تاریخ پانصد ساله خوزستان/بخش دوم/۲
۲ - مشایخ محمره
خوزستان در آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه
در زمان مرگ محمد شاه اگرچه کسی از خاندان پادشاهی جز ناصرالدین میرزای ولیعهد خواستار تاج و تخت نبود با این همه در بیشتر از نواحی و شهرهای ایران از خراسان و کرمان و شیراز و بروجرد و مازندران شورش برپا بود در این زمان در خوزستان هم شورشهایی برخاسته که از جمله آنها داستان شوخیآمیز شاه حداد است.
این مرد یکی از مشایخ آلکثیر بوده و شیخ حداد نام داشته ولی چون خبر مرگ محمد شاه و شوریدگی ایران را میشنود با دستهای از عرب به شوشتر آمده در آنجا در دژ سلاسل نشیمن میگیرد و به همدستی مردم اوباش به خودسری برخاسته خویشتن را «شاه حداد» میخواند و از مردم طلب مالیات میکند. ولی چون مرد سبکمغزی بوده در اندک زمانی رسوا شده مردم او را دست میاندازند. مردم شوشتر داستانهای خندهآور بسیار از او دارند که زبان به زبان نگاهداشتهاند و جملههایی را از شاه حداد با لهجه خاصی که اعراب خوزستان برای گفتگوی فارسی دارند نقل مینمایند.[۱]
در همانزمان مشایخ عرب در همه جای خوزستان سر به نافرمانی آورده بودند و چون در سال ۱۲۶۵ میرزا قوما[۲] نامی از سادات بهبهان در آن شهر به سرکشی برخاسته بازار راهزنی و تاراج و کشتار را در آن نواحی گرم گردانید این مشایخ خوزستان همگی با او همدست بودند.
در ناسخالتواریخ نام آن مشایخ را شیخ حاکم و شاه حداد و شیخ جابر و شیخ عبداللّه و شیخ قادر مینگارد.
شیخ حاکم گویا برادر شیخ فارس بوده و در برخی نوشتهها او را نیز شیخ فلاحیه نام بردهاند ولی در دفترچه تاریخ کعب نام او برده نمیشود شاه حداد همان است که گفتهایم ولی نمیدانیم چگونه از شوشتر بیرون آمده بود شیخ جابر گویا همان حاج جابر حاکم محمره باشد دو تن دیگر شناخته نیستند.
باری ناصرالدین شاه پس از نشستن به تخت پادشاهی عموی خود اردشیر میرزا را به حکومت لرستان و خوزستان فرستاد و او به لرستان آمده در سال ۱۲۶۶ با توپخانه آهنگ خوزستان کرد که نخست به دزفول درآمده از آنجا به شوشتر رسیده و به گفته ناسخ مردم فتنهجوی آن دو شهر را دستگیر کرده به تهران فرستاد. سپس سلمان خان نامی را که سردار سپه بود با پنج هزار سپاهی و توپخانه به رامهرمز و گوشمال داده مالیات آن نواحی را گرد آورد. سلیمان خان چون به نواحی رامهرمز رسیده مشایخ عرب دست به هم داده به جنگ او شتافته و در برابر او سپاه آراستند نیز پسر میرزا قوما با دستهای به یاری آنان رسیده.
اردشیر میرزا که خود نیز از دنبال سلیمان خان روانه شده و به آن نزدیکیها رسیده بود از چگونگی آگاه شده نامهها به مشایخ عرب نگاشته آنان را با بیم و نوید به پراکنده شدن برانگیخت ولی سلیمان خان از دنبال آنان رفته شاه حداد و شیخ حاکم و شیخ جابر را دستگیر نمود و آنان را نزد اردشیر میرزا فرستاد و او را یک ماه در دژ شوشتر با کندۀ زنجیر نگاهداشته سپس هر سه تن را روانه تهران گردانید.[۳]
حکمرانی خانلر میرزا در خوزستان
در سال ۱۲۶۷ خانلر میرزای حشمةالدوله عموی دیگر ناصرالدین شاه حکمران لرستان و خوزستان گردیده و او تا سالیان دراز این حکمرانی را داشت که خوزستان را به پسرش ابراهیم میرزا سپرده خویشتن در لرستان مینشست گاهی نیز خویشتن به خوزستان میرفت.
یکی از کارهای او ساختن هفت چشمه از پل فتحعلی خانی شوشتر است که گزند سیل شکست برداشته و راه رفت و آمد از روی پل را بر روی کاروانیان بسته بود.
دیگری بستن بند هاشم هویزه است که داستان آن را در پیش نگاشتیم. تا زمان او همیشه والیان هویزه و حکام خوزستان آن را میساختند و از عهده برنمیآمدند خانلر میرزا کوشش فزونتر به کار برده و خرجهای گزاف کرد و اگرچه او نیز تا دیری از عهده برنمیآمد ولی سرانجام بندی ساخته و آن را «سد ناصری» نام نهاد.
حاجی نجمالملک که در سال ۱۲۹۹ در خوزستان بوده و این بند را دیده میگوید آن را چنانکه میبایست نساختهاند با آنکه میگوید خانلر میرزا پنجاه هزار تومان خرج آن کرده.
حاج جابرخان نصرتالملک
چنانکه گفتیم پس از لشکرکشی معتمدالدوله به خوزستان مشایخ کعب و دیگر فرمانروایان بومی از توان افتادند و پای دولت در آنجا استوار گردید ولی از آغاز حکمرانی خانلر میرزا خاندان نوینی در خوزستان روییدن گرفته و چنانکه خواهیم دید بار دیگر این خاندان رشته کارهای خوزستان را در دست گرفته دولت را در آنجا بیاختیار میگرداند و این خاندان مشایخ محمره است که در این بخش گفتگو از آنان داریم.
بنیاد گذار این خاندان حاج جابر پسر حاج یوسف است که نام و نام پدرش را در پیش بردهایم. حاج جابر چنانکه گفتیم گماشته جابر در محمره بود ولی در داستان لشکرکشی معتمدالدوله بر سر ثامر هرگز نام او برده نمیشود. سپس هم که ناسخالتواریخ داستان گرفتاری او را به دست اردشیر میرزا و فرستاده شدن او را به تهران مینگارد از چگونگی رهایی او هیچگونه آگاهی نداریم[۴] ولی از همان آغاز حکمرانی خانلر میرزا بار دیگر او را در خوزستان مییابیم که این زمان یکی از هواخواهان دولت میباشد و گذشته از حکومت محمره منصب سرحدداری نیز پیاد کرده و روز بروز جایگاه او را در نزد دولتیان والاتر میگردد.
گویا نخستین دولتخواهی حاج جابر که مایه کار او گردیده این داستان است که در سال ۱۲۶۷ که خانلر میرزا تازه به خوزستان رسیده بود در محمره و با افتاده و فوجی سرباز که در آنجا پاسبان بوده برخی از ناخوشی بیپا و برخی از ترس پراکنده میشوند در چنین هنگامی گروهی از اعراب گرد هم آمده و در جزیرة الخضر به دژ آنجا دست یافته بیرق شورش و نافرمانی بلند میسازند و حاکم بصره در نهان آتش فتنه را دامن میزده. در چنین هنگام سختی حاج جابر خان داوطلبانه به چارۀ کار برخاسته و با شورشیان جنگ کرده پس از کشته شدن کسانی از دو سوی آنان را از دژ و از جزیره بیرون میراند و بدینسان نام دولتخواهی خود را مشهور میگرداند.[۵]
سپس در سال ۱۲۶۹ پیشامد دیگری میکند و آن اینکه باز و یا در محمره پیدا شده باز سربازان گرفتار بیماری میشوند و دستهای از ایشان که تندرست بودهاند نقشه گریز میکشند. سرکردگان دست به دامن حاج جابر خان زده از او یاری میخواهند و او یکدسته از تفنگچیان عرب را میفرستد که سر راه بر گریختگان گرفته آنان را بازپس میگردانند. ولی دیری نمیگذرد که وبا بسیار سخت شده و تا آنجا که شش تن از سرکردگان و یکصد و پنجاه تن از سربازان وبا گرفته میمیرند و بازماندگان یا بستری شده و یا میگریزند بیآنکه کسی جلوگیری نماید. بدینسان دژ جزیر بیپاسبان میماند و چون دسترسی به خانلر میرزا نبوده سرکردگان باز از حاج جابر خان یاوری میخواهند و او پسر خود شیخ محمد را که رتبۀ سرهنگی داشته با صد تن تفنگچی عرب برای نگاهداری دژ میفرستد.
جنگ انگلیس با ایران و دست یافتن ایشان بر محمره و اهواز
در زمان قاجاریان جنگهایی که فتحعلی شاه با روس کرده شکست خورده بر آبروی ایران برخورده و چون در زمان ناصرالدین شاه با انگلیس جنگ کرده شکست یافتند دیگر آبرویی برای ایران بازنماند.
این جنگ داستان درازی دارد و درخور آن است که در کتاب جداگانه نگاشته شود. ما در اینجا تنها از یک بخش آن گفتگو داشته و به اختصار یاد خواهیم کرد.
در سال ۱۲۷۲ که سلطان مراد میرزا به فرمان ناصرالدین شاه هرات را با جنگ و خونریزی بگشاد انگلیسیان که از سالها به ایران در این زمان باره در آزردگی داشتند و به آشفتگی کار این کشور میکوشیدند این زمان دشمنی آشکار ساخته کشتیهای جنگی خود را به خلیج فارس فرستادند و به شهر بوشهر و آن پیرامونها دست یافتند دولت ایران هم به لشکرکشی برخاسته به جنگ کشاکش پرداختند.
ولی چون به بندرهای خوزستان نیز بیم هجوم میرفت خانلر میرزا که گفتیم حکمران خوزستان بود از هر جا سرباز خواسته و خویشتن با پسرش ابراهیم میرزا به محمره آمده لشکرگاه ساخت و در جزیرة الخضر و در آن سوی محمره در کنار شط سنگرها بنیاد نهاده توپ در آنها بگذاشت.
کاپیتن هنت که یکی از سرکردگان انگلیس در این لشکرکشیها بوشهر و محمره بوده کتابی درباره آنها نوشته که اکنون در دست است نیز یاوری از سرکردگان فوج فراهان که در سپاه خانلر میرزا بوده آنچه را که دیده از آغاز تا انجام به رشته نگارش آورده و این کتابچه او نیز در نزد ماست. آنچه از روی همرفته نگارشهای هر دوی اینان برمیآید سپاه ایران در دلیری و جنگجوئی پای کمی از انگلیسیان نداشتهاند و هرگز کوتاهی نمینمودهاند. سنگرهائی که بسته شده نیز به جا و استوار بوده. لیوتنان جنرال اوترم که سپهسالار لشکر انگلیس بوده خود او در نامهای که پس از انجام جنگ محمره به فرمانفرمای هندوستان نگاشته و اکنون نسخه آن در دست ماست درباره سنگربندی ایرانیان چنین مینویسد: «در کنارهای شمالی و جنوبی کارون در کنار شطالعرب سنگرهای بس استواری برای گذاردن توپها بالا آورده بودند که بیست پا کلفتی و هیجده پا بلندی آنها بود و توپهای سنگینی بالای آنها چنان جا داده بودند که همگی بالا و پائین شطالعرب و آن سوی رود را تا آنجا که در تیررس توپها بوده به زیر فرمان میگرفت. میتوان گفت که هر آنچه از دانش و آزمایش تا امروز بدست آمده اینان آن را بسته بودند تا نگذارند کشتیهای ما به آن سوی سنگرهای ایشان گذر نماید».[۶] پس چه چیز باعث شکست ایرانیان شد؟... میتوان گفت دو چیز یکی بودن خانلر میرزا و یکی نبودن ابزار کار آنچه خانلر میرزاست اگرچه او پسر عباس میرزا بوده او پسر عباس عباس میرزا بوده ولی مردی جنگ نیازموده و ترسویی بیش نبوده در روزهای نخست خود او در اهواز نشسته پسرش ابراهیم میرزا را به عنوان سردار لشکرگاه پرداخته بیش از همه شکار قرقاول میکرد و چه بسا که سرکردگان را نیز همراه میبرد سپس که خود خانلر میرزا به محمره آمد کار بدتر شده هر چه بسرکردگان پیشنهاد مینمودند جز درشتخویی پاسخی نمیشنیدند. اگر کسی گفتگویی از آراستگی سپاه انگلیس میکرد که باید بهتر از این آماده کار بود او برافروخته تندی مینمود. همیشه میگفت انگلیس چه یارایی دارد تا با ما بجنگد یا ما از او بترسیم. در سایه این نادانیهای او سرکردگان با هم در نهان پیمان میبندند که دیگر نزد او گفتگویی از این رهگذر ننمایند بلکه کسانی از آنان راه چاپلوسی پیش گرفته کاستن از اندازه توانایی انگلیس و خوار نمودن لشکرهای آنان را پیشه خود میسازند چنانکه کار به دیوانه بازی کشیده یکی از سرکردگان میگوید:
«روز جنگ اذن بدهید من کشتی را بغل گرفته بیاورم اینجا» دیگری میگوید: «من یکدست به قلیان و یکدست به شمشیر جنگ خواهم کرد».
