در اسکن این فصل از کتاب، صفحه‌های ۳۶۲، ۳۶۳ و ۳۸۱ از قلم افتاده‌اند.

[۲]میشد از هزار تن یکی معنای درست آنرا نمی‌دانست و انبوه ایشان میهن را سرزمین و کوه و بیابان شمارده و بنام میهن‌دوستی شعرها در ستایش آب و هوای آن میسرودند و دلبستگیهای گزافه آمیز شاعرانه نشان میدادند.

گفتار پنجم

جستجویی از حال مردم

در این گفتار سخن رانده میشود از اندازه هنایش جنبش مشروطه در شهرهای ایران و از دبستانها و روزنامه‌هایی که در ماه‌های نخست جنبش بنیاد یافت.

یکی از کمیهای جنبش مشروطه تا اینجا پیش آمدهای نه‌ماهه جنبش مشروطه را پیاپی نوشتیم. لیکن در اینجا (در پایان بخش) باید رشته تاریخ را بریده و از پیشرفت باز ایستاده برخی چیزهایی را که نگفته‌ایم بگوییم و جستجویی هم از حال مردم کنیم.

چنانکه دیدیم جنبش مشروطه‌خواهی را در ایران، دسته اندکی پدید آوردند و توده انبوه معنی مشروطه را نمیدانستند و پیداست که خواهان آن نیز نمیبودند. از آنسوی پیشروان هم بچند تیره می‌بودند: یک تیره نواندیشان که اروپا را دیده و یا شنیده و خود یک مشروطه اروپایی میخواستند و پیداست که اندازه آگاهی اینان از اروپا و از

معنی مشروطه و قانون، یکسان نمیبود و بسیاری جز آگاهیهایی سرسری

پ ۷۶[۱]

نمیداشتند. یک تیره بزرگتر دیگری ملایان میبودند که پیشگامی را هم

اینان بگردن گرفتند. اینان هم بدو دسته میبودند: یکدسته که شادروانان بهبهانی و طباطبایی و همراهان ایشان و اخوند خراسانی و حاجی تهرانی و حاجی شیخ مازندرانی و همراهان اینان بودند، چون بکشور دلبستگی میداشتند و آن را در دست دربار خودکامه قاجاری رو بنابودی میدیدند، برای جلوگیری از آن، مشروطه و مجلس شوری را دربایست میشماردند، و در همان حال معنی مشروطه را چنانکه سپس دیدند و دانستند نمیدانستند، و آن را بدانسان که در اروپا بود نمیطلبیدند، و خود از کشورداری و چگونگی پیشرفت توده و اینگونه اندیشه‌ها بسیار دور میبودند. یکدسته دیگری معنی مشروطه را هیچ ندانسته و بکشور و توده هم دلبستگی نمیداشتند و در آمدنشان بمشروطه خواهی بآرزوی رواج «شریعت» و پیشرفت دستگاه خودشان میبود، و خواهیم دید که اینان سپس عنوان «مشروعه» را بمیان آوردند، و دیر یا زود از میان مشروطه خواهان بکنار رفتند.

این حال پیشروان بود. انبوه مردم بیکبار از مشروطه و معنی آن ناآگاه میبودند و تنها بنام پیروی از پیشروان بجوش و تکان بر خاستند.

این بود در آغاز جنبش کسانی میبایست که بمردم راهنما و آموزگار باشند و معنی زندگانی توده‌ای و کشور، و چگونگی پیشرفت را بدانسان که در میان اروپاییان میبود بهمگی یاد دهند و آنان را بکارهای سودمندی وادارند.

از پیشروان مشروطه نبایستی چشم داشت که مردم را از همه گرفتاریها (از پراکندگی کیشها و اندیشه‌ها و از آلودگی خوی‌ها) بپیرایند. این کار از دست آنان بر نیامدی، و اگر بچنین کاری برنخاسته‌اند جای افسوس نیست. جای افسوس آنست که با آن تکانیکه بنام آزادی خواهی بمردم داده بودند باری در این زمینه بآنان آموزگاری ننمودند. معنی درست مشروطه و مجلس و قانون را با نان نفهمانیدند، و یکراهی برای کوشش بروی ایشان باز نکردند، و یک آرمانی بایشان نشان ندادند.

در این نه ماه آغاز جنبش زمینه آماده‌ای برای اینکار در میان میبود. در این چند ماه اگر راهنمایانی بدینسان در تهران که پایتخت کشور و بودنگاه دارالشوری میبود، پیدا شدندی و با گفتن و نوشتن آموزاکهای در بایست را بمردم آموختندی، آینده جنبش جز آن گردیدی که گردید و ما نیز خواهیم نوشت.

آن شور و سهش که در مردم پدید آمده بود اگر با آگاهیهای سودمندی دربارهٔ زندگانی توده‌ای و کشور داری و این زمینه‌ها توأم گردیدی بزودی خاموشی نیافتی و با یک فریبکاریهایی از ملایان و دیگران، کینه با مشروطه و آزادی جای آنها را نگرفتی.

نبودن چنین راهنمایانی نه‌تنها کشور را از پیشرفت بیبهره گردانید خود زیانهایی نیز پدید آورد و در بسیار جاها بجنبش جامهٔ هیاهو و آشوب پوشانید.

کاریکه دو سید و همدستان ایشان کردند بسیار ارجدار میبود و باید همیشه در تاریخ نامهای آنان ببزرگی برده شود. ولی ایشان میبایست در پی آن کار در اندیشه راه بردن مردم باشند، و این شگفت است که نبودند، و همان داده شدن فرمان مشروطه و باز شدن دارالشوری و نوشته شدن قانون اساسی را بس دانسته و بکار دیگری نیاز ندیدند.

این خود لغزشی از ایشان بود. ایشان مردم را شورانیدند و بپا برانگیختند ولی راهی برای پیش رفتن و کوشیدن ننمودند، و این کار نتیجه آن را داد که تا دیر گاهی در همه جا رشته در دست ملایان و روضه ‌خوانان میبود، و اینان بدلخواه خود مشروطه را همان رواج

«شریعت» میزندیدند، و از قرآن و «احادیث» دلیلها یاد میکردند، و در نشستهای خود همیشه روضه میخوانانیدند، و انبوه مردم جنبش را جز برای همین نمیدانستند. داستان حاجی شیخ فضل‌الله نوری و پیشنهاد های او را بمجلس، خواهیم آورد.

