در خدمت و خیانت روشنفکران/روشنفکران سنتی

۴

۱) کلیات

در فصل پیش از روشنفکر وارداتی و خودی و در فصل پیشتر از روشنفکر به مفهوم غربیش سخن گفتیم اکنون بپردازیم به روشنفکر سنتی یعنی به روحانیان و نظامیان که اثر رهبری‌ایشان در طول تاریخ مدون ایران جابه جا هویدا است.

در آنچه راجع به روشنفکران خوانده‌ام، کمتر دیده‌ام که نویسندگان خودی یا بیگانه اشاره‌ای هم به وضع نظامیان و روحانیان کرده باشند. هر یک از نویسندگان غربی نیز که مختصر اشاره‌ای به این دو دسته و امکان روشنفکری‌ایشان، کرده زیاد پاپی نشده است و بسرعت گذشته. شاید به این دلیل که یک نویسنده غربی به علت حضور دمکراسی و نیز به علت «لائیک» بودن مؤسسات و خدمات اجتماعی با این دو دسته چندان درگیر نیست. و نیز شاید چون حدود وظایف و حقوق هر دسته روشن است و کسی به جای کسی ننشسته و شاید به علت‌های دیگر... و به هر صورت در آمار مختصری

که از روشنفکران غربی آوردم - جز در مورد فرانسه[۱] – از‌ایشان حتی به ذکر آماری یادی نشده است. با این همه در چنین بحثی از روشنفکران که به فارسی در می‌آید چاره‌ای نیست جز رسیدگی کوتاهی به وضع این دو دسته و تعیین حدود روشنفکری‌ایشان بخصوص اگر به یاد داشته باشیم که به عنوان رهبر جامعه- که یکی از معانی روشنفکری بود- این هر دو دسته از باستانی‌ترین عهود اساطیری تا جدیدترین دوره‌های تاریخی، در اغلب وقایع حاضر و ناظر بوده‌اند و دوام عالم «امر» وعالم «کلام» به وجود‌ایشان بسته. و هر ورقی در تاریخ ایران را که باز کنیم از جای پای نظامیان و روحانیان خالی نیست.

در همین آغاز بحث فوراً بیاورم که نظامی و روحانی به اعتبار اینکه هر دو در حوزه تعبد (=فرمانبری) عمل می‌کنند، در تحلیل آخر حافظان وضع موجودند؛ پس مجموعه شرایط روشنفکری که در این دفتر برشمرده‌ام در‌ایشان جمع نیست. اما چون هر دو کار فکری میکنند نه کار دستی - و نیز چون هر دو در رهبری اجتماع اثر‌ها دارند پس به هر صورت ما بازائی از روشنفکری در‌ایشان می‌توان سراغ گرفت. صرف نظر از اینکه به این ملاك فرق چندانی نیست میان این دو دسته روشنفکر سنتی و دیگر روشنفکران وارداتی که‌ایشان نیز عملاً جز حافظان وضع موجود کسی نیستند و کاری نمی‌کنند. اما با اندکی دقت توجه خواهد شد که در میان این دو دسته روشنفکران سنتی فرق‌هایی هست و عوامل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و سنتی خاصی که براین اجتماع حاکم است مقدماتی فراهم کرده است برای

اینکه در حوزه روشنفکری به یکی از این دو دسته عنایت بیشتری بشود یعنی به روحانیان. در جستجوی این فرق‌ها اندکی موشکافی کنیم.

«روحانی» به اسم حافظ سنت، حافظ وضع موجودی است که «نظامی» هراست آن را تعهد کرده و این وضع موجود را ما پیش از این شکافته‌ایم که چگونه نظمی است و به نفع چه مؤسساتی می‌گردد. نظامی با مزد و جیره و علیق و مقام که از حکومت‌ها می‌گیرد، عامل نظم و امنیت است در عالم واقع یعنی در حوزه‌ای از عمل و عکس العمل اجتماعی که وضع موجود را هراست می‌کند و روحانی به معنی اعم و عادی‌اش که با مال وقف و نذر و خمس وذكاة اعاشه می‌کند در مقابل این مزد‌ها که اصطلاحاً مال الله مینامیم همان نظم و امنیت را و عیناً در همان حوزه، حفظ می‌کند. گرچه ظاهراً روحانی توجه به دنیای دیگری غیر از این عالم واقع دارد؛ به این معنی که اگر یک نظامی از نظم امور زمینی حفاظت می‌کند یک روحانی حفاظت می‌کند از نظم دیگری که آسمانی است یا در وجدان تاریخی مذهبی مردم جا دارد و ما پیش از این دیده‌ایم که در این حوزه تاریخی معین «امر زمین» همیشه سایه‌ای از «امر آسمان» تلقی شده است.

با توجه به اینکه آن نوع مالیات شرعی که مال الله مینامندشان، به رضا و رغبت پرداخته می‌شود و مالیات عرفی هنوز به جبر و عنف و دست کم نه از سر میل؛ اختلاف اول در ممر معاشی نظامی و روحانی توضیح داده می‌شود درست است که مالیات شرعی مال الله به ترس از آخرت و آسمان پرداخته می‌شود و مالیات عرفی به ترس از دنیا و

صاحبان امر زمین. و اگر مالیات عرفی برای مرد عادی کوچه نوعی بلاگردان است از بی‌نظمی عالم واقع و دفع شر مزاحمت عمال حکومت، مالیات شرعی نیز بلاگردان دیگری است برای دفع شر از بی‌نظمی در عالم ذهن و رفع مزاحمت عمال آسمان. با اینهمه تکیه مالیات شرعی به امور جاودانه‌تری است تا مالیات عرفی که تا تق حکومتی درآمد مردم از دادنش سر باز می‌زنند. و به همین طریق است که روحانیت با تمام تأسیساتش از مدرسه و مسجد و زیارتگاه، قرن‌ها است که دایر است بی‌اینکه حکومت‌های ما هنوز توانسته باشند به ازای مصارف ایشان رقمی در بودجه‌های نفتی و سازمانی عریض و طویل خود بگنجانند.

به همین ترتیب است که اختلاف اصلی اول، میان روحانی و نظامی روشن می‌شود. نظامی جیره خوار حکومت و صاحب امر است و روحانی جیره خوار مردم و صاحب کلام. نظامی نان دنیا را می‌خورد و روحانی نان آخرت را - وگرچه دیدیم که این دنیا و آخرت پشت و روی یک سکه‌اند - اما نظامی نان دنیایی را می‌خورد که فعلا نظمی است در بیعدالتی و کمک به استعمار، و روحانی نان آخرت را و‌ایمان مردم را که گرچه نظمی است متوجه عالم بالا، اما متأسفانه اگر به دقت بنگریم نظم دیگری است برای تحمل اولی. اما همین اختلاف منبع درآمد، منشأ اختلاف برداشت عظیمی است که در سراسر تاریخ از یک نظامی المأمور معذور ساخته، و از روحانی یک موی دماغ. و گرچه در میان نظامیان نیز مواردی استثنائی همچو مورد بهرام چوبین می‌توان یافت، اما موارد استثنائی روحانیت که به قیام در مقابل بی‌عدالتی حکومت‌ها برخاسته چنان فراوان است و به تواتر رسیده که دیگر مورد استثنائی نیست و به این ترتیب است که در سراسر تاریخ، نظامی ناچار به تبعیت از حکومت‌ها بوده است و این حکومت هرکه و هر چه می‌خواهد باشد اما روحانی نبوده است؛ و باز گرچه روحانیان نیز در آخرین تحلیل و اغلب مدافع طبقات حاکم از آب درآمدند، چرا که نه تنها حافظ وضع موجودند، بلکه حافظ سنت‌های کهن نیز هستند که برای حفاظت کوشش دو چندان بیشتری را لازم، دارد اما چون در کار روحانیت به هر صورت ما با زایی هست از توجه به عالم بالا و آنچه برتر از واقعیت است (متافیزیک = عالم غیب) و از طرف دیگر چون در حوزه مذهب تشیع روحانیان به نیابت امام معصوم دعوی جانشینی حکام وقت را دارند، یعنی که اصالة و وكالة نوعى رقیب حکامند، دیده‌ایم که گاه گاه به صورت‌های استثنائی تعارض‌های خشن و حتی قیام‌هایی از طرف روحانیت در مقابل حکام وقت رخ داده است که گرچه اغلب با روشن بینی کامل همراه نیست و نه به قصد تغییر کلی وضع موجود اجتماع و حکومت به راه افتاده بلکه متوجه هدف‌های نسبة کوچک است؛ اما به هر صورت تکرار و تواتر این تعارض‌ها و قیام‌ها حاکی از نوعی حرکت است به سمت. روشنفکری اگر بخواهم نمونه فوری بدهم می‌توان از اواخر دوره قاجار به این سمت ده تایی از این نوع وقایع را برشمرد. که سه تای آن‌ها اهمیت دست اول دارد با هدفهایی نسبة بزرگ اول قضیه تحریم تنباکو، سپس نهضت مشروطه و دست آخر نهضت ملی شدن نفت در این سه واقعهٔ سیاسی و اجتماعی، به

تصدیق همۀ، مورخان سهم اعظم برد و باخت را روحانیت به دوش کشیده است. و نمونه‌های کوچکتر عبارت است از مقاومت روحانیت در مقابل مجلس مؤسسان ۱۳۰۴، مخالفت با کشف حجاب و قضایای قم و مشهد و شهر ری در ۱۳۱۴... که در همگی با شکست مواجه شده است.

و اما نظامیان گرچه- درست است که از پس جنگ هرات (۱۲۷۲ قمری - ۱۸۵۷ میلادی) به عنوان تابعی از متغیر اصلی که وضع کلی حکومت‌های ایران باشد روز به روز به رکود بیشتری دچار آمده‌اند تا به جایی که دیگر در هیچ واقعه تاریخی اهمیت دست اول را نداشته‌اند[۲]. و تنها اثر مترتب بر وجود‌ایشان شرکت در مجادلات بیابانی و خیابانی است برای حفظ نظم موجود. با اینهمه متوجه هستیم که در وضع فعلی به عنوان جانشین بلامعارض هر نوع رهبری دیگر‌ایشان به تنهایی نشسته‌اند نه تنها در پست مدیریت قوای تأمینی و پلیس و ژاندارمری که جای اصلی‌ایشان است، بلکه حتی در پست مدیریت امور اجتماعی و صنعتی و کشاورزی[۳]؛ و اگر

سپاهی شدن آموزش و بهداشت و آبادانی و غیره را نیز در نظر بگیریم، متوجه اهمیت «اولترامیلیتر» نظامیان خواهیم شد.

دومین اختلاف میان روحانی و نظامی وقتی بچشم می‌آید که توجهی به جامعه امروزی ایران بکنیم و ببینیم که در حضور نزدیک به ۸۰ درصد بیسوادی و نزدیک به ۷۰ درصد روستانشینی یعنی که در حضور چنین نسبت اندکی از دموکراسی و با چنین حوزه وسیع و پذیرایی برای اعمال قدرت صاحبان امر که از راه ابزار ارتباطی (رادیو و الخ...) اعمال می‌شود از طرفی پای روحانیت روز به روز از روستا بریده‌تر می‌شود و به جایش سپاهیان بهداشت و فرهنگ و دیگر شاخه‌های مؤسسات حکومتی می‌نشیند که اغلب به نظارت نظامیان منجر می‌گردد و از طرف دیگر گرچه هنوز تربیت روحانیان به ملاک‌های بسته سنتی و در مدارس منزوی حوزه‌های انگشت شمار قم و مشهد

و الخ... صورت می‌گیرد تربیت کادر رهبری ارتش به ملاکهای فرنگی و امریکایی و در ارتباط با صنعتی‌ترین حوزه‌های ساخت و پرداخت و فروش و صدور علم و سلاح انجام می‌گیرد؛ یعنی در عین حال که روحانیت تشیع در نوعی انزوا و بریدگی از کل روحانیت اسلامی و بی‌هیچ پناهگاه بین‌المللی بسر می‌برد و روز به روز بیشتر در لاک خود فرو می‌خزد و از حوزۀ عمل و عکس العمل داخلی نیز اخراج می‌شود، در عین حال مدیریت نظامیان به اجبار رعایت دسته‌بندی‌های سیاسی و تأمین مصرف سلاح‌هایی که به عنوان کمک یا در مقابل درآمد نفت می‌آید و به رعایت روابط بین‌المللی سیاسی و نظامی، روز به روز بیشتر در جریان تحولات علمی و صنعتی و تکنیکی و استراتژیکی قرار می‌گیرد. و حاصل اینهمه، اینکه هر چه ضریب تأثیر روحانیت در اجتماع به صفر نزدیک‌تر می‌شود، ضریب تأثیر نظامیان از صد هم بالاتر می‌رود. و اگر می‌گویم از صد هم بالاتر، به این اعتبار است که در این، میان روشنفکران نیز جز به نظارت نظامیان هیچ نقشی ندارند و به این ترتیب از سه قدرت رهبری مملکت که روحانیان - روشنفکران - نظامیان باشند، فقط این دسته آخر به تنهایی جور همه را می‌کشند. پس حق دارند که مزد همه را نیز ببرند!

۲) نظامیان و روشنفکران

به آن تعبیر کلی و حداقل که روشنفکران را نوعی کارگران فکری نامیدیم و نه کارگران یدی، ناچار اگر در صفوف نظامیان بتوان سراغی از روشنفکری گرفت، باید در صف فرماندهان‌ایشان به جستجو پرداخت. نه در صف سربازان ساده که نوعی کارگران یدی هستند با مهارتهایی در استعمال سلاح - امربری - مصدری - مخابرات و کارآمدیهای دستی دیگر... صرف نظر از اینکه یک سرباز ساده بیشتر یک بیگاری - کننده است تا یک کارگر. چرا که از نظر اقتصادی یک کارگر - گفتیم که - آن است که مادۀ خامی را به صورت کالای قابل مصرف در می‌آورد. درست است که گذران دوره سربازی برای مثلاً روستایی جماعت ایران تجربه‌ای است و شاید وسیله‌ای تا باسواد بشود و از نظم و آداب شهر نشینی خبری به ده ببرد و مقدمات بهداشت و یکی دو کار دستی را فرا بگیرد.[۴] و در این مورد شاید بتوان یک سرباز ساده را با یک دانش‌آموز یا دانشجو مقایسه کرد که به قصد کارآمدیهای بعدی فعلا آموزش می‌بیند؛ یعنی که فعلا فقط مصرف می‌کند. و به هر صورت ملاحظه می‌کنید که یک سرباز ساده را حتی یک کارگر یدی هم نمی‌توان دانست. اما چون در حوزه بلبشو و هرج و مرج، هر نوع فعالیت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ممتنع است و چون حضور سرباز و نظامی و پلیس و ژاندارم باید چنان شرایط امنی را که لازمه هر نوع فعالیت است تأمین کند پس می‌توان پذیرفت که سهمی از درآمد ملی صرف نگهداشت و تربیت سرباز و پلیس و ژاندارم بشود. ولی وضع امروزی ما جوری است که ناچاریم فوراً بپرسیم آخر چقدر از

این درآمد ملی باید صرف چنین امری بشود؟ آیا همان ۱۰ تا ۱۵ درصد معهود که در هر اجتماع سالم صرف این کار می‌کنند کافی نیست؟ و چرا باید رسماً ۳۵ درصد و افوا‌ها ۵۰ تا ۶۰ درصد درآمد ملی ایران صرف نگهداری قوای تأمینی بشود؟[۵]

به هر صورتگاهی (و نه چندان استثنائی) پیش می‌آید که افراد فلان هنگ در باز کردن راهی که به کولاک برف بسته شده، یا در جبران خرابی‌های فلان زلزله یا سیل مستقیماً دستی زیر بال اقتصاد مملکت می‌کنند. یا متوجه هستیم که در فلان مراسم سان و رژه نمایش مفتی برای خلق الله ترتیب می‌دهند و از این قبیل... اما با همۀ این‌ها هنوز نمی‌توان رضایت داد که یک سرباز ساده یک کارگر یدی باشد. ناچار رضایت بدهیم که قابل مقایسه باشد با یک دانشجو که فعلا دارد آموزشی می‌بیند. اما فوراً متوجه هدف و برنامه و محتوای این آموزش نیز باشیم و بپرسیم که آیا سربازان ما به قصد این تربیت می‌شوند که در آینده عضو مفید و کارآمدی برای اجتماع باشند یا عضوی از اعضای یک مکانیسم بریده از اجتماع که فقط به قصد دفاع و حمله آمادگی‌هایی می‌بیند؟ و متأسفانه مجادلات خیابانی و بیابانی سال‌های ۱۳۲۰ به این طرف و کین توزی‌های دوطرفه ناشی از آن‌ها نشان می‌دهد که در اینجا یک سرباز ساده را بیشتر به عنوان یک عامل ایجاد ترس و رعب، تربیت می‌کنند.