درباره ابزار کار هم یاور فراهانی مینویسد که روز نخست بیل و کلنگ نداشته و برای ساختن سنگر تیر و چوب پیدا نمیکردند و این است که سنگر کم ساخته بودند.
دست یافتن انگلیس بر شهر بوشهر در زمستان بوده (جنوری ۱۸۷۵) ولی در نزدیکیهای جشن نوروز آهنگ محمره مینماید خانلر میرزا یک رشته سنگرهایی در جزیرة الخضر داشته که آنها را به حاجی جابر خان و پسرش سرهنگ محمد (شیخ محمد) سپرده و یک دسته سرباز و سواره هم به یاری ایشان فرستاده بود. یک رشته سنگرهایی دیگر نیز در شمال محمره داشته و پشت سر این سنگرها چادرهای خود و چادرهای وزیرش و چادرهای پسرش هر یکی در جایگاه جداگانه برپا بوده.
انگلیسیان که از دریا به شطالعرب درآمده و به سنگرهای ایرانیان نزدیک شده بودند بدین سر بودند که از جلو سنگرها گذشته در بالاتر از محمره بخشکی درآمده لشکرگاه بسازند. این بود که روز پنجشنبه بیست و نهم رجب که شش روز از نوروز میگذشت (۲۶ مارس ۱۸۵۷) هنوز صبح ندمیده کشتیهای ایشان آتشفشانی آغاز کرد. ایرانیان قصد آنان را دانسته آماده نشسته بودند. اینان هم با توپ پاسخ دادند. تا چند ساعت جنگ سختی برپا بود و ایرانیان با نداشتن ابزار کار ایستادگی مینمودند بویژه در جزیرة الخضر که حاج جابر خان و کسانش مردانگی مینمودند در این میان در چند سنگری خمپارههای انگلیس گزند بسیار رساند و یکی از سرکردگان که آقاجانی خان سرتیپ باشد زخمی گردید از آن سوی خانلر میرزا و پسرش که سردار سپاه بودند نه چندان خود را باخته بودند که پشتیبانی سنگرها بنمایند و سربازان را از پراکندگی بازدارند. ابراهیم میرزا را مینویسد «میان گودالی نشسته بود هر سربازی که از سنگر فرار کرده بود میآمد میپرسید باز هم دعوا میکنند؟» با چنین حالی پیداست که از سپاه ایران کاری ساخته نمیشد و این بود که همینکه یکی دو کشتی انگلیس بیباکانه از جلو سنگرها گذشته و کشتینشینان آنها در بالا سر سنگرهای ایرانیان به خاک درآمدند و این خبر به خانلر میرزا و دیگران رسید به جای آنکه سواره را به جلوگیری از آنان بفرستند خودشان سخت سراسیمه گردیده آهنگ گریز کردند و با شتاب سربازان را از سنگرها بازخواسته و قورخانه را آتش زده پراکنده و پاشیده راه اهواز را پیش گرفتند.
بدینسان جنگ محمره به پایان رسید. انگلیسیان با آسودگی به خشکی درآمده آن شب را به احتیاط در کنار شط بسر دادند و فردا پیش رانده به لشکرگاه ایرانیان درآمدند و چادرهای خانلر میرزا و دیگران را که برپا مانده بود با دیگر چیزهای فراوان از آن خود ساختند نیز لشکر به شهر محمره رانده به آنجا دست یافتند.
کاپیتن هنت مینویسد: هجده توپ و زنبورک نو و کارآمد به جا گزارده رفته بودند و یکی از آنها توپ دوازده پوندی بود که در سال ۱۸۲۸ امپراطور روس به شاه ایران ارمغان فرستاده بود. میگوید: مقدار انبوهی گندم و آذقه جا گذاشته بودند: شماره کشتگان که روی خاک مانده بود از هفتاد تا هشتاد شمرده میشد ولی از قبرهای تازهای که در آن نزدیکی دیده میشد پیدا بود که بسیاری را هم به خاک سپردهاند میگوید. اینها شماره کشتگان نزدیک به سیصد تن نشان میدهد. ولی از آن آتش که ما بر سر آنان میبارانیدیم باید بیش از این کشته داده باشند. میگوید: اما از ما ده تن کشته شده و یک سرکرده با سی تن سرباز زخمی گردیدند.
این گریز خانلر میرزا از جلو انگلیسیان یکی از داستانهای رسوائیآمیز تاریخ ایران است. یاور فراهانی چیزهایی مینویسد که هر کس از خواندنش شرمزده میشود. از جمله میگوید: چون آهنگ کوچ کردند و حاج جابر خان آگاهی یافت از جزیره نزد خانلر میرزا شتافته خواست او را نگاهداشته نگذارد کوچ نماید گفت: «چرا میرود؟! حکایتی نشده از قشون ما چندان تلف نشده» خانلر میرزا گفت: «جز خجالت جواب دیگر نداریم» هر چه او لابه نمود که نروید و بایستید سودی نبخشید سرانجام گریه کرد که مرا در میان عرب بدنام ساختید دیگر نمیتوانم در میان عرب زیست کنم.
رسوایی دیگر آن بود که بسیاری از زخمیان و بیماران را جا گذارده همراه نبرده بودند که برخی را انگلیسیها دریافته درمان کردند و برخی از بیکسی نابود شده یا خود را به میان چادرهای اعراب رسانیدند.
خانلرمیرزا چهار روزه خود را به اهواز رسانید. ولی چون سه کشتی از انگلیسیان از دنبال او آهنگ اهواز کرده بودند از ترس جان در آنجا نیز درنگ نکرده روانه شوشتر گردید و سپاهی را مقداری با خود به شوشتر برده مقدار دیگری را به دزفول فرستاد که از آن راه روانه شوشتر شوند.
انگلیسیان تا اهواز پیش آمده به آن آبادی نیز دست یافتند و استوار بنشستند. پس از دیری خانلر میرزا دسته سپاهی آماده گردانیده به اهواز فرستاد که با انگلیسیان جنگیده بلکه جبران گذشته نماید ولی در این میان خبر آشتی ایران با انگلیس رسیده نیازی به جنگ بازنماند و انگلیسیان به خودی خود اهواز و محمره را گذاشته و بیرون رفتند.
باید دانست که آشتی ایران و انگلیس در شهر پاریس در هفتم شهر رجب رویداده و پیماننامه مهر شده بود و بیست و دو روز دیرتر از آن در بیست و نهم رجب بود که چنانکه گفتیم جنگ محمره رویداد علت این قضیه آنکه در آن زمان میان ایران و اروپا یا هندوستان و اروپا سیم تلگرافی نبود از آن سوی هم کانال سوئز کنده نشد کشتیها برای رسیدن از اروپا به هند یا به خلیج ایران بایستی از دماغه امید بپیچند و این بود که خبر آن پیمان و آشتی پس از دیر زمانی به هندوستان رسید و انگلیسیان خبر آن را به ایران دارند.[۷]
آرامش خوزستان در زمان ناصرالدین شاه
پس از سال ۱۲۷۳ که جنگ انگلیس با ایران رویداد تا آخر زمان ناصرالدین شاه که چهل سال طول کشید در خوزستان جنگی یا شورشی دانسته نیست و گویا همیشه آرامش داشته: در این زمان عشایر عرب به چند بخش بوده و هر بخش شیخی جداگانه داشته: کعبیانی که از محمره تا اهواز نشیمن داشتند با عشیره با وی سپرده حاج جابر خان بود. کعبیان فلاحیه و آن پیرامونها شیخ دیگری داشتند که شیخ المشایخ لقب میگرفتند عشایر هویزه و آن پیرامونها زیر سرپرستی خاندان مشعشع بودند آلکثیر در میانه شوشتر دزفول و آل خمیس در نزدیکیهای رامهرمز هر یکی شیخ جداگانه داشتند. این پنج شیخ سردستگان عشایر عرب بودند و هر یکی شیخهای دیگری را زیر دست خود داشت.
چنانکه گفتهایم در میان همه اینها حاج جابر خان به هواخواهی دولت سرشناس بود و روز بروز کارش بالا میگرفت، پس از داستان جنگ انگلیس که فداکاریها در راه ایران نمود در سال ۱۲۷۴ بود که خانلر میرزا اختیار عشیره باوی را نیز به دست او داد. در فرمانی که از خانلر میرزا در این باره در دست است مینویسد: «طایفه باوی را که بیادبترین اعراب میباشد به او واگذاردیم و این: حکم را به خط خود مینویسیم که حاج جابر خان میرپنج «لا تأخذ بهم رأفه» باید چنان این طایفه را مؤدب کند که بیادبی را بالمرة از خاطر فراموش نمایند در عزل و نصب مشایخ باوی و تنبیه و تأدیب و قتل و غارت این طایفه مختار است صریحتر مینویسم که اگر حاج جابر خان کل طایفه باوی را قتل عام کند از جانب من مرخص و مآذون است»
در فرمان دیگری که خود ناصرالدین شاه در سال ۱۲۸۴ نگاشته از حاج جابر خان رضایتها نمود. و او را از میرپنجگی به رتبه سرتیپ اول رسانیده است.
پس از حاج جابر خان والی هویزه نزد دولت جایگاهی داشت دیگران هیچیک با دولت نزدیک نمیآمدند. هر یک از این مشایخ هم حکمران عشیره خود بود و هم عهدهدار مالیات آنان و هر یکی از ایشان که عهدۀ پرداخت مالیات آنان برنمیآمد حاکم خوزستان او را برداشته شیخ دیگری را بجای او برمیگماشت.
جنگ انگلیس این درس را به دولت قاجاری داد که خوزستان را بیلشکر و توپخانه نگزارد. این بود که همواره یک فوج سرباز با پانزده و شانزده توپ در شوشتر و فوج دیگر با چهار و پنج توپ در محمره و چند توپچی با یک توپ در هر یک از فلاحیه و هویزه نشیمن داشتند.
محمره را سوری بر گردش کشیده و برجها آورده بودند. نیز در اهواز سربازخانه ساخته همیشه دستهای از سرباز را در آنجا نشیمن میدادند.
از بودن این لشکر و توپخانه در خوزستان آرامش پدید آمده کسی را یارای شورش نماند اعراب به جای تاختوتاز به کشاورزی پرداختند و اندک آبادی و خرمی در آن سرزمین پدید آمد.
لیکن از همان زمانها بختیاریان به خوزستان راه یافتند و آنجا را زمستانگاه خود گرفتند و چنانکه شیوه همه اینگونه مردم است به دیهها و آبادیها آسیب فراوان میرسانیدند. در کتابچه سرشماری شوشتر که نام آن را خواهیم برد درباره روستای دیمچه چنین مینگارد: «پیش از این در آن روستا آبادیها و دیههای بزرگ بود از دستاندازی لران بختیاریان آن آبادیها به یکبار ویرانی یافتند که اکنون کسی را در آنجا نتوان یافت مگر برزگرانی از شوشتر که در آغاز فصل بارندگی از شهر سیاهچادر و بنه به آنجاها برده کشت زمستانی کرده برمیگردند تا بار دیگر به هنگام درو باز چادر و بنه برده و حاصل کشت را درو کرده و پاک نموده به شهر بیاورند.
شگفتتر آنکه با این همه بیدادگری بختیاران در زمان ایلخانیگری حسینقلی خان ایلخانی ظلالسلطان مالیات خوزستان را (جز از مالیات محمره و عشایر سپرده شده به مزعل خان) سر جمع مالیات بختیاری کرده به ایلخان سپرده بود که خود گله را به گرگ سپردن بوده.
حاجی نجمالملک در سفرنامه خود از سختگیری ایلخانی به مردم خوزستان شکایت بسیار نوشته میگوید: «حسینقلی خان ایلخانی ایلخانی از سالی که در عربستان رخنه نموده سالی پنج ماه از زمستان و بهار ایلات بختیاری را میفرستد به صفحات عربستان از حدود دزفول الی رامهرمز و اهواز در تمام چمنزارها پراکنده میشوند» میگوید: «عمده پولتیک ایلخانی در عربستان این بود که میان شیوخ فتنه و دشمنی بیاندازد و جمعی را به کشتن بدهد و وجهی از این میانه مداخل نماید».
