خواجوی کرمانی (غزلیات)/آه کز آهم مه و پروین بسوخت
آه کز آهم مه و پروین بسوخت | اختر بخت من مسکین بسوخت | |||||
آتش مهرم چو در دل شعله زد | برفلک بهرام را زوبین بسوخت | |||||
سوختم در آتش هجران او | پشه را بین کز غم شاهین بسوخت | |||||
ای بسا خسرو که او فرهادوار | در هوای شکر شیرین بسوخت | |||||
شمع را بنگر که با سیلاب اشک | هر شبم تا روز بر بالین بسوخت | |||||
چند سوزی ایکه میسازی کباب | بس کن آخر کاین دل خونین بسوخت | |||||
کام جان از قبلهی زردشت خواه | گر دلت چون آذر برزین بسوخت | |||||
چون تو در بستان برافکندی نقاب | لاله را دل بر گل و نسرین بسوخت | |||||
همچو خواجو کس نمیبینم که او | در فراق روی کس چندین بسوخت |