این در مورد سرباز و ژاندارم و پلیس ساده که به هر صورت مشمول شرایط روشنفکری نیستند. اما در مورد امرا و افسران؟ روشن است که یک افسر صنف مهندس یک روشنفکر است، یا یک سرهنگ طبیب بهداری ارتش یا یک سرگرد قاضی دادگاه نظامی. ولی باز فوراً متوجه محتوای تربیتی قضیه باشیم. چه آن افسر مهندس، چه آن طبیب سرهنگ و چه آن سرگرد قاضی، همه تا آنجا که حافظ امنیت کشوری و عامل تربیت افراد در قلمرو کار روزمره خویشند، روشنفکرانند؛ و تا آن حد که عامل ایجاد رعب یا طفیل بر اقتصاد مملکت‌اند از روشنفکری. بدورند گذشته از اینکه (چنانکه پیش از این دیدیم) اساس روشنفکری در اشاعه آزاداندیشی و جواز چون و چرا است؛ و اگر قرار باشد در دستگاه ارتش، اساس کار، چنانکه شایع است تبعیت کورکورانه باشد، تکلیف از پیش، روشن است. و به این ترتیب همه روشنفکرانی که به لباس نظام و در خدمت قوای تأمینی

کار می‌کنند از تربیت سربازان در پادگان‌ها که مسلماً یک کار آموزشی صرف است تاکار در اداره جاسوسی و رکن دو که کاری است صرفاً امنیتی - و از آموزش درجا و به چپ چپ گرفته تا آداب دامپروری یا مثلثات - این‌ها همه گرچه نظامیان آموزگار و استادند، اما چون در حوزه اطاعت کورکورانه عمل می‌کنند ناچار از حوزه روشنفکری بیرون افتاده‌اند. و گویا بسیار ساده است که آنکه آداب توپ انداختن می‌آموزد، آداب تخریب را می‌آموزد. پس در اساسی آموزش او تردید. است و لابد می‌دانید که ما دانشگاه جنگ یا دانشگاه نظامی داریم با استادانی و شاگردانی و درسی و کنکوری و مسأله‌ها و تمرین‌ها و کتاب‌ها و چه زحماتی. و صاحب منصبی که از این مؤسسات دانشگاهی فارغ شده است، البته که از صنف روشنفکران است. اما نتیجه مترتب بر این روشنفکری؟

روزگاری بود که شهر‌های بزرگ عالم بر جای پادگانهای ارتش‌های بزرگ بنا می‌شد که از جنگ فراغت یافته بودند یا سر پلی میخواستند برای تمدید قوا. یا در اطراف آن پادگان‌ها بود که شهر‌های عظیم گسترش می‌. یافت قاهره و کوفه و بصره، در اصل معسكر قشون اسلام بود که به فتح عراق و خراسان از آنجا پا در راه می‌نهادند یا همه اسکندریه‌ها که نشیمنگاه اول همراهان اسکندر . بود یا رومیه‌ها و انطاکیه‌ها و شاهپورگان‌ها و نیشابور‌ها و سلطانیه‌ها که از اسم هاشان به دوره‌های تاریخیشان می‌رسیم؛ و این همه مشخص دوره‌هایی است که جنگ‌ها، صورت جهاد و جهانگشایی و اشاعه فلان دین یا فلان راه و رسم مدنیت را داشتند. بعد روزگاری رسید که ارگ‌های حکومتی در مراکز شهر‌ها و بر بلندترین نقطه به جای برج عاج، برج آهن و فولاد را می‌مانستند؛ با زندانی و خندقی و منجنیق‌ها و کند و زنجیر؛ آماده برای هر که از ادب شهر یا اوامر حاکم سرپیچی کند. و خرابه‌های ارگ‌های یزد و بم وکرمان و تبریز و فلك الافلاك بروجرد و ارگ کریم خانی شیراز که هر دو سالمند و بقایای آن‌ها مستقیماً بدل به زندان شده‌اند. این‌ها از مشخصات دوره‌های ملوک الطوایف و به هر صورت هر کدام حکایتی از گذشته‌ای که بندرت تا به امروز نیز معنی خود را حفظ کرده‌اند. اما امروز در ولایت ما وضع جوری است که پادگانهای نظامی را یا دور از شهر‌ها و در حفاظ نوعی خفیه بازی و رازداری بنا یکنند که مخملی است برای ایجاد رعب در دل مردمی که در آن نزدیکی‌ها بسر می‌برند (به عنوان دو مثال تنها از رضاپاد مراغه و وحدتی دزفول ذکر می‌کنم) و یا پادگانی است بر کناره شهری که به علت گسترش شهر اکنون در حلقه خانه‌ها و خیابان‌ها و دکان‌ها محصور شده. (باغشاه و عشرت آباد والخ در تهران) اما با اینهمه چنان از زندگی مردم عادی بریده است و با چنان نبض جداگانه‌ای می‌زند که انگار شهری است مستقل در درون شهری دیگر خوب این دیگر مشخصه چه دوره‌ای است؟ جز مشخصه دوره‌ای که حکومت‌ها از مردم و مردم از حکومت‌ها بریده‌اند و هر دو از یکدیگر می‌ترسند؟ و جز مشخصۀ دوره‌ای که در آن ارتش‌ها به مکانیسم جدا و بریده از خلقی بدل می‌شوند که حتی زبان دیگر دارد؟[۶] و این فقط گرفتاری ما نیست گرفتاری همه ممالک نفت خیز است. توجه کنید به آنچه دوستم حسین ملک مینویسد:

«از حلب تا بصره از سه کشور گذشتم سوریه اردن عراق بر خلاف سفر قبلی که کلی گردو خاک خوردم این بار [...] روی اسفالت آمدم [...] در طول راه به آدم این احساس دست د که از داخل قزاقخانه ای می.گذرد. مخصوصاً در سوریه. وقتی از دمشق گذشتی و راه بیابانهای پایان ناپذیر را شروع کردی، گاه وگداری علائم به تو میفهماند که داری در کنار لوله های نفت که زیر زمین اند میرانی هر چه که در این راهها بچشم میخورد می دهد غیر از مردم که به سراغ آنها خواهم رفت یا مربوط به نفت است یا که مربوط به جاده‌سازی یا برای نگاهداری این جاده‌ها که لابد آن هم برای حفاظت همین لوله‌ها. است آن وقت یادت می‌آید که وظیفه این قزاقخانه‌ها که دیده‌ای و آن‌ها که ندیده‌ای چیست. لوله نفت اول، جاده برای حفاظت آن، قزاقخانه برای حفاظت جاده و حکومت برای اداره قزاقخانه. و چون لابد قزاقخانه و حکومت به دوروبر خود مردمی را هم احتیاج دارند، مردمی هم آن دوروبر می‌پلکند تا سرباز بدهند و نیروی کار. مهمترین مسأله، فاصله عجیبی است که آدم بین مردم و حکومت احساس می‌کند...[۷]

و بعد نگاهی کنید به ممالک تازه استقلال یافته آسیا و افریقا متاع روشنفکرانش هنوز به بازار نیامده و دور دور نظامیان است. کودتا‌های پیاپی از آمریکای لاتین گرفته تا ویتنام و اندونزی و سران نظامی که در اغلب ممالک آسیایی و افریقایی حکام بی‌منازعند و در غیاب مجالس قانونگذاری و مطبوعات آزاد و احزاب مختلف - المسلک یا به کمک خیمه شب بازی‌هایی جانشین آن‌ها، فرمانروایان خود کامه دوران خویشند؛ این‌ها همه بر سر سفره فقر روشنفکری یا در غیاب، آن بر مسند حکومت سرزمین‌هایی نشسته‌اند که استعمار با صورت‌های جدیدش می‌خواهد با حفظ نظم و ممانعت از هر چون وچرا - اما با صورت ظاهری فریبنده - به همان رفتاری ادامه بدهد که در این دویست سال اخیر می‌. داده و آخر چرا اینطور است؟ و اگر در آنجا‌ها که برشمردم متاع روشنفکری هنوز به بازار نیامده، اینجا اوضاع چگونه است؟

به جواب این سؤال مجله علم و زندگی را ورقی بزنیم که انتشارش از ۱۳۳۹ تاکنون متوقف مانده:

«این مداخلات نظامی را نباید ناشی از یک اقدام استبدادی نیرو‌های مسلح و فرماندهان آن‌ها تصور کرد؛ بلکه این مداخلات تقریباً در همه جا به مناسبت اوضاع و احوال و جریان اجتماعی که اکنون بدان اشاره می‌کنیم پیش آمده‌اند در تمام این موارد تأسیسات اجتماعی غیر نظامی پوچ و توخالی شده‌اند و مقامات و قشر‌های مسؤول سیاسی نسبت به طبقات مردم بیگانه گردیده‌اند و در نتیجه دستگاه‌ها یا بکلی از کار افتاده و پوسیده‌اند و یا اهمیت و ارزش خود را در معرض سؤال و خطر قرار داده و پایگاه خود را در بین مردم بکلی از دست داده‌اند زیرا هر نوع حکومت اعم از دموکراسی یا دموکراسی کاذب و یا اشکال دیکتاتوری باید حداقلی از پشتیبانی محکوم‌ها [...] یعنی مردم و یا لااقل سکوت موافقت‌آمیز آن‌ها را در پشت سر خود داشته باشد [...] یکی از ریشه‌های عمیق این مرض مزمن عدم کفایت و تطابق دستگاههای این نوع حکومت‌ها با طبیعت جامعه است که در این کشور‌ها، تظاهر ارتشی یا نظامی را پیدا می‌کند [...] مهمتر از همه این است که طبقات سیاسی بالای این، جوامع تربیت خود را در اروپا یا آمریکا و یا دانشگاه‌های محلی که از طرف اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها سازمان داده شده دریافت کردهاند و طرز تفکرشان مطابق موازین و مقیاسهای مغرب زمینی. است به این معنی که این قشر منتخب از لحاظ فکری و سیاسی به مواریثی عقیده دارد که با سنن و آداب حاکمه بر توده های مردم یا وجه مشترک کمی دارد یا اصولاً کوچکترین وجه مشترکی .ندارد بنابراین تنها قدرتهای استعماری نیستند که نشان و مهر خود را به کشورهای آزاد شده از قید استعمار زده اند؛ بلکه این قشر منتخب روشنفکر که مطابق روشهای اروپایی تربیت شدهاند نیز در همان جهت مذکور در بالا تأثیر میکنند زیرا اینها مؤسسات و قضاوت و رفتار جوامع مدرن را که مترقی تلقی می کنند دانسته یا ندانسته تقلید میکنند.[۸]

ملاحظه میکنید که تمام این شرایط در ایران جمع است. غربزدگی روشنفکران بی معنا شدن مؤسسات دولتی، به حال خود رها شدن مجموعه دستگاه ارزشهای سنتی و محلی و الخ...

پس از این بحث فرعی که به قصد روشن کردن موضع اجتماعی نظامیان در این سمت از عالم ،آمد اکنون برگردیم به مطلب:

روشن است که در قلمرو قوای معقول و متناسب تأمینی، یعنی پلیس و ژاندارمری و ارتش، نوعی ارزش روشنفکری به جای خود محفوظ است. یعنی که یک افسر راهنمایی و رانندگی یک روشنفکر است. همچنان که یک پاسبان راهنمایی، یک کارگر دستی است و چراغ راهنما وسیله کارش یا یک افسر ژاندارم – به شرط اینکه نوعی کدخدا منشی داشته باشد در حل و فصل دعواهای محلی و سبک‌ کننده باشد بار کاغذ پرانی و گزارش‌نویسی از هنگ به فرمانداری و از آنجا به دادگستری و به عکس را - البته که یک روشنفکر است همچنان که یک ژاندارم، ساده نوعی کارگر نگهبان راه است. و پیدا است که در مجموع قضاوتی که درباره نظامیان می‌کنیم، توجه اصلی به دور یا نزدیک بودن‌ایشان است از طفیلی‌گری بخصوص در حوزه اجتماعی معینی که به طفیل پول نفت حتی، یک معلم یا استاد عادی‌اش دست کم سه برابر همکار هندی خود مزد می‌برد. به هر صورت با آنچه گذشت می‌توان به احتیاط حکم کرد که هر افسر پلیس یا ژاندارمری یا، نظامی به همان نسبت که خادمی از خادمان امور کشوری است و به همان نسبت که غرض اصلی از کارش و نیت باطنی شخص او نظم و نسق دادن است به زندگی همشهریان و باری از مشکلات‌ایشان را برداشتن یا خدمتی به پیشرفت امر خدمات عمومی ، کردن به همان حد یک روشنفکر. است به تعبیر دیگر هر نظامی به همان نسبت که خود را خادم و حافظ نظم متکی به دموکراسی و خالی از رعب، بداند به همان نسبت روشنفکر است. اما به همان نسبت که عامل سلطه و ارعاب و حافظ نظم خالی از دموکراسی و ابزار کین توزی نسبت به مردم[۹] باشد از روشنفکری به دور است. و این روحیه گرچه مشخصه‌ای نسبةً عام است در درون صفوف قوای تأمینی ممالکی چون، ایران اما بخصوص در دهه اخیر در میان افسران پلیس کمتر سراغ داده می‌. شود و این خود شاید به علت تماس مدام‌ایشان با همشهریان باشد در کار روزمره؛ و نیز به علت اینکه‌ایشان همچو افسران ارتش و ژاندارمری در دنیای در بسته پادگان‌ها و ستاد‌ها و باشگاه‌های نظامی بسر نمی‌برند و ناچار کمتر احساس تافته جدا بافته بودن می‌. کنند و به هر صورت‌امیدوارم که این خود مبنای تحولی باشد به نفع سیویلیزه شدن قوای تأمینی مملکت به طور عام.

آخرین نکته‌ای که در باب نسبت روشنفکری نظامیان و بخصوص درباره آینده احتمالی موضع‌گیری درست‌ایشان در یک برخورد حاد با استعمار (با تمام عوارض و توابعش) می‌توان به یاد داشت این است که با توجه به جنبۀ طبقاتی قضیه در چنان شرایطی البته‌امید اصلی چنان مبارزه‌ای فقط به آن دسته از درجه‌داران است که هنوز به سرگردی و دست بالا به سرهنگ دومی نرسیده‌اند. چرا که تا پیش از چنین درجاتی یک نظامی هنوز به موضع اصلی طبقاتی خود وابسته. است یعنی که به روستا و به خرده بورژوازی[۱۰]؛ و هنوز امیدی به او هست اما پس از این، درجات، موضع طبقاتی عوض خواهد شد و صاحب یک درجه سرهنگ دومی به بالا نه تنها اسماً جزو امرای ارتش محسوب می‌شود بلکه رسماً وباطناً نیز به استقرار طبقاتی

جدیدی رسیده است که لازمهاش حفظ وضع موجود و دفاع از عوارض و توابع آن است.[۱۱] آنهم در جایی که ملت با حکومت رابطه مستقیم ندارد در جایی که رابط قدرت حاکم و استعمار‌زده، ژاندارم و سرباز است که با حضور خود و با تماس مستقیم و دخالت‌های روزمره و مکرر این وظیفه را انجام می‌دهد [...] این واسطه خوب می‌داند که اگر اطاعت کند برای آن نیست که مأمور است و معذور؛ بلکه برای آن است که خود نیز موافق است.[۱۲]

۳) روحانیان و روشنفکری اکنون نوبت رسیدگی به وضع روحانیان و تعیین نسبت روشنفکری‌ایشان. است یا نسبت دوری و نزدیکی‌ایشان از روشنفکری در این زمینه با توجه به آنچه پیش از این آمده اول بدیهیأت را بشمارم:


بدیهی اول اینکه روحانیت در حوزه تعبد عمل می‌کند. عین نظامیان. و عین هر دسته از روشنفکران وارداتی یا غربزده که هر کدام به تعبد نوع دیگری گرفتارند.

