تاریخ پانصد ساله خوزستان/بخش سوم

بخش سوم

پیشامدهای آخر خوزستان

خیره‌سریهای شیخ خزعل خان

در سرودن تاریخ خوزستان اینک به زمانی رسیده‌ایم که باید بازمانده داستان را در بخش جداگانه‌ای بسراییم چرا که در این زمان در درون ایران حال دیگری پیش آمده و گزارش‌ها رنگ دیگری گرفته است. در زمستان سال ۱۳۲۹ که سردار نامدار ایران (حضرت اشرف رئیس‌الوزراه)[۱] قد مردانگی برافراشت کار آشفتگی و نابسامانی ایران بالا گرفته خودسران و گردنکشان سراسر گوشه‌های ایران فراگرفته بودند در آن هنگام شیخ خزعل خان سردار ارفع یکی از گردنکشان پرزور ایران بشمار می‌رفت و سالها بود که مالیات به دولت نمی‌پرداخت و کشتی جنگی و توپخانه تهیه نموده به پشتیبانی آنها خودسرانه فرمان می‌راند و خود را «امیر عربستان» می‌خواند.

در این زمان بار دیگر خوزستان به دو بخش شده بخش عمده بزرگ آن یکسره در دست شیخ خزعل و در بخش دیگر هم اگرچه حکمرانی از تهران نشیمن می‌گرفت ولی در نهان همه اختیار آنها سپرده شیخ بود. حکمرانی آبادان و محمره و فلاحیه و هویزه و اهواز و سرپرستی همه عشایر عرب همچنین سرپرستی ایلهای لر که در خوزستان نشیمن دارند از دولت سپرده به شیخ بود و آنگاه مالیات همه این شهرها و آبادی‌ها در کنترات او بود که کسی را نرسیدی دخالتی در هیچکار آنجاها نباید از اداره‌های دولتی جز تلگرافخانه و پستخانه و گمرک در ناصری و محمره و کارگزارخانه و گمرک در محمره نبود. کوتاه سخن:

همه این زمین‌ها خوزستان از هندگان تا دامنه‌های پشتکوه و از کنار شط‌العرب تا نزدیکی‌های شوشتر و دزفول که بیش از دو سوم خاک خوزستان است همگی از آن شیخ گردید در سراسر این خاک او بر جان و مال مردم حکمرانی داشت می‌توان گفت که پس از زمان شاه اسماعیل صفوی کسی را در خوزستان این شکوه و نیرو دست نداده بود.

در شوشتر و دزفول هم که حکمران از تهران برای آنها فرستاده می‌شد خود همه‌گونه اختیار بدست شیخ بود حکمران هم بایستی خود را بسته او ساخته به دلخواه او رفتار نماید و گرنه مردم اوباش و دسته‌ای از دستاربندان که هواخواه و جیره‌خوار شیخ بودند بکارشکنی برخاسته با رسوایی بسیار از خوزستان بیرونش می‌کردند.

چنانکه این داستان بی‌کم و کاست در سال ۱۳۴۱ برای ظهیر الملک حکمران خوزستان در شوشتر رویداد که به رسوایی بیرونش کرده و یکی از کسانش را روز روشن خون ریختند.

بختیاریان را که گفتیم در خوزستان حریف شیخ بودند این زمان در شهرها آنان را نیرویی نمانده تنها به روستاهای غربی شوشتر و دزفول دست داشتند و آنچه می‌توانستند ستم و چپاول از مردم بیچاره دریغ نمی‌ساختند. نیز رامهرمز و پیرمونش در دست آنان بود. همچنین در مسجد سلیمان که پیوسته به خاک بختیاریست رشته حکمرانی به دست ایلخانی بود که یکی را از کسان خود بدانجا برمی‌گماشت.

چنانکه گفتیم این زمان شیخ خزعل خود را «امیر عربستان» خوانده همیشه کوشش داشت که از هرباره خود را اختیاردار خوزستان گرداند به عبارت دیگر به استقلال خوزستان می‌کوشیده و برای رسیدن به این آرزو با بیگانگان و دشمنان ایران بویژه با بزرگان عراق و شیخ کویت در نهان سازش‌هایی می‌کرد.

گویند نخستین‌بار که شیخ این آرزو را آشکار ساخت در سال ۱۳۳۲ بود و در آن سال کوشش‌هایی به کار برد ولی کاری از پیش نبرد.

چون جنگ بزرگ اروپا به فیروزمندی انگلیسیان به پایان رسید شیخ که آن همه جانسپاری‌ها در راه پیشرفت کار آنان کرده بود این زمان آرزوی دیرینه خود را در آغوش می‌دید و این بود که از پرداخت مالیات به دولت خودداری می‌نمود. بلکه گویند چون مردم عراق پادشاهی عراق برگزینند و در این راه پول‌های گزافی خرج می‌کرد.

به‌هرحال شیخ در راه آرزوی خویش کوششها داشت و در سال ۱۳۴۱ سفری به دزفول کرد که علمای آن شهر را با اندیشه خود همداستان گرداند و هرکس از بزرگان خوزستان را که با این آرزو همراه نمی‌دید از میان برمی‌داشت. چنانکه در همان سال برای گرفتاری سید احمد آل تفاح که دم از دشمنی وی می‌زد سپاه بر سر دیه از (جریه سید طاهر) فرستاد و پس از اندک زدوخوردی او را دستگیر کرده به اهواز برد که تا دیری در آنجا گرفتار بود.

توانگری بی‌اندازه شیخ خزعل خان

آنچه بر دلیری شیخ خزعل خان می‌افزود توانگری بی‌اندازه او بود هر یکی از حاج جابر خان و شیخ مزعل خان در دوره فرمانروایی خود مالهایی اندوخته و گزارده و رفته بودند و چون نوبت شیخ خزعل رسید گنجینه‌ها از زر و سیم انباشت. درباره املاک شیخ آگاهی که ما در دست داریم این است که نخست املاک بسیاری را ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه به نظام السلطنه واگذار کرده بوده و او و یارانش پس از مرگ او به شیخ فروخته‌اند دوم املاک بسیاری را دولت به پدر یا برادر شیخ حزعل واگذار کرده بود. سوم املاک بسیاری را دولت به خود شیخ خزعل واگذار نموده ما به فهرست این املاک نمی‌پردازیم و یک کلمه می‌گوییم که هرچه زمین‌های بهره ده در خوزستان است دو سوم آن بلکه بیشتر از آن شیخ بوده و ناگفته پیداست که چه بهره‌های هنگفتی شیخ از آنها برمی‌داشت.

گذشته از اینها مالیات بخش عمده خوزستان که به عهده شیخ بوده بایستی سالیانه چهل هزار تومان به دولت بپردازد چنانکه در خوزستان مشهور است از مردم پنج و شش برابر آن را درمی‌یافته[۲] آن همه نخلستان که در خوزستان است شیخ از بخش عمده آنها که ملک خود اوست دو پنجم بنام مالیات و یک پنجم بنام حق مالکی می‌گرفت و از دیگر نخلستانها تنها دو پنجم مالیات را می‌گرفت. کسانی که در کارهای شیخ دست داشته نیک می‌دانند که سالانه از این رهگذر چه پول‌هایی به دست او می‌آمد گفته‌اند در پاره سال‌ها از فروش خرما صد هزار لیره انگلیسی یا بیشتر سود می‌برد خود شیخ روزی که من نیز در نزد او بودم از انبوهی حاصل خرما سخنی به میان آورده می‌گفت: «در هندوستان مرا ملک التمر می‌نامند».

