خاطرات علینقی عالیخانی/نوار ۱۲

خاطرات علینقی عالیخانی از حبیب لاجوردی
نوار ۱۲، تاسیس صنایع، ذوب آهن اصفهان
تاریخ: ۱۸ آبان ۱۳۶۴
ناظر و سرپرست: ضیا صدقی
پیاده‌ساز متن: اِما دولخانیان

روایت کننده: آقای دکتر علینقی عالیخانی

تاریخ مصاحبه: ۹ نوامبر ۱۹۸۵

محل مصاحبه: پورت او پرنس، هائیتی

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱۲

 

اعلیحضرت هم از این کار خیلی خوششان آمد و بعد فکر میکردند که این کاری است که خیلی ساده و اتوماتیک برای هر جائی میشود انجام داد و فوری دستور دادند که از این پس به هر شهرستانی میروید امکانات توسعه صنعتی آنجا را هم برایشان تهیه بکنید در صورتی که این در اشل بعضی از استان‌ها عملی بود و در بعضی جاهای دیگر هم به آن صورت قابل عمل نبود و سیستمی نبود که همیشه بتوانیم انجام بدهیم. ولی روش کار به این صورت بود یعنی تفاوت‌ها متأسفانه در خیلی از موارد بصورت سطحی انجام میپذیرفت و اما البته در مورد آذربایجان ما هم با این برنامه‌ها کمک کردیم که منابع تازه‌ای را بخش خصوصی ایجاد بکند مانند کارخانه قند در خوی کارخانه سیمان در صوفیان و واحدهای دیگر صنعتی در تبریز و شهرهای دیگر. و همچنین آغاز صنایع بزرگ منطقه تبریز را گذاشتیم که عبارت از ماشین‌سازی تبریز بود که بعد هم تراکتورسازی به آن اضافه شد. و کارخانه‌های موتور دیزل مرسدس بنز و دیزل‌های دیگر و بلبرینگ اس. کی. اس. [اس. کی. اف؟] و غیره به دنبال این آمدند. البته در همان موقع هم هویدا و هیئت وزیران شاهد این بودند که صنایع دستی آذربایجان توسعه بسیار زیادی پیدا کرده و بعنوان نمونه کراوات‌های ابریشمی که در آنجا بافته میشد شباهت زیادی هم به کراوات‌های تایلندی داشت، باب سلیقه خیلی از اعضای هیئت دولت بود. و این نوع جنس‌های ابریشمی نه بصورت کراوات، بصورت‌های دیگرش مدتها بود که در مقیاس کوچک تولید میشد ولی خریداری نداشت و کسی به آنها نمیرسید تا اینکه این مرکز صنایع دستی را ما درست کردیم و با طراحی جدید توانستیم فرآورده‌های آنها را به شکل‌های تازه‌تری که باب بازار باشد در بیاوریم. در این مورد چیز دیگر خاصی واقعاً ندارم بگویم جز اینکه برنامه‌های صنعتی شدنی که در پیش داشتیم یکی پس از دیگری به مرحله اجرا در میآمد مانند صنابع آلومینیوم، همین صنایع ماشین‌سازی که به آن ذکر کردم ولی یکی از چیزهائی که برای ایران بسیار مهم بود ایجاد یک کارخانه ذوب آهن بود. در ایران هم مثل خیلی از کشورهای در حال رشد استقلال صنعتی و داشتن فولاد سازی یکسان تلقی میشد. ولی شاید ما بیشتر از خیلی کشورها حق داشتیم که صاحب چنین صنعتی بشویم. چون در کشورمان منابع آهن بسیار غنی وجود دارد. و بعضی از این منابع را هم کشف کرده بودیم و ذخائر خیلی بزرگی داشتیم. از طرفی دیگر ذغال به مقدار کافی نه با کیفیت خوب، در جنوب شرقی ایران پیدا شده بود. در ضمن میدانستیم که اگر در این صنعت گام‌هائی برداریم بعداً میتوانیم بجای ذغال از گاز هم استفاده بکنیم و با روش احیای مستقیم فولادسازی انجام بدهیم. از زمان مشروطیت به بعد همیشه یکی از خواسته‌های آزادیخواهان و ترقی‌طلبان کشور کارخانه ذوب آهن بود که رضاشاه سعی کرد در کرج ایجاد بکند ولی با جنگ روبرو شدیم و مقداری از ماشین‌آلاتی که از آلمان فرستادند انگلیس‌ها در عدن توقیف کردند. و مقداری هم به کرج رسید و روس‌ها بردند و ساختمان‌های ذوب آهن کرج هم تدریجاً بصورت مخروبه‌ای در آمد. ولی این فکر ذوب آهن همچنان دنبال میشد و از ۳۴ - ۱۳۳۳ به بعد هم سازمان برنامه سرگرم تهیه طرح‌هائی در این زمینه بود و همه توجه‌ها بطرف مذاکره با کارخانه کروپ برای ایجاد چنین صنعتی در ایران بود. وقتی من به وزارت اقتصاد آمدم مسئولیت کار ذوب آهن از سازمان برنامه به این وزارتخانه منتقل شده بود و رسم هم بر این بود که وزیر مسئول صنایع مدیرعامل شرکت ذوب آهن باشد و قائم مقامی هم برای انجام کارهایش داشته باشد که در آن موقع قائم مقام مدیرعامل ذوب آهن همین امیرعلی شیبانی معاون وزارت صنایع و معادن و بعد هم معاون صنعتی من بود. من وقتی دیدم که او کارهای صنعتی را از عهده‌اش بر نمیآید، فکر کردم که دلیلی ندارد که کارهای ذوب آهن را از راه او انجام ندهم و پیش خودم هم تصور میکردم که در هر حال اگر هم از عهده کارش به صورت خوب بر نیامد همیشه امکان تغییرش میتوانست باشد، بنابراین فکر کردم که خودم دیگر مدیر عامل ذوب آهنی که هنوز در ایران بوجود نیامده نباشم و این کار را محول به شیبانی بکنم بعد هم ببینیم که چه نتیجه‌ای میگیریم. و این از اشتباهات بزرگ من بود برای اینکه این مرد از روزی که مدیرعامل ذوب آهن شد ترتیبی داد که بتواند خودش با اعلیحضرت تماس بگیرد و گزارش درباره کارهایش بدهد و قاپ اعلیحضرت را بدزدد به همان صورتی که خرسند هم دزدیده بود. در آغاز هم البته کار خیلی مهمی نمیتوانست انجام بدهد چون هنوز ذوب آهنی در کار نبود ولی پایه‌های خوبی برای خودش ایجاد کرده بود. من هم اهمیت زیادی نمیدادم چون بهر حال اولین هدفم این بود که صنعت ذوب آهن بوجود بیاید و بعد آنوقت ببینیم که با این طرز رفتار شیبانی چه خواهیم کرد. اعلیحضرت در اینمورد مرتب از من سئوال میکرد و من هم کوشش داشتم که شرکت ذوب آهن ایران با مهندسین فرانسوی خودش که شرکت ایرسیب بود با گزارش‌های مقدماتی کار را تهیه بکنند که این کار را هم آنها کردند و توصیه‌شان این بود که واحدی با ظرفیت بالای نیم میلیون تن در منطقه اصفهان ایجاد بشود با استفاده از معادن آهنی که در کویر پیدا کرده بودیم و معادن ذغالی که در کرمان بود. ولی همه مواد اولیه را با راه آهن به منطقه اصفهان بیاوریم که هم دسترسی به آب داشتیم، هم نزدیک بودیم به بازارهای مصرف ذوب آهن. چیزی که هست در این میان که با کروپ هم در تماس بودیم به سفارتمان اطلاع دادیم که الان دیگر موقع آن رسیده که اگر اینها که طی سالیان دراز با دولت در تماس بودند و دولت هم مایل بوده کار ذوب آهن را با آنها انجام بدهد، اگر علاقه‌ای دارند باید بیایند به ایران که مذاکرات قطعی را بکنیم. و سفیر ما در بن هم به من اطلاع داد که آقای بایتس که همه کاره کروپ بود در فلان تاریخ روانه تهران خواهد شد. من هم این جریان را بعرض اعلیحضرت رساندم و ترتیب پذیرائی از این شخص را پیش‌بینی کردم و حتی چندین روز کار خودم را آزاد گذاشتم که بتوانم با آلمان‌ها درباره