بدیهی دوم اینکه روحانیت مدافع سنت است. و ناچار مخالف با هر تکامل و تغییر و تجدید نظر است و به اعتبار همین بدیهی است که روحانیت را افیون عوام الناس خوانده‌اند اما به اعتبار اینکه لازمه حفظ سنت گذشته گرایی است می‌توان دید که روحانیت حتی حافظ وضع موجود هم نیست.[۱۳]

بدیهی سوم اینکه روحانیت نوعی کار تربیتی می‌کند عین کار فکری مدیریت نظامیان و عین کار فکری روشنفکران حداقل.

از بدیهی سوم شروع کنیم: نظارت برتربیت و تعلیم مذهبی مردم و بر آن عده از امور معاش و معاد،‌ایشان، که هنوز عرف وقانون ناظر بر آن نیست به عهده روحانیت است. همچون عقد وطلاق و تولد و مرگ و تعیین میزان گناه و پاداش و مجموعه امور وابسته به این دو مفهوم که اخلاقیات یک مؤمن را می‌سازد. و چه نیک و چه بد تا وقتی که اعتبار رأی رهبر روحانی در چنین مباحثی معتبرتر است از رأى فلان مادۀ قانون یا فلان دادگاه عرفی، یعنی تا وقتی که در این مباحث جذبه‌ای از عالم غیب یا رابطه‌ای با عالم بالا نهفته است و تا وقتی که قوانین و مؤسسات عرفی حق نظارت بر این مسائل را نیافته‌اند روحانیت نظارت خود را بر تربیت وجدان مذهبی مردم ادامه خواهد داد به این ترتیب، روحانی، نوعی معلم است یا مربی. و برخلاف نظامی ساده (سرباز) از نظر اقتصادی کار می‌کند. بخصوص با توجه به نسبت نزدیک به هشتاد درصد بیسوادی مردم و نیز با توجه به اینکه روحانیت به ابزار وسیع ارتباط و کسب خبر (رادیو، تلویزیون، سینما) نیز با باز کرده است.

صرف نظر از روحانیان بیشماری که در طول تاریخ سراغ داریم

که برای خود ممر معاشی غیر از مال الله داشته‌اند و مثل دیگران کسب می‌کرده‌اند یا کشاورز بودهاند یا صاحب حرفه‌ای یا اغلب نوعی مالک اراضی موقوفه بوده‌اند یا ناظر بر خرج ودخل آن‌ها. و صرف نظر از اینکه این موارد بیشمار نیز مبنای حکمی نیست و به هر صورت نمی‌توان یک روحانی را یک کارگر یدی یا نوعی صاحب حرفه دانست به هر صورت مسلم است که روحانیان فراوانی داشته‌ایم که کار فکری می‌کرده‌اند و می‌کنند.

قلم میزده‌اند، فلسفه و حکمت می‌گم گفته‌اند، فقه درس می‌داده‌اند، و از این قبیل. و اگر هیچیک از این‌ها هم نبوده‌اند یا نیستند، به عنوان آخوند فلان محل یا فلان ده شکیات و مقارنات را به عوام الناس می‌آموخته‌اند و آداب مذهبی را؛ و مختصری اخبار و سنت و اساطیر مذهبی را. به این ترتیب در تمام دوران تاریخ ما، چه پیش از اسلام و چه پس از آن روحانیت علاوه بر حفظ اصول عقاید و عمل به فروع و آداب حافظ نوعی علم و فرهنگ نیز بوده است. و نشر دهنده آن یک نویسندهٔ «ارداویرافنامه» که به احتمال قوی از موبدان زردشتی است همان ارزشی را دارد که «المعری» یا «دانته» که هر دو سفر‌هایی خیالی به بهشت و دوزخ کرده.‌اند همچنین یک «کلینی» یا یک «شیخ صدوق» یا یک «ابن بابویه یا تا حدی یک «مجلسی» از نظر مشاغل روشنفکری همان وضعی را داشته‌اند که «ابن سینا» یا «رازی» یا «میرداماد» یا «ملاصدرا». منتها یکی در فقه کار کرده است، دیگری در حکمت و دیگری در طب و این‌ها همه اگر نویسندگان دائرۃ المعارف اسلامی و شیعی نیستند، پس کیستند؟ آنهم در زمانه‌هایی که هنوز اینهمه مرعوب دائرة المعارف‌نویس‌های فرانسه نبوده‌ایم. همچنان که دوره آثار «ابن سینا» نوعی دائرۃ المعارف عصر دیلمی است. یا یک «احیاء العلوم» غزالی حکمی در همین حدود را دارد برای یکی دو قرن بعد. یک دورۀ «بحارالانوار» نیز با تمام خبر‌سازی‌هایش، نوعى دائرة المعارف شیعی عصر صفوی است. و این‌ها همه از سنت گرفته تا اساطیر و از مذهب گرفته تا علم، حتی هنوز مورد احتیاج همین روشنفکر امروزی است. در تأیید اثر تربیتی کار روحانیت مراجعه کنید به ضمیمه ارزیابی تعلیمات اسلامی - که خواهد آمد - که در آن، از حدود ۱۰۰ دبستان و دبیرستان وابسته به انجمنهای تعلیمات اسلامی سخن می‌رود با در حدود ۴٠ هزار شاگرد؛ و نیز از حدود ۲۰۰ مدرسه قدیمی طلبه پرور با در حدود ١۴ هزار طلبه علاوه براینکه نسبت معتنابهی از آموزگاران و دبیران و قضات و محضر‌داران از روحانیان یا از روحانی زادگانند. به این طریق تا وقتی که هنوز سهم عمدۀ نقل بار فرهنگ به عهده مدارس اسلامی و نشریات اختصاصی حوزه‌های مذهبی[۱۴] و روحانیان پراکنده در مملکت و منابر و رادیو‌ها (در ایام سوگواری) است و تا وقتی که طبق قانون اساسی تشیع مذهب رسمی مملکت است و تا وقتی که فارغ التحصیلان مدارس جدید و دانشگاه‌ها جانشین‌ایشان نشده‌اند نمی‌توان قدرت روحانیت را در پیشبرد نهضت‌های اجتماعی ندیده گرفت. بخصوص که قانون اساسی مملکت با همۀ حك واصلاح‌هایی که در آن به نفع حکومت‌ها شده است هنوز از

حضور آن پنج نفر نظار روحانی در مجالس شورا دم می‌زند.[۱۵]

اما مشکل اساسی کار روحانیت - در بدیهی دوم نهفته است. در اینکه روحانیت مدافع سنت است و به اعتبار دفاع از سنت حتی به وضع موجود رضایت نمی‌دهد در حالی که مدام دم از انتظار موعود میزند یعنی که به آینده توجه دارد در بند گذشته بودن آنهم به تعبد که خود بدیهی اول بود - و وضع موجود را نپذیرفتن و آن وقت به انتظار نشستن؟ این نکته را کمی بشکافیم. البته بسرعت؛ و نیز اندکی سربسته که مطلب حساس است و جای پرچانگی نیست.

روحانیت تشیع به اعتبار دفاع از سنت نوعی قدرت مقاوم است در مقابل هجوم استعمار که قدم اول، غارتش، غارت سنتی و فرهنگی هر محل است.[۱۶] به این ترتیب روحانیت سدی است در مقابل غربزدگی روشنفکران و نیز در مقابل تبعیت بی‌چون و چرای حکومت‌ها از غرب

از استعمارش[۱۷]. و به اعتبار همین نکته است که جناح مترقی روحانیت حتی به وضع موجود رضایت نمی‌دهد و این یک نقطه قوت و مورد توجه روشنفکرانی که نه از در غربزدگی بلکه از دریچه ضد استعمار به دنیای موجود می‌نگرند بخصوص با توجه به آنچه روحانیت در باب «اولوالامر» می‌گوید.[۱۸]

و حاصلش اینکه روحانیت تشیع، امر حکومت و دخالت در سیاست را امری دور از صلاحیت ذاتی خود نمی‌داند. بلکه به صراحت مدعی و رقیب هر حکومتی است. دعوی رقابتی که روحانیت تسنن اصلاً به آن تفوه نمی‌کند. چرا که تشیع به عنوان ملاط اصلی حفظ وحدت ملی ایران در مقابل خطر عثمانی‌ها از اوان دوره صفوی به ، بعد در این مملکت برای خود حق آب و گل قائل است.[۱۹]

اما پشت سکه این نقطه قوت نقطه ضعفی هم نقش بسته. نقطه ضعف تعبد. که روحانیت را در مجموع دچار بینش بسته‌ای کرده است که در مقابل دنیای معاصر با مجموعه مشکلات پیچیده و روابط گسترده‌اش احساس درماندگی می‌کند. در عین حال که می‌پندارد حسبنا کتاب الله[۲۰] و یا لا رطب ولا یابس الا فی کتاب مبین[۲۱]. و یا در غیاب امام معصوم باب علم مسدود است! در حالی که در همین حوزه تعبد دینی اجتهادی هم گفته‌اند و فتوایی هم خواسته‌اند. برای حل این مشکل کافی است متوجه باشیم که وضع هر دسته از قوانین شرعی یا احکام مذهبی (طبق سنت و اخبار موجود) شأن نزولی داشته؛ یعنی که شرایط وجودی معینی - از زمان و مکان و اقلیم و تاریخ و ادب - تشریع آن‌ها را ایجاب می‌کرده که اکنون پس از ۱۴ قرن منتفی است. از طرف دیگر می‌دانیم و مشهود است که نه تنها اینجا، بلکه در سراسر عالم، مذهب روزبه روز بیشتر در حال رکود و تراجع است. و این رکود به همان نسبت محسوس‌تر است که پیشرفت علم محسوس باشد. یعنی به همان نسبت که علم جدید در عمق جامعه‌ای رخنه کرده باشد اثر مذهب و ملاک‌هایش کمتر شده است. و این علم جدید به صورت ساده شده‌اش یعنی کلاس و مدرسه و دانشگاه و آزمایشگاه. و ما از این همه چه داریم؟ آیا علم جدید در عمق اجتماع ما رخنه کرده است؟ و این خود پایگاه دیگری برای روحانیت با همۀ تعبدش و با همه سنت پرستی‌هایش به این ترتیب چه بخواهیم چه نخواهیم نسبت عظیم ۸۰ درصد مردم مملکت که به کلاس و مدرسه و آزمایشگاه و دانشگاه‌های جدید راه ندارند قلمرو نفوذی دوجانبه‌اند، از طرفی برای روحانیت و مدعیات و مؤسساتش و از طرف دیگر برای حکومت با تمام مؤسسات ۱. ۲.

و وسایل ارتباطی‌اش و گیجی اصلی اجتماع مملکت ماناشی از این واقعیت است که مسموعات رسیده از این دو منبع توزیع خبر و ، فرهنگ اگر هم سخت در مقابل هم نایستاده‌اند، دست کم هیچ نوع سازش و هماهنگی ندارند؛ و چه بسیار دیده‌ایم که در مقابل یکدیگر چه‌ایستادگی‌های بدفرجامی نیز کرده‌اند که نمونه‌هایش را پس از این خواهم شمرد و روشنفکران که بایست نقش اصلی را در برطرف کردن این ناسازگاری‌ها و ناهماهنگی‌ها بعهده بگیرند، گویی در این میانه اصلاً. نیستند پس از شکافتن نکته‌ای که طرح شد، اکنون باید بپردازم به موضع‌گیری روشنفکران در قبال روحانیت. با یک نگاه سریع به نهضت روشنفکری مملکت در صدسال اخیر، میتوان دید که مهمترین دسته‌های روشنفکری از میرزا آقاخان کرمانی گرفته تا کسروی و از بهائیگری گرفته تا حرف و سخن اصلی حزب، توده قسمت عمده متنها در مخالفت با روحانیت است. یک فهرست ناقص از آثاری که به همین علت تاکنون نشر نیافته یا مخفیانه منتشر شده خود بهترین مؤید است:

-اغلب آثار میرزا آقاخان کرمانی.[۲۲]

-«افسانه آفرینش» و «توپ مروارید» و «البعثة الاسلامیة الى بلاد الافرنگیه»[۲۳] از صادق هدایت.

-«گند بادآورد» و «معراجنامه» و دیگر طنز‌های ذبیح بهروز.

-«شیعیگری» و «صوفیگری» و دیگر آثار احمد کسروی.

-«نگهبانان سحر و افسون» و «علم» و «دین» و مجله «دنیا» و دیگر آثار حزب توده.

-و مجموع کتاب‌ها و الواح ومتون بهائی.

در حالی که از طرفی همۀ این آثار منحصر اكتب ضاله یا خلاف شرع نیستند و در قسمت اعظم آن‌ها (منهای آثار بهائی‌ها) موضع‌گیری‌های جدی در مقابل حکومت‌های استعماری هست. مثلاً در «ای جلال الدوله»[۲۴]. و روحانیت که این متون را تکفیر کرده نوعی به جای سانسور حکومتی عمل کرده است به این ترتیب روحانیت تشیع با همۀ دعوی هاش در مقابل حکومت،‌ها گاهی ابزار کار حکومت‌ها نیز شده است. چرا که با سلاح تحجر و تکفیر عمل کردن عادت روحانیت است. همچنانکه روشنفکری نیز ابزار دیگری شده است در دست همان حکومت‌ها تا روحانیت این رقیب کهن سال رهبری را تضعیف کند. و در نتیجه روشنفکران به جای سعی در گسترش روزافزون آراء و آثار خود، مدام به حوزه‌های بسته و بی‌اثر فرقه‌های منزوی قناعت کرده‌اند. و از طرف دیگر مجموع این آثار صرف نظر از موضعی که در مقابل روحانیت می‌گیرند هر کدام به هر صورت متنی است و در تحول

اندیشه و کلام و ادبیات زبان فارسی نماینده زیر و بمی. و ما بایست میتوانستیم به همه آن‌ها دسترسی داشته باشیم. که اغلب نداریم. روانی شعر ذبیح بهروز که نوعی بدرقه‌کننده ایرج میرزا است یا تعقید كلام مجموع آثار بهائی‌ها که نهایت انحطاط زبان و ادب فارسی را می‌رساند بایست با مطالعه فهرست ناقصی که برشمردم بر ما معلوم می‌شد که اکنون معلوم نیست.

اکنون سؤال این است که چرا روشنفکر ایرانی از آغاز آشنایی با فرنگ از در مخالفت با روحانیت درآمده است؟ آیا به تشویق و وسوسه باطنی حکومت‌های وقت که صراحت دعوی رقابت روحانیت را با خویش از سربند قضیه تنباکو و نهضت مشروطه و حتی پیش از آن‌ها دریافته بودند؟[۲۵] یا به نوعی تقلید از بزرگان عرفا؛ که پیش

از این آورده‌ام؟ یا به قصد انفکاک سیاست از روحانیت و «لائیک» کردن مؤسسات دولتی که یکی از اصول مرام پیشوایان عصر روشنایی فرنگ بود؟ به هر صورت و پیش از همه این شاید و باید‌ها اینطور که می‌نماید روشنفکران ایرانی در این معارضه با روحانیت نظر به دو واقعه تاریخی. دارند یکی به انقلاب کبیر فرانسه و دیگر به انقلاب اکتبر روسیه یعنی از طرفی به دائرة المعارف‌نویسان و فیلسوفانی همچو ولتر و روسو و دیدرو که نه تنها بانیان آزادی‌های بورژوا و نویسندگان اصلی اعلامیه حقوق، بشرند بلکه پدران تعمیدی روشنفکر نیز هستند (آخر روشنفکر غربزده به اصطلاحات مسیحی نیز بیشتر آشنا است تا به اصطلاحات اسلامی - و از طرف دیگر به سوسیال دمکراسی آلمان و انگلیس که بانی سوسیالیسم علمی بود و عاقبت به حرف و سخن مارکس و انگلس و لنین و انقلاب اکتبر کشید.