تا دیری مردم گیج این کار ها میبودند. شوریده و برای کوشش آماده گردیده ولی با اینها روز میگزاردند. سپس کم‌کم اندیشه های دیگری پراکنده گردید. آندسته از پیشروان که مشروطه را بمعنی اروپاییش میخواستند گاهی گفتار از «میهن دوستی» و جانفشانی راندند، و زمانی نام کارخانه و ماشین بمیان آوردند، و هنگامی سخن از آبادی کشور و کشیدن راه آهن و مانند اینها گفتند.

در نتیجه اینها مردم دو دل گردیدند و کم‌کم جدایی میانه دو رشته اندیشه پدید آمد، و چون ملایان سود خود را در همراهی با مشروطه نمیدیدند و خود میبایست جدا گردند یکدسته بزرگی با ایشان رفتند، و ایندسته که پایدار ماندند باز راهی برای کوشش و پیشرفت در جلو خود نیافتند و باز سرگردان ماندند. این دسته نواندیشان نیز مردم را راه بردن نتوانستند.

اینان بمردم میگفتند: «باید میهن خود را دوست داریم، باید در راه آن جانفشانی کنیم، باید با یکدیگر همدست شویم، باید دانش آموزیم ...» اینها را میگفتند و مردم را بتکان میآوردند، بی آنکه معنی درست میهن دوستی و جانفشانی و همدستی را یاد دهند، و بی آنکه راه اینها را باز نمایند. بخود مردم وا میگزاردند که معنی اینها را بدانند و راهش را بشناسند، و آنان هر کسی بدلخواه و فهم خود معنایی بآنها میداد و از روی هوس بکارهایی برمیخاست.

انبوهی از آزادیخواهان بایایی برای خود، جز بدگویی از محمد علیمیرزا و گله و ناله از خودکامگی نمیشناختند، و هر کس هر چه بدگویی بیشتر میکرد و از پرده دری هم باز نمی‌ایستاد این را نشان بیشی آزادیخواهی خود میپنداشت. بسیاری از ایشان «همدستی» را جز فراهم نشستن و انجمن برپا گردانیدن نمیدانستند. آنهمه نام «میهن» برده

یکی از نتیجه‌های شگفت این بیراهی، جدایی و چند تیرگی بود که ناگزیر در میان شهرها پدید میآمد، زیرا چون راهیکه همگی آن را پیمایند نمیبود، و چنانکه گفتیم مردم را شورانیده و ناآسوده گردانیده و بخودشان واگزارده بودند که کوششهایی کنند، خواه‌ناخواه اندازه فهم و آگاهی خود آنها، و سستی و استواری خویها، و بودن و نبودن پیشروانی، در پدید آوردن حال هر شهری کارگر افتاد و جنبش و کوشش در هر کدام از آنها رنگ ورویه دیگری بخود میگرفت.

مثلا در تبریز چون اندیشه‌ها بلندتر، و آگاهی از معنی مشروطه و قانون بیشتر وخويها استوارتر میبود، و از اینسو پیشروان دلسوز و کوشنده پا در میان می داشتند، در نتیجه اینها جنبش و کوشش پایه استواری یافت، و بيک رشته کارهای ارجدار و سودمندی از پدید آوردن دسته مجاهدان و بنیاد نهادن دبستانها و مانند اینها پرداخته شده و چنانکه دیدیم، در آن نه ماه تبریز چندبار با خودکامگی نبرد کرد و در همگی فیروز در آمد.

در تبریز هرچیز را بمعنی درست خود می فهمیدند و هر کاری را دلسوزانه پیش می‌بردند. خرده گرفتن این شهر بقانون اساسی، برخاستن آن بشمردن کمیهای قانون، و ایستادگیش برای پیشرفت خواست خود که یاد کردیم بهترین نمونه از نیک‌فهمی و کوشش دلسوزانه تبریزیان می‌باشد.

چنانکه گفته‌ایم در این شهر يک کمی پیدا نشدن علمایی همپای دو سید بود. نیز چنانکه دیدیم ملایان بزرگ اینجا بیشتر از دیگران، از مشروطه روگردانیدند و جز از ثقة‌الاسلام بازمانده همگی بدشمنی برخاستند. تبریز اگر همه‌چیز نازد باین نتواند نازید. چیزیکه هست در اینجا از ملایان کوچک (از پیشنمازان و واعظان) دسته بیشتری با آزادی همراهی نمودند و تا پایان پایدار ماندند، و برخی از اینان جانفشانیهای بزرگی کرده و بنام شدند.

گذشته از آنانکه یاد کرده‌ایم میباید در اینجا نامهای حاجی سید المحققين و شیخ‌سلیمان میرزا اسماعیل نوبری و شیخ محمد خیابانی و ضیاء العلماء وملاحمزه و ملاغفار را بریم . اینان همگی در مشروطه‌خواهی پایدار ماندند.

حاجی سیدالمحققين پسر نظام العلماء و خود در نجف درس خوانده و از شماره مجتهدان میبود. شیخ سلیمان پیشنماز کوی چوست‌دوزان وخود پیرمرد غیرتمندی می‌بود. نوبری و خیابانی تازه بملایی رسیده بودند ، ضیاء‌العلماء از يک خاندان توانگر و خود جوان دانشمندی میبود که گذشته از درسهای ملایی بزبان‌های اروپایی نیز می‌پرداخت. ملاحمزه از روضه‌خوانان و از سردستگان کوی خیابان بشمار میرفت و در آن کوی هواداران بسیار میداشت. ملاغفار هم روضه‌خوان میبود.