ولی زمان ایلخانی چندان دیر نکشید در همانسال ۱۲۹۹ که حاج نجمالملک سفرنامه خود را نوشته ظلالسلطان ایلخانی را که به اصفهان آمده بود گرفته بکشت. پس از آن هر یک از مشایخ عرب مالیات خود را یکسره به حاکم خوزستان میپرداخت. ولی گویا یادگار آن زمانهاست که هنوز هم مالیات بیشتری از دیهها در پیرامون شوشتر سر جمع مالیات بختیاری است در پیرارسال[۸] که نگارنده در خوزستن بودم مردم آن دیهها همیشه شکایت از بیدادگری بختیاریان داشتند و چنین میگفتند که مالیاتی که از بابت هر دیهی به دولت میپردازند از مردم بیچاره چندین برابر آن را دریافت میسازند.[۹]
سرشماری در خوزستان
در سال ۱۲۷۶ که شاهزاده بهرام میرزای معزالدوله حکمران خوزستان بود و خون او در آنجا نشیمن داشت به فرمان شاه در شهرها و دیهها سرشماری کردند و چون کتابچه سرشماری دو شهر اکنون در دسترس ماست از هر کدام رقمهایی را در اینجا میآوریم:
در این کتابچهها محلهها و دیهها را خانه به خانه نگاشته شماره نشینندگان هر خانه را جداگانه آوردهاند. شوشتر دارای دوازده محله است که چهار محله شمالی آن حیدریخانه و هشت محله جنوبی نعمتیخانه است. بیرون شوشتر چهار روستاست (بلوک): عقیلی و میاناب که فاریابست و گرگر و دیمچه که دیمی است.
درباره خود شوشتر رقمهای پایین را آورده:
خانهها ۲۴۶۷
نرینه ۷۴۶۷
مادینه ۸۳۷۲
همگی نرینه و مادینه ۱۳۸۳۸
درباره شهر و روستاهایش در یکجا این رقمها را آورده:
خانهها ۳۵۳۸
بقعه ۳۵
مسجد و مدرسه ۳۶
نرینه ۱۰۹۰۹
مادینه ۸۷۳۶
درباره دزفول و پیرامونش رقمهای پائین را آورده:
خانه ۳۴۳۴
مسجد و مدرسه ۴۹
حمام ۱۵
کاروانسرا ۴
دکان ۱۴۱
نرینه ۱۴۳۶۷
مادینه ۱۳۰۶۹
همگی نرینه و مادینه ۲۷۴۳۶
عشایر اعراب و لر در پیرامون شهر ۷۸۰۰
همگی شهر و پیرامونش ۳۵۲۳۶
درباره فلاحیه و پیرامونش رقمهای پایین آورده شده:
شهر و گرد شهر ۳۸۳۸
خاندان شیخ المشایخ (در جزو رقم بالا) ۱۱۶۵
عشایر فلاحیه ۲۵۴۳۴
همگی مردم شهر و گرد شهر و مردم عشایر ۲۹۲۷۱
جراحی ۲۷۸۴
دیه ملا ۱۰۰۴
هندکان ۲۰۰۰
بندر معشور ۷۵۰
همگی شهر و پیرامون و عشایر و این چهار آبادی ۳۶۶۰۹
شیخ مزعل خان معزالسلطنه
حاجی جابر خان پس از سی سال کمابیش حکمرانی در سال ۱۲۹۷ یا ۱۲۹۸ در محمره بهدرود زندگانی گفت چنانکه گفتیم او مرد خردمند و هوشیاری بود و در آغاز کار خود با دولت ایران یکدل و یکرو رفتار داشت. ولی گویا پس از شکست ایران در جنگ محمره و آن رسوائیها بود که حاج جابر خان دل از ایران کنده و در نهان راهی با کارکنان انگلیس پیدا کرد. چه او در سال کار سرحدداری همیشه با انگلیسیان سروکار داشت و هر کشتی انگلیس که از شط عبور میکرد بایستی در جلوی فیلیه کوشک نشیمنگاه حاج جابر خان بود توپ سلام بزند و از فیلیه نیز پاسخ آن با توپ داده شود که این رسم تا زمان شیخ خزعل خان نیز پایدار بود. این سروکار داشتن با انگلیسیان بهانه خوبی در دست حاج جابر خان بود که در نهاست با آنان دوستیها نیز داشته باشد.
پس از مرگ حاج جابر دو پسر او شیخ محمد و شیخ مزعل بر سر جانشینی پدر با هم به کشاکش برخاستند شیخ محمد با آنکه پسر بزرگتر بود عشیره محسن مزعل را بر او برگزیدند و شیخ محمد به طهران آمده به شاه شکایت از کار خود کرد. برخی گفتهاند که او هنوز از زمان پدر خود در طهران درنگ داشت. بههرحال ناصرالدین شاه هوای شیخ محمد را داشت و فرمان حکمرانی محمره و سرحدداری بنام او داده روانه خوزستان ساخت ولی چون عشیره خواستار او نبود کار مزعل پیش رفته شیخ محمد ناگزیر گردیده به بصره رفت و در آنجا نشیمن گزید. شاه نیز به شیخ مزعل لقب «خان» و «نصرت الملک» که لقب حاج جابر خان بود فرستاد.
مزعل همچون پدرش همیشه از خود هواداری دولت نشان میداد ولی او نیز در نهان با انگلیسیان پیوستگی داشت. کمکم شکوه او بیشتر از پدرش گردیده شاه لقب «معزالسلطنه» و رتبه امیر تومانی نظام برای او فرستاد و فرماندهی توپخانه و فوج سرباز که در محمره پاسبان بود هم به او واگذاشت نیز از قصبه تا سرحد بصره و از اهواز تا محمره مالیات همگی عشایر که شماره آنان را حاج نجمالملک شش هزار خانوار نوشته سپرده به او بود که گرد آورده خویشتن یکسره به خزانه دولت یا به حاکم خوزستان میپرداخت با آنکه مالیات دیگر مشایخ سرجمع بختیاری بود که با ایلخانی میپرداختند چنانکه پیش از نگاشتهایم مزعل را کشتیهایی نیز بود که در شطالعرب و کارون آمد و شد مینمودند و از هر باره دست او باز و راه مالاندوزی به روش گشاده بود.
سفر حاجی نجمالملک به خوزستان
ناصرالدین شاه در میانههای پادشاهی خود به آبادی خوزستان دلبستگی بسیار داشت و کسانی را برای بازدید آنجا میفرستاد. یکی از آن کسان حاج نجمالملک منجمباشی بود که در سال ۱۲۹۹ او را روانه آنجا ساخت تا بند شکسته اهواز را بازدید کرده مخارج بستن و ساختن آن را برآورده نماید. نیز هر گونه آگاهی درباره آبادی خوزستان به دست آورده یادداشت کند.
حاج نجمالملک هشت ماه در خوزستان درنگ داشت و گردش مینمود و کتابچه راپورتی و کتابی بنام سیاحتنامه نوشته و نقشههائی برداشته که همگی آنها اکنون در دسترس ماست. درباره بند اهواز در آن زمان هم شهرت بیجائی بر سر زبانها بود و چنین میپنداشتند که اگر آن بند ساخته شود سر به سر خوزستان فاریاب گردیده بار دیگر شکرستان ایران خواهد گردید حاج نجمالملک ارزش حقیقی بند اهواز را بدست آورده درباره آن در راپورت خود چنین مینگارد: «هرگاه بنای آباد نمودن مملکت خوزستان بشود دولت ناچار است از اینکه به ترتیب اعمال متقدمین پیش رود زیرا آب کارون زیاد است و یکصد ده پانزده دژ، کی طاقت زیست در مقابل آن را ندارد و هکذا دو نهری که در دو طرف چنان سدی حفر شود هرچند عریض بگیریم مگر چقدر گنجایش آب خواهد داشت؟ و بر فرض که تمام آب کارون را در آن بگنجانیم زمین اطراف آن قابل ظرفیت آب را ندارد».
مقصودش آن است که اگر در زمانهای باستان سراسر خوزستان کشتزار بوده مایه همه آنها تنها بند اهواز نبوده. بلکه از چند فرسنگی شمال شوشتر تا به پائین ده یازده بند دیگر برپا بوده که اکنون نیم شکستههای آنها نمودار است و این بندها هر کدام آب ده بخشی از زمینها بوده که از بند اهواز آبیاری نمیشود آنگاه آن بندها این سود را نیز داشته که هر کدام به نوبت خود از زور آب و از انبوهی آن میکاست که تا به برابر بند اهواز بر سر یک نیم بیشتر زور آب و انبوهی آن باز نمیماند. کنون هم باید همه آن بند بسته شود تا خوزستان آباد گردد وگرنه یک بند اهواز به تنهائی در برابر زور آب ایستادگی نمیتواند و آنگاه از آن یک بند تنها جز بخش اندکی از زمینها آبیاری نمیشود.
نکته دیگر که حاج نجمالملک درنیافته و ما اینک بر گفتههای او میافزاییم این است که در زمانهای باستان تنها یک سوم آب کارون از بستر بند اهواز روان بوده.
دو سوم دیگر آن چنانکه ما در پیش گفتهایم از بستر دیگر بنام مسرقان یکسره به دریا میریخته است نیز گفتهایم که گویا یکی از جهتهای کندن جوی مسرقان این بوده که زور آب بر بند اهواز دیگر بندها کمتر باشد و گویا یکی از جهتهای برافتادن بند اهواز که در قرنهای پنجم و ششم روی داده برگشتن همگی آب به یک جوی بوده چنانکه شرح این گفتگوها را در پیش دادهایم.
حاج نجمالملک درباره کشت و کار و کشتیرانی در رودها و درباره پریشان حالی مردم و بیدادگری حکمرانان و بختیاریان و مشایخ و دیگران شرحهای بسیاری در راپورتها در سیاحتنامه خود نوشته گذشته از اینها سرشماریهای از عشایر عرب کرده که اگرچه از روی برآورده است ولی گزافهآمیز نیست. زیرا هر عشیره را طایفه به طایفه و دیه به دیه برآورد کرده و باریکبینی به کار برده. شاید هم از خود مشایخ آگاهی خواسته بوده. میگوید اعراب خوزستان همگی کمتر از بیست هزار خانواده نمیباشد.[۱۰]
حاج نجمالملک از مردم شهرها نیز برآوردهایی کرده چنانکه شوشتر را دارای بیست هزار تن کمابیش و دزفول را دارای چهل هزار تن کمابیش میانگارد.[۱۱] درباره محمره مینویسد نزدیک به یک هزار خانه از چینه و کپر دارد.
درباره هویزه مینگارد: «به تقریر والی حالا شش صد خانوار رعیت کپرنشین دارد.» رامهرمز را مینگارد: «دویست خانوار بیشتر جمعیت ندارد همه فقیر در خانههای چینه و کپر مسکن دارند» فلاحیه را میگوید «سی چهل باب خانه چنیه دارد و صد الی دویست خانه کپر و بیست باب صفه که دکاکین کل است بدون درب و تخته».[۱۲]
آزادی کشتیرانی در کارون پایین
کارون که امروز بزرگترین رود ایران است از دهنه خود در دریا یا شطالعرب تا یک فرسخ و نیم به شهر شوشتر مانده درخور کشتیرانی است و از باستان زمان همیشه کشتیها در آن آمد و شد میکرده چیزی که هست در برابر شهر اهواز کمرهای از سنگ در بستر رود پیداست که از این کنار تا به آن کنار میکشد و در سایه برآمدگی که دارد آبشار مانندی پدید میآورد اگرچه در میانه آن کمره در دو جا گودی یا به عبارت دیگر درهایست که بخش انبوه آب از آن دو گودی گذر میکند و هنگام بهار که سیلابها رود را لبریز میگرداند کشتیها از آن رهگذرها نیز میگذرد لیکن چون در دیگر هنگامها گذشتن کشتیها از آن رهگذرها نیز دشوار بلکه خود کار نشدنی است از این جهت کشتیها که در کارون کار میکنند چون به برابر شهر اهواز و به دم این کمره میرسید باید ایستاده بار خود را به خشکی بیرون بیاورند که با کشتی دیگری که در آن سوی کمره هست به جایی که خواهد رفت برده شود.