سؤال دوم اینکه اگر چنین عنایتی درست باشد، آیا شباهتی بوده است میان وضعیتی که روشنفکران قرن هیجدهم میلادی اروپا در مقابل مسیحیت گرفتند با وضعی که روشنفکران ایرانی در قرن سیزدهم هجری در مقابل تشیع بایست می‌گرفته‌اند؟

برای جواب گفتن به این دو سؤال باید دید که روشنفکر عصر روشنائی و من تبع او، چرا با مسیحیت از در مخالفت درآمد؟ تا معلوم شود که آیا همان چرا‌ها عیناً در مورد روشنفکر ایرانی اواخر دوره قاجار صادق هست یا نه؟

۴) پشتوانه‌های روشنفکران در معارضه با روحانیت

نخستین پشتوانه رفتار ضد مذهبی روشنفکران عصر روشنایی - که به انقلاب کبیر فرانسه انجامید - انقلاب صنعتی ناشی از تحول علوم بود یعنی که روشنفکر فرانسوی (و اروپایی به طور اعم) در آن دوره عالم بود و داشت تخصص هم پیدا می‌کرد علاوه بر این که اصالت بشر (اومانیسم) برای او نوعی جانشین هر مذهبی شده بود که همه اصالت‌ها را به آسمان حواله می‌دهد به تعبیر دیگر روشنفکری که رهبر انقلاب فرانسه، بود از فرمان ازل سر پیچیده بود و می‌خواست اختیار لوح و قلم را خود بدست بگیرد و میدانست که به جای وحی آسمانی چگونه قوانین زمینی - مثلاً روح القوانین – می‌شود نوشت یا باید نوشت. و دائرة المعارف‌نویسان نوعی انجیل‌نویسان جدید بودند و قرارداد اجتماعی را به جای قضا و قدر می‌نهادند و آن وقت روشنفکر ایرانی که از صد سال پیش به این طرف به تعارض با روحانیت برخاسته کی و کجا از نتایج انقلاب صنعتی برخوردار بوده است؟ و جز در حوزه استعمار و مصرف چه سهمی از علوم جدید دارد؟ همین روح القوانین و قرارداد اجتماعی را ما تازه میان سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ ترجمه کرده‌ایم و دائرة المعارفمان هنوز نوشته نشده است. روشنفکر ایرانی که در قضیه سنگربندی زنجان در صفوف بابی‌های اول


ادای باریگاد‌های انقلاب کبیر فرانسه را در می‌آورد هنوز اهل ورد و رسل و جفر وحساب اعداد و جمل است و ما حتی تا به امروز نیز به جای پرداختن به علوم دقیق و اصول تکنیک و فلسفه علمی، نزدیک به همه از فرنگ برگشته هامان در علوم انسانی دکترا گرفته برمی گردند.

دومین پشتوانه آن معارضه با مسیحیت قیام لوتر بود در آلمان و اعتراض (= پروتست - ریشه کلمه پروتستان) او نسبت به رهبری پاپ رم که منجر به نوعی تجدید نظر اساسی شد در همه مدعیات مسیحیت و قدرت عمل سنت مسیحی را در بیش از نیمه‌ای از اروپا کاست و کلیسا‌های محلی را قدرت داد. آن وقت ما اینجا گمان کرده‌ایم که در حوزه تشیع نیز می‌توان لوتر بازی درآورد! یا لازم است! اجازه بدهید در این باب چیزی به تفصیل از مطبوعات معاصر نقل .. کنم اما در نظر داشته باشید که علاوه بر موردی که خواهد آمد، ما در این زمینه گاهی باسید باب طرفیم؛ که اصلاً نمی‌داند چه می‌خواهد. اما حاصل عملش در بهائیگری اینکه ما به جای تجدید نظر (رفرم) در تشیع اکنون با مذهب‌سازی جدیدی طرفیم که رسیدگی به زیانهایش در حد این دفتر نیست و گاهی با کسروی که ایضاً به جای رفرم، دین‌سازی تازه می‌کند. و گاهی با شریعت سنگلجی که شجاعت فکری و روحیاش فقط تا آنجا می‌کشید که تنها پای قضیه «رجعت» اما می‌گذاشت. به اعتقاد من این حضرات همه اشتباه کرده‌اند. چرایش را بعد خواهید دید. اکنون اجازه بدهید درباره لوتر بازی ورقی به مطبوعات معاصر بزنیم:

«متفکران اصلاح طلب مسلمان در قرن نوزدهم - (!) که میخواستند با پیراستن دین اسلام از خرافات یا بازگرداندن آن به شکل خالص و پاک، خود مسیر زندگی‌ایشان را در جهت مطلوب خود تغییر دهند به نوعی ارتباط میان جنبش اصلاح دینی و پیشرفت تمدن اروپایی عقیده پیدا کرده بودند؛ و به همین لحاظ به طور صریح یا ضمنی اندیشه‌های مؤسسان مذهب پروتستان را می‌ستودند. نمونه‌هایی بیاوریم سید جمال الدین اسدآبادی در پایان رساله معروف خود به عنوان حقیقت مذهب نیچری (ناتورالیست) و بیان حال نیچریان سه شرطی را که به گفته او موجب عروج اسم به مدارج کمالات و سعادت تام و حقیقی ملت‌ها است بدینگونه برمی شمارد: نخست ضرورت پاک بودن لوح عقول مردم از کدورت خرافات دوم ضرورت بزرگداشت شخصیت انسان [...] و سوم ضرورت استوار کردن‌ایمان دینی برپایه عقل و دلیل؛ و پرهیز از عقاید تقلیدی سیدجمال با آنکه دین اسلام را حائز هر سه شرط می‌داند، آشکارا مذهب پروتستان را از میان مذاهب عالم در مورد دو شرط آخر با اسلام همانند می‌یابد [...] شیخ محمد عبده متفکر بزرگ مصری و یارسیدجمال [...] در بنیادگذاری جنبش اصلاح در مصر از افکار فرانسوا گیزو[۲۶] مورخ و سیاستمدار پروتستان (۱۸۷۹-۱۷۸۷) و نویسنده کتاب «تاریخ تمدن اروپا» ۱۸۲۸ - بهره‌هایی گرفت. میرزا آقاخان کرمانی (متوفی به سال ۱۳۱۴ ه.ق) نیز در رسالهٔ سه مکتوب از لوتر در کنار مردانی

چون کاوه آهنگر و فریدون و پطر کبیر نام می‌برد که در راه حفظ و ازدیاد شرف ملت خود هزاران زحمت و مشقت را برخود هموار می‌کنند [...] و سرانجام عبد الرحیم طالب اوف (متوفی ۱۳۳۰ هـ. ق) از روشنفکران آغاز مشروطیت، ایران هر جا که در نوشته‌هایش کژ دینی ایرانیان را در شمار علل تیره روزی و ستمدیدگی‌ایشان می‌داند، سخنش به مصلحان مذهبی غرب بیشتر شباهت دارد تا به ملحدان انقلابی. مثلاً آنجا که از ارنست رنان صحبت می‌آورد که دین حق آن است که عقل او را قبول کند و علم او را تصدیق کند یا برطبقه روحانیان نصاری می‌تازد که خود را وکیل خدا می‌دانند...»[۲۷]

ملاحظه می‌کنید که راه‌ها بدجوری عوضی است.

شاید بتوان سید جمال الدین افغانی را در این زمینه صاحب بینش و شعوری بیشتر از دیگران دید؛ اما حتی او به جای اینکه بنشیند و طرح نوعی تجدید نظر را در جزء و کل مسائل مذهبی بریزد (به فرض اینکه چنین رفرمی به تقلید از لوتر در حوزه تشیع لازم و عملی باشد)، بیشتر عمرش به عنوان یک محرک (آژیتاتور) سیاسی و مذهبی عمل کرده است نه به عنوان بنیان گذارنده چنان رفرمی که رفتار شخصی او ادعایش را حکایت می‌. کرد اجازه بدهید در تأیید همین مطالب نظر یک متفکر مسلمان را از آن سوی مغرب اسلامی بیاورم تا بعد بتوان به نتیجه‌ای رسید:

«تجدید نظر‌کنندگان مسلمان، اروپا را همچون سرمشق و

هدف می‌نگریستند. چنین تجدید نظر‌کننده‌ای به این طریق، هم راهنمای مذهبی بود و هم رهبر ملی ضد استعمار و هم نوآور بود در حوزه مسائل فرهنگی و هم مدرنیست بود. و به این دلیل تعجبی ندارد اگر میبینیم که او بیشتر به احساسات مردم خطاب می‌کند تا به تعقل ایشان بیشتر تحریک می‌کند تا متقاعد کردن.»[۲۸] و چنین است که ما عاقبت «شاهد روی گرداندن طبقه کارگر از اسلامیم چرا که فقها نتوانسته‌اند رفرم‌های لازم مذهبی را بر جهان کار تطبیق کنند. و به همین علت برگزیدگان نیز از اسلام روی گرداندند. چرا که سلفی‌ها[۲۹] به جای‌اندیشیدن درباره جریان‌های بزرگ فکری جهان معاصر به این قناعت کردند که مدام در توجیه اسلام سخن بگویند؛ و این چنین است که مثلاً وقتی سید جمال الدین افغانی درباره ماترئالیسم مطالعه می‌کند به قصد رد کردن آن است؛ و تازه او از ماترئالیسم داروینیسم را در نظر دارد.»[۳۰]

سومین پشتوانه آن موضع‌گیری روشنفکران عصر روشنایی در مقابل مسیحیت - که خود جوابگوی سؤال‌هایی نیز هست که در سطور پیش طرح شد - این بود که کلیسای کاتولیک رم و کلیسای ارتدکس قسطنطنیه (میراث) خوران دو امپراتوری روم غربی و شرقی) هنوز دعوی سلطنت دنیایی داشتند و دولت‌ها و حکومت‌های کوچک

اروپایی نوعی دست نشاندگان‌ایشان بودند. به عنوان تنها یک مثال اشاره کنم به تاجگذاری ناپلئون که تا در حضور شخص پاپ عملی نشد خیالش راحت نشد و این همه یعنی که روشنفکر عصر روشنایی که نوعی پیشوای شهرنشینی صنعتی شده بود، می‌دید که تا اعتبار سلطنت دنیایی مسیحیت در چشم عوام الناس باقی است، کتاب‌های قانون او و مجالس قانون‌گذاریش اعتباری نخواهد داشت؛ و به همین دلیل بود که نخست به زبان «لوتر» و سپس در زبان «ولتر» و «روسو» با قدرت دنیایی کلیسا به مبارزه برخاست تا قدرت محلی و ملی را برای همشهریان خود به دست بیاورد. پس قیام او در مقابل مسیحیت قیامی بود سیاسی و مهمتر از آن اقتصادی چون استقلال طبقه‌ای که او بدان وابسته، بود فقط وقتی حاصل می‌شد که نظارت پاپ بر وجدان مذهبی مردم قطع می‌شد. در آن زمان یک پاپ بود و یک اروپا - و پاپ دیگری در تمام شرق اروپای ارتدکس - درحالی که هر تکه از اروپا، ملتی بود با زبانی و ادبی و روحیاتی جدا؛ و صنعت و تجارتی دیگر واصلاً بصراحت می‌توان دید که نهضت پروتستان در قلمرو مسیحیت، خود، نهضت بورژوازی آلمان بود برای ایجاد وحدتی که عاقبت در حضور سربازان ناپلئون بدست آمد.

این وضع روشنفکر عصر روشنایی؛ آن وقت روشنفکر ایرانی در صد سال پیش چه موضعی داشت؟ آیا نوعی خلافت اسلامی از خارج بر او مسلط بود؟ که می‌دانیم حتی سید جمال افغانی به دربار عثمانی پناهنده شد. یعنی که «باب عالی» را منشأ خطری نمی‌دید. علاوه

بر این که روحانیت تشیع خود بزرگترین مزاحم حکومت‌های دست. نشانده استعمار بود در واقعه تنباکو و بعد مشروطه و الخ... و روشنفکر ایرانی به جای استفاده از تمام تأسیسات سنتی و بومی برای مقاومت در مقابل استعمار و عواملش که حکومت‌های وقت بودند، مدام کجروی کرد و ندید که روحانیت مثلاً در قضیه تنباکو نوعی مدافع شهرنشینی خرده پا و بازرگانی ملی است در مقابل انحصار طلبی استعمار خارجی. و چرا؟ چون همچنان که گذشت، اروپا دربست سرمشق او بود و البته که اروپای انقلاب فرانسه و عصر روشنایی در حالی که در چنان روز‌هایی که حضرات راه افتاده‌اند اروپا دیگر اروپای انقلاب فرانسه نیست. اروپای کمپانی‌های هند شرقی. است اما رهبر روشنفکر شرقی هنوز خواب خوش عصر روشنایی اروپا را می‌بیند و متوجه استعمار نیست. و اصلاً متوجه تاریخ ولایت خود نیست. وگرنه میدانست که تشیع حتی در دوره‌های جنینی خود -از زمان آل بویه به این سمت تا دوره صفوی- همیشه نوعی نهضت استقلال طلبانه بوده است در مقابل خلافت بغداد. و اگر به زبان سیاست و اقتصاد حرف بزنیم، نوعی وسیله دفاع بوده است از مردم محلی در مقابل غارت حکام بغداد و عوارض و عشور و کسور و باج و جزیه‌ای که برایشان می‌بستند.

چهارمین پشتوانه آن موضع‌گیری روشنفکران اروپایی در مقابل مسیحیت این بود که مسیحیت (چه کاتولیک چه پروتستان چه ارتدکس) برای اداره امر معاش مردم راهی نداشت. یعنی که در حوزه عرف قدم نمی‌زد. بلکه تنها در حوزهٔ قدس عمل می‌کرد. و

به این دلیل بود که روشنفکران اروپایی در جستجوی بهترین راه اداره معاش مردم، آنهمه راه‌های عرفی پیشنهاد کردند. اخلاقیاتی که محتوای اصلی انجیل‌ها و رساله‌های رسولان است، اشاره‌ای به مبحث عقود و معاملات و سیاسات ندارد. و روشنفکر اروپایی که قانون را از رم می‌گرفت و فلسفه را از یونان و در مقابل می‌دید که مسیحیت با همان اخلاقیات سادهاش دعوی سلطنت زمینی هم دارد، به تلاش افتاد و عاقبت قوانین عرفی وضع کرد. اما اسلام و بخصوص تشیع، از این همه مباحث و در همه زمینه‌های عرفی فراوان قانونگذاری کرده است. بحث در این نیست که همۀ آن قانونگذاری‌ها تا به امروز توجیه شدنی است و مراعات کردنی که پیش از این به اشاره‌ای از آن گذشته‌ام. بحث در این است که شاید به همین علت که اسلام و تشیع در زمینه عقود و معاملات و سیاسات دیگر جای حرفی برای روشنفکران این سوی عالم باقی نگذاشته بود. چنین رخ داد که روشنفکر مسلمان یا ایرانی در مقابل مذهب به تعارض برخاست. چون هم اکنون نیز با همۀ غربزدگی‌ها که مسلط برامور معاش مردم است، هنوز فصول معتبری از حقوق و قوانین مدنی و جزائی اغلب ملل مسلمان بر قرآن و سنت نهاده است. اما چون:

«آزادی از عبودیت استبداد آزادی از قیود دین را همراه داشت، چون استبداد و اختناق دین در قرون گذشته یگانه حربه دودم اختناق مردم بود. تاریخ قرون وسطی گواه روشنی است که جنایات و قصابی‌ها با قدرت دین انجام می‌گرفت و دستگاه سیاسی، آلتی بود در دست کنائس. به این جهت انقلاب‌ها نخست در مقابل فشار

کنائس شروع شد و عکس العمل آن همین روح انکار و دشمنی با دین و مادی‌گری است [...] و چون در غرب آزادیخواهی در مرحله نخست همان آزادی از چنگال نمایندگان خونخوار مسیح رحمت، بود در هرجا این کلمه طرفدار یافت با همان مفهوم ملازم گردید و مسلمانان نیز مبتلا به عکس العمل اعمال کنائس و بعضی از عالم نمایان مسلمان نظیر آنان شدند...[۳۱]»

پنجمین و مهمترین پشتوانه‌های آن تعارض روشنفکری و مسیحیت در اروپای از قرن هیجدهم میلادی به بعد، این بود که اروپای صنعتی شده و دست یافته به مستعمرات به روشنفکر قدرت انتخاب می‌داد یعنی که روشنفکر اروپایی حتی در آن هنگام که دسترسی به تعداد کثیر خوانندگان نداشت (هنوز صدسال نمی‌گذرد که بیسوادی از اروپا رخت بر بسته)، مختار بود که به یکی از سه جناح هیأت حاکمه پناه ببرد و کالای روشنفکری خود را به هریک از این سه عرضه کند: حکومت - کلیسا - کمپانی. و خوشبختی فعلی روشنفکر اروپایی در این است که اکنون پای چهارمی نیز به عنوان مردم برای خرید کالای روشنفکری خود دارد، که ما اینجا هنوز

