رفتار را کرده‌اند، و اینست شما می‌بینید در یک چکامه سی بیتی که سروده شده بیش از چهار یا پنج معنای درستی نیست، با اینحال خود کار نیکیست و بسیار بهتر از پرداختن بغزلهای بی مغز بوده، و اینست ما نمونه‌هایی را از آنها در اینجا یاد میکنیم.

یکی از آن شاعران، حاجی محمد اسماعیل منیر مازندرانی بوده. (گویا در تجن و آن پیرامونها میزیسته)، و او را چکامه‌هاییست و در یکی میگوید:

  عنکبوت ار لانه دارد آدمی دارد وطن، عنکبوت آسا تو هم دور وطن تاری بتن  
  بهر حفظ لانهٔ خود می‌تند تار عنکبوت ز عنکبوتی کم نه، ای غافل از حفظ وطن.  
  عقل کل مهر وطن را معنی ایمان شمرد معنی ایمان بود مهر وطن بی ریب و ظن  
  شیخ اگر معنی وطن نشناخت معذورش بدار این وطن نامش بود ایران، بیا بشنو ز من  

و در دیگری میگوید:

  دشمن گرفته دور بدور دیارتان ای قوم از چه نیست جوی ننگ و عارتان؟!..  
  یاد آورید همت آن خفتگان خاک اسلاف باشرافت عالی تبارتان  
  ..... ......... ....... ...... ..... ......... ....... ......  
  تا بارتان شراب شد و کارتان قمار بیدرد و عار گشته صغار و کبارتان  
  در ملکتان بسیر بدند اهل شرق و غرب در ملک غیر سیرکنان شهریارتان  

پ ۱۱

سید جلال‌الدین دارندهٔ حبل‌المتین

دیگری از آن شاعران، میرزا حسنخان بدیع[۲۳] بوده که در بصره و خوزستان میزیسته، و او را هم چکامه‌هاییست و در یکی میگوید:

  چرا نمینگری حالت فکار وطن؟! چرا نمیشنوی ناله‌های زار وطن؟!  

میرزا مهدیخان حکمت و طالبوف را نیز از این چامه‌ها هست، ولی چون خواست ما آوردن همهٔ آنها نیست باین چند نمونه بس میکنیم.


    از انگیزه‌های برافتادن اتابک این نوشته بود. ولی تاریخ نوشته چند روز پیش از برافتادن اتابک است، و این نشدنیست که یک نوشته در چند روز در نجف نوشته شود، و در استانبول یا در شهر دیگری پیکره‌ها از آن برداشته گردد، و بتهران بیاید و بدست مردم بیفتد و نتیجه دهد. بیگمان این پس از رفتن اتابک، بتهران رسیده. ولی گفتگو از «تکفیر» اتابک که دشمنانش پراکنده کرده بودند از پیش از آن در میان بود، و علمای نجف نیز بیزاری ازو مینمودند، و اینست در برابر این نوشتهٔ ساخته هم خاموشی گزیده‌اند.

    پیکره ۶ نشان میدهد مظفرالدینشاه را با ولیعهد دولت روس (برادر امپراتور نکولا)، و آنانکه در پشت سر ایستاده‌اند: یکم و دوم از درباریان روس بوده‌اند که ما نمیشناسیم. سوم ارفع‌الدوله، چهارم اتابک، پنجم حکیم‌الملک، ششم موثق‌الملک است

  1. رویهٔ آن در مقدمهٔ «تاریخ بیداری ایرانیان» آورده شده.
  2. مثلا محمد پاشای مخزومی که کتابی بنام «خاطرات جمال‌الدین الافغانی» نوشته دربارهٔ بیرون کردن سید از ایران می‌نویسد: «این آگاهی چون پراکنده شد دوستاران جمال‌الدین بدولت شوریدند و نزدیک بود جویها از خون روان گردد» در جاییکه پاک دروغ است.
  3. این نامه را در مقدمهٔ «تاریخ بیداری ایرانیان» آورده که ما نیز بدانسانکه هست و با غلطهاییکه می‌دارد از آنجا آوردیم.
  4. آن تلگراف و دیگر تلگرافها که در این باره میانهٔ دولت و علماء آمد و شد کرده در تاریخ بیداری ایرانیان آورده شده
  5. این نیز از تاریخ بیداری آورده و غلطهایی که داشته بحال خود گزارده شده بازمانده آن چون بسیار پر تست آورده نشده
  6. «طلبه» در عربی بمعنی «خواهندگان» است و بیکتن گفته نشود، ولی چون در ایران هر یکتن را «طلبه» خواندندی ما نیز پیروی نموده‌ایم.
  7. این کلمه نیز در عربی بیک تن گفته نشود. ولی در ایران و عثمانی بیک تن گفته شدی و درباریان و کسان توانگر و توانا را باین نام خواندندی.
  8. دیر زمانی در ایران خواندن و نوشتن جز شاینده میرزایان (شاهزادگان) نبوده، و این بوده «میرزا» دو معنی پیدا کرده: یکی شاهزاده، و دیگری نویسنده و خواننده. هنوز تا زمان ما کسان نویسا و خوانا را «میرزا» خواندندی.
  9. اینهارا نیز «مدرسه» نامیدندی ولی چون نام فارسیش دبستانست ما همه جا آن را می‌آوریم.
  10. یکی از آنانکه در آن دبستان نخستین درس خوانده آقای صبری است که اکنون در تهرانست و این آگاهی‌ها بیشتر ازو گرفته شده
  11. همان معین‌الملک پ ۲
  12. میرزا حسینخان پسر میرزا نصرالله خان مشیرالدوله که سپس خود دارای این لقب گردید.
  13. |
  14. در این باره کتاب «استقلال گمرکی ایران» دیده شود.
  15. این داستان را براون بکوتاهی نوشته، ولی ما باین گشادگی از زبان آقای جواد ناطق آورده‌ایم.
  16. از این نوشته پیکره‌هایی (گویا در استانبول) برداشته و بهمه جا فرستاده‌اند، و نسخه ای از آن نزد آقای ضیاءالدین نوریست که ما از روی آن بدانسانکه بود آوردیم. در تاریخ بیداری نوشته یکی
  17. سرانجام پس از دو ماه نیز در سایهٔ پافشاری زنجانیان بود که عین‌الدوله آنانرا آزاد گردانید.
  18. نوشتهٔ آقای رضای صفی‌نیا – در سال ۱۳۰۷ در تهران بچاپ رسیده.
  19. پیکرهٔ ۸ همانست که نوز را با رخت ملایی نشان میدهد و مایهٔ هیاهو بوده. کسان دیگری از زن و مرد که دیده میشوند همه از بلژیکیان و زیردستان نوز میباشند.
  20. اینگونه جشن‌های باشکوه گرفتن، و پول از مردم دریافتن، چند سال پس از آغاز مشروطه هم رواج میداشت.
  21. آن گفتار «حیات» را آقای جعفر خامنه‌ای از ترکی ترجمه کرده و در یکی از شماره‌های حبل‌المتین کلکته بچاپ رسیده.
  22. پیکره ۹ نشان میدهد نشست آزمایشی یکی از دبستانها را (دبستان بصیرت امیریه) که گویا در تهران بوده.
  23. دو سال پیش در تهران بدرود زندگی گفت.