آنچه ما میپنداریم مایه پیدایش شهر اهواز این کمره بوده زیرا کشتیها که باید در آنجا ایست کرده بار خود را به کشتی دیگری بسپارند به بندرگاهی در آنجا نیاز داشتهاند و خود آن بندرگاه است که رفته رفته بر آبادی خود افزوده و شهر بزرگی گردیده است.[۱۳]
بههرحال رود کارون به علت این کمره سنگی به دو بخش میشود که ما شمالی را کارون بالا و جنوبی را کارون پایین مینامیم.
تا سال ۱۳۰۶ قمری هیچیک از دو بخش کارون برای کشتیرانی بیگانگان آزاد نبوده و کسی جز از خود ایرانیان در آن رود آمد و شد نمیکرده در آن سال ناصرالدین شاه برای پیشرفت کار بازرگانی پایین را که از اهواز تا به دریا یا به شطالعرب است برای کشتیرانی بیگانگان نیز آزاد ساخت.
اروپاییان از این کار سخت شادمان گردیدند و نخستین کسانی که کشتیهای خود را در آنجا بکار انداختند برادران لنچ از بازرگانان انگلیس بودند که در اهواز هم که تا آن زمان دهکدهای بیش نبود جایگاهی برای نشیمن کارکنان خود ساختند و میتوان گفت که نخستین پایه آبادی آن شهر را اینان گزند را.
اما کارون بالا کشتیرانی در آنجا همچنان ناآزاد ماند که جز ایرانیان کسان دیگری کشتی در آنجا نمیرانند مگر با اجازه خاص از دولت و چون برادران لنچ یکی از کشتیهای خود را به دولت پیشکش داده بودند اجازه گرفتند که همان کشتی را به عنوان کارکنی دولت در کارون بالا به کار بیندازند. سپس هم حاجی معینالتجار بوشهری و پاره کسان دیگر اجازه کشتیرانی در آن بخش کارون دریافتهاند که اکنون چند کشتی و چند «موتوربوت» در آنجا کار میکند. نیز کشتیهای شرکت نفت ایران و انگلیس در آنجا آمد و شد دارد.
کار دیگر برادران لنچ آنکه در سال ۱۳۱۴ به همدستی حاجی علیقلی خان سردار اسعد امتیاز راه کاروان رو از ناصری تا اهواز را از دولت گرفته و آنرا هموار کردهاند و بر روی کارون که بر سراه راه است پلی از آهن بستهاند که کاروانیان از ناصری تا اصفهان از آن راه آمد و شد مینمایند[۱۴] ولی چون راه خرمآباد نزدیکتر و آسانتر از آنجاست پس از باز شدن آن این راه از رونق خواهد افتاد.
کوتاهسخن؛ کارون تنها راه آبی است که ایران به خلیج فارس دارد که هر چه دولت نیرومندتر گردیده پای خود را در دریا استوارتر گرداند به ارزش کارون خواهد افزود.
پیدایش ناصری یا اهواز نوین
آزادی کارون پایین گام دیگری در راه آبادی خوزستان بود نخستین نتیجه که از آن به دست آمد پیدایش ناصری یا اهواز نوین است که بر روی ویرانههای اهواز کهن برپا گردید.
ویرانی اهواز کهن یکی از معماهای تاریخ خوزستان است که نه زمان و نه علت آن را در جایی ننوشتهاند آنچه ما از جستجو به دست آوردهایم زمان آن را آخرهای قرن پنجم یا آغازهای قرن ششم بوده[۱۵] علت ویرانی را هم دو چیز باید پنداشت: یکی شکستن بند و دیگری برگشتن مسرقان از جوی خود و پیوستن آن به «دجیل» که در پیش چگونگی آن را نگاشتهایم.
برای روشنی این سخن باید چگونگی شهر کهن را در زمان آبادیش بدانیم: اهواز در کنار شرقی دجیل (کارون) نهاده و جوی بس بزرگی به پهنای بیست زرع از میان آن میگذشت این جوی را که «شاهجرد» مینامیدند سیصد ذرع کمابیش بالاتر از بند از دجیل جدا کرده بودند و مایه آبادی شهر بیش از همه این جوی بوده که مردم آب آن را برای خوردن و پختن و کاشتن به کار میبردند این جوی شهر را به دو بخش میکرد که یکی را «المدینه» و دیگری را «الجزیره» میگفتند الجزیره محله میان شاهجرد و دجیل را میگفتند که میان دو آب نهاده بوده المدینه آنسوی شاهجرد را میگفتند بزرگترین بخش شهر بود و بازارهای بسیار و مسجد و آدینه داشت پیش از این هم گفتهایم که مسرقان که در آن زمانها جداگانه خود را جنوب کشیده به دریا میریخت از کنار شرقی شهر اهواز میگذشت میتوان گفت که محلهای دوردست شرقی آن شهر از آب مسرقان هم بهرهیاب میشدهاند بههرحال آبادی باغها و کشتزارهای شرقی اهواز از مسرقان بوده از دجیل یا شاهجرد.
اکنون برمیگردیم به آن زمانی که مسرقان از جوی دیرین خود بازگشته و در بند قیر به دجیل پیوسته (چنانکه شرح آن را در پیش دادهایم) نخستین نتیجه این کار آنکه بخش شرقی شهر اهواز و کشتزارها و باغهای آن بخش که از مسرقان آبیاری میشده بخشکد و محلههای شرقی شهر روی به ویرانی بگذارد. دومین نتیجه آنکه از انبوهی آب در بستر دجیل بندهایی که آن بستر بوده و بزرگترین آنها را از بند اهواز باید دانست تاب نیاورده یکی پس از دیگری شکسته از میان برود و بدینسان همه جویهایی که از رود جدا میشده و مایۀ آبادی زمینها و شهرها بوده بخشکد و در همهجا کشتزارها و باغها از میان برود نیز شاهجرد که گفتیم مایۀ آبادی بخش غربی اهواز بود تهی از آب بگردد و بدینسان این بخش شهر هم بیآب مانده روی به ویرانی بگذارد.
این است آنچه ما از جستجوهای بیشمار خود دربارۀ ویرانی شهر اهواز به دست آوردهایم. بههرحال در زمانهایی که ما سخن از خوزستان میرانیم (زمان مشعشعیان و پس از آن) اهواز ویرانه بیش نبوده که تا دیرزمانی دستهای از آلکثیر در آنجا کپرها یا چینههایی بالا آورده دهکدهای آباد کرده بودند. سپس هم آنان رفته دستهای از کعبیان در آنجا نشیمن داشته و در آن نزدیکیها دیمکاری میکردهاند و چون این اعراب از دزدی و راهزنی بازنمیایستادند در زمانهای ناایمنی خوزستان اهواز یکی از بیمناکترین جاها شمرده میشده و مسافرین که با بلم یا کشتی روی کارون سفر میکردند کاروانها که در خشکی آمد و شد مینمودند همیشه بایستی دسته انبوهی باشند و بتوانند خود را از گزند دزدان اهواز یا دیگر دزدان آسوده نگهدارند. چه بسا که کاروانیان از یکی دو ماه پیش خبر انداخته منتظر مینشستهاند تا به اندازه کافی همراه پیدا کنند وگرنه از سفر بازمیایستادند.
حسینقلی خان نظامالسلطنه که در آخرهای زمان ناصرالدین شاه سالها در خوزستان حکمرانی داشته و خود مرد کاردان و توانایی بوده که نام او هنوز هم در خوزستان بر سر زبانهاست او به ایمنی آن سرزمین کوششهای بسیار به کار برده و همیشه به راهزنان بیابانها و به گردنکشان شهرها سخت میگرفت. برای ایمنی راه اهواز نیز که کاروانیان دلآسوده آمدوشد نمایند و کشتیهای آسوده در آنجا لنگر بیاندازند در نزدیکی دهکده اهواز در پایین کمر سنگی بناهایی ساخته و سرباز و پاسبان در آنها نشاند و چون آنجا را بندری برای کشتیها گردانیده «بند ناصری» نام نهاد.
سپس در سال ۱۳۰۶ چنانکه گفتیم کشتیرانی در کارون پایین آزاد گردیده برادران لنچ و دیگر اروپاییان کشتیهای خود را در آنجا به کار انداختند و چون مال بازرگانی فراوان به آنجا میآوردند بازرگانان از شوشتر و دزفول و دیگر شهرها به آنجا شتافتند و هر یکی خانه یا کوشکی برای خود بنیاد نهاد. در این میان حاج معین بوشهری که از شاه اجازه کشتیرانی در کارون بالا گرفته بود در بند ناصری بازار و کاروانسرایی ساخت و برای آنکه بردن بارها کشتیها از این سوی کمره سنگی به کشتیهای آن سوی آسان باشد خط آهنی کشیده واگون اسب راه انداخت.
در این زمانها در شوشتر بازار اوباشی سخت گرم بوده گردنکشان محلههای شهر را در میان خود بخش کرده هر محله از آن یک «آغایی» بود که پیرامونی گردد سرداشت و دیوانخانه برای رسیدگی به کارهای مردم در هر محله برپا بود و هر زمان که فرصتی به دست میآوردند بیدرنگ آتش جنگ و خونریزی را در میان محلهها گرم ساخته پیش از هر کاری دست به تاراج خانهها و بازارها میگشادند و این بود که ایمنی از این شهرها رخت بربسته بود بویژه بازرگانان و توانگران که همیشه بر جان و مال خود بیمناک میزیستند.
نظامالسلطنه این گردنکشان را سرکوفته و گردن شکسته بود لیکن پس از رفتن او بار دیگر جانی گرفته و به کار آغاز کرده بودند این خود یکی از علتهای آبادی ناصری گردید. زیرا بازرگانان شوشتر و دزفول از آن شهرها کوچیده در اینجا نشیمن گرفتند. بدینسان ناصری در اندک زمانی شهر گردید.
در زمان مظفرالدین شاه که شیخ خزعل خان پر زورترین کسی در خوزستان گردیده و در دربار هم هوادارانی داشت شاه سادهلوح زمینهای خالصه خوزستان را بدو بخشید و چون زمین اهواز نیز خالصه دولت بود شیخ دست به آنجا انداخته حکومت ناصری را به یکی از پسران خود سپرد. از این پس کسانی که میخواستند خانهای در آنجا بسازند یا بنیاد دیگری بگذارند بایستی زمین آن را با پول از شیخ و کسانش میخریدند.
سپس در آغاز جنگ بزرگ اروپا چون راههای شمالی ایران به اروپا بسته شده همگی مال بازرگانی از بندرهای جنوب به ایران میرسید این هم جهت دیگری بر پیشرفت آبادی ناصری گردید و مردم سوداگر از هر شهر روی به آنجا آوردند و خانهها و دکانها پدید آوردند.
کوتاهسخن: اکنون ناصری بهترین و بزرگترین شهر خوزستان است و پس از درآمدن سپاهیان دولت حاکمنشین خوزستان گردید. نقشه آن که میگویند از نظام السلطنه است بسیار قشنگ کشیده شده. چراکه خیابانها همه راست کشیده شده و چون دو خیابان به هم میرسند «زاویه قائمه» پدید میآورند. مگر یکی دو خیابان که اندک کجی دارد دهکده کهن اهواز که هنوز برپاست محلهای از شهر نوین شمرده میشود و آنچه نگارنده برآورده کردم گویا شماره خانهها دو هزار کمابیش باشد. مردم آن از عرب و اصفهانی و شوشتری و دزفولی و هندی و ارمنی درآمیخته و دستهای از اروپاییان هم در آنجا دیده میشوند گذشته از انگلیسیان و بنیادهایی که در این شهر برپا گریدهاند.