نداریم. به هر صورت - گرچه آن سه پایی - یا سه پایه‌ای[۳۲] که بر شمردم، در آخرین تحلیل یکی بیش نبودند و نیستند، اما هر سه متوجه این نکته بودند و هستند که اگر دریچه اطمینانی پیش پای روشنفکر نگذارند چه خطر‌ها که برخواهد خاست! چنانکه اکنون با بازگشت کادر‌های اروپایی از الجزایر یا اندونزی یا افریقا در سراسر اروپا برخاسته است. توجهی بکنید به انقلاب‌های دانشگاهی. به وقایعی که در این سه چهار سال اخیر از آمستردام تا رم، و از لندن تا پاریس را فلج کرده است. به هر جهت روشنفکر اروپایی که برسر سفرة دائرة المعارف نشسته بود و از انقلاب کبیر فرانسه ارث می‌برد و از توبره آویخته سربازان ناپلئون جیره می‌خورد، مختار بود. مردم تازه به حقوق بشری (بورژوازی) خود واقف می‌شدند، و روحانیت که در واتیکان سلطنت داشت و هنوز دارد و حکومت که مثل همیشه و در همه جا مدام پولی یا مقامی یا صله‌ای یا شغلی برای تیمار روشنفکران دارد و دست آخر کمپانی‌های عاج و طلا و الماس و نفت که در به در دنبال داوطلب می‌گشتند و می‌گردند برای نظارت در کار فلان شعبه آسیایی یا افریقایی خویش به این ترتیب روشنفکر اروپایی متاع خود را (آراء - آثار - عقاید) مجبور نبود تنها به یک خریدار عرضه کند که خریدار تک همیشه انحصارطلب است و همیشه نرخ خود را تحمیل می‌کند. او از سلطه مسیحیت، به کمپانی پناه می‌برد[۳۳] و از این هر دو به حکومت و از این هرسه، به مردم. بسته به همتش و دیدش و فحوای کلامش. اگر حکومت سخت می‌گرفت و سانسور در کار بود، می‌رفت و به عنوان نماینده کمپانی هشت - ده سالی در سومالی یا رودزیا یا سلب می‌ماند و آب‌ها که از آسیاب‌ها می‌افتاد، بر می‌گشت با انبانی پرتر از تجربیات و دیده‌ها و شنیده‌ها. و تازه پخته‌تر هم شده بود.[۳۴] و اگر مذهب سخت می‌گرفت و طرد و تکفیر در کار بود، پناه می‌برد به حکومت که لائیک بود. یعنی غیر شرعی بود و زیر بال فلان وزیر یا دربار برای خود مأمن سالمی دست و پا می‌کرد؛ یا اصلاً اگر این هر سه دستگاه جای نفس کشیدن او نبود پناه می‌برد به مطبوعات و مردم و منبر‌های فراوانی که احزاب و جرگه‌های سیاسی و مجالس قانونگذاری به او عرضه می‌گردند.

و اما روشنفکر ایرانی؟ که هرگز چنین دست بازی در انتخاب نداشته است و هنوز ندارد، از اوان آشنایی با فرنگ تا به امروز مدام گرفتار یک دور و تسلسل احمقانه است میان روحانیت و حکومت. این دو قدرت اصلی که در هر قدمی باید حسابشان را نگهدارد در این جا مردم که هنوز خوابند و هنوز قدرتی و بازار خریدی برای آراء و آثار او نشده‌اند (بیهوده نیست که اسم بسیاری از کتاب‌های انتقادی و اجتماعی صدر مشروطه «دوران بی‌خبری» است یا «بیداری» افکار و از این قبیل...) کمپانی هم که اینجا دست راست استعمار است. یا اصلاً عامل خارجی است و روشنفکرش را عین حضرت «پیترایوری» با خود از انگلیس می‌. آورد روحانیت نیز که چون از همان آغاز کاردم خروس کمپانی تنباکو را در جیب ملکم خان دید، او و فرنگی۔ بازی‌هایش را تکفیر کرد ناچار می‌ماند فقط و فقط حکومت؛ از قضیه تحریم تنباکو بگیر تا به امروز در تمام این صدساله اخیر روشنفکر ایرانی با هوایی از اروپا و آمریکا در سر و مردد میان قدرت حکومت‌ها و عزلت عارفانه و خسته از مردم و بی‌خبری‌شان و کلافه از تحجر روحانیت در آخرین دقایق حساس برخورد‌های سیاسی میان روحانیت و حکومت که اغلب طرف حکومت را گرفته است. چرا که تنها حكومت‌ها قادر بوده‌اند که به اتکاء پول نفت بهترین مزد‌ها را به او و به آراء‌اش بدهند و در مقابل آراء تعدیل شده او رفاه زندگیش را تأمین کنند.

این پشتوانه‌های اصلی روشنفکر اروپایی بود در معارضه با مذهب و دیدیم که از هیچکدام آن‌ها روشنفکر ایرانی را سهمی نیست. پس چرا این معارضه مدام میان روشنفکر و روحانیت؟ بخصوص اگر از نظر مارکسیسم به قضیه بنگریم. درست است که «مذهب=افیون عوام الناس» هنوز دستورالعمل کلی است برای احزاب کمونیستی که «قدس» و «شرع» دیگری را می‌خواهند جانشین کنند؛ اما نگاهی بکنید به موضع گیر‌های «گاندی» که در هند به کمک مذهب به جنگ با استعمار برخاست و به آنچه بودایی‌های ویتنام کردند در کمک به ویت کنگ و به آنچه در اغتشاش‌های اروپایی می‌گذرد با شرکت جناح چپ کلیسا و به آنچه در الجزایر گذشت برای طرد فرانسوی‌ها و به آنچه هم در ولایت خودمان گذشت در قضیه تنباکو در مشروطه در نهضت ملی و در ۱۰ خرداد که به هر یک از آن‌ها اشاره دیگری خواهم کرد اما فعلا توجه کنیم به زیر بنای اصلی مارکسیسم که می‌گوید: اصل، مبارزه طبقاتی و جدال فقر و غنا، مسائل اقتصاد است که محرک نهضت‌های اجتماعی است. و غالب روشنفکران ما در این مسأله اخیر-غافل از این مفهوم اصلی مبارزه طبقاتی و لزوم تکیه بر روی-آن گمان کردند که فقط فرمایشات (! ) ولتر و دائرة المعارف‌نویسان بود که انقلاب کبیر فرانسه را پیش آورد یا فقط فرمایشات (! ) ضد مذهبی مارکس بود که در انقلاب روسیه کارگر شد و به همین دلیل در هر نهضتی فقط تکیه بر روی معارضه با تشیع و روحانیت کردند و به نوعی قدم جای قدم گذاشتن. یکی لامذهبی کرد میرزا آقاخان (کرمانی دیگری دائرۃ المعارف


نویس شد (دهخدا) و حتی «ارانی» که اولین نفر بود که کوشید تا معارضات طبقاتی را در مجله «دنیا» توضیح بدهد نیز غافل نماند از تظاهرات لامذهبی و حزب توده که خود تابعی بود از محرکی که شخصیت پرستی استالین را در تمام دنیا تبلیغ می‌کرد نه به عنوان یک ایسم سیاسی که به عنوان مذهبی. جدید. و اگر کار سید جمال الدین افغانی نگرفت یکی هم به این دلیل بود که نتوانست مثلاً میرزا آقا خان را از تظاهر به لامذهبی باز دارد تا فقط به معارضه با سلطنت جابر قاجار بسنده کنند و به این طریق انگ تکفیر روحانیت متحجر زمان را هم برای‌ایشان خرید و هم برای خود و به این صورت بود که نهضت‌ایشان منزوی ماند و به جماعت دسترسی نیافت و بی‌اثر شد. ارزیابی حرکت‌های روحانیت و روشنفکری

اکنون می‌خواهم با نگاهی سریع حاصل مبارزات اجتماعی صدساله اخیر را طرح کنم و نشان بدهم که هر جا روحانیت و روشنفکری زمان با هم و دوش به دوش هم یا در پی هم ‌می‌روند در مبارزه اجتماعی بردی هست و پیشرفتی و قدمی به سوی تکامل وتحول. و هر جا که این دو از در معارضه با هم در آمده‌اند و پشت به هم کردهاند یا به تنهایی در مبارزه شرکت کرده‌اند از نظر اجتماعی باخت هست و پسرفت و قدمی به سوی قهقرا. تا منع تنباکو روحانیت و روشنفکری به موازات هم و در تباعد از یکدیگر گام می‌زنند و هر دو بی اثرند. در ماجرای تحریم تنباکو که روحانیت به تنهایی عمل کرد و ظاهراً برد یعنی که دست استعمار را از تنباکو کوتاه کرد چون روشنفکر زمانه و نیز حکومت را به وحشت انداخته بود تنهاش گذاشتند و نتیجه برد در تنباکو باخت بزرگتری شد در ماجرای امتیاز گمرك و نفت که هنوز گرفتار این دومی هستیم.

در قضیه مشروطه گویا از آن ماجرا درس عبرتی گرفته شد که روحانیت و روشنفکری پا به پای هم حرکت کردند و ناچار مختصر بردی داشتند و اگر این برد مختصر بود به علت این بود که جناح راست روحانیت از نهضت برید و همه- چه مردم چه حکومت چه روشنفکران- دانستند که روحانیت دربست به مشروطه تن نداده است که اگر داده بود دست شاهزادگان قاجار و اشراف زمان چنان از حکومت کوتاه می‌شد که حتی در دورۀ پس از کودتا نیز نتوانند بلند کنند تا حتی امروز دچار نوادگان‌ایشان باشیم.

بعد قضیه کودتا است و تعویض سلطنت؛ که روحانیت به آن رضایت نداد. از مدرس نماینده مجلس گرفته تا حاج مجتهد شیرازی که به مجلس مؤسسان نیامد اما روشنفکران رضایت دادند و این شد وسیله‌ای تا در سراسر دورهٔ بیست ساله پیش از شهریور به روحانیت سخت گرفتند.[۳۵] بعد قضایای شهریور است و دوره هرج و مرج که بازار روحانیت و روشنفکری در تباعد از یکدیگر عمل می‌کنند ناچار حزب توده و به تبع او نیروی سوم بی‌اثر می‌مانند و گرچه هر یک از این دو فریق کمک فراوان به نشر آراء واصول اجتماعی کردند و حاصل روشنفکری زمان خود را صدچندان بیش از دوره بیست ساله پیش بردند اما چون هر یک از‌ایشان به تقلید از دیگری در چپ نمایی و تعارض با مذهب پیشدستی کرد عاقبت در شکستن بندهای اجتماعی ناموفق ماندند و حرف و سخن‌ایشان شد ابزار نمایش برای کسانی که امروز مصدر امورند.

بعد قضیه ملی شدن نفت است و عروج جبهه ملی که با تمام کار شکنی‌های حزب توده چون روحانیت و روشنفکری لیبرال زمان در عمل ضد استعماری خود متحد، بودند مرد کوچه به حرکت در آمد و سرانجام کار نهضت به جایی کشید که برای شکسته شدن مداخله مستقیم کمپانی را لازم داشت و تازه به عقیده من حتی در این شکست نیز یکی از دلایل روگرداندن کاشانی و بقایی را از مصدق و جبهه ملی باید دانست.

از آن واقعه به بعد تنها تصادم مردم مذهبی و فاقد رهبری

را داریم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ با قوای مجهز ارتش در این واقعه نیز روحانیت به تنهایی عمل کرد چرا که حتی روشنفکر زمان او را نماینده ارتجاع خواند و گمان کرد حضرات به قصد باز گرداندن مالكیت یا حجاب زنان به اعتراض برخاسته‌اند؛ و ناچار نتیجه شکست بود و از آن به بعد نیز گرچه از نو روشنفکر و روحانی هر یک به راه متباعد خود ‌می‌روند، اما نشانه‌هایی در دست است که متوجه کار یکدیگر و هدف‌های مشترک شده‌اند.

اکنون اجازه بدهید همین نگاه سریع را در یک خط به صورت نموداری رسم کنیم:

در تحریم تنباکو، روحانیت پس از سیصد سال (از اوان صفویه) جلو حکومت‌ایستاده است. به علت غیر مترقب بودن و در عین حال مستقیم بودن حضور عامل استعمار در تن کمپانی «رژی»، و دلالش میرزا ملکم خان «روشنفکر»! در قضیه مشروطه وحدت نظر و عمل است در معارضه با حکومت‌های دست نشانده و قرضه بگیر و معاهده بند و امتیاز دهنده، این وحدت نظر و عمل روحانی و روشنفکر تا آنجا می‌رود که نوع حکومت عوض می‌شود. اما مشروطه دیرپا نیست چرا که روحانیت احساس غبن کرده است و خود را کنار کشیده. این است که آن پنج نفر نمایندگان عالم شرع حتی یک بار در مجلس شرکت نکردند. به واقعه کودتا که حرکت مجددی است از طرف، حکومت برای ثبات بیشتر یافتن فقط روشنفکران زمان رضایت دادند؛ این است که مرد کوچه به آن بیگانه ماند تا فرزندش در مدارس جدید التأسیس سرود خواندن بیاموزد. اما همین فرزندان در دوره جنگ دوم بین‌الملل -(۲۵-۱۳۲۰) یاغی شدند و شدند خوراك نهضت‌های چپ و آن وقت در قضیه نهضت ملی است که از نو روشنفکر و روحانی در عمل ضد استعماری وحدت نظر و عمل می‌یابند و به کمک همان، فرزندان اساسی میریزند برای شروعی که به علت دخالت مستقیم استعمار معوق می‌ماند و بعد هم حرکت جناح کاملاً مذهبی بورژوازی است و آن واقعه اسف‌آوره ۱ خرداد ١٣۴۲ و این حرکت چنان شدید بود که نه تنها به «آنارشیسم» انجامید حتی شرایط وجودی را برای خود نفی کرد عین همین قضیه است در مورد حضرت خمینی رهبر روحانی وقت که در مقابل بی حرکتی عظمای روحانیت (سکوت بروجردی در سراسر عمر در مقابل حکومت و بی‌اعتنایی اسلاف او تا سیدابوالحسن اصفهانی که در نجف می‌نشست) چنان شدید بود که حتی جامعه اصلی روحانیت از دلبستگی به او سر باز زد چرا که منافع خود را در خطر دید. و درست که دقت می‌کنیم گویا در ایران همیشه همین طور‌ها بوده است. یعنی در مقابل سکون و سکوت (اینرسی) مسلط بر مؤسسات و آدم‌ها و مغز‌ها، ناگهان یکی به قصد ایجاد تحرك سر بر می‌دارد و این سر برداشتن چنان تند و ناگهانی می‌شود یا می‌نماید (چون سکوت عظیم است) که شرایط وجودی آنکه جنبیده از دست می‌رود و زیر پایش خالی می‌شود نمونه‌ها را فراوان داده‌ام. اما عاقبت‌ها: اعدام، تبعید، سکوت اجباری و پناه بردن به درویشی. و تازه این همه خود حربه دودمه‌ای است برای دوام همان سكوت وسلوك. یعنى که اینهمه عزیزان شهید شدهاند یا تبعید شدهاند از دست رفته‌اند تا مرد عادی و مؤسسه عادی و نفر عادی در سکون و سکوت خویش وسیله ارضای خاطری داشته باشد.

اگر در این مقیدات اندکی درنگ کردم به قصد این بود که نشان بدهم در چه زمین‌های و با چه معیار‌هایی به ارزیابی حدود روشنفکری در قلمرو روحانیت خواهم پرداخت. به هر صورت سؤال این است که در چنین وضعی از زمانه که ما داریم و با دریایی از نفت و با اجباری که در گسترش تعلیمات عمومی و ارتباط‌ها و علم و هنر هست و با چنان سوابق تاریخی و با چنان نطفه‌ای از قیام در مقابل حکومت که در متن تشیع مندرج است و با آن اعتقاد به ظهور که در زندگی روزانه اکثریت مردم مملکت مسلط بر دیگر اعتقادات است، روحانیت را از نظر روشنفکری چگونه باید ارزیابی کرد؟

سؤال درازی شد. و به این مناسبت پیش از پرداختن به پاسخ آن باید به دو قضیه «انتظار» و «اجتهاد» اشاره کنم.