از شهرهای آذربایجان خوی و سلماس و ارومی، هریکی باندازه خود پیروی از تبریز نمودند و جنبش در آنها ریشه دوانید. در خوی گذشته از آزادیخواهان خود آنجا که از روی دلبستگی بکشور و توده می‌کوشیدند میرزا جعفر زنجانی با چند تن مجاهد از قفقاز بانجا آمده و پدید آوردن دسته مجاهد می‌کوشید. در سلماس انجمن برپا شده و حاجی پیشنماز رییس آن و سررشته‌دار کارها میبود و نيک می‌کوشید. یکی از آزادیخواهان آنجا شادروان میرزا سعید بود که گاهی در استانبول و گاهی در تبریز و گاهی در سلماس میزیست و جوانی سراپا غیرت و مردانگی می‌بود. در ارومی گذشته از دیگران شادروان میرزا محمود سلماسی که یکی از علمای بنام میبود بکوشش می‌پرداخت و مشهدی باقرخان که از قفقاز آمده بود بهمدستی او به پدید آوردن مجاهدان می‌کوشید. با همه گرفتاریهای مرزی که یاد خواهیم کرد پیشرفت جنبش در اینجا براه خود می بود.

اما مراغه و اردبیل و دیگر جاها در نیمه راه ماندند و پیروی

پ ۷۷

ملا حمزه خیابانی

نتوانستند. ماکو که آن هیاهو و گزافگوییها می‌نمود هیچ کاری نتوانست و خواهیم دید که پایان آن خودنماییها چه شد.

از شهر های دیگر، رشت و انزلی و قزوین به تبریز نزدیک بود. در رشت در آغاز پیش آمد آشفتگیهایی پیدا شد. ولی زود از میان رفت و در آنجا نیز جنبش و کوشش براه خود افتاد و ما خواهیم دید که در پیش آمد های آینده، گیلان همیشه همدست آذربایجان میباشد. از قزوین شور و خروش بسیاری دیده نمیشد. ولی از پیش آمد های آینده خواهیم دید که جنبش در آنجا هم براه خود بوده.

اما از اینسوی در تهران و دیگر شهرها جنبش گونه دیگری پیدا کرده، و در سایه سستی خویها و کمی آگاهیها و نبودن پیشروان دلسوز، بجای کوشش، همه خودنمایی و یا آشوبکاری از مردم دیده میشد. تهران با آنکه پیش افتاد و جنبش را پدید آورد، خود آن را پروردن نتوانست. تهرانیها از سست خوبی همه بنمایش میپرداختند و جنبش در اینجا بیش از همه، خود نمایی و رویه ‌کاری می‌بود.

در آغاز جنبش که تازه فرمان مشروطه داده شده بود در اینجا شبنامه نویسی رواج بی اندازه میداشت که صدها کسان بآن می پرداختند و آنچه از خشک و تر میدانستند بروی کاغذ آورده پراکنده میساختند. بسیاری از ایشان به پیشگامان جنبش از دو سید و دیگران رشک برده نکوهشها می‌نوشتند و یا بایشان راهنمایی می‌کردند. مشروطه که یک‌چیز تازه ای بود از اروپا رسیده، و هر کسی می ‌بایست در پی یاد گرفتن و دانستن معنی آن باشد، اینان بجای آن، همه یاد می ‌دادند و هر کسی از پیش خود معنی دیگری بمشروطه و قانون میداد و در پیرامون آن سخن میراند، و این یکی از کارهای شگفت می‌بود.

سپس کم‌کم شبنامه ‌نویسی از میان رفت و این بار نوبت به انجمن سازی رسید. نخست انجمنهایی، این کس و این کس، بنام « امر بمعروف » بنیاد می ‌کردند. یک انجمن حاجی سید محمد علی همت آبادی بنیاد نهاد. دیگری میرزا عبدالرحیم الهی پدید آورد. همچنین دیگران انجمنهایی ساختند. انجمن همت ‌آبادی برای آن بود که اگر باده ‌خواری یا ریش تراشیده‌ای دیدند باو « امر بمعروف » کنند. کار بجایی رسید که در دارالشوری گفتگو از این انجمنها بمیان آمد و از مجلس دستور داده شد که انجمن همت آبادی بسته شود.

سپس انجمنهایی بگونه دیگری پدید آمدن گرفت. انجمن

شیرازیان، انجمن قاجاریه، انجمن عراق عجم، انجمن فاطمیه و دیگر از اینگونه که هر گروهی برای خود انجمنی برپا میساخت. مشروطه که برای ستردن اینگونه جداییها و دسته بندیها میبود اینان همانرا دستاویز گرفته دسته ‌بندی می‌کردند. شگفت تر آنکه اینگونه انجمنها که پدید می آوردند آن را یک کار بزرگی میشماردند و یک « لایحه » درازی نوشته برای مجلس میفرستادند که « ما چنین اتحاد و اتفاق کرده‌ایم و چنان خواهیم کوشید...» و گاهی هم چنین «لایحه»ای در مجلس خوانده میشد. «نشستی برپا کردن و ده تن و بیست تن گرد هم نشستن و بگفتگو های پراکنده‌ای پرداختن» را یگانگی و همدستی می ‌شناختند.

تفنگ خریدن و مشق سربازی کردن چون کار سختی میبود در اینجا پیش نرفت. نه مردم بآن ارج گزاردند و نه پیشروان بآن واداشتند. ولی بجای آن گاهی در یکی از انجمنها ده یا بیست تن تفنگهای کهنه ای از اینجا و از آنجا پیدا کرده و بدوش انداخته و به رده می ‌ایستادند و پیکره از خود بر میداشتند و خود را از این خود نمایی نیز بی‌بهره نمیگزاردند.

این بود حال تهران. اما در شهرهای دیگر بیش از همه کشاکش و غوغا میرفت، و یک چیزی که تازه رواج یافته و تو گفتیی مردم آن را از بایاهای مشروطه‌خواهی میشماردند گرد آمدن در تلگراف خانه و بتهران و دارالشوری و دیگر جاها پیاپی تلگراف کردن بود. کار بجایی رسید که دارالشوری از این رفتار مردم آزردگی نشان داد و بارها در مجلس این سخن بمیان آمد.