در پایان گفتار این نکته را باید گفت که چنانکه بازنمودیم ناصری در پهلوی ویرانهای اهواز نهالی را میماند که ریشه از درخت کهنسال برافتادهای بروید و این است که بیشتری از مردم بویژه اروپاییان آنجا را «اهواز» مینامند ناصری و چه بسا که پس از سالهای نام ناصری از زبانها افتاده فراموش گردد.[۱۶]
شکستن شادروان شاهپور و ویرانی پل فتحعلیخان
داستان شادروان را در پیش سرودهایم طبری و دیگران این بنیاد را یکی از شگفتیهای گیتی در (عجایب عالم) بشمار آوردهاند. این بند استوار شانزده قرن پیش در برابر سیلهای کوهافکن کارون ایستادگی نموده و رخنه در آن پدیده نیامده بود تا در بهار سال ۱۳۰۳ قمری (ماه جمادی الاول) سیل بنیانکنی برخاسته و ناگهان هشتاد ذرع کمابیش از شادروان را با چند طاق از پل فتحعلی خان که بروی آن استوار بود از جا کنده بدره فروریخت. این شکستن شادروان و ویرانی پل از یک سو راه آمد و شد کاروانیان و مردم که به دزفول و روستای دیمچه و زمینهای آن ور رود رفت و آمد میکردند بریده شد که اکنون با کلک آمد و شد مینمایند و چه بسا که خرمن زندگانی خود را به باد بیاعتباری آن کشتی بر باد میدهند. از سوی دیگر آب در جوی داریان کم گردیده بسیاری از میاناب که از بهر آبادی آنها محمد علی میرزا و دیگران بند میزان را پدید آورده بودند بار دیگر بیآب ماند زیرا پیش از شکستن آب داریان تا نزدیکیهای بند قیر که آخر میاناب و هشت فرسخی شوشتر است میرسید و همگی آن زمین فاریاب بود ولی پس از شکستن آن آب داریان تنها تا نزدیکی در خزینه که سه فرسخ و نیم فاصله از شوشتر دارد میرسد و زمینهای دیگر خشک و بیآب میماند.
نظامالسلطنه که بار دیگر در سال ۱۳۱۱ حکمران خوزستان گردیده و تا سال ۱۳۱۳ که ناصرالدین شاه را کشتند در آنجا بود به ساختن شادروان و طاقهای افتاده پل بسیار کوشیده و پول خرج کرد. لیکن کاری از پیش نبرد از آن هنگام سال به سال رخنه شادروان بیشتر گردید و طاقهای پل پیاپی میشکند و میافتد و آنچه بازمانده در سالهای اندکی پاک شکسته و خواهد افتاد.
کشته شدن مزعل خان و نشستن خزعل خان به جای او
چنانکه گفتیم حاج جابر خان پسر داشت که دومی آنان مزعل بود یکی دیگر از پسران او خزعل نام داشت که چون کوچکتر از شیخ مزعل خان بود نزد او میزیست. ولی مزعل با او رفتار بد مینمود.
چنانکه میگویند در خرج هم با او سخت میگرفت جهت این کار آن بوده که هنگامی خزعل با کسانی همدست شده قصد کشتن برادر را داشته و این راز از پرده بیرون افتاده مزعل را به کینه و دشمنی برانگیخته بوده کسی چه داند که آرزوی کشتن برادر را هم در دل خود نداشته و ترس رسوایی مانع میشده؟
شیخ خزعل خان پارسال در انجمنی در ناصری که من نیز بودم از آن روزهای گذشته خود سخن رانده از جمله چنین میگفت: «چندان ترس از برادر خود داشتم که هر بامدادی به این اندیشه از رختخواب بیرون میآمدم که امروز پایان زندگی من خواهد بود. شب نیز که درون رختخواب میرفتم امید زنده ماندن تا بامداد را نداشتم. این بود که در بیست و چند سالگی از هجوم اندوه مانند پیران سالخورده موی سرم سفید شد».
باری مزعل و خزعل ده سال کمابیش با اینحال که هر کدام دل از ترس و کینه دیگری برداشت بسر دادند. تا سرانجام پیش از آنکه مزعل چاشت خورد خزعل بر او شام بخورد بدینسان که چند تن از غلامان را با خود همدست ساخته او را به هنگامی که از کوشک فیلیه پایین آمده سوار بلم میشود با تیر تفنگ از پای درآوردند. این حادثه روز نخست محرم سال ۱۳۱۵ بود.[۱۷]
لرد کرزن که در زمان مزعل خان به محمره رفته مینویسد او را پانزده زن بود ولی پسری نداشت. پس از کشتن مزعل خان شیخ خزعل خان جانشین شیخ مزعل خان گردید و مظفرالدین شاه هر عنوان و سمتی را که مزعل داشت از حکمرانی محمره و سرحدداری آنجا و لقب معزالسلطنه و درجه امیر تومانی همه را به شیخ خزعل بخشید.
کاوش در ویرانههای شوش
شوش که یکی از بنامترین شهرهای جهان باستان بوده تا آنجا که ما میدانیم تا قرنهای چهارم و پنجم هجری آباد بوده و در آن زمانها ویران گردیده که جز از بارگاهی که مردم آنرا گور دانیال پیغمبر میشناسند و به زیارتش میشتابند آبادی دیگری در آن برپا نبوده تا در قرن گذشته کسانی از اروپاییان به اندیشه کاوش در آنجا میافتد و گویا در نتیجۀ کار ایشان است که اکنون آبادی کوچکی در آنجا که بازار کاروانسرایی بیش نیست پدید آمده.
نخستین کس از اروپائیان که در خرابههای شوش به کاوش پرداخت مسترلفتوس عضو انگلیسی کمیسیون سرحدی بود که گفتیم پس از قرارداد ارضالروم در سال ۱۲۶۶ به همراهی میرزا جعفر خان مشیرالدوله به محمره و آن پیرامونها آمدند مسترلفتوس مستر چرچیل نخست در سال ۱۲۶۶ به تماشای ویرانههای شوش رفته بازگشتند. سپس سال دیگر به همراهی مستر ویلیام که پیشوای نمایندگان انگلیس در کمیسیون بود به آنجا رفته به کاوش پرداختند و کوشک پادشاهی داریوش را پیدا کردند. پس از چندی بار دیگر مسترلفتوس با پانصد لیره سرمایه که انجمن باستانشناسان لندن به او سپرده بود به شوش آمده به کاوش پرداخت و پاره نوشتهای سنگی از پادشاهان هخامنشی به دست آورده به لندن بازگشت.
سپس در نزدیکیهای سال ۱۳۰۰ قمری مسیو دیولافوا نام از دانشمندان فرانسه به دستیاری سفیر فرانسه در تهران از شاه امتیاز کاوش در شوش را گرفت و شرط این امتیازنامه آن بود که هر چه گوهر ابزار به دست آمد از آن دولت ایران باشد و از دیگر چیزها یک نیمی به ایران داده شود. دیولافوا زن خود را نیز همراه داشت و با چند تن دیگر دو سال کار میکرد و چیزهای بسیاری بدست آورده با خود به پاریس برد.
در نزدیکیهای سال ۱۳۱۵ دولت فرانسه از مظفرالدین شاه امتیاز کاوش ویرانهای سراسر ایران را خواسته در این امتیازنامه شهرهای ویران ایران را که معروفترین آنها شوش و تخت جمشید و همکاتان (همدان باستان) و ری است به دو بخش کرده میانه شوش و دیگر ویرانهها فرق گزاردند بدینسان که درباره دیگر ویرانهها به قرارداد دیولافوا رفتار شده گوهر ابزار و یک نیم دیگر چیزها بهره دولت ایران باشد وی در شوش هر چه بدست آمد از آن فرانسه باشد، شگفتتر آنکه برای امتیاز زمانی ندادند که گویا همبستگی بایسیتی بود.
پس از گرفتن این امتیاز دولت فرانسه مسیو دمرگان را از دانشمندان معروف برای کاوش در شوش نامزد نمود و او که از دیر زمانی دولت فرانسه را به گرفتن چنان امتیازی برمیانگیخت و اکنون به آرزوی خود رسیده بود بیدرنگ در سال ۱۳۱۵ به شوش آمده و تا سال ۱۳۲۰ در آنجا به کاوش پرداخت در سال ۱۳۱۸ (۱۹۰۰ میلادی) که نمایشگاه بزرگی در فرانسه برپا بود او نیز چیزهایی را که تا آن زمان از کاوش به دست آورده بود در ۱۸۳ صندوق به پاریس برده در نمایشگاه گذاشت که مایه شگفت همه باستانشناسان گردید. سپس آنها را در موزه لوور در تالاری بنام «تالار ایران» جا داد. یکی از یادگارهای شگفت روزگاران باستان که دمرگان از شوش به دست آورد ستون بزرگی است که حمورابی پادشاه کلده قانون خود را بر آن ستون کنده و چنانکه میگویند باستانترین قانون است که در دسترس ماست.
کاوشگران فرانسه از آن هنگام همه ساله زمستان به خوزستان آمده در شوش کاوش میکردند و دژی از آجر و سنگ در آنجا برای نشیمن خود بنیان نهادهاند و همه ساله چیزهای بسیاری از زیر خاک بدست میآورند ولی پارسال دولت ایران از ایشان جلوگیری کرد که درباره امتیازی که گرفتهاند گفتگوئی از نو بشود و هنوز قراردادی داده نشده و زمستان پارسال و امسال کاوش نکردهاند.[۱۸]
امتیاز نفت جنوب و آغاز کار آن
یکی از پیشامدهای بزرگی که در زمانهای دیرتر مایه آبادی خوزستان گردیده نام آنرا معروفتر گردانیده موضوع نفت جنوب است.
چشمههای نفت خوزستان از باستان زمان معروف بوده و استرابو در دو هزار سال پیش سخن از آنها رانده پیش از امتیاز انگلیسیان[۱۹] مردم خوزستان بویژه شوشتریان و بختیاریان از نفتهایی که خود بخود از زمین بالا میزد بهرهیاب بوده آن را در خیکها گرد آورده به کار میبردند. نیز قیر یکی از محصولهای خوزستان بود که از آن چشمهها بدست میآمد و دولت سالیانه دو هزار تومان مالیات آن چشمهها را میگرفت.
در تذکرۀ شوشتر مینگارد که چون نادرشاه در سال ۱۱۴۴ در عراق به جنگ عثمانیان میرفت به ابو الفتح خان فرمان فرستاد که از معدنهای قیر در نزدیکی شوشتر قیر برای ساختن کشتیها به عراق بفرستد.
باری در سال ۱۳۱۹ (۱۹۰۱ میلادی) مستر دارسی نامی از انگلیسیان استرالیا امتیاز برآوردن نفت در سراسر ایران (بجز آذربایجان و گیلان و مازندران و استرآباد و خراسان) از مظفرالدین شاه گرفت که بیست هزار لیره نقد پرداخته و به همان اندازه سهم شرکت برای دولت ایران بسپارد و گذشته از آنها از نفع خرج در رفته صدی شش بهره ایران باشد و مدت امتیاز شصت سال است.
دارسی نخست در نزدیکیهای قصر شیرین به کار پرداخت ولی تا سال ۱۹۰۴ که کار میکرد چندان نتیجه به دست نیامده سیصد هزار لیره او به هدر رفت دارسی ناامید گردیده خواست امتیاز خود را به چند کسی از پولداران آلمانی بفروشد اما اداره دریایی انگلیس آگاهی یافته و به زیانهای آن کار پی برده دارسی را از آن دادوستد بازداشت و در سال دیگر لور استراسکو نام شرکت نفت بورمادست مستر دارسی را گرفته به سرمایه او شرکت نمودند.
دارسی در خوزستان به کار پرداخته در آنجا نیز تا دیر هنگامی سودی ندید. هم در جاییکه میدان نفتون نامیده میشود و امروز یکی از بزرگترین کانونهای نفت است چاههایی کندند از اینجا نیز نتیجه به دست نیامد و در سال ۱۹۰۸ از لندن دستور فرستادند که دست از کار کشیده شود. ولی هنگامیکه این دستور از لندن میرسید کارگران هنوز کار میکردند که ناگهان آب سیاهی در اهواز فوارهزن شده همگی ابزارهای کارگران را در آن پیرامون به زیر گرفت و نزدیک بود که خود کارگران را نیز خفه گرداند.
این مژدۀ پربها چون به لندن رسید دارسی و شریکان را دل رفته به جای بازماند. و بار دیگر به کار و کوشش برخاستند و سال آینده «شرکت نفت انگلیس و ایران» را برپا نمودند که آن زمان سرمایه بیش از دو میلیون لیره نداشت ولی در سال ۱۹۱۴ دولت انگلیس نیز از سهام شرکت خریده دو میلیون لیره دیگر بر سرمایه آن افزوده گردید پس از سپری شدن جنگ بزرگ اروپا باز بر سرمایۀ شرکت افزوده آن را بر بیست میلیون لیره رسانیدند که پنج میلیون لیره آن سهم دولت انگلیس میباشد.
چاههای نفت خوزستان امروز در سراسر جهان بنام است و اکنون روزی سه میلیون و نیم کانون نفت از چاهها بیرون میآید به گفتۀ روزنامه تیمس هزار کس از انگلیسی و آمریکایی و پنج هزار کارگر هندی و سی هزار کارگر ایرانی در میان نفتون و آن پیرامونها کار میکنند و هنوز در سال ۱۹۳۳ شرکت را دویست و چهل کشتی کوچک و بزرگ در خلیج و شطالعرب و کارون روان بود.