در این بحث سخنی از این بابت رفت که روشنفکری مختصه دورانی است که آدمیزاد بی‌اتکا به هیچ قدرت ماوراء طبیعی جرأت

این را می‌یابد که سرگذشت (ونه سرنوشت) بشری خود و همنوعان خود را در دست بگیرد و در جستجوی ملاک‌ها و معیار‌های زمینی برای اداره جماعات به علم تکیه می‌کند و معیار‌های سنتی و و آسمانی را کنار می‌گذارد و تجربه را جانشین «سکوت» می‌کند. اگر با این ملاك به دستگاه روحانیت توجه کنیم بخصوص در عالم تشیع که به اجتهاد و فتوا قائل است - می‌بینیم که تشیع خود در اصل نوعی روشنفکری بوده در درون کلیت اسلامی که به آن اشاره شد. معایب و محاسن این دو اصل شیعی را بسنجیم.

نخست اجتهاد. به این معنی که عالم صاحب فتوا، در غیاب امام زمان مکلف است که با توجه به مقتضیات روز، یعنی با توجه به تحولاتی که لازمه گذشت زمان و پیشرفت زمان و پیشرفت اجتماعات است و نیز با توجه به گسترش دنیای ملموس بشری که با کمک ابزار و وسایل جدید حاصل می‌شود و روز به روز افقهای بازتری را پیش روی او می‌گذارد (مثلاً اینکه در نواحی قطبی با شب و روز‌های بلند شش ماهه تکلیف نماز و روزه چیست؟ یا در کرات دیگر؟ و راستی قبله در ماه به کدام سمت است؟ ) بر زمینه نص قرآن و متن سنت و در مرحله سوم با تکیه به عقل و منطق رأی بدهد و تکلیف عادات و آداب مذهبی و معاملات (مثلاً برنج زكاة ندارد چون عرب جاهل آن را نمی‌شناخته) و عقود مردم را معین کند. صرف نظر از ظاهر امر و مقرراتش و اینکه فتوای مجتهدان تاکنون در چه مقوله‌های عبثی عملی می‌شده است و صرف نظر از این که تکیه به متن قرآن و سنت در مرحله اول است و ناچار دست و پای عقل و منطق و تجربه را می‌بندد؛ با اینهمه محتوای فکری این تکلیف یعنی سرگذشت بشری را در دست گرفتن و به کمک عقل و منطق معضلات امور اجتماعی را حل کردن بخصوص که هم متن سنت و اخبار را و هم نص قرآن را در حوزه تشیع تفسیر می‌کنند. یعنی که چندان قشری و تعبدی عمل نمی‌کنند که مثلاً وهابی‌ها یا مجموع اهل سنت در این باره توجه کنید به این یکی دو مسأله ظاهراً شرعی، که از یک رساله مذهبی چاپ اخیر عیناً نقل می‌کنم: «مسأله ۵- اگر در روابط تجارتی و امثال آن (با غیر مسلمین) خوف استیلای اجانب بر حوزۀ (مرکز) اسلام و بلاد مسلمین باشد چه استیلای سیاسی یا غیر سیاسی که باعث استعمار خودشان و بلادشان میباشد هر چند استعمار معنوی (یعنی استعمار فکری و مسلکی و نوع آنها) باشد واجب است بر همه مسلمین دوری کردن از آن روابط و آن روابط حرام است... » «مسأله۹- اگر بعضی از زمامداران دول اسلامی یا وکلای مجلسین (شورا و سنا) باعث نفوذ اجانب شدند در مملکت اسلامی - نفوذ سیاسی یا اقتصادی - به طوری که خوف و خطر داشت براساس اسلام یا بر استقلال مملکت، هر چند آن خطر آینده باشد، خائن خواهد بود و در هر پستی باشد از مقام خود معزول است. بر فرض اینکه به حق اشغال کرده باشد. وواجب است بر ملت مسلمان او را مجازات کنند هر چند با مبارزه منفی باشد مثل ترك معاشرت و ترك معامله و دوری کردن به هر راهی که ممکن است و واجب است کوشش کنند برای اخراجش از همه شؤون سیاسی و محرومش کنند از تمام حقوق اجتماعی.»[۳۶] ملاحظه می‌کنید که روحانیت در چنین موضعی نه تنها یجوز و لایجوز گوینده به آداب طهارت و نجاست نیست بلکه متوجه مسائل اساسی زمانه است و حتی دعوی رهبری دارد و به جای تكفیر فلان روشنفکر اکنون به تکفیر فلان عامل استعمار پرداخته است. اگر به دقتی که در طرح مسأله و در جوابش شده است توجه کنیم چاره‌ای نیست جز اینکه بگوییم روحانیت گرچه به صورت استثنائی اما به هر صورت دارد به آن بیداریی می‌رسد که حاصل تجربیات سیاسی از ۱۳۲۰ به این سمت است[۳۷]. درست است که عالم صاحب فتوا معمولاً در بند این مقولات نیست و بیشتر دچار عنعنات اخبار و سنت می‌ماند و چنین نیست که همیشه بتواند به ملاك عقل و احتیاج زمانه عمل کند و صرف نظر از مثال‌های استثنائی که آورده‌ام عادة بهمان یجوز ولا یجوز‌ها مشغول است و همین نیز موجب به بن بست کشیدن کار، روحانیت اما اگر روشنفکر زمانه بتواند به این مورد استثنائی پروبال بدهد آیا گمان نمی‌کنید هم از تحجر روحانیت کاسته خواهد شد و هم تعارض روحانی و روشنفکر کم کم از بین خواهد رفت؟

نمونه‌های درماندگی روحانیت یجوز ولا یجوز‌کننده به طهارت و نجاست را می‌شناسیم. بترتیب در مقابل مشروطه که آن را با بیگری خواندند؛ سپس در مقابل افتتاح مدارس به سبک جدید؛ سپس در مقابل لباس متحد الشكل و کلاه پهلوی و لگنی و سپس در مقابل کشف حجاب و سپس در مقابل رادیو و تلویزیون و تقسیم املاك و سپس در مقابل حتی «فیلم» «حج» که آن را «خردجال» خواندند. و اگر در قضیه مخالفت‌ایشان با لباس و کلاه و کشف حجاب فحوای گنگی از مخالفت با تظاهر به غرب (غرب زدگی) نهفته بود، در دیگر موارد هیچ عامل دیگری نهفته نیست جز ترس از بازشدن هر دریچه تازه‌ای به ذهن مرد عادی کوچه و همین است که ارزش رهبری روحانیت را در عمل به صفر می‌رساند.

دوم انتظار. که در غرب زدگی بسرعت اشاره‌ای به آن کرده‌ام. نخست ببینیم «انتظار» یعنی چه؟ یعنی انتظار ظهور امام دوازدهم که فرد آخر است از سلسلهٔ «عصمت»، و حق اولی دارد به «حکومت» و «صاحب الزمان است و «اعلیحضرت ولی عصر» عجل الله تعالى فرجه و این‌ها یعنی چه؟ یعنی که به اعتقاد شیعه، شرط اساسی برای «حکومت» بر ملت اسلام «عصمت» (بیگناهی) است. یعنی که حاکم زمانه باید از خاندان طهارت باشد که معصوم از گناه‌اند. یعنی که خاندان پیغمبر و فرزندانش و نوادگان دختری‌اش. و این‌ها نیز به دنبال همان اصل اعتقادی اسلام صدر اول که تنها برای صاحب «کلام» و صاحب «وحی» حق «حکومت» بر مردم را می‌شناخت. و نه تنها خدمتگاری صاحب کلام را برای صاحب «امر» تحمل نمی کرد بلکه هیچ صاحب امری را اگر با عالم بالا در ارتباط (وحی) نبود نمی‌پذیرفت.

نتیجه اول این اعتقاد به «انتظار» اینکه هر حاکمی در غیاب امام زمان «غاصب» است و این خود جرم مقاومت تشیع در مقابل حکومت‌ها و سر نسپردن او به «اولوالامر» که به آن بار‌ها اشاره کرده‌ام.

نتیجه دوم اینکه چه بسیار مدعیان صاحب الزمانی که از قرن سوم هجری به بعد قیام کرده‌اند و همۀ‌ایشان نیز ناکام مانده‌اند. چرا که صاحب الامر نبوده‌اند.

اما نتیجه -سوم و مهمترین آن‌ها- که در بحث فعلی ما مورد احتیاج است، اینکه پس روحانیت تشیع با چنین اعتقادی اشتباه می‌کرده است که در نهضت‌های اجتماعی (تنباکو- مشروطه- ملی شدن نفت) شرکت می‌کرده. و می‌دانیم که اکثریت روحانیان نیز در این نهضت‌ها شرکت نکردند؛ بلکه برگزیدگان‌ایشان شرکت کردند و چون هر نهضت جنبه‌های عمومی گرفت و مرد عادی کوچه را نیز بحرکت در، آورد آن وقت جامعه روحانیت نیز به سکوت علامت رضا، آن نهضت‌ها را پذیرفت. دیدیم که اگر در قضیه تنباکو برد موقت با روحانیت بود باخت بزرگتری بدنبال آمد که اعطای امتیاز نفت باشد و در قضیۀ ملی شدن صنعت نفت نیز گرچه روحانیت مؤثر بود اما با بین‌المللی شدن نفت و سلطه مجدد استعمار و خلع ید کامل از، روحانیت لطمه اصلی به همه خورد. بخصوص در نهضت مشروطه گویا حضرات روحانیان شرکت‌کننده، گمان میکردند که سلطنت را از غاصبان حق و مقام «امام زمان» پس خواهند گرفت یا دست کم حکومت که به شورا بدل شد‌ایشان را نیز به نمایندگی «صاحب الامر در آن حقی خواهد بود. ولی با خلع ید از روحانیت که حاصل اصلی مشروطه بود گویا امروز حق داریم که نظر شیخ شهید نوری را صائب بدانیم که به مخالفت با مشروطه برخاست و مخاطرات آن را برای روحانیت گوشزد کرد. چرا که او میدید که مشروطیت به جای خلع ید از حکومت جبار زمان سلطنت (قاجار از روحانیت خلع ید خواهد کرد به این طریق روحانیت یا باید در این اصل اعتقادی تجدید نظر کند و سپس در نهضت‌ها شرکت کند یا اگر به اصالت این اصل اعتقادی باقی است از شرکت در امور اجتماعی و نهضت‌ها خودداری کند.

این مختصر چون و چرایی دربارۀ اصل انتظار در حوزه مسائل اعتقادی اما خارج از حوزه‌ایمان و اعتقاد و به عنوان یک مسأله اجتماعی این انتظار فرج موعود محاسنی دارد و معایبی که میشمرم و اول معایب را:

نخستین این معایب بی‌تکلیفی مردم است در انتخاب جانشین امام؛ یعنی در انتخاب مجتهد اعلم جامع الشرایط. آن هم برای مرد عادی کوچه که حتی در طهارت و نجاسات محتاج راهنمایی است چه رسد به تشخیص ارجحیت و اعلمیت فلان صاحب فتوا بر دیگری. اگر قرار باشد چنانکه رسم است پس از مرگ هر صاحب فتوای اعلم و ارجح چندسالی منتظر ماند تا خود به خود یکی از علمای طراز اول پیشوایی خود را به کرسی بنشاند و دیگران را به سرسپردن وا دارد؛ معلوم نیست اگر در این فاصله احتیاج به حضور صاحب فتوا و رأی قاطعش در مسائل حاد عقود و معاملات و اجتماعیات شد، چه باید کرد؟

دومین این معایب دست بسته ماندن خود صاحبان فتوا است در مواقع حساس اجتماعی که به ترس از پذیرفته شدن یا نشدن معمولاً صلاح را در سکوت می‌بینند و قضایا را به پیش آمد و اگذاشتن. عاقبت چنین اهمالی نیز از پیش روشن است.

سومین این معایب آنکه به انتظار چیزی یا کسی که نیست یا هنوز نیامده است ماندن؛ یعنی که واقعیت موجود را فراموش کردن و تنها به‌امیدی و به خاطر آن وقایع روز وزندگی موجود را فراموش کردن یا حل همه مشکلات را به روزی حواله کردن که ظهور رخ بدهد. آیا گمان نمی‌کنید که این خود بزرگترین علت قضا و قدری بودن است؟ مهمل گذاشتن عمل و تصمیم نیز از همین جابر میخیزد و کار امروز را به فردای نامعلوم افکندن که همه از بزرگترین موانع حضور و حصول روشنفکری‌اند و مانع اشاعه آن؛ که تصمیم بجا و عمل در مواقع حساس و اظهار رأی علنی را می‌طلبد.

با این نکته اخیر کاری نمی‌توان کرد اما دو عیب قبلی را که بر شمردم می‌توان با پذیرفتن طرح «شورای اجتهاد» به جای

پیشوای واحد مذهبی پذیرفت که از طرف جناح مترقی روحانیان نیز پذیرفته شده است.[۳۸]

و اما محاسن انتظار در قدم اول تمکین نکردن از اولوالامر. به این استدلال که در غیاب معصوم که تنها فرد لایق حکومت است همۀ حکام زمان به اعتقاد شیعه غاصبند. و به این ترتیب شیعه هیچ الزامی یا اجباری در اطاعت از حکومت‌ها ندارد که هیچ بلکه همیشه دلیلی نیز برای مقاومت در قبال ظلم‌ایشان دارد. در عین حال که این امر خود بزرگترین مانع است برای استقرار یک دستگاه اداری دقیق دولتی، بزرگترین تکیه گاه روشنفکری هم هست برای روحانیت. چنان که گذشت تاریخ ما پر است از امام زمان‌هایی که با تکیه به همین اصل در مقابل حکومت‌ها قیام کردند و مدعیانی داشتند. اگر شیعه سخت مالیات می‌دهد؛ اگر به سربازی رفتن جوان دهاتی عزایی است برای خانواده‌اش؛ اگر همه کار‌ها را از حکومت می‌خواهیم؛ اگر مدام مؤدی دولتهاییم و در نظر حکومت همیشه چون فضول باشی جلوه می‌کنیم؛ و اگر پول حکومت‌ها این چنین حیف و میل می. شود چرا که آنرا پول «مظلمه می‌دانیم... و بسیاری عوارض دیگر هم از این اعتقاد بر میخیزد و روحانیت به همین جا است که پایبند است چرا که از این اصل اعتقادی اعاشه هم می‌کند. کارمندان دولتی که حقوق خود را پیش یک روحانی حلال می‌کنند

مواردی نادری نیستند.

دومین نکته این که انتظار فرج برای شیعه یعنی انتظار روزی که دنیا پر از عدل و داد خواهد شد. نه تنها ایران یا سرزمین‌های شیعه نشین بلکه همۀ دنیا. و آیا این خود نطفه یک‌ایده‌آل جهانی نیست در دل هر عامی عادی؟ و مستمسکی نیست تا هر کدام ما به موجودیت حقیر واقعیت‌ها تسلیم نشویم و در انتظار روز بهتری باشیم؟ به هر صورت این اصل اعتقادی نوعی سکوی پرش ذهنی است برای هر شیعه تا از آن به دنیای آرزو‌ها بپرد و حقارت آنچه در دست دارد او را از افزون طلبی و عدل جویی باز ندارد.

این بود معایب و محاسن انتظار؛ شما خود قضاوت کنید. و به هر صورت ما به علت همین معایب و محاسن است که گاهی میرزای شیرازی را داریم و گاهی شیخ شهید نوری را و گاهی هم حضرت خمینی را[۳۹]. در عین حال که اغلب اوقات روحانیت بی‌هیچ در کی از سیاست، و نه در بند منافع طبقات محروم و نه محتوای زمان و مکان را دریافته به صورت آلت فعل حکومت‌ها عمل می‌کند. و در این موارد همان حکمی بر روحانیت رانده است که بر اکثریت خیل روشنفکران که اگر‌ایشان نان یکی از مشاغل روشنفکری را می‌خورند آنان نیز نان یکی از مشاغل روحانی را می‌خورند.