نیز شیخ خزعل در محمره و آبادان و ناصری فروش نان و گوشت و دیگر چیزهای خوردنی را آزاد نگذاشته به ضمانت (کنترات) می‌داد و از این راه سالانه سود گزافی برمی‌داشت. چنانکه در سال آخر کونترات محمره به صد و بیست هزار تومان و کونترات آبادان به دویست و ده هزار تومان رسیده بود. در ناصری تنها از میزان کونترات گوشت آگاهی داریم که به پانزده هزار تومان به چند تن عرب کربلایی واگذار کرده بودند. و این شگفت‌تر که در این یک معامله صد و پنجاه لیره یکی از نزدیکان شیخ و ششصد لیره یکی دیگر و هزار لیره یکی از پسران او رشوه گرفته بودند[۳] روی هم رفته می‌توان گفت سالانه یک کرور تومان از این راه بهره شیخ بود و شاید صد هزار تومان بیشتر هم به عنوان رشوه بهره کسان و پسران او می‌شد.

گذشته از همه اینها شیخ را املاک فراوانی در خاک عراق و بازاری در شهر بصره هست که سالانه بهره گزافی از آنها برمی‌دارد ولی ما آگاهی درستی درباره آنها بدست نیاورده‌ایم.

از اینجا اندازه تونگری شیخ خزعل خان بدست آمده نیز میزان آزمندی و سیاهدلی او دانسته می‌شود. زیرا در جایی که آن همه املاک را داشته باز به روزی مردم دخالت کرده عرصه زندگی را بر بینوایان تنگ می‌گردانیده. چه نتیجه کنترات نان و گوشت و خوردنی‌ها این بود که مردم همه چیز را به دو برابر قیمت آن خریداری نمایند چنانکه در پارسال که گوشت در شوشتر منی هشت قرآن بود در ناصری منی دو تومان فروش می‌شد. دیگر چیزها نیز به همان اندازه گرانتر بوده.

درباره سختگیری شیخ در زمینه مالیات داستان‌های بسیاری در خوزستان مشهور است. از جمله آنکه «خراص» که برای برآورد میزان حال خرما به باغ‌ها می‌رفته تا میزان مالیات آن دانسته شود گاهی به گزافه حاصل را دو برابر آنچه که هست برآورد می‌نموده و بدینسان کشاورز تیره‌بخت که یکسال رنج پاسبانی و باغبانی را برده بود به یک بار بی‌بهره گردیده همگی مال به نام مالیات و حق مالکی به انبار شیخ می‌رفت.

من از پرده‌دری پرهیز دارم وگرنه مردم خوزستان داستان‌های زشت بسیاری از شیخ خزعل خان و پسران و کسان او بر سر زبان‌ها دارند و خود من نیز زشتی‌های بسیاری را از ایشان آگاهی دارم.

این شگفت‌تر که شیخ از یکدست با این ستمگری‌ها سیم‌وزر می‌اندوخته و مردم بینوا را به خاک سیاه می‌نشایده از دست دیگر دهش‌های بیجایی کرده آنچه را که به ستمکاری بدست آورده به سیاهکاری از دست می‌داد یکی از کارهای او رشوه دادن به حکمرانان خوزستان و دیگر کارکنان دولت بود که با پول آنان را رام و هواخواه خود می‌ساخت. نیز به هر شاعری یا شیخی که خود را به او می‌بست بخشش‌های بسیاری می‌کرد از جمله سالانه هزارها لیره به عبد المسیح انطاکی و دیگر روزنامه‌نگاران مصر و عراق می‌فرستاد که در روزنامه‌ها و مجله‌های خود او را «امیر عربستان» بنویسند. مبلغ گزافی به شعرای چاپلوسی و یاوه‌سرا و به سیاحان دریوزه‌گرد عراق و شام و مصر و حجاز می‌بخشید که در میان عرب او را به نام «المحسن الکبیر» مشهور گردانند.

عبدالمسیح در مصر چاپخانه‌ای بنام «المطبعة لخزعلیه» بنیاد گذارده مجله‌ای بنام «العمران» می‌نوشت که سراپای آن ستایش شیخ خزعل بود در سال ۱۳۳۳ که عبد المسیح نمانده بود پسر او فتح اللّه انطاکی تقویمی بنام «التقویم الخزعلیه» چاپ کرده و بر روی آن زیر عکس شیخ این شعرها را نگاشته بود:

  هذا هو الملک الذی فی عدل نالت رعیته البشائر و النعم  
  هذا الذی ساس الرعیه حازما و مشی بها للرقی تحدوه الهمم  
  بیمینه السیف الصئول علی العدی حتی اذا افناهم مسک القلم  
  و یساره للیسر قد خلقت و للسردار اقدس خزعل خلق الکرم  

پیداست که این تقویم با پول شیخ چاپ یافته و در خوزستان هم خود او بود که این تقویم را به خانه‌ها بلکه به اداره‌های دولتی نیز می‌فرستاد.

یک کار شگفت شیخ هم این بود که پول برای کسی فرستاده و او کتابی تألیف کرده بنام «الریاض خزعلیه» و آنرا بعنوان اینکه تألیف خود شیخ است دوبار در مصر به دستیاری عبد المسیح چاپ کرده‌اند.

با اینکه هرکس آن کتاب را بخواند به آسانی پیداست که مؤلف آن سال‌ها در نجف نشیمن داشته است و شیخ را ما می‌دانیم که هیچگاه نجف را ندیده و آنگاه می‌دانیم که شیخ اگر هم مرد زیرک و هوشیاری است دانشمند و مؤلف نیست.

فرستاده نخستین دسته سپاهی به شوشتر

آقای رئیس الوزراء چون از سال ۱۳۳۹ رشته کارها را به دست گرفته به کندن ریشه گردنکشان و خودسران پرداختند در مدت دو سال شورش امیر مؤید را در مازندران و آشوب جنگلیان را در گیلان و فتنه اسماعیل آقای سمیقوا را در آذربایجان و کردستان که هر کدام از سال‌ها مایه گرفتاری ایران بود فرونشاندند و پس از این فیروزی‌های تاریخی به سرکوب عشایر که از آغاز مشروطه سر به خودسری آورده جز به تاخت‌وتاز و راهزنی کاری نداشتند پرداختند.

بی‌گفتگو است که دسته عمدۀ از این عشایر بختیاران و لران بودند که آنکه لرستان است که از سال‌ها رشته فرمانبرداری را پاره کرده و راه خرم‌آباد و بروجرد را که یکی از شاهراههای ایران است به روی کاروانیان بسته بودند بختیاریان هم اگرچه در آغاز مشروطه نیکی‌هایی از خود نشان دادند و بزرگان ایشان همیشه در تهران می‌زیستند با این همه رام دولت نبودند و به گفتۀ یکی از اروپاییان همیشه این سیاست را دنبال می‌کردند که پدران دوست و پسران دشمن می‌باشند و کوتاه سخن اینان هم جز سرکش و نافرمانبردار نبودند.

و چون این دو دسته عشایر نافرمان با آن کوههای سخت و جنگل‌های دشوار خود میانه پایتخت و خوزستان نهاده و دولت تا چاره کار این عشایر را نمی‌کرد نمی‌توانست به شیخ خزعل بپردازد از این جهت شیخ همیشه کوشش داشت که لران را در آن نافرمانی آشکار و بختیاریان را در آن سیاست دورویه پایدار نگاهدارد و چنانکه می‌گویند پول‌ها در این راه خرج می‌کرد.