ذوب آهن مذاکره بکنم. بعد در همان روزی که این شخص میبایست به ایران بیاید بدون هیچگونه توضیح در نهایت بی‌تربیتی و خشونت فقط اطلاع دادند که از مسافرت به ایران معذور هستند. و البته این جریان خیلی به من برخورد و وقتی به اعلیحضرت ماجرا را گفتم ایشان هم سخت برآشفته شدند و از من پرسیدند که چه باید کرد و من نظر خودم را به ایشان گفتم که ما اصولاً هیچ دلیلی نداشته که در این سالیان دراز منتظر نظر و تعمیم یک شرکت آلمانی بشویم و اصولاً هیچوقت نفهمیدم به چه دلیل این کار را منحصر کرده بودند به مذاکره با کروپ و به ایشان گفتم که در مسافرت‌هائی که من مثلاً به کشورهای اروپای شرقی کردم، هم چکسلواک‌ها و هم روسها را علاقمند به ایجاد ذوب آهن در ایران دیدم و بخصوص شوروی در هندوستان هم همین کار را انجام داده. ایشان از من پرسیدند که "اگر ما بخواهیم با شوروی این کار را بکنیم با چه مشکلی ممکن است روبرو بشویم؟" من بعرضشان رساندم که تنها مشکلی که ممکن است ما با آن روبرو بشویم اینستکه اگر کارخانه را درست کردند بعد رابطه ما با آنها به دلیلی تیره شد کاملاً آنها سابقه این را دارند که جلوی فروش لوازم یدکی به ایران را خواهند گرفت. البته در ذوب آهن لوازم یدکی به آن صورت شاید وجود نداشته باشد ولی بهرحال تا یک مقداری وابستگی هست. بعد در یکی از سفرهائی که برای کنفرانسی به آسیا کرده بودم با وزیر بازرگانی هند که مدتها بود با یکدیگر دوست بودیم در این باره گفتگو کردم و از او خواستم که اگر ما دست به کار صنعت ذوب آهن با همکاری روسها شدیم و به هر دلیلی نیاز به لوازم یدکی داشتیم و امکان تهیه آن از شوروی فراهم نبود، آیا هندی‌ها حاضر به پشتیبانی از ما هستند یا نه؟ و او هم بلافاصله جواب مثبت داد و قول داد که دولت هندوستان کاملاً در اینمورد در اختیار ایران خواهد بود. من پس از این سفر جریان را به عرض اعلیحضرت رساندم و ایشان چندی بعد به شوروی سفر کردند و در آن سفر با مقامات آن کشور درباره کارخانه ذوب آهن مذاکره شد. یعنی خود روسها هم این علاقه را نشان دادند. اعلیحضرت هم که آمادگی داشتند تأئید کردند و قرار شد که ما به روسها گاز بفروشیم و آنها برای ما کارخانه ذوب آهن ایجاد بکنند و همچنین یک کارخانه ماشین‌سازی در اراک برای لوازم فولادی حجیم یا سنگین بعنوان وزن تاسیس بکنند. که عبارت بود از یک کارخانه‌ای که پل‌های بزرگ فلزی یا دیگ بخار یا ظرف‌های زیر فشار و اینگونه چیزها را میساخت که الان هم وجود دارد و کار میکند. ایشان پس از بازگشت از شوروی نتیجه مذاکره‌ها و توافق خودشان را با مقامات آن مملکت به اطلاع من رساندند و دستور دادند که با شوروی‌ها وارد مذاکره بشوم. این کار را هم ما کردیم و هیئتی از شوروی به ایران آمد و مقدمات قرارداد همکاری برای گرفتن وام از شوروی و ایجاد کارخانه ذوب آهن را در تهران انجام دادیم. و همچنین مقداری مذاکره مقدماتی درباره ساختن یک لوله گاز و رساندن گاز ایران از جنوب به مرز شوروی انجام شد. باید در اینجا خاطرنشان بکنم که در آن زمان گازهائی که بهمراه نفت از چاههای ایران بیرون میآمد هیچگونه استفاده‌ای برایش نبود و ناچار بودیم اینها را بسوزانیم و حتی با قیمت وقت نفت تزریق مجدد اینها به داخل مخازن هم چندان با صرفه نبود بخصوص که باید یادآور شوم که فشار چاههای ایران فوق‌العاده زیاد بود و بنابراین ایجاد یک حرکت عکس برای تزریق گاز در مخازن چندان کار آسانی نبود. بنابراین این ایجاد لوله گاز و فروش آن به شوروی به ما امکان میداد که دست کم مقداری از این گازها را به هدر ندهیم و از این گذشته یک مکان تازه‌ای برای توسعه صنعتی و اقتصادی کشور بوجود آمد چون در مسیر همین لوله گاز ما میتوانستیم صنایع زیادی را ایجاد بکنیم که اگر لوله گاز نبود حتما باید در خوزستان و جنوب ایران بوجود میآمدند. بعنوان نمونه میتوانم به شما بگویم که هر صنعتی که احتیاج به انرژی ارزان داشت میتوانست نه فقط در خوزستان بلکه در تمام مسیر شاه‌لوله گاز ایجاد بشود. یا میتوانستیم بعنوان نمونه کارخانه کود شیمیائی در شمال ایران ایجاد بکنیم و نگران ماده اولیه آن که گاز است نباشیم. بهرحال در دسامبر ۱۹۶۵ به همراه هیئت نسبتاً بزرگی که هفده هیجده نفر بودند به روسیه رفتم و حدود هیجده روز در آنجا بودیم و مذاکرات مفصلی با مقامات وزارت بازرگانی و کمیسیون همکاری فنی با کشورهای خارجه کردیم. و همچنین با وزارت گاز شوروی و موفق شدیم که هم قرارداد ذوب آهن و هم قرارداد گاز و ماشین‌سازی را به امضاء برسانیم. از آن به بعد ما متعهد بودیم سالی ده میلیارد مکعب گاز به شوروی بدهیم و فکر کردیم یک شاه‌لوله بزرگ گاز به ظرفیت چهارده میلیارد مکعب در سال ایجاد بکنیم که چهار میلیارد مصرف داخلی داشته باشد، ده میلیارد هم برای صادرات. و این مقدمه یک دگرگونی عظیمی در بهره‌برداری از هیدروکاربور موجود در مملکت بود در واقع. البته این جریان اثر خیلی زیادی در ایران کرد. من خودم اعلامیه‌ای را که میبایست با شوروی امضاء بکنیم تهیه کردم و بر اساس آن اعلامیه گزارشی را به تهران فرستادم به تفصیل که چه توافق‌هائی با شوروی شده. در آن موقع تلکس هم بین مسکو و تهران نبود و ناچار بودیم در حدود بیش از نیم ساعت با تلفنی که پارازیت داشت و خیلی سخت شنیده میشد اینها را دیکته بکنیم. وقتی میگویم نیم ساعت شاید اشتباه میکنم، بیشتر از یک ساعت این جریان طول کشید. ولی بهر حال همان روز رادیو تهران این خبر را پخش کرد و بعداً شنیدم که هیجان خیلی زیادی این موضوع در مردم ایجاد کرده بود. خود من هم از آنجا از راه پاریس به تهران بازگشتم. باز هم باید توضیح بدهم که علت اینکه از راه پاریس بازگشتم اینستکه خط هوائی میان ایران و مسکو هنوز وجود نداشت. و وقتی به فرودگاه تهران رسیدم با حالت غیرمنتظره‌ای روبرو شدم. به این صورت که چندین صد نفر بسوی هواپیما روان بودند و رئیس دفتر من علومی خودش را سریع به من رساند و گفت که اینها عده‌ای از کسانی هستند که به استقبال من آمدند ولی چندین صد نفر دیگر هم در فرودگاه و در داخل ساختمان گمرک یا در محوطه خارجش منتظر هستند. بنابراین یک مرتبه من با یک تظاهراتی روبرو شدم که ابدا پیش بینی نمیکردم و منتظرش نبودم. فردای آن روز هم که به وزارت اقتصاد رفتم دفتر من غرق گلهائی بود که اشخاص مختلف فرستاده بودند و تلگراف‌هائی که از سراسر ایران مخابره شده بود.