وقتی میرزای شیرازی با یک فتوا به تحریم تنباکو امر می‌دهد به اتفاق رأی همۀ نویسندگان تاریخ مشروطه کمر یک کمپانی خارجی را می‌شکند (رژی) و در عین حال آبروی روشنفکر زمان خود را می‌برد (ملکم خان). و اگر از نظر مبارزات طبقاتی به این قضیه بنگریم او نیز به صورت ساده‌اش مدافع بورژوازی محلی تهیه‌کننده توتون و تنباکو است و در مقابل هجوم استعمار انحصارطلب خارجی‌ایستاده است. درست است که این پیروزی مقدماتی به ضرر نهایی روحانیت تمام شد چرا که هم کمپانی و هم حکومت‌های دست نشانده و هم روشنفکر خدمتکار حکومت دریافتند که حریف اصلی کیست تا به آن طریق که می‌دانیم در مشروطه و پس از آن دستش را کوتاه کنند. اما صرف نظر از این عواقب وقتی با چنین فتوا دهنده‌ای طرفیم نمی‌توانیم گمان کنیم که آخوندی است و قدمی از سر تعصب برداشته یا از سر خشکه مقدسی یا برای حفظ مقام و عنوان. متن این فتوا[۴۰] فریاد میزند که مردی است در لباس پیشوای مذهبی می‌خواهد سرنوشت بشری را در دست بگیرد. در چنین موردی حتماً با یک روشنفکر طرفیم یا در مورد بهبهانی و طباطبائی که گرچه صاحب فتوا نبودند اما به مشروطه یاوری دادند یا وقتی کاشانی با همه تنگ نظری‌های بعدی‌اش زیر فتوای ملی شدن نفت صحه گذاشت یا این مورد اخیر ۱۵ خرداد ١٣۴۲ و تبعید رهبر روحانی وقت... در تمام این موارد پیشوایی است روحانی که گردن از اطاعت «حکومت» و «لوح ازل» و «تقدیر» باززده و با ادعای رهبری در مسائل دنیایی دچار روشنفکری شده و قدمی برداشته به سوی عدالت و استقرار حقوق اجتماعی یا به سوی ایجاد مزاحمت برای حکومت‌های وقت. همه این بزرگان که بر شمردم بی‌اعتنا به حکم ازل و بی‌انتظار فرج و بی‌هیچ تسلیم قضا و قدری یا برای نفی همۀ آن‌ها، با یک فتوا یعنی با یک رأی روشنفکرانه قدم در راهی گذاشته‌اند که راه مبارزه اجتماعی است و به این قصد که رهبری جماعت مردم را در دست‌های بشری خود بگیرند و ممانعت کلند از تضییع حقوق ملتی که نه به بلای آسمانی دچار شده است. درست است که در برخی از موارد قیام روحانیت و حرکتش باشکست روبرو شده است - همچو مورد، اخیر که در آن رهبر روحانی چنان تند عمل کرد که شرایط زیستن خود را در مملکت دشوار کرد - و نیز ممکن است که گاهی فتوای یک روحانی یا عملش، منطبق با شرایط روز و حافظ منافع اکثریت مردم نباشد همچو مورد شیخ نوری - اما این هر دو شکست در قیام یا اشتباه در فتوا خود ناشی از بریدگی میان روحانیت و روشنفکری است اگر روشنفکر و روحانی هر یک ساز جداگانه‌ای نمی‌زدند و در موارد حساس نهضت‌ها - همچو مشروطه و ملی شدن نفت دوش به دوش هم عمل می‌کردند هرگز چنان اشتباهاتی یا شکست‌هایی پیش نمی‌آمد. اکنون با توجه به تمام این مقدمات که اندکی به طول انجامید جای روحانیت را در حوزهٔ روشنفکری معین کنیم و اگر درست‌تر گفته باشیم چنین جایی را در حوزه روشنفکر برای روحانیت پیشنهاد کنیم.

صرف نظر از این که هر یک از مشاغل روحانی - از صاحب فتوا بگیر تا روضه خوان دوره گرد و امام فلان روستا - در حکم یکی از مشاغل روشنفکری است به اعتبار کار فکریی که دارد و آموزشی که می‌دهد و سر و کاری که با «کلام» دارد - به گمان من روحانی آزاداندیش صاحب فتوا و مجتهد غیر خرافی را از آن نوع که برشمردم باید در مدار اول به دور هسته مرکزی روشنفکری قرار داد اگر نه در خود هسته مرکزی روشنفکری؛ به اعتبار اینکه صاحب فتوا صاحب تألیفاتی هست.[۴۱] چرا که در کار این صاحبان فتوا نه قصد انتفاع هست و نه قصد تبلیغاتی. علاوه بر اینکه گاهی نتایج کار‌ایشان خلق و ابداع است. اشاره می‌کنم به یکی دو فتوایی که در صفحات پیش آوردم و به فتوای تحلیل رادیو و تلویزیون و نیز فتوای سرمایه‌گذاری در بانک‌های دولتی و منع آن در بانک‌های خصوصی که حکایت از نوعی درك سوسیالیسم می‌کند. و گرچه این فتوا‌ها از طرف حضرت خمینی و حضرت حکیم نوعی نوشداروی پس از مرگ سهراب تلقی شد- بسکه روحانیت دیر می‌جنبد ولی به هر صورت غنیمت است.

پس از این دسته صاحبان فتوا که البته انگشت شمارند، خطبا و وعاظ و روحانیان طراز اول را در دسته دوم روشنفکران می‌گذارم که هر کدام در قلمرو نفوذ مذهبی خود، پیشوایی می‌کنند. همان‌ها که نمونه هاشان را در «مدرس» و «سید اشرف الدین نسیم شمال یا در «طباطبایی» و «کاشانی» و دیگران داریم. نمونه عالی این دسته «ملک المتکلمین» است.

پس از این دسته آخوند‌ها و پیشنماز‌ها و ملا‌های شهر‌ها و دهاتاند که در دسته سوم جایشان می‌دهم. ایضاً به اعتبار نتایج تربیتی که بر کارشان مترتب است از اخبار و سنتی که می‌آموزند و اساطیر مذهبی را که رواج می‌دهند و گره گشایی‌هایی که در حل و عقد امور معاش و معاد مردم مملکت دارند و آرامش و ناآرامی وجدان مذهبی مردم که به دست‌ایشان است.

پس از‌ایشان روضه خوان‌ها و منبری‌ها و مداح‌ها را در دسته چهارم می‌گذارم به اعتبار اینکه در کارشان قصد تبلیغاتی و انتفاعی بر دیگر مقاصد می‌. چربد. اگر در کار دسته‌های پیش قصد قربت می‌چربد، در کار این دسته از چنین قصدی کمتر سراغ می‌توان گرفت. که تا طی نکنند به منبر نمی‌روند و الخ...

در تأیید اثر تربیتی کار روحانیت اشاره به این نکته می‌کنم که هم اکنون علاوه بر دبیران و آموزگارانی که با سابقه روحانیت در فرهنگ و ثبت و دادگستری، در حدود ۲۰۰ مدرسه (دبستان و دبیرستان) اسلامی با حدود. ۵ هزار شاگرد در سراسر مملکت دایر است که علاوه بر برنامه‌های رسمی فرهنگی تعلیمات مذهبی نیز در آن‌ها مجرا است. علاوه براین ارزش تربیتی کار، روحانیت، بخصوص وقتی روشنتر می‌شود که متوجه باشیم که آن هشتاد درصد بیسوادان که راهی به مدرسه و کلاس و فرهنگ جدید ندارند تنها راه ارتباطشان با خبر و علم و فرهنگ از طرفی روحانیت است و از طرف دیگر رادیو و اگر نیمی از سهم مستدرکات شفاهی مردم عامی را نیز از آن رادیو بدانیم به هر صورت نیم دیگر از آن روحانیت است که در ماههای محرم و صفر و رمضان یعنی سه ماه از هر سال قسمت اعظم فکر و ذکر مردم را بخود مشغول می‌. دارند علاوه بر اینکه روحانیت به رادیو نیز با باز کرده است و در همان ماه‌ها که برشمردم روزهای فراوان داریم (دست کم الی بیست روز) که جز اخبار وقایع سیاسی، هیچ برنامه دیگری غیر از برنامه‌های مذهبی از رادیو پخش نمی‌شود؛ به این طریق تا وقتی که هنوز هم چون قرون وسطی قسمت عمده نقل بار فرهنگ و تحویل میراث سنتی به دوش روحانیت است و روشنفکران نتوانسته‌اند در این زمینه‌ها جانشین، بشوند نمی‌توان قدرت روحانیت را در نهضت‌های اجتماعی ندیده گرفت. بخصوص که اینجا هم روشنفکر و هم روحانیت در قلمرو استعمار بسر می‌برند که قدم اول غارتش غارت فرهنگی و سنتی محل است؛ و وضع او هرگز شباهتی به وضع روشنفکر و روحانی در ممالک متروپل ندارد که گاهی پیش روی هم‌ایستاده‌اند و بخصوص که قانون اساسی، تشیع را مذهب رسمی مملکت دانسته و حضور پنجتن از روحانیان طراز اول را برای نظارت در دستگاه قانون‌گذاری در مجلس لازم دانسته. بگذریم که به این ماده از قانون اساسی در طول این شصت سال مشروطیت حتى یكبار عمل نشده است و روحانیت حق دارد اگر به غیر قانونی بودن سراسر قوانینی که از تمام مجالس مشروطه گذشته است اعتراض کند. در وضع فعلی و با سخت‌گیری‌های نسبت به روحانیت (تبعید‌ها و حبس‌ها و نظارت بر منابر و تقلیل ایام سوگواری و آب و علف رساندن به آن دسته از روحانیان که خدمتگاری حکومت را بلدند و در مؤسسات نشر خبر همان کاری را می‌کنند که در عهد بوق می‌کردند.) چاره‌ای نیست جز اینکه یکی از این سه راه را برگزینیم:

۱-حکومت یا باید برای روحانیت مسؤولیت‌های در خور و بودجه در خوری بشناسد که طبق قانون اساسی شناخته شده است یا باید جرأت و شهامت بخرج بدهد و تکیه دولت را از پشت مذهب یا به عکس بردارد؛ یعنی که با اصلاح قانون اساسی دولت ایران را یک دولت «لائیک» اعلام کند که هیچ مذهبی در آن رسمی نیست در عین حال که همۀ مذاهب را برسمیت می‌شناسد.

۲-و روحانیت یا باید تن به تجدید نظر‌های اساسی بدهد در به رسمیت شناختن کشف حجاب و دست برداشتن از تکفیر هر تجدد خواهی و خزانه دولت را بیت المال شناختن و مالیات را جانشین خمس و زکات کردن یا به عکس و از این قبیل یا از دور تأثیر و تأثر اجتماعی خارج شدن و روز به روز بیشتر در پوسته متحجر خود باقی ماندن و سنگواره شدن.

۳-و روشنفکران یا باید با روحانیت از در مدارا در آیند و به اتفاق هم در مقابل حکومت‌ها تن واحدی بشوند که در مواقع حساس اجتماعی بتوانند ناظر بر اعمال‌ایشان در حوزه اجحاف و ظلم باشند یا باید هر چه زودتر جانشین وظایفی بشوند که روحانیت بعهده دارد. یا اگر به هیچ یک از این دو راه نرفتند ناچار به همین وضعی که دارند بسازند یعنی عاملی دو جانبه باشند برای تضعیف خویش و روحانیت به نفع حکومت‌ها.

ششمین و آخرین پشتوانه آن، معارضهٔ روشنفکر عصر روشنایی و اعقابش با مسیحیت ادبیات وسیع روشنفکری اروپا است. از ولترو روسو و دایرة المعارف بگیر تا آثار فلاسفه‌ای همچون برگسون وكانت و دکارت و هگل و ویلئام جیمز و نیچه و هایدگر؛ و از پرودن و با کونین و مارکس و پلخانف و انگلس بگیر تا سارتر و هربرت سارکوزه و دیگران و دیگران؛ صرفنظر از ادبیات و نمایش و نقد و شعر و موسیقی و معماری و دیگر هنر‌ها روشنفکر اروپایی با در دست داشتن چنین متن عظیمی که خود فراهم کرده است، البته که حق دارد نسبت به متنهای عتیق بی‌اعتنا بماند و تورات و انجیل را دست بالا، متنهایی بداند قابل مطالعه از نظر مردم‌شناسی یا اساطیر‌شناسی. اما روشنفکر ایرانی؟ به فرض اینکه پیروی بی‌چون و چرای او از روشنفکر عصر روشنایی درست باشد آیا نبایست پیش از همه به تهیه چنین متن عظیمی به عنوان پایه مدعیات خود دست میزد یا دست کم به ترجمه همین نوع کالا‌های روشنفکری اروپا می‌پرداخت؟ با انصاف باشیم و ببینیم روشنفکر ایرانی در این صد ساله اخیر چه کرده است. آثار ادبی را ر‌ها کنیم؛ قصه و شعر و نمایشنامه را که در این مقوله نظر به مباحث، تاریخی، فلسفی، سیاسی و اقتصادی است. و ببینیم آثار کدام یک از اسم‌هایی که بر شمردم - نه به طور کامل بلکه حتی به صورت دست و پا شکسته به فارسی در آمده یا به ازای آن‌ها و چیزی در مقام مقایسه با یکی از آثار یکی از آن حضرات به زبان فارسی نوشته شده است؟

از اول شروع کنیم که میرزا ملکم خان است. قسمت اعظم مجموعه آثار او را استادم محیط طباطبائی در یک جلد منتشر کرده[۴۲] شامل ۱۳ رساله و جمعاً ۲۱۷ صفحه. و، كلا نوعی برداشت سرسری از آداب دموکراسی در فرنگ اما چون در این جلد اول وعده جلد دومی هم داده شده بود تلفنی از حضرت محیط استفسار کردم. معلوم شد که دنبال نکرده و گفت:

«کار اصلی ملکم خان همین‌ها. است چون او فقط به سیاست وارد بود. گرچه در باب خط و نمایش و آراء بزرگان هم حرفهایی زده اما ارزش دسته اول را ندارد».

بعد نوبت میرزا آقاخان کرمانی است فریدون آدمیت می‌نویسد: «تا اندازه‌ای که جستجو کرده‌ایم و مسلم می‌دانیم غیر از

مقالاتش در روزنامه اختر چاپ (اسلامبول) تعداد بیست کتاب و رساله تألیف و ترجمه کرده است از مجموع آن‌ها فقط شش کتاب انتشار یافته است و آنهم پس از کشتن او»[۴۳]. و سپس آثار را میشمارد با توضیحی در باب هر کدام؛ بدین صورت:

۱-رضوان اثر ادبی که به تقلید گلستان سعدی نگاشته.

۲-ریحان بوستان، افروز آخرین اثر، او که فقط بیست صفحه آن را نوشته.

۳-آئین سخنوری در تاریخ ادبیات فارسی نسخه آن بدست نیامد.

۴-نامه باستان تاریخ مختصر ایران پیش از اسلام به بحر تقارب سروده.

۵-آئینه سکندری یا تاریخ ایران باستان است تا «برتو عرضه دارد احوال ملک دارا».

۶-تاریخ ایران از اسلام تا سلجوقیان دنباله مجلد قبلی است.

میگوید: «آن را به نظر سید جمال الدین رسانیده و حضرت شیخ می‌فرمایند ناقص است».

۷-سه مکتوب و صد خطابه، دو رساله انتقادی است از بنیاد‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی (و من می‌افزایم علی الخصوص مذهبی). ۸-تاریخ شانژمان، ایران بحث انتقادی است در تأثیر و حوادث تاریخ.

۹-تاریخ قاجاریه و سبب ترقی و تنزل دولت و ملت ایران که عنوان و موضوع آن رسا است.

۱۰-در تکالیف، ملت گفتاری است در مسؤولیت افراد نسبت به اجتماع.

۱۱-تکوین و تشریع موضوعش فلسفه علوم جدید و مدنیت.

۱۲-هفتاد و دو ملت، موضوع آن گفتگویی است میان پیروان کیش‌های مختلف.

۱۳- حکمت نظری، تألیف کلانی است در بحث اصول حکمت اولی.

۱۴-هشت بهشت در حکمت عملی است.

١۵-عقاید شیخیه و بابیه، نسخه‌اش بدست نیامد.

١۶-ان‌شاءالله ماشاءالله، در رد رساله حاج محمد کریم خان کرمانی (پیشوای شیخیه) در معنى ان‌شاءالله ماشاءالله.

۱۷-رسالة عمران، خوزستان نسخه آن بدست نیامد.

۱۸- ترجمه تلماك، از نویسندهٔ هوشمند فرانسوی «فنلن»، کتاب نامدار سیاسی و فلسفی و اخلاقی.

١٩ - ترجمه عهدنامه مالک اشتر، در تهران به طبع رسیده است (۱۳۲۱).

۲۰- مقالات در روزنامه اختر چاپ اسلامبول، از جمله سلسله مقالاتی در فن گفتن و نوشتن[۴۴].