بهرحال چون دولت هنوز گرفتار کار این عشایر بود و از آنسوی شیخ خزعل هنوز پرده از روی کار برنداشته دوراندیشانه رفتار می‌نمود از اینجهت آقای رئیس الوزراء بر آن سر شد که درباره خوزستان تنها به فرستادن یکدسته کوچک از سپاهیان به عنوان پاسبانی در شوشتر بسنده نماید و این بود که در سال ۱۳۴۲ دویست تن سپاهی به فرماندهی یک سرهنگ از اصفهان از راه کوهستان بختیاری آهنگ شوشتر کردند ولی این دسته به مقصد نرسیده در یکی از دره‌های بختیاری بدست دسته‌ای از مردم کوهستان که در کمینگاه نشسته بودند نابود گردیدند و گویا کمتر کسی از آنان جان بدر برد.

در پیرامون این پیش‌آمد سیاه در آن هنگام بسی سخنها گفته شده در روزنامه‌ها مقاله‌ها درباره آن نوشته‌اند و کسانی پای سیم‌وزر شیخ را نیز به میان می‌آوردند ولی ما از چگونگی آن آگاهی نداریم و باید بگذریم و بگذاریم. هرچه بود دولت را از عزم خود بازنداشت و در آغاز سال ۱۳۴۲ سرهنگ دیگری (آقای سرهنگ باقر خان) با دویست تن سپاهی از همان راه بختیاری آهنگ خوزستان کرده و تندرست و آسوده به شوشتر رسیده در دژ سلاسل جای گرفتند.

ناگفته پیداست که شیخ خزعل خان از این کار ناخورسند بود ولی در بیرون خرسندی نموده چهار هزار تومان پول فرستاد که بیمارستانی برای سپاهیان بنیاد نهاده شود و با آقای رئیس الوزراء از در فروتنی و فرمانبرداری بود. لیکن از هر راهی که می‌شناخت می‌کوشید که بر شماره آن یکدسته نیفزوده و از شوشتر آن سوتر نگذارند و همیشه ترس آنرا داشت که مبادا راه خرم‌آباد باز شده عرصه بر او سخت تنگ شود و از اندیشه چنان روز بود که آنگونه فروتنی‌ها می‌نمود. در همان روزها نمایندگانی از وزارت مالیه به خوزستان رسیده به حساب چند ساله شیخ رسیدگی کرده برای پرداخت آن قسطهایی قرار دادند و بار دیگر کنترات مالیات با او بستند: در همان هنگام‌ها من نیز که نگارنده این نامه هستم بنام رئیس عدلیه خوزستان در هفدهم جمادی الثانی از تهران از راه بغداد و بصره روانه و در شب دوازدهم رجب به محمره رسیدم و فردای آن روز شیخ را در آبادان درون کشتی دیدار کرده به محمره بازگشتم و از آنجا به ناصری و از آنجا به شوشتر که جایگاه عدلیه بود برفتم.

نافرمانی آشکار ساختن شیخ خزعل خان

چنانکه گفتیم شیخ خزعل خان همه ترسش از آن بود که راه خرم‌آباد باز شود. چون سرکوب لرها و باز شدن آن راه چنان‌که پنداشته می‌شد به آسانی انجام نیافته به دیری کشید شیخ را ترس کمتر گردیده رفتار خود را با کارکنان دولت دیگرگونه ساخت و کسیکه بیش از همه آزار می‌دید نگارنده این نام بودم زیرا عدلیه تنها اداره دولتی بود که در کارهای قلمرو حکمرانی شیخ دخالت می‌نمود و این بود که بارها کار به کشاکش انجامید و من ایستادگی‌ها نموده کار را پیش بردم.

از سوی دیگر چون در آن روزها روزنامه‌های عراق زبان به بیهوده‌گویی باز کرده خوزستان را می‌نوشتند «امارة مستقلة عربیة» و شیخ را «سلطان عربستان» می‌نامیدند من در پاسخ آن بیهوده‌گوییها مقالهایی نوشه در مجله «عرفان» صیدا که به خوزستان می‌رسید به چاپ رسانیدم و این مقالها که به چشم شیخ و پسرش رسیده بود سخت بر آزار من می‌کوشیدند.

در این هنگام در پایتخت ایران حادثه‌هایی یکی پس از دیگری در کار رویدادن بود: نخست جنبش جمهوری‌خواهی و پیش نرفتن آن دوم کشته شدن مستر امبری قونسول آمریکا و هیاهویی که در پیرامون آن برخاست. سوم استیضاح اقلیت مجلس از آقای رئیس‌الوزراء شیخ این حادثه را از خوشبختی خود شمرده چنین می‌پنداشت که در سایه آنها از توانایی دولت خواهد کاست و این بود که روزبروز بر بدی رفتار خود می‌افزود.

در آخرهای ماه ذیحجة تلگرافی از تهران برای شیخ رسید به عنوان آنکه املاک خالصله دولتی را که در دست اوست به اختیار اداره مالیه بگذارد این تلگراف را آقای رئیس الوزراء از روی پیشنهاد مالیه کرده بود و شیخ را چنان بشورانید که تو گوئی دیوانه گردیده بود. در آنروزها من با ناصری رفتم تا درباره پاره گفتگوهایی که با شیخ عبدالحمید پسر شیخ داشتیم قراری بدهیم در هنگام ورود اهانتی به یکی از همراهانم کردند و سپس پوزش از آن خواستند.

و چون ثقة‌الملک حاکم خوزستان و سرهنگ باقر خان فرمانده سپاهیان نیز در ناصری بودند و می‌کوشیدند و مگر با گفتگو شیخ را رام گردانند من نیز به خانه شیخ نزد ایشان رفتم. شیخ دیوانه‌وار پیاپی سخن می‌گفت. گاهی حماسه عربی می‌خواند هنگامی سخنان خنده‌آور می‌گفت زمانی به من پرداخته گله و نکوهش را با هم در می‌آمیخت. از سخنانی که می‌گفت یکی این بود: «من شصت و دو سال زندگی کرده‌ام و بیش از چهل سال زنده نخواهم ماند. ولی اگر دولت این املاک را از دست من بگیرد فرزندان من به گدائی می‌افتند».

بهرحال شیخ تلگرافی به آقای رئیس الوزراء فرستاد به این عنوان که املاک را مظفرالدین شاه با فرمان به وی داده و او به آبادی آنها پرداخته و کنون که دستور واگذار کردن آنها به مالیه رسیده او سخت دلگیر و یکبار نومید است. آقای رئیس الوزراء بدلجویی شیخ تلگراف دیگر فرستادند که املاک همچنان بدست خود او بماند ولی از فروش آنها به بیگانگان خودداری کند و آنچه سند درباره آن املاک دارد به تهران بفرستد. پیش از رسیدن این تلگراف شیخ به جمع‌آوری سپاه پرداخته به عشایر آگاهی داده بود که سواره‌های خود را به اهواز بفرستند پس از رسیدن آن تلگراف هم ثقه‌الملک حاکم خوزستان به دولت پیشنهاد کرد که سرهنگ باقر خان را که فرمانده نظامیان شوشتر بود و شیخ ازو دلتنگی می‌نمود از خوزستان بردارند آقای رئیس الوزراء این درخواست را نیز پذیرفت و یاور رضا قلیخان رئیس امنیه بجای سرهنگ باقر خان فرمانده سپاهیان گردید.

پس از این کارها پنداشته می‌شد که خشم شیخ از هوش خواهد افتاد ولی او از تلگراف دلجویانه آقای رئیس الوزراء به دلیری افزوده بر آن سر شد که پرده از روی کار برداشته بی‌پرده دم از نافرمانی بزند و در آغازهای ماه صفر بود که بهرسوی کس فرستاده تفنگچی از سواره و پیاده در اهواز گرد آورد. از آنسوی پاره‌خانان بختیاری از مرتضی قلی خان پسر صمصام السلطنه و میرزا یوسف خان امیر مجاهد و دیگران به دو پیوستند.