س – اینها چه نوع آدم‌هائی بودند کسانی که آن روز آمده بودند؟

ج – از همه نوع بودند . چند نفر از سناتورهای قدیمی و پیر و بسیار محترم که هیچ کاری هم با وزارت اقتصاد نداشتند. عده‌ای از صاحبان صنایع، روزنامه‌نگارها و از تمام طبقه‌ها، دانشگاهیان، اشخاص خیلی مختلف در میان اینها دیده میشد. وابنها واقعاً از جریان این قراردادها خوشحال بودند. اصولاً باید به شما بگویم که این نزدیکی که ما با کشورهای شرقی و بخصوص با شوروی ایجاد کرده بودیم در مردم یک آرامشی بوجود آورده بود و احساس میکردند که این تفاهم‌ها جنبه‌های دیگری هم داشت و واقعاً نتیجه زحمات اعلیحضرت بود. اما برای مردم اینها دلگرم‌کننده بود. پیش از آن ما با روس‌ها تفاهم کردیم که روی رودخانه ارس سد مشترک ببندیم و برقش را با هم تقسیم بکنیم و همچنین آبش را در دو طرف تقسیم بکنیم. و قبل از آن از نظر سیاسی دولت ایران یک جانبه اعلام کرد که به هیچ کشوری اجازه نخواهد داد که در ایران پایگاه موشکی بگذارد. و بهر حال برنامه‌هائی برای تفاهم ایجاد شده بود اما میتوانم بگویم که بالاترین نقطه این نزدیکی ایران و شوروی این قراردادهائی بود که شانس مذاکره و بستنش را من و همکارهایم داشتیم. غروب همان روز هم من به، همان روزی که به دفترم آمدم البته، حضور اعلیحضرت شرفیاب شدم و ایشان تشویق خیلی زیادی کردند و محبت خیلی زیادی از خودشان نشان دادند و خاطرم هست که چند روز پس از آن هم

