| | | | | | |
|
نقش سراپردهی شاهیست حسن |
|
لمعهی خورشید الهیست حسن |
|
|
حسن که در پردهی آب و گل است |
|
تازه کن عهد قدیم دل است |
|
|
ای که چو شکل خوشت آراستند |
|
فتنهی ارباب نظر خواستند |
|
|
قد تو سرویست بهشتیچمن |
|
روی تو شمعیست بهشتانجمن |
|
|
صورت موزون تو نظم جمال |
|
مطلع آن، جبههی فرخنده فال |
|
|
جبههات از نور چو مطلع نوشت |
|
ابرویت از نور دو مصرع نوشت |
|
|
سطری از ابروی تو خوشتر نبود |
|
لیک کج آمد چو به مسطر نبود |
|
|
بهر تماشاگری روی خویش |
|
آینه کن لیک ز زانوی خویش |
|
|
نیست به تو همقدمی، حد کس |
|
سایهی تو همقدم توست و بس! |
|
|
صد پی اگر همقدم فکر و رای |
|
از سرت آییم فرو تا به پای |
|
|
یک به یک اعضای تو موزون بود |
|
هر یک از آن دیگری افزون بود |
|
|
جلوهی حسن تو در افزونی است |
|
آینهی چونی و بیچونی است |
|
|
قبلهی هر دیدهور این آینهست |
|
منظر اهل نظر این آینهست |
|
|
صورت چونی شده از وی عیان |
|
معنی بیچون شده در وی نهان |
|
|
جلوهی این آینهی نوربار |
|
از نظر بیبصران دور دار! |
|
|
چهره نهان دار! که آلودگان |
|
جز ره بیهوده نپیمودگان، |
|
|
چون به جمال تو نظر واکنند |
|
آرزوی خویش تمنا کنند |
|
|
با تو به جز راه هوا نسپرند |
|
جز به غرض روی تو را ننگرند |
|