جنرال سایکس میگوید «در اثنای جنگ بزرگ این شرکت نیکی بسیاری به دولت انگلیس نموده سوخت برای کشتیهایی که در آبهای شرق و در دریای سفید کار میکردند رسانیده در عراق هم برای رفتوآمد و برد و آورد در رودها بهترین یاری را مینمود نیز اندازه بسیاری از سوخت و بنزین و قیر برای دیگر میدانهای جنگی بویژه برای میدان جنگ عراق میرسانید که اگر آن چیزها نمیرسید ما نمیتوانستیم به آن فیروزیها در جنگ دست بیابیم».[۲۰]
خوزستان در زمان مظفرالدین شاه
در زمان مظفرالدین شاه که دولت ایران را توانایی و آبرویی باز نمانده بود خوزستان نیز حال بدی را داشت. زیرا از یک سوی شیخ خزعل خان از راههایی که خواهیم گفت دست به هر کاری زده میکوشید که روزبهروز نیروی خود را بیشتر گرداند و بیدادگری از مردم دریغ نمیداشت. از سوی دیگر خانان بختیاری که زمستانها به خوزستان سرازیر میشدند آزار از مردم دریغ نگفته هرگونه دستاندازی به زمینهای مردم مینمودند. چنانکه بسیاری از زمینها و دیههای عقیلی شوشتر و رامهرمز و دیگر جاها که اکنون در دست بختیاریان است در آن زمانها با زور از دست دیگران درآوردهاند.
در شوشتر و دزفول نیز کار سرکشان بالا گرفته هر زمان فتنه دیگری برپا مینمودند. آغایان یا به گفته خودشان «آغاوات» چند تنی دست به هم داده با دیگران بازار جنگ را گرم میساختند و در کوچه و پشت بامها سنگر بسته شب و روز شلیک میکردند و بدینسان آسایش را بر مردم حرام میگردانیدند.
در این کشاکشها بیشتر دو تیرگی حیدری و نعمتی دستاویز بود و سردسته نعمتیخانه خانواده کلانتر و پیشوای حیدریخانه دودمان مرعشی بود. و چون این زمان خوزستان میانه خزعل خان و خانان بختیاری افتاده بود در این دستهبندیها شوشتر و دزفول نیز هر یک دسته خود را به یکی از آن دو سوی میبست. چنانکه یکبار چنین رویداد که سید باقر خان کلانتر با همدستی همه آغایان نعمتیخانه به جنگ محمد زمان خان مرعشی و آغایان حیدریخانه برخاسته و از هر سوی گرد ایشان را فراگرفتند چنانکه دسترس به آب نیز نداشتند این کشاکش یک ماه بیشتر کشیده بسی مردم بیگناه نابود گردیدند. تا آنجا که شیخ خزعل خان به یاری محمد زمان خان برخاسته دستهای از عرب را بر سر شوشتر فرستاد. سید باقر خان تاب ایستادگی نیاورده از شهر بگریخت و چون بستگی به بختیاریان داشته نزد آنان رفته پس از زمانی دوباره به شوشتر بازگشته به پشتیبانی بختیاریان به فتنهجویی پرداخت.
رسم این مردم اوباش آن بود که چون حاکمی از تهران به خوزستان میرسید نخست فرمانبرداری آشکار ساخته آرام مینشستند ولی همینکه فرصتی بدست میآوردند به یکبار سر به شورش میآوردند و مردم نیز از ترس جان و مال با ایشان همدست میشدند و بدینسان حاکم را زبون خود میساختند یا از شهر بیرون میراندند.
در چنین هنگامی بیشتر آن بود که دولت سرکوب آن گردنکشان را به عهده خزعل خان وامیگذاشت و او که همیشه آرزومند چنین فرصتی بود دستهای از اعراب را به تاختوتاز شوشتر میفرستاد و کسانی را از گردنکشان که هواخواه او نبودند گرفته به زندان میسپرد تا پس از دیری که از یکایک آنان پیمان هواداری خود میستد رهاشان میساخت.
اینحال شوشتر و دزفول تا آخر پادشاهی مظفرالدین شاه پایدار بود. چه خونهایی که در آن آشوبها ریخته شده و چه آبروهایی که به باد رفته و چه خانههایی که ویران گردیده است. چنانکه گفتیم در این سالها بود که بسیاری از بازرگانان آن دو شهر خانههای خود را به ناصری بردند.
اما مشایخ عرب در سال ۱۳۱۶ شیخ جعفر فلاحیه از پرداخت مالیات خودداری کرده نافرمانی آشکار ساخت. حاکم شوشتر که گویا سردار اکرم لقب داشت با سپاهی بر سر او رفته وی را دستگیر نمود و مریعی نامی را برای جمعآوری مالیات فلاحیه برگماشت. ولی چون در این هنگام شیخ خزعل خان بر آن میکوشید که فلاحیه و آن نواحی نیز به دو سپرده شود و از آن سوی مریعی با دست کسانی کشته گردید میرزا علی اصغر خان اتابک فرمان شیخی فلاحیه را نیز به نام شیخ خزعل خان از شاه گرفته برای او بفرستاد بدینسان شیخ بر همگی کعبیان خوزستان سروری یافت و مالیات خود را یکسره به دولت میپرداخت. لیکن مشایخ دیگر زیردست حاکم خوزستان بودند و او همه ساله سفری به هویزه کرده در آنجا همگی مشایخ نزد او آمده مالیات یکساله خود را میپرداختند و او خلعتی فراخور هر یکی به ایشان میبخشید.
در سال ۱۳۲۴ مشایخ بنیطرف که از شیخ هویزه جدا گردیده مالیات خود را جداگانه میپرداختند نافرمانی آشکار ساخته از پرداخت مالیات بازایستادند. مظفرالدین شاه سالار معظم نامی را با سرباز توپخانه به خوزستان فرستاد و او نخست به شوشتر آمده کلانتریان را که سردسته مردم اوباش بودند دستگیر ساخت و کارهای آن شهر و دزفول را به سامان آورده سپس با سپاه به اهواز رفته از آنجا آهنگ بنیطرف کرد شیخ خزعل خان هم پسر خود را با دستهای از عرب همراه او فرستاد سالار معظم با آن سپاه به هویزه شتافته پس از جنگی بنیطرف را رام ساخت و مشایخ گردنکش را بیرون راند کسان دیگری به جای ایشان برگماشت و این آخرین لشکرکشی زمان قاجاریه به خوزستان میباشد.
شیخ خزعل خان سردار اقدس
شیخ خزعل خان را باید یکی از کسان بسیار هوشمند شمرد چه او نیک میدانست که از آشفتگی کار ایران در زمان مظفرالدینشاه و از طمعکاری دربارین آنزمان چه سودهایی بردارد و چه بهرههایی دریابد.
یکی از تدبیرهای او اینکه کسی را از نزدیکان خویش با پولهای گزاف به تهران فرستاده او را نگهبان دربار ساخته بود که از هر پیش استفاده کند و او با میرزا علی اصغر خان اتابک و دیگر درباریان آمیزش کرده دوستی مینمود و همیشه دلهای آنان را با پیشکش و پول میجست نتیجه این تدبیرها بود که حکومت او در محمره و فلاحیه از حکومت خوزستان جدا و یکسره با تهران سروکار داشت.
سپس هم حکمرانی اهواز را به او بخشیدند نیز در سال ۱۳۱۹ زمینهای اینسوی کارون را که خالصه دولت بود با چند دیه به فرمان شاه به او واگذاردند.
گویا اتابک همیشه هوادار شیخ بود و بر پیشرفت کار او میکوشیده نیز شیخ دختر نظام السلطنه را گرفته بود که این زمان یکی از نزدیکان شاه بود همچنان دختر برادر شاهزاده عبد المجید عین الدوله را به زنی داشت که از درباریان بسیار بزرگ بود در سایه همراهی اینان کار شیخ روزبروز بالا میگرفت تا آنجا که بجای معزالسلطنه لقب «سردار اقدس» به او دادند و از درجه امیر تومانی به رتبه امیر نویانی بالایش بردند.
از آنسوی در خوزستان شیخ خزعل دست ستم بر اعراب دراز کرده و جاسوسان او همهجا پراکنده بودند که همینکه به کسی بدگمان میشد او را از میان برمیداشت و بدینسان دلها همه از ترس او پر بود.
یکی از کارهای شیخ در این دوره آنکه در سال ۱۳۲۰ قمری مشایخ نصار و ادریس و مقدم (مجدم) که سه تیره از عشیره کعب میباشند و در جزیرة الخضر نشیمن دارند باهم پیمان بسته سوگند خوردند که شیخ خزعل را از میان بردارند یکی از ایشان پیمانشکنی کرده چگونگی را به شیخ خبر داد و شیخ چهار تن از آنان را دستگیر ساخته به زندان فیلیه سپرد و آنان در آنجا زندانی بودند تا هر یکی به نوبت خود از زندان زندگانی رهایی یافت.
کار شیخ خزعل خان بدینسان در پیشرفت بود و شکوه و نیروی او روزبهروز فزونتر میگردید تا سال ۱۳۳۴ شورش مشروطه در ایران برخاست و چنانکه خواهیم دید این پیشآمد میدان را بر شیخ هرچه پهناورتر گردانید.
خوزستان در سالهای شورش مشروطه
در سال ۱۳۳۴ که شورش مشروطه در ایران برخاست چنانکه میدانیم این کشور سالها گرفتار کینهتوزی و نادانی محمد علی میرزا و پایمال فشار و آزار روسیان بوده و رشته کارها چنان گسیخته بود که در ولایتهای نزدیک به پایتخت گردنکشان باکی از دولت نداشتند تا چه رسد به ولایتهای دوردست. مدت هشت سال که از آغاز مشروطه تا آغاز جنگ جهانگیر اروپا کشید و همیشه ایران به حال آشوب و ناتوانی بود شیخ خزعل خان را فرصت خوبی بدست آمد که پایه کار خود را در خوزستان هرچه استوارتر گرداند. در این زمان مشایخ اعراب را که زیردست او نبودند مانند شیخ هویزه و شیخ آلخمیس شیخ بنی طرف و دیگران از میان برداشته عشایر آنان را نیز زیردست خود گرفت. یکی از شاهکارهای شیخ بود که هر کدام از آن مشایخ که از پرداخت مالیات عشیره خود درمیماند شیخ از دولت در میخواست که مالیات آن عشیره را نیز سرجمع او نمایند. دولت نیز که در آن سالها حال پایداری نداشته سرگرم پیشآمدهای دیگر بود از آن پیشنهاد شیخ خشنود گردیده بیدرنگ اختیار آن عشیره را نیز به وی میسپرد. او نیز نخستین کاری که میکرد آن بود که شیخ آن عشیره را بیرون کرده یا به زندان میسپرد و یکی از بستگان خود را به جای او میگذاشت.
شیخ خزعل خان به آرزوهای خود چندان دلبستگی داشت که در راه آن خونریزی هم دریغ نمیگفت مردم خوزستان سیاهکاریهای بسیار از او در یاد دارند و کسانی را نام میبرند که او به زهر کشته یا در زندان فیلیه به شکنجه نابود گردانیده.
بهرحال شیخ خزعل خان به دستاویزهای گوناگون مشایخ دیگر را یکبهیک از میان برده همگی عشایر خوزستان را زیردست خود ساخت. آلکثیر که از آغاز درآمدن خود به خوزستان رام کسی جز از مشایخ خود نگردیده بودند همزبون وی گردیدند این نیرو و شکوه را که او پیدا کرد هیچیک از مشایخ کعب را نبوده.
در این هنگام دارسی نیز در خوزستان به کار پرداخته و دلبستگی انگلیسیان به آن سرزمین هرچه بیشتر گردیده بود و میکوشیدند که شورشی در آنجا روی ندهد و مانع کار ایشان نباشد و برای اینکار بهترین راه آن بود که با شیخ خزعل یاری کرده و چیرگی او را با عشایر و مردم خوزستان بیشتر گردانند و این بود که همیشه هواداری از شیخ مینمود بیش از آنکه از پدر و برادرش هواداری داشتند.