آنچه شیخ را بدین خیره‌سری بخردانه برانگیخت تا آنجا که من دانسته‌ام چند چیز بود:

نخست آنکه ثقة‌الملک و رضاقلی‌خان می‌خواستند شیخ را به نامرمانی برانگیخته در این میان خودشان لیره بیاندوزند ثقة‌الملک مرد طمعکاریست و از روزی که به خوزستان رسید بیشتر در ناصری در خانه شیخ بسر می‌داد رضاقلی‌خان هم یکی از دغلبازان زبردست روزگار است که در دروغگویی و درویی کمتر مانند او پیدا می‌شود.

دوم آنکه امیر مجاهد در آن هنگام بایستی به فرمان دولت از ایران بیرون رود و او که راندۀ دولت بود دیگران را نیز همرنگ خود می‌خواست سوم آنکه برخی از خاندان بختیاری نیک می‌دانستند که اگر شیخ کوس نافرمانی بکوبد خود او را سپاه جنگجویی نیست و ناگزیر خواهد بود که از بختیاریان یاری بخواهد و برای این کار سیم و زر فراوان بخش خواهد کرد. این بود که او را به نافرمانی دلیر می‌ساختند. در آن زمانها داستان شیخ خزعل خان و لیره‌های او شهرت دیگری در خوزستان بلکه در سراسر ایران داشت. چهارم آنکه خود شیخ می‌دانست که دولت با آن نیرومندی روزافزون او را بحال خود رها نخواهد کرد و همیشه از کیفر کردارهای خود بیمناک می‌زیست و این بود که خواست آخرین کوشش را بکار برده بلکه راه گریزی برای خود باز کند.

ثقة‌الملک و رضاقلی‌خان که این زمان آنان نیز نافرمانی آشکار ساخته و بی‌پرده به همدستی شیخ برخاسته بودند می‌دانستند که اگر بی‌هیچ عنوان و دستاویزی بکار برخیزند هیچگونه امید پیشرفتی نخواهند داشت این بود که پی عنوان و دستاویزی گردیده سرانجام چنین نقشته کشیدند که در میان خود دسته‌ای بنام «کمیته قیام سعادت» برپا نمایند و به دستاویزی نگهداری قانون اساسی به هواخواهی سلطان احمد شاه که در اروپاست برخیزند.[۴] این نقشه را بکار بستند و شیخ تلگرافی به دار الشوری و به یکایک سفارتخانه‌های تهران فرستاد به خلاف آنکه «چون سردار سپه (آقای رئیس الوزراء) برخلاف قانون اساسی رفتار می‌کند و حق سلطان احمد شاه غضب کرده من به دشمنی او و کابینه‌اش برخاسته‌ام و چون ملت از نظامیان او متنفرند باید نظام کنونی بهم بخورد» سپس تلگرافی هم به احمد شاه کرده ازو خواستار شد که به خوزستان بیاید نیز کسی را با پول گزافی به نجف فرستاد که بلکه علما را با خود همدست گرداند.

همچنان فرستادگانی به نزد خانان بختیاری و لر و قشقایی فرستاد.

ننگین‌ترین کار او در این هنگام آن بود که برخی از روزنامه‌نگاران عراق را که جیره‌خوار او بودند واداشت تا مقالها به دشمنی آقای رئیس الوزراء نوشتند و بدگوییها از ایران و ایرانیان کردند بلکه نامردانه دشنام نیز دریغ نساختند.

به سنگ برخوردن تیرهای شیخ خزعل خان

شیخ این تلگرافها و کسان را که به اینجا و آنجا می‌فرستاد و در گنجینه‌های خود را باز کرده زروسیم به این و آن می‌بخشید گویا شک نداشت که سرتاسر ایران را در دشمنی با آقای رئیس الوزراء با خود هم آواز خواهد ساخت لیکن تیرهای امید او همه به سنگ برخورد. زیرا دارالشوری چنین پاسخ فرستاد که مجلس به آقای رئیس الوزراء هرگونه اعتماد دارد و همانا دشمنی با او دشمنی با مردم ایران است.

تلگرافی نیز بهمین مضمون برای مشایخ عرب و دیگر بزرگان خوزستان فرستاد آنکه علمای نجف بود چون آقا میرزا حسین نایینی و آقا میرزا ابوالحسن اصفهانی که بزرگترین مجتهد نجف می‌باشند شیخ را می‌شناختند و از سیاهکاریهای او در زمان جنگ جهانگیر اروپا آگاهی داشتند فتوی نوشتند که هر که بر دشمنی دولت ایران برخیزد از اسلام بیرون رفته است و این فتوی در روزنامه‌ها چاپ یافت. آنکه عشایر بود ایلخانی قشقایی خواهش شیخ را نپذیرفت. لران هم این زمان زبون و افسرده بودند. از بختیاریان نیز جز کسانی که پیش از آن به شیخ پیوسته بودند و ما نامهای ایشان را بردیم کسی پاسخی نفرستاد اما احمد شاه گویا از وهم پاسخی که شیخ امید داشت نرسیده.

از آن سوی چون خبر نافرمانی شیخ در روزنامه‌ها چاپ شده پراکنده گردیده از بیشتر شهرها تلگراف به دار الشوری فرستاد خواستار شدند که هرچه زودتر سزای خیره‌سری شیخ داده شود و این بود که دار الشوری در این‌باره همه‌گونه اختیار به آقای رئیس الوزراء سپرد.

پس از این تلگرافها و خبرها شیخ دانست که چه کار بیخردانه کرده و کدام بار سنگینی را به دوش برداشته ولی این زمان کار از کار گذشته و این رشته اختیار بیشتر بدست پسر او عبدالحمید و امیر مجاهد و مرتضی قلی خان و ثقة‌الملک افتاده بود.

بهرحال تفنگچی از هر سوی از عرب و سکوند و بختیاریان در اهواز گرد می‌آمد و شیخ کیسه لیره بیرون می‌ریخت و چون دست بکار زدند در چند جا لشکرگاه پدید آوردند: یکی در زیدان چند فرسنگی بهبهان که برادر میر عبداللّه پدر زن شیخ با هشت هزار عرب کمابیش در آنجا ایستاد. دیگری در قلعه اعلی و آن نواحی که حسین خان بهمئی با گروهی از عرب و از مردم خود نشیمن گرفت. سومی در جایزان میان رامهرمز و بهبهان که سالار را رفع بختیاری با دسته‌ای از بختیاری در آنجا بنشست. نیز در هندجان و ده ملا تفنگچیان برنشاندند و میر مجاهد که گویا فرمانده همه لشکرها بود در رامهرمز نشیمن ساخت و گاهی به کوهستان بختیاری رفته بازمی‌گشت.

در خود ناصری هم در امنیه چادرها زده سه هزار عرب از سواره و پیاده گرد آوردند که رضاقلی‌خان هر روز مشق به آنان می‌داد و از آواز هوسه آنان به گفته شاعران «گوش فلک کر می‌شد» کسانی که به همدستی شیخ نگراییده بجای خود نشسته بودند از کسان او آزار می‌دیدند و این بود که بسیاری از آنان هم ناگزیر شده به شیخ پیوستند.