در یکی از روزنامه‌های تهران[۳] در آن روزها، تکه ‌ای در باره اسپهان نوشته که چون نمونه نیکی از نمایشهای بیهوده برخی شهر ها و نشان هوسبازی ملایان میباشد آن را در اینجا می ‌آوریم. چنین می ‌نویسد:

«چند روز قبل جناب آقای ثقةالاسلام و جناب آقای حاجی‌آقا

نورالله تشریف برده بودند در سده بجهت تمشیت مجلس آنجا. شخصی از آقایان محترم آنجا خواب دیده بود حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه را که خلاصه خواب اینست که حضرت بآن آقا فرموده بودند فرزند بگو بمردم مجلس مشروطه را یاری کنید. بهر حال آقا خواب خود را بمردم سده فرموده بودند. از قرار مذکور هفت صد نفر از جوانهای رشید سده اسم خودرا به ثبت داده‌اند که لباس مخصوصی بپوشند با نشان مجلس، سربازهای فدایی مجلس بوده باشند و فعلا در تهیه نشان ساختن هستند و نیز از قرار مذکور روی نشانهای آنها نوشته است: «سرباز فدوی مجلس مقدس» و هر پنجاه نفر یک رییس برای خود معین نموده‌اند و روی نشان رئیس آنها این شعر نوشته شده:

  فدای مجلس ملی و حکم نورالله اقول اشهد ان لا اله الا الله  

فزونی دبستانها می ‌باید در اینجا چند سخنی هم از دبستانها و روزنامه‌ها نویسیم. گفته‌ایم از کارهای اروپایی، این دو پیش از مشروطه، بایران رسیده و رواج یافته بود، و پیداست که پس از مشروطه رواج آنها بیشتر گردید.

بدبستانها مردم بیشتر رو آوردند، و از اینهنگام بود که گفتگو از درس خواندن دختران و باز شدن دبستانها برای آنها نیز بزبانها افتاد، و چون هنوز دو تیرگی بمیان نیفتاده و شور مشروطه ‌خواهی زور آور میبود کمتر کسی دشمنی مییارست.

گذشته از شهر های بزرگ، در شهر های کوچک از مراغه و مرند و مانند آنها، دبستانها برپا گردید. در قاین که یک آبادی کوچک و دورافتاده‌ایست شوکت‌الملک حکمران آنجا دبستان آبرومندی بنیاد نهاد و آموزگاران از تهران خواست.

در تبریز در این باره هم شور بسیاری برخاسته و سران آزادی یکی از کوششها که بخود بایا میشماردند بنیاد گزاردن دبستانها میبود. از پیش از مشروطه در اینجا جز دو یا سه دبستان باز نمانده و آنها نیز رونقی نمیداشت، و با آنکه بدبستان یک تبریزی رواج داده بود تبریز را بهره کمی از آن میبود. پس از مشروطه بفزونی آنها کوشیدند. در بیشتر کویها

پ ۷۸

این پیکره که در سال ۱۲۸۶ (۱۳۲۵) برداشته شده نشان میدهد سید حسن شریفزاده و مشیر صنایع و حاجی علی دوا فروش را با یکدسته از شاگردان بزرگ دبستانها که هر یکی روزنامه ‌ای بدست گرفته ‌اند

ده یا دوازده تن از شناختگان و توانگران دست بهم میدادند و سرمایه‌ای از خودشان و از دیگران گرد آورده و دبستانی برای آن بنیاد می نهادند که ماهانهٔ آموزگاران و دیگر دررفت‌ها را میپرداختند و از هر باره نگهداری و راهبری مینمودند. از اینگونه دبستانها بسیار بنیاد یافت و در هر یکی شاگردان فراوان گرد آمدند.

چنانکه گفته‌ایم مردم از سادگی ارج بیش از اندازه بآنها داده و امیدهای بیجا بدرس خواندن جوانان میبستند. در اینجا هم در پایان سال، در هر دبستانی جشن باشکوهی میگرفتند که انبوهی از پیشروان آزادی و سران اداره ها و دیگران را میخواندند، و پس از نمایشهابی از سرود و موزیک و سخنگویی و مانند اینها، پولهایی بنام «اعانه» از باشندگان میگرفتند.

مردم بدلخواه و شادی پول میدادند، و چه بسا در یک جشن دررفت یکساله دبستان گرد می‌آمد. روزی در نشستی من نیز بودم، و در یک ساعت هزار و دویست تومان پول پرداخته شد.

باید یک نمونه‌ای از دلبستگی مردم به نیکی توده و پیشرفت کشور این پول‌دادن را گرفت. در تبریز بسیاری از توانگران، بویژه بازرگانان تو گفتیی خود را وامدار میشماردند که با دبستان و اینگونه بنیادها همدستی نمایند، و خود پیشدستی کرده پول می‌پرداختند.

یکی از کسانیکه در اینگونه دهشها همیشه پیشگام بودی و میباید در اینجا یادش کنیم شادروان حاجی شیخ علی اکبر اهرابی است. این نیکمرد که خود از فهم و خرد و آگاهی بهرهٔ شایانی می‌داشت کمتر جای پول دادن بودی که در آن همراهی ننمودی.

ما در این تاریخ بارها یاد بازرگانان آذربایجان کرده‌ایم. اینان در پیشرفت مشروطه بیش از دیگران کار میکردند. زیرا هم با پول و هم با کوشش و جانفشانی در آن پا میداشتند.

در آن روز های آزمایش کسانی از اینان توانایی بسیاری از خود نشان میدادند. بدینسان که در نشست‌ها و سکالش‌ها بوده و با اندیشه همراهی می‌نمودند، و چون نیاز میافتاد پول پرداختن دریغ نمیداشتند،

و اگر سختی پیش می‌آمد در بستن بازار و شتافتن بانجمن بدیگران پیشی میجستند، و با این همراهیهای خود بمجاهدان و دیگران دل داده بپا فشاری آنان می‌افزودند. گذشته از کسانیکه یاد کرده‌ایم میباید در اینجا نام شادروان حاجی محمد بالا را بریم. اینمرد برادر آقا شیخ سلیمان و خود بازرگان بنامی میبود که با فرزندان و خویشانش همگی از آزادیخواهان شمرده میشدند، و خواهیم دید که چه زیانهایی از این راه بردند.

روزنامه‌های تبریز اما روزنامه نویسی، آن نیز پس از مشروطه بالا رفت و برخی روزنامه های آبرومندی پیدا شدند، ما در اینجا تنها بروزنامه‌هایی که در نه ماه نخست پیدا شدند می‌پردازیم، و از تبریز و تهران از هر یکی جداگانه سخن میرانیم:

چنانکه گفتیم پس از داده‌شدن مشروطه، نخستین روزنامه در تبریز پدید آمد. کوشندگان تبریز که انجمن را برپا کردند، برای نوشتن کار های آن نیز روزنامه ای پدید آوردند که تا دیری «روزنامه ملی» نامیده میشد و سپس نام «روزنامه انجمن» پیدا کرد.