س – این محبت را اعلیحضر ت چه جوری نشان میدادند؟

ج – بصورت اینکه اولاً پیش از اینکه من فرصت این را داشته باشم که اجازه شرفیابی بگیرم رئیس تشریفات تلفن کرد که، "شما شرفیاب نمیخواهید بشوید؟" گفتم، "میخواستم تلفن بکنم." گفت، "خوب همین امشب بیائید." متوجه شدم که اعلیحضرت اصلاً از او پرسیده که من وقت گرفتم یا نه. و بعد هم آنجا که رفتم در کاخ اختصاصی بود و فقط هم خود ما دو نفر بودیم و از موقعی که وارد شدم خیلی با لبخند و شادی و زنگ بزنند که چایی برایمان بیاورند و تمام این نوع پذیرائی‌های ممکن را انجام دادند و مرتب هم سرشان را تکان میدادند و میگفتند خیلی خوب بود و خیلی خوب بود. در صورتیکه شاه عادت نداشت که اصولاً از کاری تعریف بکند. البته یک مورد هم واقعاً برایشان جالب بود و آن هم قیمتی بود که ما برای گاز توانستیم بگیریم چون دستورالعملی که من داشتم اینستکه اگر برای هر هزار پای مکعبی توانستیم بالای پانزده سنت قیمت تعیین کنیم کاملاً برای ایران قابل قبول است و اعلیحضرت حتی به من گفتند که شما هر قیمتی را تمام بکنید مورد تأئید من خواهد بود. ولی من از همان موقع هم به ایشان گفتم که بر اساس حساب‌هائی که کردم فکر میکنم باید قیمت بالاتری را بدست بیاوریم و توانستیم هیجده سنت و خرده‌ای هر هزار پای مکعب را بفروشیم که بیست درصد بالای حدی بود که بعنوان دستورالعمل برای من تعیین شده بود. و بعنوان نمونه به شما بگویم که کنسرسیوم خیلی از این موضوع اظهار تعجب کرد چون کارشناسان آنها هم به کارشناسهای نفتی که در هیئت من بودند گفته بودند که مطمئن هستند که بالای پانزده یا حداکثر شانزده سنت نمیشود هزار پای مکعب را به روسها فروخت. من از نکته‌ای که استفاده کردم ارتباط خصوصی‌ای بود که با رئیس شرکت گاز دوفرانس فرانسه داشتم، بهمین دلیل هم در هنگام رفتن به مسکو این شخص را مطلع کردم و گفتم که مایل هستم چند ساعتی او را ببینم و او هم بسیار لطف کرد و بعد از ظهر خودش را بکلی برای من در پاریس خالی گذاشت و خودش با دو نفر از کارشناسانش تقریباً تمام مسائل محرمانه خرید و فروش گازی که در منطقه اروپای غربی داشتند به من گفت و این خدمت بسیار بزرگی برای من بود چون علیرغم تمام مطالعاتی که در تهران کرده بودیم علیرغم اینکه چند نفر کارشناس بسیار خوب همراه من بودند ولی اطلاع دقیقی ما از معامله‌های محرمانه گاز در اروپای غربی نداشتیم و رئیس گاز دو فرانس تمام این اطلاعات را در اختیار من گذاشت. و وقتی ما در مسکو با روسها مذاکره میکردیم چندین بار آنها از اشاره من به توافق‌هائی که با کشورهای اروپای غربی کرده بودند اظهار تعجب و بی‌اطلاعی کردند و واقعاً هم در بعضی موارد بی‌اطلاع بودند. و روز بعد باز میگشتند تأکید میکردند حرفی را که من به آنها زده بودم. ولی در تمام این مدت اینها این تعجب برایشان بود که ما بیشتر از آنها راجع به کارهای خودشان اطلاع داریم و این خودش از اول یک قدرت چانه‌زنی بیشتری به ما داده بود. بهمین دلیل هم توانستیم تا آخر به این صورت کار بکنیم. و بعد هم البته یک سیستم تعیین قیمت بصورت متغیر تدوین کردیم که اگر قیمت نفت تغییر بکند با یک نسبتی قیمت گاز هم تغییر بکند. و در آن روز روسها متوجه معنی این کار نبودند ولی وقتی قیمت نفت بالا رفت فهمیدند که چه بلایی بسرشان آمده و بقدری این موضوع برایشان ناراحت‌کننده بود که وزیر گازشان را از کار برکنار کردند. بهرحال برگردیم به جریان ایران، اعلیحضرت آن شب خیلی بمن محبت کردند و من هم گزارشی درباره کوشش و فعالیت یکایک اعضای هیئت دادم. چند روز بعد از آن هم بمناسبت فکر میکنم عید غدیر یا چیزی شبیه این، سلام خاصی بود که سلام کوچکتر و محدودتری بود و در آن فقط هیئت وزیران و روسای مجلس‌ها و چند گروه محدود دیگر شرکت میکردند ولی اعلیحضرت اجازه دادند که تمام هیئتی که به مسکو برای این مذاکره‌ها رفته بودند در آن روز حضورشان شرفیاب بشوند و با گزارشی هم که درباره کار یکایک آنها داده بودند از آنها سئوالات بموردی کردند که مورد تعجب آنها قرار گرفته بود. بعد هم البته شروع به یک رشته سخنرانی در محافل مختلف کردم و در همه جا هم صادقانه گفتم که این کار مدیون ابتکار اعلیحضرت همایونی بوده، ولی در ضمن هم میبایست حتماً این موضوع را بارها تکرار بکنم چرا که رسم چنین بود. باز هم تکرار میکنم اعتقاد خود من اینست که نقش خیلی اساسی را در تصمیم‌گیری این کار اعلیحضرت داشت و من صادقانه نقش مجری را داشتم. اما بهرحال از نظر مردم اینکه امضای این قرارداد بدست من انجام شده مهم بود. از یکی دو هفته بعد از آن با تعجب دیدم که بعضی از روزنامه‌هائی که خواننده‌ای هم نداشتند شروع به انتقاد از کارهای من کردند و عکس من با سفیر شوروی را انداختند و در زیرش نوشته بودند که این تکیه وزیر اقتصاد بر روسیه تا کی ادامه خواهد داشت. و چیزهائی شبیه این، که من البته چون با روزنامه‌نگاران حساب خاصی نداشتم حق حسابی هم به آنها نمیدادم، بنابراین با آنها کاری نداشتم. ولی یک بار از یکی از مقامات وزارت تبلیغات پرسیدم که آیا این کار با اطلاع آنها انجام میگیرد یا بی‌اطلاع آنها؟ او هم لبخندی زد و پاسخ نداد.