از جمله افشاریان کندزلو که هنوز هم تیره‌ای در شوشتر و پیرامون آن نشیمن دارند تا زمانی خودداری کرده پیش شیخ نرفتند ولی سپس ناگزیر مانده به دیگران پیوستند.

شگفت است که شیخ خزعل که از آنسوی کیسه لیره به بختیاریان و دیگران می‌بخشید و آن اسرافکاریها را می‌نمود از این سوی برای فرستادن سپاه قورخانه به رامهرمز و دیگر جاها دست ستم‌گری به مردم بیچاره باز کرده همگی اتومبیلها را چه در اهواز و چه در محمره ضبط کرده رانندگان را هم با زور و شلاق و ته تفنگ بکار وامی‌داشت و با این همه مزد و کرایه به آنان نمی‌پرداخت بجای خود که هر اتومبیلی که در نیمه راه می‌شکست خرج درست کردن آنرا نیز به گردن راننده می‌انداخت.

در این گیرودار بیش از همه پسر او شیخ عبدالحمید که حکمرانان ناصری بود دست ستم باز کرده آزار از مردم دریغ نمی‌داشت چنانکه چندکس را بگناه اینکه پیش از آن شورش به شوشتر آمده و در عدلیه از دست کسان او تظلم کرده بود به فکل بسته چوب زد. نیز میرزا عبد الحسین دهدشتی را که یکی از بازرگانان و آزادیخواهان ناصری بود چند بار در میدان حکومت چوب زده به زندان انداخت که تا پایان جنگ و شورش همچنان در زندان می‌زیست.

لشکرکشی دولت و زبونی شیخ خزعل خان

این خبر سریهای شیخ خزعل دلیل خداگیری او و خود برای آن بود که سزای کردارهای چندین ساله خود را دریابد. زیرا پس از رسیدن تلگراف به تهران بود که آقای رئیس الوزراء بیدرنگ به چاره کار برخاسته فرمان دادند سپاهی از شیراز به بهبهان روانه شود هم لشکر دیگری از اسپهان از راه بختیاری و سومی از بروجرد از راه خرم‌آباد و کیالان به خوزستان شتابند نیز سپاهی را از آذربایجان روانه نمودند که از راه کرمانشاهان و پشتکوه آهنگ آنجا بنمایند. گذشته از اینها فوجهایی را از تهران بسوی خرم‌آباد فرستاد. گویا رویهم رفته بیست و دو هزار سپاه به راه انداختند با آنکه به یک نیم این اندازه نیاز نیفتاد و برخی لشکرها از نیمه راه بازگشتند.

نخستین جنگی که روی داد در کیکاوس دو فرسنگ و نیمی بهبهان با تفنگچیان حسین خان بهمئی بود حسین خان در نواحی تاشان در دزلکک شش فرسنگی بهبهان نشیمن داشت و چون دختر او یکی از پسران شیخ بود این هنگام خاموش نه‌نشسته به یاری خویشاوندان خود برخاست و ملا عبد السید یکی از کسان شیخ و پسر امیر مجاهد با دسته‌ای از تفنگچی پیش او بودند. در میانه‌های ربیع الاول که هنوز دولت می‌خواست سپاه به خوزستان روانه نماید حسین خان دسته‌ای از تفنگچیان خود را به کیکاوس فرستاده دسته چریکی را که سپاهیان دولت در آنجا پاسبان گذارده بودند بیرون راندند و خود ایشان سنگر بسته استوار بنشستند. فرمانده بهبهان یک گروهان سپاهی با یک توپ بر سر آنان فرستاده و در جنگی که رویداد بهمئیان شکست یافتند و سی تن از ایشان کشته شده و بیست و یک تن دستگیر گردیدند و سپاهیان باز به کیکاوس دست یافتند.

در آغازهای ربیع الثانی سپاهیان شیراز دسته‌دسته به بهبهان رسیده به نواحی زیدان رفته در اینسوی رود هندگان لشکرگاه می‌ساختند و اردوی اعراب در آنسوی رود بود. و چون بعد از چند روز فرمانده سپاهیان رسید جنگ در میانه درگرفت. این شگفت که سپاهیان با سوار چریکی که همراه داشتند رویهمرفته پیش از سه هزار تن نبودند ولی اعراب نزدیک به هشت هزار تن بودند با این همه جنگ بیش از یک ساعت نکشید اعراب شکست خورده پراکنده شدند و هرکسی که جان بدر برد یکسره راه خانه خویش می‌گرفت. انبوهی هم از آنان کشته گردید. بلکه به گفته برخی روزنامه‌ها که گزافه‌آمیز است شماره کشتگان تا پانصد تن می‌رسیده یکی از این کشتگان برادر میرعبداللّه بود که گفتیم فرماندهی اعراب را داشت.

سپاهیان دولتی پس از این فیروزی جایگاه خود را در زیدان استوار گردانیده سپس حمله به هندگان و دیه ملا برده با اندک زدوخوردی آندوجا را بدست آوردند.

چند روزی پس از جنگ زیدان در سیزدهم ربیع الثانی فرمانده سپاهیان بهبهان با توپخانه با آهنگ جنگ سالار ارفع به جایزان رفت و شگفت بود که آن دسته تفنگچی بی‌زدوخورد روی به گریز آورده پراکنده شدند زیرا بیشتر آنان از سوداگران بازار و برزگران بیابان بودند و هرگز جنگ ندیده بودند.

چون خبر این شکست‌های پیاپی در خوزستان پراکنده گردید دوست و دشمن انجام کار شیخ و همدستان او را دریافتند و خود شیخ سخت درمانده بویژه که از سوی دیگر لشکرهای راه اصفهان و خرم‌آباد نیز نزدیک می‌شدند و خبر ایشان به همه‌جا پراکنده شده بود با آنکه هنوز آنان نرسیده شیرازه کار اینان از هم گسیخته و سرانجام ناگزیر شده بودند که از بختیاریان و از روستاییان پیرامون شوشتر با زور تفنگچی بگیرند پیش امیر مجاهد در رامهرمز بفرستد.

از سوی دیگر اعراب خوزستان که سالیان دراز ستم شیخ را کشیده و آنهمه گزندها از او دیده بودند این زمان که زبونی شیخ را دریافتند به کینه‌جویی برخاستند و این بود که تا می‌توانستند سواره و تفنگچی نمی‌دادند. بلکه بنی طرف که می‌توان گفت دلیرترین اعراب خوزستان می‌باشند ناگهان به دشمنی شیخ برخاستند و کسان او را میان خود بیرون راندند. هم قصر حمیدیه را که از آن شیخ و در آن نزدیکی‌ها بود آتش زدند. شیخ برای آرام ساختن ایشان شیخ عاصی شیخ ایشان را که سال‌ها بود در زندان می‌داشت این زمان آزاد ساخت و خلعت شیخی پوشانیده روانه هویزه گردانید ولی چون دو سه روز نگذشت که عاصی به مردی بنی طرف چنین پنداشتند که شیخ زهر به او خورانیده و این بود که بار دیگر به جنبش آمدند.

باری شیخ خزعل خان از هر سوی کار را واژگون می‌دید این هنگام آقای رئیس الوزراء از تهران به شیراز رسید و چون چند روزی پیش از آن سرپرستی لورن وزیر مختار انگلیس بعنوان مرخصی به محمره آمده بود روتر چنین خبر داد که آمدن وزیر مختار به محمره برای این است که پای میانجی‌گری پیش گذارده کار شیخ را بی‌خونریزی به پایان رساند انگلیسیان از روز نخست به دستاویز میانجی‌گری می‌کوشیدند که دولت را از لشکرکشی به خوزستان بازدارند ولی چون کار به این اندازه بی‌پرده شد و در تهران مردم و روزنامه‌ها به جوش‌وجنب برخاستند و در دار الشوری نیز گفتگو به میان آمد انگلیسیان دیگر از دخالت بازایستادند و شیخ به یکبار زبون گردیده چاره جز آن ندید که دست به دامن رئیس الوزراء بزند و تلگرافی فرستاده زینهار و آمرزش خواست.

