خواجوی کرمانی (غزلیات)/سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن
سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن | مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن | |||||
مشکل آنست که احوال گدا با سلطان | نتوان گفتن و با غیر نیاید گفتن | |||||
ای خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح | در کشیدن مل گلگون و چو گل بشکفتن | |||||
شرط فراشی در دیر مغان دانی چیست | ره رندان خرابات بمژگان رفتن | |||||
هیچکس نیست که با چشم تو نتواند گفت | که چنین مست بمحراب نشاید خفتن | |||||
کیست کز هندوی زلف تو نجوید دل من | دزد را گر چه ز دانش نبود آشفتن | |||||
کار خواجو بهوای لب در پاشش نیست | جز بالماس زبان گوهر معنی سفتن |