س – وزیر اطلاعات کی بود؟

ج – وزیر اطلاعات در آن موقع پاکروان بود ولی مطمئن هستم که او مطلقا در جریان این کارها نبود. برای اینکه هر چقدر مرد بزرگواری بود ولی نه قدرت مدیریت داشت، نه میتوانست خوب دست و پای خودش را کنترل بکند. بنابراین پاکروان در این جریان مسئولیتی نداشت ولی با لبخندی که آن مقام وزارت اطلاعات یا تبلیغات زد، متوجه شدم که قضیه چیز دیگری است و این نوع اشاره‌ها و ریشخندها در اینگونه روزنامه‌های کاملاً گمنام بی دلیل و بدون اجازه نیست. چندی بعد هم علم به من گفت که سفیر آمریکا مایر به نزد او رفته و اظهار تعجب کرده که چگونه در مورد ذوب آهن که حتماً ابتکارش با اعلیحضرت بوده تمام موفقیت‌ها به حساب عالیخانی گذاشته شده و این امر خیلی برای آنها تعجب‌آور است و علم اضافه کرد که کاملاً احساس میکند که آمریکایی‌ها از من خوششان نمیآید. البته من خودم هم این مسئله را احساس کرده بودم و در برخوردهایم با مایر در ضمن اینکه خیلی با هم مٔودب رفتار میکردیم ولی خوب میدیدم که هیچ گرمی میان ما وجود ندارد. یکی از دلیل‌های این امر هم شاید این باشد که در همان حوالی موقعی که او میخواست به ایران بیاید ولی هنوز نیامده بود، یک روز دعوتنامه‌ای از سفارت آمریکا به من رسید که روی کاغذی پلی‌کپی شده بود ولی به اسم بعنوان وزیر اقتصاد علینقی علیخانی بود و در آن ذکر کرده بودند که سفارت آمریکا خوشحال است به اطلاع شما برساند که شما دعوت شدید که بروید از آمریکا و از شهرهای آن بازدید بکنید و برای هر روز اقامت در یک شهری فلان مقدار دلار بابت هزینه به شما پرداخت خواهد شد. و هر روزی هم که سفر بکنید فلان مقدار به شما هزینه داده خواهد شد. و خواهش میکنیم که نتیجه این کار را به ما اطلاع بدهید." البته دریافت یک چنین نامه‌ای برای من بینهایت توهین‌آمیز و بی‌ادبانه بود. و نامه را به هویدا نشان دادم و از او مصراً خواستم که از وزارت خارجه بخواهد که وزیر مختار امریکا، که همان راکول کذائی بود، توضیح بخواهند که بچه دلیل به خودشان اجازه دادند که یک چنین دعوتنامه‌ای را برای وزیر کشور ایران بفرستند. و گفتم اگر هم مقامات آمریکائی این کار را زشت نمیدانند و توهین بحساب نمیآورند، من حاضر هستم روی کاغذ تمیزتر و بهتری نامه‌ای برای وزیر بازرگانی آمریکا بگویم سفارت ایران بفرستند و بجای هر روز اقامت در هر شهر ایران بجای پنجاه دلار صد دلار به او بدهم. هر روز هم که با هواپیما سفر میکرد دو برابر بیشتر از آمریکائی‌ها. ولی اگر او را زننده تلقی میکنند بنابراین باید در این مورد هم قبول کنند که کار بسیار زشتی کردند و باید معذرت بخواهند. البته متأسفانه مقامات وزارت خارجه ما آن غرور و استقلال فکری کافی را نداشتند که بصورتی که من مایل بودم در این مورد اقدام بکنند و درست هم نفهمیدم چه چیزی به اطلاع آمریکائی‌ها رساندند. و با تعجب یک بار که با راکول روبرو شدم از من پرسید که درباره این دعوتی که ما از شما کردیم جواب شما چیست؟ گفتم که من به وزارت خارجه گفته‌ام که به شما اطلاع بدهند و همینطور سربسته به شما میگویم که نامه شما جواب ندارد. و این شخص فوق‌العاده از این حرف من ناراحت شد. وقتی که آرمین مایر بعنوان سفیر به ایران آمد البته این واقعه را به او گفته بودند و چندی بعد با تعجب دیدم که وزیر بازرگانی آمریکا یک کارت دعوت به اسم من فرستاده که اگر ممکن است در مراسم افتتاح لابراتوارهای موسسه استاندارد آمریکا در مریلند شرکت بکنم. کاملاً متوجه شدم که مایر این کار را بعنوان جبران آن اشتباه قبلی انجام داده. من واقعاً وقت اینگونه سفرهای تشریفاتی را نداشتم. ولی چون متوجه معنای این دعوت بودم نامه‌ای نوشتم و تشکر کردم که متأسفانه قادر به آمدن نیستم بخاطر برنامه‌های دیگرم ولی اگر موافقت میکنند خیلی خوشحال میشوم که معاون من که در همان موقع باید سفری به خارج بکند به آنجا بیاید و آنها هم البته قبول کردند و به این ترتیب یگانه را به آن مراسم فرستادم و در آنجا هم آنها خیلی مواظب نحوه پذیرائی از یگانه بودند و حتی فکر میکنم که او را به رئیس‌جمهور یا کسی که مسئول افتتاح بود معرفی کرده بودند در صورتی که چنین چیزی برای میهمانان دیگرشان در نظر نگرفته بودند. حالا از یک طرف میخواهم بگویم که رفتار آمریکائی‌ها و عادت آنها تا آن موقع چه بود، آنچنان که هویدا به من گفت که کاملاً میفهمد که من به اینگونه واکنش از خود نشان بدهم، ولی تا چندی پیش در کشور ایران وزیران بسیار خوشحال میشدند که چنین دعوتنامه‌ای را از آمریکائی‌ها دریافت بکنند. و از طرف دیگر وقتی یک مسئول ایرانی از خودش چنین واکنشی را نشان میداد آن کشور طرف حتی اگر آمریکا هم میبود ناچار به تغییر رویه میشد چنانکه در این مورد یک درس خوبی را گرفتند. ولی با اینکه این گام اول سفیر آمریکا در جهت تفاهم و آشتی بود اما تدریجاً گویا از این سفرهای من به کشورهای شرقی و سفرهای متقابل آنها خوشحال نبود. در حالیکه این واقعاً جزو سیاست کلی دولت ایران بود و خود اعلیحضرت هم مرتب به این کشورها مسافرت میکردند. و بهر حال، من شخصاً کاملاً قبول داشتم که این نزدیکی ما با کشورهای شرقی هم از نظر اقتصادی که مسئولیت من بود بنفع ماست و هم از نظر سیاسی هم سود خواهد داشت و خیلی بهتر است که ما روابط خودمان را خیلی گسترده بکنیم و در هر موردی وابسته به آمریکا یا چند کشور اروپای غربی یا ژاپن نباشیم. اما او این جریان را به این صورت نمیدید و چندین سال بعد متوجه شدم که بطور دائم گزارش‌های مفصلی علیه من به واشنگتن میفرستاده و بعد هم که من از وزارت اقتصاد رفتم و او هم از سفارت آمریکا، سفیر بعدی آمریکا در ایران که داگلاس مک‌آرتور بود به نماینده دولت اسرائیل در ایران گفته بود که من از رفتاری که سفیر سابق آمریکا درباره من کرده و گزارش‌هائی که درباره من به آمریکا نوشته شرم دارد. و چون این نماینده دولت اسرائیل هم یک ایرانی بنام ازری بود و ایرانی‌الاصل بنام ازری بود و من او را خوب میشناختم او هم خیلی ساده این مسئله را باطلاع من رساند و بعد هم با اینکه من در دانشگاه تهران بودم و کار زیادی با این آقای مک‌آرتور نداشتم، او خیلی اصرار کرده بود که بتواند ترتیبی بدهد که با من آشنا بشود و تا مدتی هم که در ایران بود بسیار با هم دوست بودیم.