آقای رئیس الوزراء پاسخ دادند بر تو می‌بخشم «در صورت تسلیم قطعی» و فرمان دادند که شیخ به لشکرگاه دولتی رفته تسلیم شود شیخ اگرچه پاسخ داد که جز تسلیم قطعی چاره ندارم و بر جان خود زینهار می‌خواهم ولی از رفتن به اردوگاه دولتی خودداری کرد.

این بود آقای رئیس الوزراء از شیراز آهنگ زیدان کردند که به لشکرها فرمان حمله بدهند و از آنسوی سپاه خرم‌آباد از کیالان گذشته به دزفول رسید و شیخ را تاب ایستادگی نمانده زنان و فرزندان خود را به کشتی نشانده خود نیز سوار کشتی شده از اهواز به محمره رفت و گویا می‌خواست به کویت یا به عراق بگریزد ولی پسرش عبدالحمید هنوز در اهواز بود این هنگام از آقای رئیس الوزراء فرمانی به شیخ رسید که بار دیگر به ناصری برگردد و همان روز آقای رئیس الوزراء از دیه ملا آهنگ ناصری کردند.

گزارش شوشتر در زمان این شورشها

در این آشوبها که چگونگی حال ناصری و دیگر جاها را بازنمودیم در شوشتر گزارشها رنگ دیگری داشت زیرا گذشته از آنکه در شوشتر در دژ سلاسل دسته‌ای از سپاهیان جایگاه داشت و شیخ از رهگذر آنان نگران بود از آنجا که کارکنان دولتی در شوشتر همچون ناصری و دیگر شهرها به کمیته «قیام سعادت» نه‌پیوسته و در هواداری دولت پایدار مانده بودند از این جهت شیخ برای این شهر نقشه دیگری کشید و آن اینکه هنوز در آغاز کار به سپاه گرد آوردن پرداخته بود کسانی به شوشتر فرستاده بازماندگان آغاوات را که این زمان خانه‌نشین شده یا به پیشته‌ای از برزگری و سوداگری پرداخته بودند به ناصری خواست و چون اینان به ناصری رفتند به هر کدام صد تومان پول و یک خلعت بخشیده به اندازه دلخواه خود او تفنگ و فشنگ به او داده به شوشتر بازگردانید که هر کدام در محله خود تفنگچی گرد آورده همچون زمانهای پیش بکار فتنه‌انگیزی برخیزند. برخی از اینان خورسند نبودند و از آینده کار می‌ترسیدند ولی خواه‌نخواه ناگزیر بودند که دستور شیخ را به کار ببندند بویژه که ثقه‌الملک نماینده دولت هم در ناصری پهلوی شیخ بود و در این هنگام بهرکس اطمینان می‌داد که از آینده بیمناک نباشند.

یکی از این آقایان که در شرارت به گرد ایران بیشی داشت همان سید باقر کلانتری بود که با آنهمه نیکیها که دولت ایران درباره او کرده و از هندوستان آزادش گردانیده بود این زمان بدترین دشمن سپاهیان و کارکنان ادارات دولتی او بود. دیگری امیر خان نامی بود و این کس است که نوکر ظهیر الملک را کشته بود و در عدلیه دوسیه داشت و سومی کاظم داود بود این جوان نیک‌اندام در خوزستان شهرتی بسزا داشت و چنین می‌گفتند که کشنده حاج سید عبداللّه امام جمعه او بوده و این هنگام ترس بیشتر کارکنان دولتی از رهگذر او بود قضا را او نه اینکه کسی را نیازرد بلکه تا می‌توانست نگهداری دریغ و این کار را به پاداش اندک نوازشی که از من دیده بود می‌کرد.

باری چون اینان به شوشتر درآمدند هر یکی در محله خود تفنگچی گرد آورده درهای دیوانخاهای کهن را باز نمودند و کم‌کم به ادارات پیچیدگی نمودند.

دویست یا دویست و پنجاه تن سپاهی که در دژ بودند پس از رفتن سرهنگ باقر خان که ریاست ایشان به رضا قلیخان داده شد این مرد دغلکار همیشه در ناصری نزد خزعل می‌زیست و هرگز به سپاهیان نمی‌پرداخت تنها کاری که ازو سر زد این بود که سلطان حسین آقا نامی را که جوان غیرتمند و کاردانی و در نبودن رئیس سرپرست سپاهیان بود به دستاویز اینکه دستوری به او خواهد داد به تلگراف به ناصری خواست و چون او به آنجا رسید دستگیر کرده به زندان فیلیه فرستادند.

مقصود از این کار آن بود که سپاهیان مانعی نداشته آنان نیز به سرکشان به‌پیوندند. ولی سپاهیان از این کار پی بر از درون رضا قلیخان برده دیگر او را به ریاست نشناختند و چون رئیس دیگری نداشتند این زمان هم دسترس به تهران یا دیگر جاها نبود که دستوری بخواهند این بود که دکتر سید احمد خان را که رتبه سلطانی داشت به ریاست پذیرفتند و تا دیرزمانی که راه میانه شهر و دژ باز بود من نیز در کارهای آنان دخالت می‌نمودم و چون بیم آن می‌رفت که مردم اوباش نیرو یافته و دژ را گرد فروگیرند در اندک زمانی پول و آرد و دیگر ذخیره‌ها به اندازه چند ماهه برای آنان تهیه نمودیم.

در این میان آقایان به سخت‌گیری آغاز کرده از آمدوشد سپاهیان به شهر جلوگیری کردند و یک روز که یکی از سپاهیان به شهر آمده بود او را دنبال نمودند و او برای نگهداری خود شلیک کرد و کسی از شوشتریان کشته گردید این بود که راه میانه شهر و دژ بسته گردید سپاهیان به محاصره افتادند.

اما اداره‌های دیگر رئیس نظمیه از اینکه همچون دیگران به شیخ خزعل خان نپیوسته پشیمان بود و چنین خواب دیده بود که کسی او را به رفتن نزد شیخ راهنمایی می‌کند و می‌خواست به دستاویز این خواب به ناصری شتافته همچون دیگران به شیخ بپیوندد و این بود که شبانه اداره را بی‌سرپرست گذارده و روانه ناصری گردید ولی در نیمه راه گرفتارش کرده به زندان فیلیه فرستادند و به مقصودی که داشت دست نیافت.

پس از رفتن او شبی سرکشان به اداره ریختند و آنجا را تاراج نمودند.

رئیس امنیه را که می‌خواستند بگیرند شبانه گریخته به دژ سلاسل نزدیک سپاهیان رفت.

رئیس تلگراف از هواخواهان شیخ خزعل و برای پاییدن دیگران به شوشتر فرستاده شده بود از بسکه نومیدی از دولت و چیرگی او داشت همه پولهای اداره را برداشته و خرج کرده که سپس کارش به دیوان جنائی طهران کشیده به زندان فرستاده شد.

عدلیه و مالیه اگرچه دچار هجوم و تاراج نشدند ولی هرگونه ترس را داشتند بویژه من که نگارنده این نامه هستم چون دانسته شد که شیخ عبدالحمید پسر شیخ خزعل خان سه تن را برای آن روانه شوشتر کرده که بهنگام فرصتی گزند به من برسانند و یکی از آن سه تن شبی در حال مستی این راز را بیرون داده بود از این جهت بیم من بیشتر از دیگران بود ولی چون امیدگاهی جز خدا نداشتم همه ناگزیر بودیم که روز گذارده نگران پیش آمده باشیم.