گویا از سالهای نخستین مشروطه بود که شیخ خزعل خان زنجیر ایرانیگری را از گردن خود برداشته میکوشید که مردم او را فرمانروایی جداگانه بشناسند و «سلطان عربستان» بخوانند و برخود روا میداشت که با امرای عرب مانند مبارک بن صباح شیخ کویت و ابن سعود سلطان نجد و دیگران دوستی آغاز کرده پیمانها با آنان به بندد و بستگی خود را به انگلیس نزد آنان بیپرده سازد پیش از آن شاعران در ستایش او اگر هم گزافهسرایی مینمودند باری از را جز یکتن از سرکردگان ایران میستودند. ولی در سال ۱۳۲۵ عبد المسیح انطاکی به محمره آمده خود را بسته شیخ ساخت او در قصیدههای خود داد چاپلوسی و فرومایگی داده شیخ را «پادشاه عربستان» نامید. بسیار خندهآور است که این شاعرک نادان از خود شیخ خزعل خان «پادشاه» و از پسر بزرگتر او شیخ جاسب «ولیعهد» و از حاجی محمد علی رئیس التجار که پیشکار شیخ بود «الوزیر الاکبر» تراشیده است. با آنکه خود شاعرک میگوید که در بالای کوشک فیلیه و بر بالای کشتیهای شیخ درفش شیر و خورشید زده میشد و اداره کارگزاری و اداره گمرک ایران در محمره برپا خواهد بود و هنوز شیخ در آن سالها از دولت نبریده سالیانه مالیات میپرداخت.
در این سالهای مشروطه در شوشتر همه «آغاوات» به آسودگی به کار فتنهسازی میپرداختند و پیش از زمانهای دیگر آزار مردم میکردند و همیشه در میان محلهها کشاکش بود و پیاپی جنگ و خونریزی روی میداد یکی از آشنایان در اهواز میگفت که در یکی از سالها به شوشتر رفته بودم به هر خانهای که رفتم و به هر انجمنی که درآمدم سخن از سرحد محلهها بود گروهی بر خود میبالیدند که به محله همسایه چیرگی یافته سرحد محله خود را یک کوچه یا چند خانه پیش بردهاند دستهای دل پر از خون داشتند چرا که چند خانه یا یک کوچه از محلۀ خود را از دست دادهاند و دشمن سنگرهای خود را پیش آورده است کسی تا شوشتر را ندیده (بویژه شوشتر آن روزی را) درست نخواهد دانست که این فرومایگان سر چه با هم زدوخود کرده آسایش را بر مردم بیچاره حرام میساختند. هر محله شوشتر روی هم دویست خانه و چند کوچه پرپیچوخم و آلودهای بیش نیست و بر سر این کوچههای ناپاک بوده که آن فتنهها برپا میشده.
آبادی آبادان و دیگر شهرها
از سال ۱۳۲۷ که انگلیسیان در میدان نفتون به کندن چاههای نفت پرداختند کارگران از خوزستان و دیگر جاها روی به آنجا آوردند و بدینسان در آنجا آبادیها پدید آمد و چون بایستی در چند جای دیگر کارخانه برپا نمایند بهر کجا که کارخانه برپا ساختند اگر ویرانه بود آباد گردید و اگر آباد بود آبادتر شد و آمدوشد کشتیها در کارون بیشتر گردیده و در همهجا جنبش دیگری پیدا گردید نیز اتومبیل و چراغ برق و دیگر اینگونه ارمغانهای اروپایی در آنجا فراوانی یافت.
چنانکه گفتیم نخستین آبادی که از رهگذر نفت جنوب در خوزستان پیدا شده خود میدان نفتون است که امروز «مسجدسلیمان» نامیده میشود و آن جایی است که در دامنه کوهستان بختیاری نهاده به درازی دو فرسخ کمابیش درهها میپیچید و در شرق شوشتر و هشت فرسخ از آن شهر دور است. انگلیسیان در چند جا خانهها و کوشکها برای خودشان و کارگرانشان بالا آورده و بارها باز کرده و خیابانها شوسه نمودهاند نیز از رود کارون که ده فرسخ بیش دوری دارد با تلمبه آب شیرین و پاک به آنجا رسانیده از گفته تیمس آوردیم که هزار تن استاد اروپایی و آمریکایی و پنج هزار کارگر هندی و سی هزار کارگر ایرانی در آنجا کار میکند اگر سوداگران و بازاریان را هم بشمار بیاوریم میتوان گفت که از چهل و پنج تا پنجاه هزار مرد از غربی و شرقی در آنجا زندگانی میکنند.
در پاییز پارسال که من از شوشتر به تماشای آنجا رفتم شماره چاهها را فزون از صد چاه گفتند به تماشای کارخانهها که رفتیم هرگونه ماشینها و ابزارها از اروپا آورده و به کار انداختهاند نیز شرکت بیمارستانی برای کارگران و دیگران بنیاد نهاده که تماشای آن نیز کردیم.
آبادی دیگری که پدیده آمده جایی است بنام «درخزینه» در کنار رود کارون که از آنجا تا مسجدسلیمان ۳۶ میل انگلیس است بندر کشتیهای شرکت اینجاست که هرچه با کشتیها میآرند از آهن ابزار و ماشین و چیزهای دیگر در اینجا به خشکی درآورده با راهآهن به مسجدسلیمان میرسانند نیز کارخانهای در اینجا دارند که آب را از کارون برداشته با تلمبه به مسجدسلیمان میرساند بازار کوچکی و برخی بنیادها نیز در آنجا برپا کردهاند.
آبادی دیگر در جنوب در خزینه در کنار رود کارون به دوری هفت یا هشت فرسنگ از آنجا «ملا ثانی» است که کارخانهای برپا کرده و کارگرانی را از هندی و فارسی و تازی به کار گماردهاند نیز باغچههای قشنگی و یک میدانی پدید آوردهاند خیابانی انداخته کنارههای آن را با درختهای زیتون آراستهاند که راه آمدوشد اتومبیلها میان آنهاست.
نیز در ناصری در شمال غربی شهر در جایگاهی که «خزعلیه» نامیده میشود شرکت را خانهها و کارخانههایی هست از کارخانههایی که من به تماشای آن رفتم یکی کارخانۀ درودگری و آهنگری بود دستهای از ایرانیان از مردم اصفهان و دیگر شهرها در این کارخانه کار کرده درودگری و آهنگری یاد میگیرند.
نیز در میان ناصری و در محمره در کوت عبداللّه و دارخوین که دو جایی در کنار کارون میباشد شرکت نفت کارخانهها دارد و در هر یکی خانههایی ساخته و باغچههای زیبایی پدید آوردهاند.
در محمره نیز شرکت اداره دارد رئیس بزرگتر در آنجا نشیمن میکند ولی کارخانههای بزرگ شرکت که برای صاف کردن نفت بنیاد نهاده شده در عبادان میباشد و خود آنجا یکی از بزرگترین کانونهای شرکت است ماشینهای بسیار بزرگ از هرگونه در آنجا به کار انداخته شده و سی هزار تن کمابیش کارگران شرقی و غربی در آن کارخانه کار میکند نفت به دستیاری کشتیها از راه شطالعرب و خلیج فارس به اروپا و هندوستان و دیگر سرزمینها برده میشود.
عبادان در قرنهای نخستین اسلام شهری بوده سپس ویرانه شده و جز دهکدهای از آن بازنمانده بود ولی اکنون یکی از شهرهای بزرگ و آبادان بشمار است و خیابانها در آنجا کشیده شده که شبها با الکتریک روشن میشود و چنانکه گفتیم مردم آنجا از هندی و ایرانی و اروپایی از سی هزار تن بیشتر میباشد.
جنگ جهانگیر اروپا و پیوستن شیخ خزعل به انگلستان
در سال ۱۳۳۲ چون جنگ اروپا درگرفت و عثمانیان هم پس از دو سه ماه «برکناری» به آلمانیان پیوستند از این جهت خلیج فارس یکی از میدانهای جنگ سپاهیان انگلیس که از پیش از آن به جزیرههای بحرین رسیده بودند از آنجا جنبش کرده به دژ «فو» در کنار دریا در آخر خاک عراق که از آن ترکان بود حمله آورده آنجا را بگشادند و کشتیهای جنگی ایشان به شطالعرب درآمده سپاهیان عثمانی را از همهجا پس راندند و سپاهیان انگلیس در جایی در کنار شط به خشکی درآمده لشکرگاه زدند و پس از آنکه سپاهیان دیگری به آنان پیوستند بار دیگر به پیشروی پرداخته پس از یک دو جنگ در روز یکم محرم ۱۳۳۳ بصره را نیز بگشادند پس از چند روزی قرنه را به دست آوردند.
در این لشکرکشیها شیخ خزعل خان همدست انگلیسیان بود و با آنکه دولت ایران از جنگ برکنار بوده و این برکناری خود را به همه دولتها اعلان کرده بود شیخ خودسرانه به انگلستان پیوسته با ترکان دشمنی مینمود دوستی حاج جابر خان بر خان و شیخ مزعل خان را با انگلیس پیش از این نگاشتهایم ولی هیچیک از آنان این پردهدری را نکرده بود که شیخ خزعل کرد از چند سال پیش شیخ بیپرده با انگلیسیان سازش داشت تا آنجا که در سال ۱۳۲۹ فرمانروای هندوستان K.C.I.E[۲۱] برای او فرستاد.
در این هنگام نیز شیخ خودسرانه به انگلیسیان پیوست و چنانکه خوزستانیان میگویند نخستین کار او بود که چون دستههایی از کعبیان در کنار غربی شطالعرب از دامنه فوا بصره نشیمن دارند آنان را با برخی طوایف دیگر که فرمان از او میبردند به دشمنی عثمانیان برانگیخت که میگویند یکی از جهتهای شکست ترکان در برابر انگلیسیان خیانتهای آن اعراب بود نیز میگویند در حملهای که سپاهان انگلیس بر بصره نمودند و آن شهر را بگشادند دستهای از کسان شیخ و از آن اعراب همراه انگلیسیان بودند و خود اینان بودند که گمرک بصره را تاراج کردند.
سپس همچون انگلیسیان پس از گرفتن بصره و قرنه میخواستند که لشکری به محمره و اهواز رانده از راه هویزه و کرخه به لشکرگاه عثمانی که در عماره بود حمله نمایند شیخ خزعل خان در اینجا نیز آنچه همراهی و یاوری بود از آنان دریغ نساخت.
جنرال سایکس مینویسد:
لشکر فرستادن به محمره و اهواز برای پاسبانی از لولههای نفت بود که اعراب ترکانده بودند با آنکه دولت انگلیس در آن هنگام هرگونه نیاز به نفت خوزستان و آن لوله داشت بههرحال انکار نتوان کرد که انگلیسیان پاس برکناری ایران را نداشتند و بیشک تنها برای پاسبانی لولههای نفت نبود که لشکر به خاک ایران آوردند. زیرا خواهیم دید که همان لشکر را از راه هویزه بر سر عثمانیان فرستادند.
باری در آن هنگام که سرکردگان انگلیس نقشه حمله به عماره را میکشیدند و هیئتی برای بازدید راهها به اهواز آمده بودند از آن سوی هم توفیق به یک سرکرده عثمانی با دو فوج عسکر به همراهی شیخ غضبان و عشیره بنی لام و حاجی سیدمحمد یزدی با دستهای از علمای نجف که بنام جهاد به عثمانیان پیوسته بودند در میانههای ماه صفر از عماره به هویزه درآمدند و حاجی سیدمحمد در همهجا عشایر و دیگران را به جنگ انگلیسیان برمیانگیخت. از این پیشامد در سراسر خوزستان جنبشی پدید آمده عشایر عرب برخی در نتیجه دعوت حاج سیدمحمد و برخی به جهت دشمنی با شیخ خزعل بشوریدند و بسیاری از ایشان بویژه عشیره بنی طرف که گویا دلیرترین عشایر خوزستان میباشد و از شیخ خزعل ستمها دیده و همیشه دل از کینه او پر داشتند به لشکرگاه ترکان پیوستن و آن سپاه انبوه از هویزه برخاسته و تا دو فرسخی اهواز پیش آمده در آنجا نشیمن ساخت.
از این سوی انگلیسیان هم امنیه را که جایی در روبهروی اهواز در کنار غربی کارون میباشد لشکرگاه ساختند. تا دیری جنگ در میانه روی نداد تا اینکه در شب شانزدهم ربیع الثانی یک بردیکا از سپاه انگلیس به راهنمائی کسان شیخ خزعل به لشکرگاه ترکان شبیخون بردند و جنگ سختی در میانه درگرفت و انگلیسیان و شکست یافته بازپس گردیدند ولی ترکان و اعرابی که با آنان بودند از دنبال تاخته گروه فراوانی را از اینان نابود ساختند.
جنرال سایکس مینویسد: «شماره سپاه دشمن دوازده هزار تن بود انگلیسیان با آنکه دلیری بسیار نمودند شکست یافتند و گزند بس سختی به ایشان رسیده انبواهی کشته گردیدند».