این نامه را میرزا علی‌اکبر خان (از خانواده وکیلی) مینوشت. و با آنکه جز بکارهای انجمن و پیش‌آمد های آذربایجان نمیپرداخت، و خود با زبان ساده نوشته شده و بروی سنگ چاپ مییافت، یکی از سودمندترین روزنامه های آن زمانست، و ما در این تاریخ بسیاری از آگاهیهای خود را از آن برداشته ‌ایم.

بسادگی این روزنامه و پاکدرونی نویسندهٔ آن، گواه این بس که چون مجتهد و برخی از نمایندگان انجمن ایالتی، از مشروطه رو گردانیدند و در آنمیان داستان قراچمن پیش آمد، و چنانکه نوشتیم این نمایندگان بمجتهد هواداری مینمودند و چنین میخواستند که پیش‌آمد را کوچک گیرند و بعنوان آنکه چهار تن فرستاده بفرستیم تا داستان را در خود قراچمن باز جویند پرده بروی آن می کشیدند، و بمیرزا علی اکبر خان نیز دستور دادند که به پرده‌کشی کوشد. او ناگزیر شده بدستور آنان رفتار کرده ولی از آنسوی آزردگی خود را پوشیده نداشته و در یکی از شماره ها

گفتاری عنوان کرده بدینسان: «ای قلم تا کی در قید سلاسل و اغلال مقید، و تا کی زبان مبارکت با مهر ستمکاری مختوم خواهد بود؟!» سپس که آزادیخواهان در برابر مجتهد و آن دسته نمایندگان ایستادگی نمودند و فیروز گردیدند، از این نیز ببازخواست پرداختند، و این خود آن را با سادگی چنین مینویسد:

«بعد این بنده مدیر جریده انجمن را بمقام محاکمه و سؤال آورده گفتند ما شما را از طرف عموم معین کرده در این اداره و انجمن گزاشته‌ایم که ماوقع... را بدون مداهنه و ملاحظه و پرده ‌پوشی در جریده درج نمایید تا ما همه روزه از اتفاقات مستحضر شده مفسد و مغرض را شناخته از حرکات ظالم و خاین خبردار شویم نه اینکه پشت و روی کاغذ را با حضرت مستطاب و جناب مستطاب و القاب بیمصرف موهومی پر کرده و بحرکات ظالمانه ظلام و مستبدین و محتکرین پرده پوشی نمایید. این بنده هم ناچار شده بعض اسناد و نسخ باطل شده را ارائه نموده گفتم بجهت همین ملاحظه و تقید بود که هر روز از این خدمت استعفا مینمودم و میدیدم در صورتیکه مستبدین جناب آقا شیخ سلیم و دیگران را با آنهمه زحمات و خدمات که در این امر مقدس متحمل شده‌اند بیک اشاره چشم اخراج و تبعید مینمایند و رسیدگی و احقاق حق نمی‌شود و اعلانات مکرر در تقید جراید و شکایت از قلم در جریده درج شده کسی نمیپرسد از محاکمه امروز وحشت داشتم و در سلاسل تهدید و استبداد مقید بودم... فرمودند شما محق بوده ‌اید (عفی‌الله عماسلف). ولی بعد از این اگر در مأموریت خودتان سر مویی تخلف و ملاحظه و مداهنه داشته و پرده‌پوشی از حرکات فردی از افراد نمایید دیگر معفو نبوده مؤاخذه خواهید شد.»

یک روزنامه آبرومند دیگری در تبریز در همان روزها روزنامه «آذربایجان» بود که همچون «ملانصرالدین» قفقاز با زبان شوخی‌آمیز نوشته میشد و نگاره ‌های شوخی‌آمیز (کاریکاتور) میداشت. میتوان گفت که پس از ملانصرالدین بهترین روزنامه از آنگونه بوده.

این نامه را حاجی میرزا آقای بلوری که یکی از بازرگانان

پ ۷۹

ضیاءالعلماء با دایی خود حاجی محمد قلیخان

آزادیخواه تبریز میبود بنیاد نهاده و نوشتن آن را میرزا علیقلی صفروف که نامش برده‌ایم بگردن میداشت. محمد علیمیرزا در زمان ولیعهدی خود چاپخانه‌ای در تبریز میداشت که چون میخواست بتهران رود آن

را فروخت و حاجی میرزا آقا آن را خرید، و این روزنامه که یکسال بیرون آمد در آن چاپخانه بچاپ میرسید، و چنانکه از نگاره هایش پیداست یک نگارگر استادی هم داشته.

جز از اینها روزنامه ‌های دیگری، بنامهای «امید» و «آزاد» و «اتحادملی» و مانند اینها، نیز بیرون آمد. ولی هر یکی پس از چند شماره ناپدید شد. میرزاسید حسینخان دارندهٔ «عدالت» که روزنامه‌اش تا پس از چند ماه از آغاز مشروطه بیرون آمد روزنامه کوچکی به زبان ترکی بنام « آنادیلی » بیرون داد که آنهم زود از میان رفت.

اینها روزنامه‌های تبریز است. یک روزنامه آبرومند دیگری بنام «فریاد» در همان زمان در ارومی نوشته میشد که دارندهٔ آن، میرزا حبیب‌الله آقازاده و نویسنده اش میرزا محمود غنی‌زاده بودند.

ملا نصرالدین و آذربایجان چنانکه گفتیم روزنامه «آذربایجان» همان شیوه «ملانصرالدین» را میداشت، و این بود با آن به همچشمیهای شوخی آمیزی بر میخاست و گاهی بشعر های آن پاسخ مینوشت. چنانکه چون میرزا علی‌اصغر خان اتابک بایران آمد و مجلس درباره او سستکاری از خود نشان داد ملا نصرالدین این را دستاویز گرفته شعرهایی (از گفته صابر)، در سرزنش ایرانیان، و اینکه جنبش ایران جز یک چیز سرسری نیست، بچاپ رسانید که برخی از آن شعر ها اینهاست:

  هه‌دی گوروم نه اولدی بس آی بالام ادعا لرگ؟!  
  دوتمش ایدی بری گوگی ناله لرگ نوا لرگ  
  یوقسا قانوبدا عیبگی بوشلا میسان ادا لرگ؟  
  شمدی حریف سوز همان سن دیمد اولدی اولمادی؟  
  انجمن اهلنگ، قوچاق سن دیمد گمی بر تکی  
  ویرمیه جاق رضا گله اولکه مزه اتابکی؟!..  
  نولدی که تیز بوشالدی بس ایش گورن انجمنده کی؟!.  
  کهنه قاپی همان دابان من دین اولدی اولمادی؟!  