س – این با توجه به اینکه سر نخ‌های اصلی دست شاه بود چطور بود که ایشان چه جوری این مسئله را برای خودش حل کرده بود، مسئله باصطلاح تماس و روابط با اروپای شرقی را در مقابل رابطه‌اش با آمریکا؟

ج – ترتیبی که اعلیحضرت برای خودشان حل کرده بودند این بود که بخاطر امکاناتی که متوجه شدند ما ایجاد کردیم با نوع قراردادهائی که بستیم و بموازات آن با صنعت‌هائی که در ایران بوجود آمده و در عرض چند سال توانستیم برای اینها امکانات صادراتی فراهم بکنیم، در شاه هم غروری بوجود آمده بود و تشویق شده بود. و بنابراین این یک نوع به اصطلاح فراگردی بود یک process ای بود که بطور متقابل در تمام مسئولان ایران اثر میگذاشت. و شاه هم که از یک طرف اعتقاد عجیبی به آمریکائی‌ها داشت، از سوی دیگر علاقه داشت که احساس استقلال و آزادی بکند و ببیند که ایران در شرایطی قرار گرفته که میتواند کالاهای صنعتی به کشورهای اروپائی بفرستد و یا امکانات تازه‌ای برای خرید جنس از آنها مطرح بشود. برای اینکه تمام اینها برای ما امکانات تازه ای را بوجود آورده بود که بتوانیم در ضمن جنس‌های تازه‌ای هم از کشورهای شرقی بخریم که در غیر آنصورت ارزش را نداشتیم. فراموش نکنید که در آن موقع درآمد نفت ما خیلی محدود بود و اشاره کردم که به یک میلیارد دلار هم نمیرسید و بنابراین همه این گسترش فعالیت اقتصادی زمینه‌های تازه‌ای را برای ایران باز کرده بود. و غربی‌ها هم جوابی برای این موضوع نداشتند. بنابراین در این شرایط شاه هم خوشحال بود و پشتیبانی می کرد از کارهائی که پیش