کوتاه‌سخن: آن ایمنی که کارکنان دولت در ناصری و دیگر جاها داشتند ما در شوشتر از آن بی‌بهره بوده و روز با بیم و سختی بسر می‌دادیم پس از زمانی که رشته کارها بدست آقایان بود شیخ خزعل علیمحمد نامی را از توشمالان بختیاری به حکومت شوشتر فرستاد و او دسته‌ای از بختیاریان را همراه خود آورد و بدینسان کار فتنه‌جویی بالا گرفت.

شبها همه به شلیک پرداخته خواب و آسایش را از مردم می‌ربودند روزها را نیز به گیروببند برخاسته تا می‌توانستند آزار از بینوایان دریغ نمی‌ساختند در آن گرمای سخت تابستان شب‌ها از خواب پشت‌بام بی‌بهره بودیم و من پاره شب‌ها را ناگزیر بودم که دگرگونه کرده از خانه بیرون رفته شب را در جای دیگری بسر بدهم دو ماه بیشتر بدینسان گذشت و سرکشان روزبه‌روز بر دلیری و نیرومندی می‌افزودند کسانیکه شوشتر و چگونگی رفتار این بدنهادان را ندیده‌اند نخواهند دانست که چه آزارها بر مردم می‌شد و چه سختی‌ها بر ما روی داد این را یکی برای من نقل کرد که بعنوان نمونه از رفتار سرکشان در اینجا می‌نگاریم: سیدی از خاندان امام جمعه بامداد بصدای دراز خواب بیدار می‌شود و رخت بر تن کرده دم درآمده باز می‌کند به یک ناگاه چند کس تفنگ به دوش بر سر او ریخته یکی دستهایش را می‌گیرد و دیگری دست به جیبهایش برده بتهی کردن آنها می‌کوشد سومی به بغلهایش می‌پردازد. چهارمی با مشت بر سر و رویش می‌زده.

در این میان که بیچاره لابه نموده و پیاپی می‌پرسیده «آخر چه شده؟ آیا چه گناهی من کرده‌ام؟» و کسی پاسخ نمی‌داده چون از کار خود فراغت می‌یابند یکی از ایشان پاسخ آن پرسش را داده می‌گوید:

«پدر سوخته! خانه تو نه مخو» دانسته می‌شود حاکم شوشتر او را خواسته است!

در آغازهای جمادی الاولی بود که سرکشان برای حمله بر دژ سلاسل و جنگ با سپاهیان آنجا آماده گردیده و در پشت‌بامها سنگرها می‌بستند و روز سه شنبه پنجم آنماه ناگهان بامداد زدوخورد درگرفت سرکشان از هر سوی از پشت بامها شلیک می‌کردند و سپاهیان با شصت تیر دفاع می‌نمودند و جنگ سختی در کار بود شماره تفنگچیان شهر بیش از هزار تن و چندین برابر سپاهیان دژ بود ولی چون یکروز پیش از آن لشکر خرم‌آباد به دزفول رسیده و شیخ موسی گماشته شیخ از آنجا گریخته بود این خبر به سپاهیان رسیده با پشت‌گرمی دلیرانه دفاع می‌نمودند بلکه به دفاع بسنده نکرده یک دسته سواره را از دژ بیرون فرستاده از راه جنوب شهر به سنگر سرکشان در امام‌زاده عبداللّه حمله آوردند و تفنگچیان آنجا را پراکنده ساختند.

کوتاه‌سخن جنگ بیش از سه ساعت نکشیده سرکشان شکست خوردند و تفنگچیان پراکنده شده هر یکی بجایی رفتند یا در شهر نهان گردیدند یکی از علت‌های این شکست آن بود که برخی سردستگان ایشان دیروز خبر رسیدن سپاهیان دولتی را به دزفول شنیده و شبانه از شهر گریخته بودند باری در اندک زمان شهر از تفنگچیان تهی گردیده آرامش روی داد و چون سپاهیان از دژ بیرون نمی‌آمدند ناگزیر اختیار شهر بدست ما افتاد و از سردستگان اوباش کسانی که در شهر مانده بودند گرفتار شدند.

فردای آن روز فوجی از سپاهیان دزفول که خبر این جنگ را شنیده به شتاب راه گرفته بودند به شوشتر درآمدند و فرمانده ایشان سرهنگ محمد علی خان بلوچ بود. بنام آن فیروزمندی و این درآمدن سپاهیان جشنهایی نخست در دژ سلاسل و سپس در اداره عدلیه گرفته شد و مردم نیز چراغانی‌ها کردند.

پایان داستان

آقای رئیس الوزراء روز جمعه آخر ربیع الثانی از بندر دیلم به میدان جنگ زیدان رسیده پس از یک هفته درنگ در آنجا چون شیخ تسلیم قطعی خود را تلگراف کرده بود از آنجا آهنگ ناصری کرده روز نهم جمادی الاولی به این شهر رسیدند. این شگفت که این هنگامی ناصری پر از تفنگچیان اعراب بود و از آنسوی هنوز در رامهرمز جنگ در میانه می‌رفت با این حال آقای رئیس الوزراء که جز از چند کسی از وزراء و چند تن سپاهی همراه نداشتند به ناصری درآمد و خود قضیه سخت شگفتی می‌نمود.

شیخ خزعل که گفتیم به محمره گریخته بود همان روز یا در فردای آن به ناصری بازگشته با پشیمانی و شرمساری نزد آقای رئیس الوزراء آمده چنانکه می‌گفتند با این شعر پشیمانی خود را آشکار و پوزش و آمرزش می‌خواهد.

  من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق من میان و تو چیست بگو  

آقای رئیس الوزراء با همراهان سه روز در ناصری بودند و در همان روزها سپاهیان رامهرمز را نیز بدست آورده جنگ را به پایان رسانیدند روز یازدهم از آنجا آهنگ شوشتر فرمودند روز دوازدهم در این شهر اعلان عفو عمومی از همه شورشیان داده و سپس از آنجا روانه مسجد سلیمان شدند و از آنجا بار دیگر به ناصری رسیده و از آنجا به دزفول رفته و بازگشته آهنگ محمره فرمودند و از آنجا از راه عراق به تهران بازگشتند و در این سفرها شیخ عبدالکریم پسر شیخ را همراه داشتند.

اما خود شیخ و پسران دیگر او این زمان در خوزستان بودند و در فیلیه نشیمن داشتند و گاهی پسرانش به ناصری آمدوشد می‌کردند و هنوز پایان کار داشته نبود تا در ماه شوال همان سال شیخ را با پسرش عبدالحمید در محمره دستگیر کرده از راه خرم‌آباد روانه تهران ساختند بدینسان سرگذشت نافرمانی به پایان رسید ما نیز سخن خود را در اینجا به پایان می‌رسانیم.

دنباله

چنانکه وعده داده‌ایم اینک در دنباله کتاب اندکی از گفته‌های سیدمحمد مشعشع از کتاب او «کلام‌المهدی» در این‌جا می‌آوریم.

۱

در این نگارش عقیده باطنیگری خود را درباره امام علی بن ابیطالب بازنموده سپس به دعویهای خود می‌پردازد.