آقای شیخ مرتضی شوشتری که داستان کشته شدن او را سپس یاد خواهیم کرد یادداشتی درباره این جنگ نوشته و در آنجا میگوید سپاه انگلیس که شبیخون بردند شمارهشان دو هزار بود که هزار و دویست و پنجاه از آنان با کلنل لیوتنان پال فرمانده ایشان کشته گردیدند و توپخانه و قورخانه ایشان به دست عثمانیان و اعراب افتاد.
سپس در میانههای جمادی الاولی بار دیگر جنگ توپخانه میان دو لشکر درگرفت و دو سه روز آتش جنگ فروزان بود در این میان محمد فاضل داغستانی با ده هزار کماپیش سپاه عثمانی به خوزستان رسید به لشکرگاه مسلمانان پیوست و با اینحال که بر شماره سپاه اینان افزوده بود دیری نگذشت که ناگهان پسنشینی آغاز کرده خود را به کنار کرخه کشید.
جنرال سایکس میگوید: «چون فرمانده لشکرهای انگلیس در بصره و قرنه آهنگ حمله را داشت به سپاه اهواز نیز که دست راست آن لشکرها بود فرمان پیشرفت داد و آنان سپاه ترک و عرب را تا کنار کرخه و عماره پس نشاندند ولی آقای شیخ مرتضی در یادداشت خود چنین مینگارد: «غره جمادی الاخری محمد چاچان بواسطه سوءظنی که از بعضی مشایخ حاصل کرده بود اردوی مجاهدین را حرکت داد و به کنار کرخه رفت مقارن این احوال خبر طغیان عشایر عثمانی و شکست اردوی شعبیه عثمانی رسید آقا سیدمحمد و سردار عثمانی از خاک خوزستان به کلی خارج شدند.»
چون ترکان از خوزستان بیرون رفتند بنی طرف و عشایر دیگری که از خوزستان به ایشان پیوسته بودند هر یک به جای خود بازگشت.
ولی انگلیسیان از بنی طرف کینه جسته از گزند و آزار بر ایشان خودداری ننمودند در این میان شیخ خزعل خان یا به گفته خود انگلیسیان «شیخ محمره» هم فرصت نیکی به دست آورد. به پشتیبانی همپیمانان خود بنیاد کار را هرچه استوارتر گردانیده و در ستم و بیداد بر عشایر عرب بویژه بر آنانکه به یاری عثمانیان برخاسته بودند هرگونه اختیاری به دست آورد. یکی از کارهای او این بود که قنسول آلمان و نماینده تجارتی آن دولت را در محمره دستگیر کرده به کارکنان انگلیس سپرد. انگلیسیان نیز این نیکوکارهای او را درباره ایشان ارج شناخته هرگونه پشتیبانی از شیخ دریغ نمیساختند و در سال ۱۳۳۴ نشان K.C.S.I[۲۲] به او بخشیدند شیخ جشن بزرگی بنام دریافتن این نشان در محمره گرفت که هنوز هم مردم شکوه آن جشن را فراموش نساختهاند.
سپاه نشاندن انگلیسیان در خوزستان و دستاندازی ایشان به همه کارها
انگلیسیان چون ترکان را از خوزستان بیرون کردند و در عراق هم پیشرفت بسیاری کردند رشته اختیار سراسر خوزستان را به دست گرفته در محمره و اهواز و شوش (در دژگاو شکران فرانسه) سپاه نشانیدند در هر یک از شوشتر و دزفول اداره سیاسی یا قونسولخانه برپا کرده قونسولی به همراهی یکدسته از سپاه نشیمن دادند و در این دو شهر عدلیه باز نمودند و در همهجا ادارههای پست و تلگراف را به دست گرفته از کسان خود به سرپرستی آنها برگماردند. همچنان کسانی برای گرفتن مالیات نواقل برگماردند که از درآمد آن مالیات حقوق قضات عدلیه و حکمران شهرها را میپرداختند.
از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۹ اینحال پایدار بود که اگرچه گاهی کسی را بنام «حکمران عربستان» از تهران روانه میساختند ولی خود سررشته همه کارها در دست گماشتگان انگلیس و شیخ خزعل و کسان او بود قونسول چه در شوشتر و چه در دزفول دارای همهگونه اختیار و توانایی بود و بر عشایر بیرون نیز فرمان میراند در کارهای عدلیه نیز نخست بایستی شکایت به قونسول بشود و او برای رسیدگی به عدلیه بفرستد.
یکی از کارهای انگلیسیان در این سالها بستن پل آهنی بند قیر است که هنگام بیرون شدن از خوزستان به شیخ عبدالحمید پسر شیخ خزعل فروختهاند و تاکنون پایدار و استوار است و آمدوشد مردم و اتومبیلها از روی آن میباشد.
کار دیگر ایشان تعمیر پل دزفول و پل بستن بر روی سه طاق افتاد آن است. زیرا پل دزفول که گویا پس از زمان نادرشاه بنیادهاند[۲۳] و بیست چشمه بزرگ دارد در بیست و هفت یا بیست و هشت سال پیش سه چشمه آن از میان افتاده و از آن زمان کاروانیان ناچار بودند که با کلک از رود بگذرند.
در سال ۱۳۳۳ انگلیسیان در شهر اعلان میدهند که میخواهند شرکتی برای بستن پل درست کنند و یک نیمی از سهمهای آن شرکت را خود ایشان خواهند خرید مردم دزفول این کار را به خرسندی پذیرفته به خریدن سهمان شرکت میشتابند و هفتاد و دو هزار تومان سرمایه فراهم میشود از آن سرمایه نخست چشمههای دیگر پل را که نیفتاد ولی روی به افتادن داشت مرمتکاری نموده سپس پل استواری از اینسوی و آنسوی میبندند. در ازای این پل آویزان که من در سال ۱۳۴۳ با پای خود اندازه گرفتم سی و پنج زرع کمابیش است و اکنون آمدوشد مردم و چارپایان و اتومبیلها همگی از روی آن پل میباشد و مأمور نواقل باج از گذرندگان میگیرد انگلیسیان سهمهای خود را از شرکت هنگام رفتن از خوزستان به دولت ایران فروختهاند و اکنون به دست اداره مالیه است.
از حادثههای شوشتر در زمان انگلیسیان یکی کشته شدن آقا شیخ مرتضی مجتهد و دیگری کشته شدن حاج سید عبداللّه امام جمعه است آقای شیخ مرتضی به دشمنی انگلیس برخاسته مردم را بر ایشان میآغالیده تا در سال ۱۳۳۵ شبی به دست کسان ناشناسی کشته میشود اما حاجی سید عبداللّه که از خاندان سادات جزایری و از پیشوایان علمای شوشتر بوده انگلیسیان او را رئیس عدلیه شوشتر گردانیده بودند.
روزی هنگامی که در جلو خان خانه خود نشسته و چند تن از کسانش با او بودند ناگهان چندتن اوباش از گوشهای درآمده با شلیک طپانچه او را از پای درمیآورند در این هنگام قونسول انگلیس به دزفول رفته بوده برخی آغاوات بویژه کلانتریان فرصت به دست آورده میخواهند بازار فتنه را که از زمان درآمده انگلیسیان از گرمی افتاده بود بار دیگر گرم گردانند و این است که که پیشآمد را دستآویز ساخته به شورش برمیخیزند. قونسول از شنیدن خبر بزودی به شوشتر آمده به خوابانیدن فتنه میکوشد و یکی دو تن از کلانتریان را با سید رضا نامی از آقایان دیگر که بیش از دیگران شورش کرده بودند گرفته به دار میکشد. نیز سید باقر پیشوای کلانتریان را دستگیر کرده بهند میفرستد و خانهها او را که در شوشتر از بهترین خانههاست ضبط نموده جایگاه اداره خود میسازند.[۲۴]
- ↑ مردم شوشتر و دزفول فارسی را با لهجه خاصی گفتگو میکنند که با فارسی ادبی تفاوت بسیار دارد. و چون تازیان آنجا به فارسی سخن بگویند تازه آن لهجه خاص شوشتری را با لهجه دیگری گفتگو مینمایند از عبارتهایی که از شاه حداد نقل میکنند آنکه روزی از بازار شوشتر میگذشته چون مردم به احترام او بر نمیخاستهاند داد میزده. «خودت وری خودت نشین». (برخیز و بنشین). میگویند چون به تهران رسیده و در توپخانه توپها را دیده بود سخت ترسیده و میگفته: «خودمان چه دانستی اغز توپ اغز قشون» (ما چه میدانستیم اینقدر توپ و اینقدر قشون است».
- ↑ میرزا قوما از سرکشان معروف آن زمان و همچون محمدتقی خان و شیخ ثامر ابزار سیاست انگلیس بوده و تا این هنگام بارها شوریده و مایه دردسر دولت گردیده بود ولی هر زمان به عنوانی خود را رها مینموده است. لیارد در کتاب خود نام او را برده.
- ↑ ناسخالتواریخ.
- ↑ اگرچه ناسخ تنها نام «شیخ جابر» میبرد و یقین نیست که مقصود اینجا حاج جابر باشد ولی ما چون جابر دیگری میان مشایخ عرب در آن زمان نمیشناسیم و آنگاه داستان گرفتاری حاج جابر و برده شدن او به تهران در خوزستان مشهور است از این جهتها ما شیخ جابر را جز او نمیدانیم.
- ↑ یک رشته فرمانهایی درباره حاج جابر خان در دست ماست که این مطلب از روی آنها نگاشته میشود.
- ↑ نامه اوترم در روزنامه اوقات العراق بصره چاپ نموده (سال چهارم شماره ۶۱ نیوسریز).
- ↑ کتاب کاپیتن هنت. کتابچه یاور فراهانی. ناسخالتواریخ.
- ↑ سال ۱۳۰۳ شمسی.
- ↑ سفرنامه حاج نجمالملک تاریخ بختیاری.
- ↑ لرد کرزن که نزدیک به همان زمانها به ایران آمده بود شماره اعراب خوزستان را از ۱۷۰ هزار تا ۲۰۰ هزار تن مینویسد. این نوشته او با گفته نجمالملک چندان فرق ندارد: زیرا هر خانه را که در شهر روی هم رفته دارای پنج تن آدمی میگیریم در دیه و بیابان میتوان آن را دارای هفت یا هشت تن گرفت و از اینجا شماره حاج نجمالملک هم به ۱۵۰ هزار کمابیش خواهد رسید که با نوشته کرزن نزدیک بهم میباشد.
- ↑ باید گفت این برآوردها از روی باریکبینی نبوده زیرا سرشماری سال ۱۲۸۶ مردم شوشتر را کمتر از چهارده هزار تن و مردم دزفول را کمتر از بیست و هشت هزار تن نوشته و در مدت سیزده سال که تا زمان حاج نجمالملک فاصله دارد آن اندازه فزونی که از شمارشهای او برمیآید باور نکردنی است.
- ↑ نسخه اصلی سیاحتنامه و راپورت و نقشه حاج نجمالملک در کتابخانه دولتی است یک نسخه خطی از سیاحتنامه و راپورت هم در وزارت مالیه هست.
- ↑ بند اهواز هم بر روی آن کمره بنا یافته بوده.
- ↑ تاریخ جنرال سایکس جلد دوم بختیاری.
- ↑ تاریخ جنرالف سایکس جلد دوم تاریخ بختیاری.
- ↑ چنانکه به تازگی این کار انجام یافته که دیگر نام ناصری برده نمیشود.
- ↑ سید جعفر حلی برای او مرثیه گفته و این مصرع را ماده تاریخ آورده: «با علی محل الخلد یقبر مزعل».
- ↑ گنج شایگان تألیف جمالزاده، تاریخ جنرال سایکس.
- ↑ آن امتیاز لغو شده.
- ↑ تاریخ جنرال سایکس - مقاله تیمس را حبل المتین ترجمه کرده و ما از آنجا برداشتهایم.
- ↑ Knight Commander ofthe (Most Eminentorder of the indian Em Pire.
- ↑ Knight Commander of che (Most Ezalctder of the Star) findia.
- ↑ میرزا مهدیخان نوشته که در سال ۱۲۴۲ لشکرهای نادرشاه با کلک از رود دزفول گذشته و این دلیل است که پل آن زمان شکسته بوده.
- ↑ دولت ایران به رهایی سید باقر کوشیده و او را از هند برگردانید و زیانهایی که به او رسیده بود باز از انگلیسیان گرفت. با این همه در حادثه سال ۱۳۴۳ خواهیم دید که او یکی از بدترین دشمنان دولت ایران بود.