س – این با اطلاع آنها بود با تفاهم آنها بود با اجازه آنها بود؟ چه شکل بود؟

ج – نه، روابط شاه با بخصوص آمریکا در حد اجازه نبود ولی مراعات می کرد که کارهائی که میکند زننده نباشد و آنها را ناراحت نکند. ولی برای خودش به این اندازه اختیار قائل بود که برنامه‌هایش را انجام بدهد. چیزی که هست مثلاً اگر از آن کشورها کسی به دیدار ایشان میآید حتماً یک نسخه‌ای از مذاکرات خودشان را برای انگلیس و آمریکا میفرستادند. که تازه این هم چیز تعجب‌آوری نیست برای اینکه میان تمام کشورهای متفق رسم است. آنچنان که بعد که روابط ما با هندوستان هم بهتر شد حتی هندی‌ها هم برای اعلیحضرت گزارش‌هائی درباره مذاکرات شان با شوروی‌ها میفرستادند. ولی بهرحال همه اینها باب طبع آمریکائی‌ها نبود و آنها احساس میکردند که اگر این تحول صنعتی و اقتصادی ایران نبوده جائی برای این گسترش تازه وجود نداشته، و به این دلیل مسئول این نزدیکی به خیال آنها خطرناک را من میدانستند. و البته من هم کوچکترین اهمیتی نمیدادم و به همان رفتار خودم ادامه میدادم و غرور کامل نسبت به مملکت خودم داشتم و احساس میکردم که ما همپایه هر کشور دیگری هستیم، دست کم از نظر سیاسی و روابطی که میبایست داشته باشیم و آزاد هستیم کارهائی که میخواهیم بکنیم. البته اعتقاد من بوده و هنوز هم هست که ما میبایست یک جامعه‌ای را بوجود میآوردیم که شباهت به اروپای غربی پیدا میکرد. ولی معنی این حرف این نیست که ما نوکر اروپای غربی یا آمریکا باید بشویم، بلکه میخواستیم شبیه آنها بشویم. اما فهماندن این مسئله به سفیر آمریکا که شاید هنوز خاطره چند سال پیش که در سفارت آمریکا و اصل چهار حکومت میکردند فراموش نشده بود. و دیدن کسانی مانند من برای آنها تازگی داشت. بهرحال همانطور که اشاره کردم از آن ببعد اشاره‌هائی در روزنامه‌ها گاه‌بگاه بچشم میخورد و بعد هم هر بار که سفری به خارج از ایران میکردم و شماره این سفرها هم نسبتاً زیاد بود چون روابط اقتصادی ما با کشورهای دیگر گسترده شده بود، همیشه از این غیبت من یک استفاده‌ای میشد و یک انتریکی علیه وزارت اقتصاد و من انجام میپذیرفت و من هم ناچار بودم روزهای اول پس از بازگشت خودم را برای خنثی کردن این توطئه‌ها بکار ببرم. ولی پس از چند سال متوجه شدم که همه این جریان‌های مخالف پس از موفقیت در قراردادهای ذوب آهن و گاز بوده و احساس کردم که همه اینها با اشاره اعلیحضرت انجام میپذیرفته. و بعد هم موردهای دیگرش را درباره مثلاً جمشید آموزگار دیدم که وقتی کارهای، وظایف نفتی، خودش را بخوبی انجام داد از وزارت دارائی برکنار و مسئول وزارت کشور شد. یا حتی پس از آن شاه تصمیم گرفت که مذاکرات نفتی بین چندین مقام تقسیم بشود، که حالا وارد جزئیاتش نمیشوم و اگر با یگانه مصاحبه کردید امیدوارم که این نکته‌ها را در مصاحبه‌شان گفته باشند.

س – یعنی همان فرمولی که شما قبلاً راجع به وزارت کشاورزی گفتید.