سپس چون اتابک کشته گردید آذربایجان این را عنوان گرفته پاسخی بترکی بآن شعر ها نوشت که برخی از آن اینهاست:

  هه گوره سن یرنده‌در بربه‌بر ادعا مزی  
  گور نجه مستجاب ایدوب تاری بزیم دعا مزی  
  ویردی کمال لطفله مطلب و مدعا مزی  
  ایمدی نجه اولدی ملاعمو من دین اولدی اولمادی؟!  
  انجمن اهلنون دیدون غیرت و همتی گرگ  
  سن سایانی کناره قوی گور نه لری سایار فلک  
  من دیمدیم اتابکون واردی باشندا بر کلک  
  ایمدی نجه اولدی ملاعمو من دین اولدی اولمادی؟!  
  سالمشیدی تزلزله جانمی وا وطن سسی  
  گلدی قولاغه ناگهان قاصد خوش سخن سسی  
  نالا دیلر اتابکی باتدی بونشئه دن سسی  
  ایمدی نجه اولدی ملاعمو من دین اولدی اولمادی؟  

«ملانصرالدین» دوباره باینها پاسخ نوشت که برخی شعرهای آن نیز آورده میشود:

  لوغالا شوب آگورمه‌مش! چوخدا بیله فریلداما  
  تربیه سز اوشاق کیمی بوش بوشنه هر یلداما  
  باش قولاغوگ دوزلمیوب چو خدا باسوب گوریلداما  
  دینمه دانشما یات بالام، سن دین اولمیوب هله.  
  منتظم او لماش عمل رونق کار اولورمی یا؟!.  
  صبح طلوع ایتمه مش وقت نهار اولورمی یا؟!.  
  بر گل آچیلماق ایله ده فصل بهار اولورمی یا!.  
  دینمه دانشما یات بالام! سن دین اولمیوب هله.  
  قتل ایله دگز اتابکی منکه بو امری دانمرم  
  وار گنه مین انا بگز یوخسه عمللی قانمرم؟!  
  کهنه قاپی بوتیز لیکه تازه لشه اینا نمرم  
  دینمه دانشما یات بالام! سن دین اولمیوب هله.  
  گیرم اتابک اولدی ده توپ و تفنگز هانی؟!  
  بحر عمیق حربده کشتی جنگز هانی؟!.  
  اسگی حمام در اسگی تاس پس یگی رنگکز هانی؟!..  
  دینمه دانشما یات بالام! سن‌دین اولمیوب هله.  
  سویله مگا وزارت مالیه گز دوز لدی می؟!  
  یا ازون ال ازون پاپاغ قسالا شوب گودلدی می؟!  
  الکه گزه شمند و فر یول تا پایلدی گلدی می ؟!..  
  دینمه دانشما یات بالام! سن‌دین اولمیوب هله.  

باز «آذربایجان» پاسخی داد که چند شعر آن اینهاست:

  گر اولالیم آخوش دماغ عازم کوی ملک ری  
  ممکن اولور می بویولی بردن ایدک تمام طی؟!  
  ترکی دیر یواش یواش لفظ عرب شوی شوی  
  سنده که یوخدی حوصله دینمه دانشما صبر ایله  
  چو خلاری اولکه دن قراخ باخدی بزه هر لدادی  
  اسکی قاپی دا بانی تک بر نفسه جر لدادی  
  دور زمانی کور مه دن فر فرا تک فریلدادی  
  سنده که یوخدی حوصله دینمه دانشما صبر ایله  

این شعرهای «آذربایجان» در تبریز شناخته گردید و بزبانها افتاد که بچه‌ها در کوچه ها میخواندند و شعر های دیگری از اینگونه، باز ساخته گردید. آنروز در آن روزگار شور و تکان این چیز ها ارج می ‌داشت.

روزنامه‌های تهران اما در تهران، نخستین روزنامه پس از مشروطه روزنامه «مجلس» گردید. چنانکه گفته ‌ایم «امتیاز» آن بنام آقا میرزا محسن، و راهبردنش با دست میرزا محمد صادق طباطبایی بود، و خود با کاغذ و حروف خوب چاپ مییافت و یکی از روزنامه‌های آبرومند شمرده میشد . در این روزنامه نیز گفتار، بدانسان که روزنامه‌ها نویسند، کمتر دیده میشدی، ولی خود از سودمند ترین روزنامه‌ها میبود، و ما از آن نیز آگاهی‌های بسیاری برداشته‌ایم.

یکی از داستانهای این روز نامه آنست که چون گفته های

پ ۸۰

میرزا جهانگیر خان شیرازی

نمایندگان را در مجلس، می‌نوشتی نخست تا دیرگاهی نام هر نماینده را هم میبرد. سپس گویا به خواهش خود نمایندگان نام بردن را کنار گزاشت و هر گفته‌ای را بنام «یکی از وکلا» می‌آورد. ولی مردم این را ایراد گرفتند و از تبریز و دیگر جاها نامه‌ها فرستادند که ناگزیر شد باز بشیوه نخست خود باز گردد. این نمونه‌ای از دلبستگی مردم بگفتگو های دارالشوری، و از پروای ایشان به نیک و بد نمایندگان میباشد

پس از «مجلس» روزنامه‌های دیگر فراوان پیدا شدند: وطن

ندای وطن، کلید سیاسی، کشکول، تمدن، ندای اسلام، بلدیه، صبح صادق، حی علی‌الفلاح، صراط المستقیم، کوکب دری، نوروز، الجمال، الجناب، محاکمات، ترقی، فوایدعامه، حیات، جام‌جم، خرم، عراق عجم، زبان ملت، آدمیت، حلم آموز، تدین، اتحاد، روح القدس، مجله استبداد، و بسیار از اینگونه.