بسم اللّه الرحمن الرحیم الاعیقادان علیا الذی کان بجنب النبی هو السر الدائر فی السماء و الارض و محمد (ص) کان هو الحجاب بنوع الرسالة و الاحد عشر اماما کانوا هم الملائکه منهم الیه و منه الیهم و سلمان من اهل البیت و البیت هی الطریقة و المعرفة و کل من وصل الی عرفانه کان سلمان فی کل عصر و زمان و هذا السبد الذی ظهر هو بمنزلة کل نبی و کل ولی با اثنوع الظاهر و ضعف البشریة لا بالقوة القاهرة لان الحقیقة لا تنتقل بل ینتقل الحجاب و یتصف البدن کجبرئیل مع تشکله بعدة ابدان مع بقاء الحقیقة علی حالها و اللّه هو الغنی الحمید.

این نگارش اوست که در صفحه ۹ و ۱۰ و صفحه ۲۶ و ۲۷ یاد آن شده. در اینجا عبارتهای «حتی جائت شعشة الجعدی...» و «الی ان جائت شعشة الدوب» که هر کدام اشاره به داستانی خواهد بود بر ما روشن نیست. درست مقصود او را از کلمه شعشه بدست نیاورده‌ایم.

بسم اللّه الرحمن الرحیم ایها الناس رحمکم اللّه تعالی و عفی عنکم من یکون امتحن اللّه اعظم من هذا السبد الذی تروفانه تم خمسه عشر سنة یلعونه الناس و یسیونه و یامرون بقتله و قتل اولاده و هو ینهزم من بلدللی بلد حتی جائت شعشة الجعدی رضی اللّه عنه و ما بقیت الارض تسعه حتی هرب الی الجبال و صارت کل اهل الجنال یریدون قتله من تلک الشعشه فما نجی الا بعد الیاس ثم عاد الی بلاد العراق و صارت تطلبه المغل و جمیع من کان له صدیقا صار عدوا و لا بقی له مکنا یکتن به و ضاقت به الارض الی ان جائب شعشة الدوب ذاق منها مراما لا یعد و لا یحصی مقاسات الاعدا عو الخوف منهم حتی تمکن ولده و اسقاه من العلقم ما لا یوصف یحد و جری ما قد جری ثم قتل ولده و مضی الی رحمة اله و رضوانه تقبله اللّه و قابله بالعفو انه هو الغفور الرحیم و دارت علیه هل الارض کلهم و السعگر فوق ذلک و بلغت القلوب الحناجر کاظمین و اعانه اللّه و هو المعین و تخلف عنده ضعفاء العسکر بقایا کربلا و الدوب و هم حملة الامانة الی یوم القییمة فأی شیئی بنی علیه حتی یعمل امتحنه اللّه بسقم جسده غایة الامتحان الهذا المامول من القادر الذی بذلنا فی معرفته المهج ان بخلیه طریحا تحت حوافر خیول الظالین یعز علی اللّه و علی الرسول فمن ابتلی اعظم من هده البلوة ام من رزی ابلغ من هذه الرزیة ادعوا بفرجه فرج‌اللّه عنکم و عنه انه سمیع الدعاء و هو الفریب المجیب و هو اقرب الیه من حبل الورید و السلام علی من اتبع الهدی.

این همان زیارتنامه است که نامش را برده‌ایم. گویا این را ساخته بوده که پیروانش روزانه یا در پاره روزها بخوانند و از عبارتهای آن پیداست که این مردم نادان چه دعویهایی داشته است و چه جایگاهی برای خود نشان می‌داده برخی جمله‌های این زیارتنامه اشاره به دعویهایی است که شرح آنها را ما در این کتاب داده‌ایم:

بسم اللّه الرحمن الرحیم السلام علیک یا من سره مقام الرحمن السلام علیه یا من هو اللسان المعبر بالحقیقة و الوفان السلام علیک یا من اظهر فضلهم و نهی امر الشریعة و القرآن السلام علیک یا من بدلیله تساوی الائمة بحیوة الابدان السلام علیک یا من سهت دون حجاجه کل مجادل من الانس و الجان السلام علیک یا من المولاه ازال التکلیف لظهور و المعهود بملکوتیه الاعلا یا من بصفاته البشریه حصول الاختیار للخاص و العام السلام علیک یا امام المهدی و الطریقه الوسطی لانام السلام علیک یا مزیح الدجا و کاشف العظماء بالالهام السلام علیک یا آخذ الثار منلفجرة رالکفا السلام علیک و علی اجدادک الطاهرین و آلک الصالحین انت الذی یرجع الغالی و یلحق بک التالی لعن اله من غشک و عصاک لعن اللّه من جهد حقک الجلی لعن اللّه من انکر امرک الکلی لعنا و بیلا دائما واصبا سرمدا لا انقطاع لاوله و لا انتهاء لامده.

چنانکه نوشته‌ایم سیدمحمد گاهی نیز مشق قرآن‌سازی می‌کرده و سوره‌هایی مانند سوره‌های قرآن می‌ساخته از جمله سوره‌ای در برابر سوره «الرحمن» ساخته که اینک بخشی از آغاز آن را در اینجا می‌آوریم.

بسم اللّه الرحمن الرحیم صدق اللّه العظیم المنان الحلیم الغفور الدیان مبدل السیئات عفوا و مغفرة و احسانا لا اله الا هو الرؤف الحنان و الارض وضعها للانام فیها فاکهة و النخل ذات الاکمام و الحب ذولعصف و الریحان فبای آلاء ربکما تکذبان الرحمن الرحیم واسع المغفره عن المذنب الجان رب المشرقین رب المغربین فبای آلاء ربکما تکذبان الخالق الباری المصور للانسان له الاسماء الحسنی فجل عن الخلل و النقصان مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان فبای آلاء ربکما تکذبان الطیف للمنعم علی عباده بالغفران الذی جعل انبیائه و اولیائه بحری العرفان یخرج و منهما اللؤلؤ و المرجان فبای آلاء ربکما تکذبان.

یکی دیگر از سوره‌های او را می‌آوریم که در اینجا مردم را به یاری خود می‌خواند و نیز از خدا یاری می‌خواهد.

بسم اللّه الرحمن فهذا اوان اخذ الثار بامر اللّه القوی الجبار فالواجب علی سایر اهل الابصار السعی و الدخول فی سلک الانصار و من لم یکم بما انزل اللّه فاولئک هم الفاسقون اجیبوا داعی اللّه و آمنو به یغفر لکم من ذنوبکم و یجرکم من عذاب الیم اللهم صل علی سایر الانبیاء المرسلین و الشهداء و المقربین و اعن اللهم ولیک القائم بامرک الصاع بما امرتة القائم به وظایف ما حمله لاخذ ثارک و ثار خاصتک من خلقک و صفوتک من عبادک حتی تملک مشارق الارض و مغاربها برها و بحرها سهلها و حبلها حتی تبلغه نهایة المقصود و ترفعه الی مقامک الرضی المحمود اللهم انصر ناصریه و اخذل خاذلیه و دمدم علی من غشه و ناواه انک تسمع و تری بر به رحمتک یا ارحمن الراحمین.


  1. اعلیحضرت شاهنشاه امروزی.
  2. پارسال شیخ عوفی شیخ بی‌طرف در ناصری به خانه من آمده بود فهرستی از مالیات عشیره خود نشان می‌داد که از روی آن خزعل آنچه که از بابت بنی طرف به دولت می‌داده یازده برابر آن را از آن عشیره می‌گرفته.
  3. چون پس از درآمدن سپاهیان دولتی به خوزستان این موضوع در عدلیه مطرح بود من از حقیقت آن آگاهی یافتم.
  4. آنزمان هنوز خلع نشده بود.