ج – کشاورزی گفته بودم. آنچنانکه وقتی که کار ذوب آهن جدی شد و من به عرض اعلیحضرت رساندم که حالا که این کار جدی شده باید بعرضتان برسانم که امیرعلی شیبانی از عهده این کار بر نخواهد آمد. باید بفکر کس دیگری باشیم. ایشان طفره رفتند، و تا روزی هم که من در وزارت اقتصاد بودم امیر علی شیبانی سر کار خودش ماند و بعد هم ذوب آهن را بصورت بسیار بدی اداره کرد. ولی کسی مزاحم او نشد. چون در واقع شاه ترجیح میداد که در داخل وزارت اقتصاد که خیلی یکپارچه بود و میدانست که تمام همکاران من صمیمیت زیادی به من دارند یک نفر مانند امیرعلی شیبانی هم پیدا میشود و در نتیجه کار را برای من کمی سخت بکند. این نوع جریان‌ها هم هر چند یکبار پیش میآمد. ولی خارج از آن یک گرفتاری‌های دیگری هم در وزارت اقتصاد تدریجاً من با آن روبرو شدم و آن هم اینست که اصولاً به این درباری‌ها و کسانی که نزدیک بودند و درخواست‌هائی داشتند جواب منفی میدادم. چرا که در درخواستشان محق نبودند و مراعات مقررات را نمی‌کردند. در مواردی هم که حقی داشتند که به من مراجعه نمیکردند و میدانستند که خود بخود درخواستشان در وزارت اقتصاد مورد تأئید قرار میگیرد. ولی این هم خودش یک نارضائی در اینگونه افراد ایجاد کرده بود. من هم ملاحظه‌ای نداشتم. خاطرم هست که یک روزنامه‌ای بدست من رسید که در آن شخصی خطاب به من گفته بود که شما ورود فیبر را به ایران ممنوع کردید و معتقدید که باید صنعت داخلی‌تان این فیبر را بفروشد به بازار. ولی منی که تاجر فیبر هستم باید به شما اطلاع بدهم که در فلان انبار در فلان نقطه شهر مقدار هنگفتی الان فیبر قاچاق وارد شده. و شما باید به من توضیح بدهید که چگونه از یک طرف میخواهید از صنعت داخلی حمایت بکنید. از طرف دیگر ترتیبی توانسته‌اید بدهید که این مقدار فیبر به کشور بیاید و کسانی مانند ما را مورد خطر قرار بدهد در کسب‌مان، و آنها هم آزادانه هر کاری میخواهند انجام بدهند." البته چون اینگونه نامه‌های افتراآمیز مرتب برای همه دستگاههای دولتی میآمد و من هم به آنها عادت داشتم، میشد فکر کرد که این هم شبیه آن نامه‌هاست. اما از محتوای نامه کاملاً احساس کردم که نویسنده آن مردیست صمیمی و به احتمالی قوی این نامی که در زیر نامه نوشته شده و نشانی که داده شده صحت دارد. چون نامه‌های قلابی دیگر نه نام درست بود نه نشانی. از احمد ضیائی معاون خودم خواهش کردم که این نامه را مطالعه بکند و همان آن کارهای دیگرش را تعطیل بکند و به همراه یک نفر بازرس گمرک بروند و اول مطمئن بشوند که این شخص وجود دارد و اگر وجود دارد پس از به سراغ انباری که نشانی‌اش را داده بروند و اگر در آنجا چنین فیبری وجود دارد تمام آنها را توقیف بکنند. او هم این کار را کرد و تا نزدیک ظهر به من خبر آورد که انبار را پیدا کردند و در آن در حدود هزار متر مکعب فیبر وارد شده و همه اینها هم بنام والاحضرت محمود رضای پهلوی است. به اوراق گمرکی مراجعه کردیم معلوم شد که این والاحضرت که مشغول تعمیر کاخ خودش بود، به اصطلاح احتیاج به هزار متر مربع فیبر داشته که البته آن هم رقم بیربطی بود، ولی بعد هم متر مربع تبدیل به متر مکعب شده بود. بعبارت دیگر حجم فیبر درخواستی چندین صد برابر مقدار اولیه بود. البته انبار با کالاهایش را توقیف کردیم. پرونده امر هم تشکیل شد و کسانی هم که با والاحضرت همدستی کرده بودند برایشان پرونده تشکیل دادیم و ترتیب جریمه آنها را دادیم. ولی در ضمن من گزارش این امر را بوسیله رابطی که در دفتر ویژه اعلیحضرت بود و شخصی بود بنام سرهنگ رهبر که بسیار هم مرد خوبی بود، بعرض اعلیحضرت رساندم و از ایشان تعیین تکلیف کردم. ایشان هم در اینگونه موارد البته پاسخ مثبت به ما میدادند یعنی بوسیله همان سرهنگ رهبر فردا به من گفتند که تعجب کردند که من پرسیدم که چه کار باید انجام بدهم. من وظیفه‌ام اینستکه مطابق مقررات کارم را انجام بدهم. خوب به این ترتیب ما هم تمام آن فیبرها را گرفتیم. آن والاحضرت بیشرم و قاچاقچی هم مطلقا از این موضوع ناراحت نشد چرا که برای این کار نه پولی خرج کرده بود نه چیزی، فقط عده‌ای سوءاستفاده‌جو از اسم او استفاده کرده بودند و اگر هم موفق میشدند سهم این آقا را به او میپرداختند. چنانکه چند هفته بعد هم که به مناسبتی او را دیدم انگار نه انگار چنین اتفاقی برایش افتاده. با دیگران از همین کارها میکردند. و تعجب‌آور اینستکه تا موقعی که این مطلب مربوط به برادران و خواهران شاه میشد شاه چندان عکس‌العملی از خود نشان نمیداد. ولی در سالهای آخر چندین بار مقامات درباری دیگر توقعاتی داشتند که اجرای آن برای من میسر نبود و احساس میکردم که شاه در مرحله اول پشتیبانی از آنها کردند. در یک مورد هوشنگ رام که رئیس بانک عمران بود، نامه‌ای بعرض اعلیحضرت رسانده بود که روش واردات روغن خام برای صنایع روغن نباتی ایران غلط است و توقعاتی داشت که این روغن‌ها از طریق بانک او وارد بشود. و اعلیحضرت هم به وزیر دربار علم دستور داده بودند که این حرفهای رام مورد رسیدگی قرار بگیرد و از وزارت اقتصاد پرسیده بشود که چرا چنین سیاست غلطی را در کارشان انجام میدهند. که البته حالا وارد جزئیات این امر نمیشوم. وقتی این نامه بدست من رسید خیلی برایم تعجب‌آور بود برای اینکه حرف‌هائی که رام میزد فاقد هرگونه پایه و اساسی بود، و بهیچوجه با واقعیت سیاست وزارت اقتصاد و کارهائی که انجام میشد تطبیق نداشت و درخواستی هم که رام کرده بود کاملاً غیرموجه و بیربط بود. و من هم تمام اینها را به خط خودم در چندین صفحه نوشتم و از طریق علم به عرض اعلیحضرت رساندم. ولی تنها واکنش ایشان این بود که به علم بگویند، "خوب، این نامه را به رام هم نشان بدهید و بگوئید که چرا بدون اطلاع چنین حرفهائی را میزنید." و همین و بس. اینکه یک چنین فردی به وزیر مملکت در واقع غیرمستقیم تهمت زده و اینکه بخاطر حرف بیربط او ساعت‌ها وقت من و عده دیگری هدر شده، مطلقا مطرح نبود. و هیچوقت هم شاه بفکر این نیفتاد که دست کم اگر چنین کسانی یاوه‌ای میگویند از کار برکنار بشوند. در سال آخری که در وزارت اقتصاد بودم...

این اثر تحت اجازه‌نامهٔ بین‌المللی کریتیو کامنز (ارجاع) منتشر شده به این معنی که استفاده، توزیع و خلق آثار اقتباسی از این اثر مجاز است به شرط آنکه این مجوز نشر [در کپی‌ها و آثار اقتباسی] تغییر نیافته و به وضوح نشان داده شود و انتساب اثر به پدیدآورندهٔ اصلی حفظ شود.