اینها آنهاست که در نه ماهه نخست و یا اندکی پس از آن بیرون آمد، و پیداست که روزنامه‌های دیگری نیز در پی میبود. شبنامه‌نویسی کهنه شده و از میان رفته، و اینبار هوسها بروزنامه ‌نویسی برگشته بود. میتوان گفت بهار و تابستان سال ۱۲۸۶، زمان فزونی این هوس میبود و دسته بزرگی دیوانه‌وار رو بروزنامه ‌نویسی آورده بودند.

همین‌کار یک نمونه دیگری از حال مردم تهران، و از اندازهٔ هنایش جنبش مشروطه در آنان میباشد، و ما میتوانیم یکرسیدگی دیگری هم از این راه کنیم.

این روز نامه ‌ها، نویسندگان برخی از آنها را میشناسیم. نویسنده ندای وطن مجدالاسلام کرمانی بوده که نامش را درپیش برده ایم. این مرد بدنام میبود و سپس بدنامتر گردید و از روزنامه اش هم، با همه آراستگی بیرون آن، پیداست که جز برای نان خوردن نوشته نمیشده. نویسنده تمدن مدبرالممالک بوده، و چنانکه از روزنامه‌هایش پیداست آگاهیهایی از حال اروپا و سیاست دولتهای بزرگ میداشته که در آنروز ارجدار میبوده. بااینهمه روزنامه‌اش سودمند نبوده، و سپس هم یکی از هواداران ظل‌السلطان و از کارکنان او بوده. عراق عجم را ادیب‌الممالک مینوشته که هنرش تنها سخن‌سازی بوده. تدین را فخرالاسلام مینوشت که یکی از آسوریان ارومی (زاییده شده در امریکا) بوده و سپس مسلمان گردیده و بتهران آمده و از پیرامونیان شادروان طباطبایی بشمار میرفته و با دستور او با کشیشان و دیگران بچخشهای دین و کیش میپرداخته و در روزنامه‌اش نیز بیش از همه گفتگوهای کیشی را دنبال میکرده. نویسنده روح‌القدس سلطان‌العلمای خراسانی را سپس نیک خواهیم شناخت.

روزنامه‌های دیگر، نویسندگان آنها را نمیشناسیم و یا درخور گفتگویی نیستند. بیشتر اینها بیکبار بی‌سرمایه و خود کسانی میبودند که اگر کسی یکی از آنانرا دیدی و چنین پرسیدی: «اینکه میخواهی روزنامه برپا کنی آیا چه در آن خواهی نوشت؟..» دیدی هیچ نیندیشیده و خود نمیداند که چه خواهد نوشت! بلکه نمیداند روزنامه را بهرچه نویسند، و همین اندازه که دیده دیگران بچنین کاری برخاسته‌اند او نیز بهوس افتاده.

برخی از اینها از نامش پیداست که چه بوده: «حی علی الفلاح» «صراط المستقیم»، «حلم آموز»، «الجناب»، «کلید سیاسی». در پشت سر این نامها چه بایستی بود؟!.

خود روزنامه‌ها نیز دیدنیست، روزنامه که برای بیدارکردن مردم و یاد دادن چیزهای نادانسته بایستی بود، هر کس در آن دانسته‌های کهن خود را برشته نوشتن میکشد. این یکی از فلسفه سخن میراند و میخواهد با دلیل های فلسفی مشروطه را روشن گرداند. آن یکی از گفته‌های صوفیان دلیل میآورد و شعرهای مثنوی را مینویسد. آن دیگر از راه قرآن و حدیث در میآید و مشروطه را یک دستگاه اسلامی میگرداند.

نکته اینست که هیچ یک از آنان کمی در خود سراغ نمیداشتند و نیازی بیاد گرفتن نمیدیدند و بلکه هر یکی در پی یاد دادن میبودند. مشروطه که یک چیز تازه‌ای بود از اروپا رسیده، و میبایست تا دیری همگی در پی شناختن و یاد گرفتن آن باشند، اینان نیازی بآن ندیده، و نامش را شنیده و هر یکی از اندیشه خود معنایی بآن داده، و باشتاب در پی بیرون ریختن دانشهای خود میبودند.

جنبش مشروطه که پیش آمده بود و خود یک زندگانی نوینی میآغازید میبایست یکرشته داناکهای نوینی در زمینه زندگانی آزاد، و چگونگی نگهداری کشور، و بایاهای مردم، و مرزی که میانه آنها با دولت باید بود - پراکنده گردد و بمردم یاد داده شود. نیز داناکهای کهن بیهوده از فلسفه و عرفان و مانند اینها، از میان رود. لیکن اینها فرصت نداده و بآن می‌کوشیدند که مشروطه را از معنی درست خود بیرون آورند و هر کس بدلخواه معنای دیگری بآن دهند و بدینسان آن را یک چیز

بیکاره‌ای گردانند.

روشنتر گویم: بجای آنکه پیروی از آیین مشروط کنند میکوشیدند آن را پیرو رفتار و شیوه زندگانی خود گردانند.

یک چیز بسیار شگفت « جمله‌های پادرهوایی » است که در همه روزنامه ها رواج می‌داشت. مثلا یکی امروز میخواست نگارشی در ستایش دانش بنویسد چنین می‌نوشت: « علم است که صفحه اروپا را بهشت روی زمین گردانیده، علم است که ملل متمدنه را بسیادت و سعادت رسانیده، علم است که ژاپون را در ردیف دول درجه اول گردانیده...» از اینگونه بیست یا سی جمله را پی هم می‌آورد. فردا میخواست بستایش از «اخلاق» پردازد و این بار همان جمله‌ها را درباره «اخلاق» میآورد. پس فردا نوبت ستایش به «تمدن» میرسید باز همان ‌ها را می‌شمرد. تا سالها شیوه چیز نویسی همین میبود و روزنامه‌های پرمایه از حبل‌المتین و مجلس و مانند آنها نیز همین شیوه را دنبال میکردند. اگر سخن بدرازی نیانجامیدی توانستیمی نمونه ‌هایی را از نوشته ‌های خود آنها در اینجا بیاوریم.

این هم گفتیم که بسیاری از اینان، در آزادیخواهی بایایی برای خود، جز گله و ناله از دربار و بدگویی از شاه و پیرامونیان او نمی شناختند، و چنین میدانستند که هر چه بیشتر بنالند و بیشتر بد گویند آزادی خواهی بیشتر نموده‌اند، و این بود در برخی از روزنامه‌ها هرچند میتوانستند تندی مینمودند (یکی از اینها روح‌القدس بود که داستانش را خواهیم آورد).

این روزنامه‌ها جز از ندای وطن و تمدن و صبح صادق دیری نپاییدند و هر یکی پس از ده یا بیست شماره از میان رفت. صبح صادق نیز بسیار نپایید. ولی تمدن و ندای وطن تا توپ بستن مجلس برپا میبودند.

دو روزنامه دیگر در پایان نه ماه نخست، در میان دیگر روزنامه ها، دو نامه آبرو مندی هم در تهران پدید آمد که یکی از آنها «حبل المتین» تهران، و دیگری «صور اسرافیل» بود.

پ ۸۱

میرزا علی اکبر خان دهخدا

حبل‌المتین را سید حسن کاشانی برادر مؤیدالاسلام بنیاد نهاد، و خود شاخه‌ای از حبل‌المتین کلکته شمرده میشد. چون نخستین روزنامه روزانه در ایران می‌بود، و با کاغذ و حروف خوب بچاپ میرسید، و آنگاه گفتارهای

دهنده دیگری رخ میدهد - کنون یکروزنامه میباید یا شیوه آموزگاری پیش گیرد و یا زندیدن معنی مشروطه و قانون و دادن آگاهیهای سودمند از چگونگی توده‌ها و سیاست دولتها و مانند این، اندیشه ‌ها را پیش برد، و یا یاری در جوش و سهش مردم همبازی نموده و در شادیها شادی و در دلتنگی‌ها دلتنگی نشان دهد. آن روزنامه‌ها هیچ یکی از اینها را نمیتوانستند، و چون خواستشان بیش از همه خود نمایی بود جز نوشته های خشکی – از فلسفه و عرفان و حدیث – نمیپرداختند. شعر که کالای ایرانست اینان باری با شعر های ساده و آسانی در جوش و سهش با مردم همراهی نمیکردند. گاهی اگر شعرهایی سروده میشد جز همان قصیده های ترکستانی و غزلهای هندوستانی نمیبود، و بیش از همه، به درستی قافیه و یا بفزونی « جناس » و « ترصیع » کوشیده میشد. آن شعرهای ترکی عامیانه ملانصرالدین و آذربایجان که ما نمونه‌هایی از آنها را آوردیم، در تهران آن نیز دیده نمیشد.

روزنامه صور اسرافیل، در این زمینه از آنها جدا میبود و به سهش ‌ها و آرزوهای مردم تا اندازه‌ای نزدیک میآمد. و در پیش‌آمدها پا بمیان نهاده گفتارها مینوشت. همان بخش «چرند و پرند» آن بیشتر در زمینه پیش آمدها میبود. مثلا در همان روز ها در تهران، همچون تبریز، نان کمیاب شده و مردم سختی میکشیدند و نانفروشان فرصت بدست آورده به آرد خاک میآمیختند. صور اسرافیل این را عنوان کرده یک « چرند و پرندی » نوشت.

چنانکه گفتیم از چندی باز ، در مجلس گفتگوی فروش دختران قوچان بمیان آمده بود و دارالشوری میکوشید که آن دخترها را باز گرداند، و آصف‌الدوله فرمانفرمای خراسان که این گناه بگردن او انداخته میشد بتهران خوانده شده و دارالشوری او را ببازخواست و داوری کشیده و داستان را سخت دنبال میکرد. رویهمرفته باز گردانیدن دختران قوچانی یکی از آرزو های آزادیخواهان شده بود. صوراسرافیل درباره آن، گفتاری برویه «پیس» نوشت و شعرهای سادهٔ هناینده‌ای از زبان دخترها ساخت:

  هفده و هجده و نوزده و بیست ای خدا کسی فکر ما نیست  

چنانکه گفتیم جنبش مشروطه در آغاز برخاستن خود، بیش از همه، رویه و رنگ « شریعت‌طلبی» میداشت تا کم‌کم رنگ و رویه « میهن پرستی » گرفت. این دورنگی در روزنامه‌ها نیز پدیدار بود، و روزنامه صور اسرافیل از گام نخست این رویه نوین را میداشت و نویسندگان آن آگاهی نیکی از تاریخ اروپا و کشور های آنجا، از خود نشان میدادند و بر سر همین نواندیشی، دشمنیها با وی پدید آمد، تا آنجا که شادروان طباطبایی از آن آزردگی نمود، و یکبار نیز با دستور وزیر علوم جلوگیری از بیرون آمدن آن شد، ولی دو باره راه آن را باز نمودند و صور اسرافیل میبود تا داستان توپ بستن بدارالشوری پیش آمد و ما سرگذشت میرزا جهانگیرخان و دیگر نویسندگان آن را خواهیم آورد.

در نه ماهه نخست در جز از تبریز و تهران، دو روزنامه بیشتر پدید نیامد: یکی «فرودین» ارومی بود که نوشتیم، و دیگری «جهاد اکبر» اسپهان بود که میباید آنرا هم نام بریم. تا آنجا که ما میدانیم در شهرهای دیگر از شیراز و همدان و مشهد و رشت و مانند اینها، در این نه ماه روزنامه‌ای نوشته نشده.


  1. پیکره ۷۶ در سال ۱۲۸۸ (۱۳۲۷) (گویا در یک مهمانی) برداشته شده و چون چند تنی از آزادیخواهان را نشان میدهد در اینجا آورده شده
    از رده یکم (از دست راست): دوم میرزا اسماعیل نوبری، سوم شیخ محمد خیابانی، چهارم میرزا محمد علی سلطان‌الأدباء، ششم حاجی شیخ علی اکبر آقا اهرابی است.
    از رده دوم چهارم حاجی محمد علی بادامچی است.
  2. از اینجای متن تا تصویر «ملا حمزه خیابانی» در اسکن کتاب جا افتاده و توسط کاربران ویکی‌نبشته اضافه شده است. (حاشیه‌نویسی کاربران ویکی‌نبشته)
  3. روزنامه «بلدیه»