خوب، بعد از که بگویم؟ از آثار طالب اوف و آخوندزاده؟ که مجموعاً در حوزه ادبیات و اجتماعیات قلم می‌زنند؟ یا از تاریخ بیداری ایرانیان ناظم الاسلام کرمانی که گزارش ایام مانندی است از وقایع صدر مشروطه؟ یا از خاطرات و خطرات هدایت؟ یا از روزنامه اعتمادالسلطنه؟ یا از خاطرات حاج سیاح که به جای. ۸ سال ، پیش پارسال منتشر شد؟ و ایضاً گزارش ایام و سفرنامه‌ای است. یا از سیر حکمت در اروپای فروغی که تاریخ شکسته بسته‌ای است از فلسفه غرب؟ و راستی غیر از این‌ها چه داریم؟ چرا کسروی را هم داریم با فهرستی از آثارش در دو زمینه تاریخ و پاکدینی و این دومی البته که عنوانی است مؤدب برای همۀ معارضه‌های او با مذهب.

اول در زمینه تاریخ:

تاریخ مشروطه - زبان آذری - نام‌های شهر‌ها و دیه‌ها - شهریاران گمنام - تاریخ هجده ساله - تاریخچه شیروخورشید - تاریخچه چپق و قلیان - زبان پاك - شیخ صفی - زندگانی من - ده سال در عدلیه.

دوم در زمینه پاکدینی

ورجاوند بنیاد - دین و جهان - کار و پیشه و پول - در پیرامون اسلام - شیعی‌گری - بهایی‌گری - صوفی‌گری - حافظ چه

می‌گوید... و از این قبیل[۴۵].

دیگر از چه بگویم؟ ناچار از نهضت‌های چپ که غیر از دو سه دوره مجلات «دنیای» ارانی و «مردم» حزب توده و «علم و زندگی» وسیالیست‌ها تا آنجا که من اطلاع دارم فقط این آثار اصلی به فارسی ترجمه شده:

ا-‌ مانیفست حزب کمونیست به قلم مارکس و انگلس و گویا به ترجمه نوشین.

۲- نقش شخصیت در تاریخ از پلخانف، ترجمه خلیل ملکی.

۳- آنتی دورینگ، انگلس، ترجمه احسان طبری.

۴- خلاصه بسیار کوچکی (در حدود یک پنجاهم) از کاپیتال مارکس، ترجمه مهندس نوایی. و همین. بقیه، کار‌های گذرای مطبوعاتی است. روزنامه و روزنامه و روزنامه. و تحریکات و تبلیغات؛ یا دست بالا دوسه جزوه‌ای از استالین؛ مثل «مسأله ملیت» و از این قبیل؛ و بعد هی اعلامیه پشت اعلامیه و هر کدام در توجیه شکست قبلی.

بله با چنین مایه دستی است که روشنفکران ایران می‌خواسته‌اند ید بیضا کرد. ادبیات روشنفکری ما که بایست پشتوانه هر نوع موضع‌گیری در قبال حکومت یا روحانیت، باشد، چیزی است در همین حدود‌ها. البته تك وتوك ترجمه‌هایی از متون فلسفی هم داریم از منوچهر بزرگمهر و دکتر کاویانی و دکتر محمد باقر هوشیار و دکتر محمود هومن و دکتر محمود صناعی و احمد آرام و دکتر آرین پور و دیگران. و بعدهم مجموعه انتشارات دانشگاه، و بنگاه ترجمه و نشر کتاب هم هست. ولی اینها همه متأخرند و همه مربوطند به سالهای پس از ۱۳۲۰. و توجه ما بیشتر به پیشوایان روشنفکری در ایران است. به هر صورت هنوز هیچ چیز از هگل ترجمه نشده است یا از اسپینوزا یا از برگسون یا از دکارت یا از همه پیشوایان فلسفه علمی که متنهاشان زمینه اصلی کار روشنفکری در قرون معاصر است.

    دوسن پیر» از معاصران روسو (صفحه ۴۹ اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی - آدمیت) جالب نیست؟

    داخلی از نظامیان باز نشسته دارند)، و صرف نظر از بخشنامه‌ای که استخدام نظامیان باز نشسته را در مدیریت‌های صنعتی الزامی کرده است(متن بخشنامه را عاقبت گیر نیاوردم) و صرف نظر از اینکه قسمت اعظم اراضی دشت گرگان در قطعات ۵۰۰ و هزار هکتاری به مالکیت نظامیان باز نشسته واگذار شده است و ایضاً صرف نظر از سلب صلاحیت رسیدگی به جرایم نظامیان از دادگاه‌های سیویل که به مسؤولیت دکتر محمد علی هدایتی وزیر دادگستری وقت بلافاصله پس از قضایای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گذشت، و نیز صرف نظر از طرح سپاه دانش و بهداشت والخ که از ۱۳۴۲ به بعد عملی شد و صرف نظر از خیلی موارد دیگر... دست‌نویس آخر این دفتر در «اسالم» (از محال طالش) تهیه می‌شد كه یك كارخانه چوب- بری دارد با ۸۰۰ کارگر (دائم و فصلی) و ۱۲ کارمند؛ و رئیس كارخانه یك سرهنگ بازنشسته است با سابقه کار در مرزبانی. سرهنگ بازنشسته دیگری مامور خرید کارخانه است. سرهنگ بازنشسته سومی مسؤول امنیت. و این سومی با سابقه ریاست زندان فلك الافلاك از ۱۳۳۲ به بعد.

  1. مراجعه کنید به جدول صفحه ۵۲ (جلد اول)
  2. ارتش در تمام زد و خورد‌های داخلی فقط دوبار با عده‌ای که دارای اسلحه و مهماتی نظیر خود ولی بسیار کمتر بود رو به رو شده... » صفحه ۹۴ کتاب «مصدق و رستاخیز ملت» نوشته سرگرد پیاده سید محمود سخائی. چاپ ۱۳۳۱ - خواندنی‌ها- و به توضیح همین مأخذ این هر دو بار در زد و خورد با «بارزانیها» است.
  3. صرف نظر از وزرای نظامی که از ۱۳۳۲ به بعد تعدادشان روز افزون است و نیز صرف نظر از مدیران نظامی دست دوم چه در دوایر حکومتی چه در دوایر خصوصی (کارخانه‌هایی که بیش از ۵۰ نفر کارگر دارند حتماً یك مدیر
  4. چو این نکته جالب است که در مورد سپاهیان بهداشت و آموزش و غیرهم... این نسبت معکوس می‌. شود. یعنی که هر یك از‌ایشان با گذران ۱۰-۱۴ ماهه در دهات به فقر روستا و مشکلات عمق اجتماع آشنا می‌شوند و در بازگشت مجموعه نارضایی‌های روستایی را با خود به شهر برمی گردانند.
  5. «هزینه نظامی دولت ایران که در سال ۱۳۳۰ به ۲/۱ درصد از تولید ملی سالانه تخمین‌زده می‌شد از سال ۱۳۳۲ به بعد بشتاب افزایش یافت اما تا سال ۱۳۴۱ با توجه به افزایش تولید، ملی این افزایش بیشتر کمی بوده و نه کیفی... از آن پس هزینه نظامی هم به طور کمی هم به طور کیفی بالا رفت. و اکنون دولت آقای هویدا در نظر دارد که نزدیك به ۱۰ درصد از تولید ملی سالانه را صرف مخارج نظامی کند در کشوری که سرمایه‌گذاری صنعتی‌اش از ۶ درصد تولید ملی سالانه و مخارج آموزش و بهداشت آن (باهم) از یك درصد بیشتر نیست؟ ... ببینم کشور‌های همسایه و کشور‌های مشابه چه مقدار از تولید ملی سالانه‌شان را صرف مخارج نظامی می‌کنند افغانستان ۲/۱ درصد- پاکستان ۲/۷ درصد- ترکیه ۶/۸ درصد- عراق ۷ درصد- عربستان ۲/۳ درصد- کویت ۱/۷ درصد- هند۳/۱ درصد- ژاپن ۱/۲ درصد- تایلند ۲/۶ درصد- فیلیپین ۱/۸ درصد و این همه به نقل از آمار سال ۱۹۶۵ (برآورد اقتصادی آسیا و خاور دور)، نشریه سازمان ملل متحد چاپ بانكوك ۱۹۶۶». نقل شد از مقاله «بار نظامی ایران» در مجله «ماهنامه سوسیالیسم» اردیبهشت ۱۳۴۷ چاپ پاریس.
  6. مراجعه کنید به مهنامۀ ارتش شاهنشاهی ایران، شماره ۶٫۵ سال ۱۳۴۷ و ببینید چه زبان من در آورده تازه ای را دارند باب میکنند و این فهرست مختصری از آن است که به جای لغات قدیمی لغات تازه ای را پیشنهاد می‌کند:
    سنت بدل شده به تراداد دفاع بدل شده به پدافند
    احتراق سوختاری تعرض آفند
    منطفه تجمع گمگاه عضویت هم‌وتدی
    معنی چیم حضور فرستی
    گلنگدن روآیک حاضر فرست
    قابلیت انعطاف تابمندی غایب نهست
    حمل و نقل ترابری مسلسل تیربار
    تدارک آماد حمله تک
    حمله متقابل پاتک محدود کرانمند
    جنگ محدود جنگ خردکران جنگ بی‌تصمیم قبلی جنگ نافرادیده

    والخ...

  7. نقل شد از مجلۀ جهان» نو به مدیریت رضا براهنی) شماره‌های ۵٫۴ (مشترك) شهریور و مهر ۱۳۴۵ - صفحات ۳۳و۳۴.
  8. نقل شد از مجله علم و زندگی کتاب ،دهم سال ۱۳۳۹، از مقاله ای به عنوان «قدرت و انضباط در نقش تنظیم کننده سیاست و ارتش در کشورهای توسعه نیافته».
  9. و جالب اینکه برگزیدن و برکشیدن کودکان خانواده ندیده پرورشگاهی و گماشتن‌ایشان در مقام مدیریت قوای تأمینی تازگی‌ها باب شده است. بخصوص که حمله چتر بازان به دانشگاه در ۱۳۳۹ بسیار کاری و مؤثر از آب در آمد. حکومت‌ها با تکیه به بی‌ریشه‌ها از طرفی بی‌چون و چراتر فرمان می‌دانند و از طرف دیگر کین توزی‌های باطنی فرزندان مهر نچشیده اجتماع را در مسیر معین میاندازند برای روز مبادا و الخ...
  10. مراجعه بفرمایید به ضمائمی که به ترجمه از آنتونیو گرامشی در جلد اول آمده. ده بخصوص به صفحه ۹۹ (جلد اول) به بعد.
  11. مراجعه بفرمایید به صفحه ۸۰ جلد اول.
  12. مراجعه بفرمایید به صفحه ۳ از دوزخیان روی زمین اثر فرانتس فانون ترجمه (؟ ) چاپ اروپا، تیرماه ۱۳۴۶.
  13. مثلاً روحانیت هنوز به کشف حجاب رضا نداده یا به حق رأی زنان و شرکت‌ایشان در زندگی اجتماعی... والخ که در وضع موجود دست کم به آن تفوه می‌شود.
  14. مجله آستان قدس مشهد مجلۀ «مکتب اسلام قم و از این قبیل.
  15. اصل دوم قانون، اساسی که از آغاز مشروطیت تاکنون حتى یك بار به آن عمل نشده است و روحانیت به اعتبار همین ماده بحق می‌تواند ادعا کند که پس تا کنون مشروطیت تعطیل بوده است.
  16. ستمکاری استعماری تنها هدفش خنثی نگهداشتن این مردان بنده و اسیر نیست بلکه می‌کوشد تا آن‌ها را از آدمیت بری سازد و در این راه از هیچ کوششی برای از بین بردن آداب و رسوم آن‌ها برای جانشین کردن زبانهای ما به جای زبان‌های، آن‌ها برای نابودی فرهنگ آن‌ها... والخ» صفحه شش «دوزخیان روی زمین» فرانتس فانون و نیز توجه بفرمایید به «من از اجتماعاتی که از محتوی تهی گشته‌اند سخن می‌گویم و از فرهنگ‌هایی که لگد مال شده‌اند و مؤسساتی که از هم پاشیده‌اند و زمین‌هایی که غصب شده‌اند و مذاهبی که بر افتاده‌اند و از شکوه و جلالی که نیست و نابود شده از «گفتاری در باب استعمار به قلم‌امه سه زر، ترجمه هزارخانی.
  17. در این باب رجوع بفرمایید به «غربزدگی».
  18. مراجعه بفرمایید به صفحه ۱۴۱ جلد اول همین کتاب و صفحات پیش و پس از آن.
  19. و اگر شاهان صفوی خود را «کلب آستان علی» مینامیدند و زندیه «وکیل الرعایا» و قاجار‌ها «صاحبقران»، آیا حکایت از نوعی خفض جناح‌ایشان نمی کرده است در مقابل همین دعوی رقابت روحانیت و به قصد جلب حمایت مدام‌ایشان؟
  20. «کتاب خدا ما را بس است».
  21. «هیچ‌تر و خشکی نیست که در کتاب مبین نیست».
  22. در این باب مراجعه کنید به کتاب فریدون آدمیت درباره او.
  23. که تکه‌هایی از آن در مجله «نگین» اواخر سال ۱۳۴۸ در آمد و بی‌اسم کتاب و خود گویا تقلیدی است از «گفتار خوش یارقلی» اثر شیخ محمد محلاتی و تازه این یکی هم گویا تقلیدی است از رسالۀ «هفتاد و دو ملت» «میرزا آقاخان کرمانی»، و تازه این یکی هم گویا تقلیدی است از «قهوه خانه سورات» اثر «بر ناردن
  24. و به همین دلیل شش صفحه از این کتاب را به عنوان ضمیمه نقل می‌کنم. به عنوان اثری از پیشوای روشنفكران لامذهب.
  25. به گفته حاج سیاح در دعوت از سیدجمال الدین اسد آبادی به ایران شخص شخیص ظل السلطان حاکم اصفهان (و شاید به کین توزی نسبت به پدر) سخت مؤثر بوده. خاطرات حاج سیاح را از صفحه ۲۸۶ به بعد ببینید و به خاطرمان باشد که همین سید جمال الدین با میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی اتحاد مثلثی دارد ضد حکومت وضد روحانیت؛ و نیز در اوایل امر سید باب، معتمدالدوله منوچهر خان حاکم، اصفهان همین جور‌ها رفتار کرده‌اند. مراجعه کنید به صفحات ۶ تا ۹ «فتنه باب» به قلم اعتضادالسلطنه؛ که به توضیحات عبدالحسین نوائی در تیر ۱۳۳۳ منتشر شد به عنوان نمونه چند سطری از این مرجع دوم عیناً نقل کنم: «معتمدالدوله منوچهرخان گرجی که در آن وقت حکومت اصفهان داشت. گمان کرد که شاید میرزا علی محمد یکی از بزرگان دین باشد (ص ۷). ... او را به احترامی تمام وارد کرد (چند سطر پایینتر) چون معتمدالدوله با او متحد بود تخریب حال او نمی‌نمود (ص ۸)… وقتی قرار انعقاد مجلس مناظره گذاشته شد عده‌ای از علمای اصفهان مثل حاج ملا محمد جعفر آباده‌ای از شرکت در جلسه امتناع کردند؛ بدین عنوان که در صورت غلبه جامعه دیانت را از مجاب ساختن جوانی عامی فخری نیست و در صورت مجاب شدن و هنی بزرگ روی خواهد داد. اصلاً نقشه منوچهرخان هم همین بود. (حاشیه ص ۸)... » گذشته از این‌ها می‌دانیم که کسروی در زمانی به اوج فعالیت خود رسیده بود که در سال‌های پیش از ۱۳۲۰ حکومت وقت نسبت به روحانیت بدجوری سخت می‌گرفت.
  26. F. Guizot. و آیا دست برقضا این همان «مؤسسه گیزو نیست که در ص ۱۷۱ (جلد اول چیزی به نقل از یك مأمور ایرانی و درباره دانشجویان ایرانی از او آورده‌ام؟
  27. نقل شد از صفحه ۶ تا ۸ مجله «نگین» ۳۱ مرداد ۱۳۴۷، از مقاله «دین و دنیا» به قلم دکتر حمید عنایت.
  28. ترجمه شده از صفحه ۱۰۱ کتاب «شخصیت» در اسلام» به قلم محمد عزیز الحبیبی.
  29. «سلفی» عنوانی است برای دسته‌ای از روحانیان روشنفکر در مصر سید جمال الدین و محمد عبده و رشید رضا از‌ایشانند.
  30. ترجمه شد از همان صفحه و همان کتاب.
  31. نقل شد از حاشیه صفحات ۶۷ و ۶۸ کتاب «حکومت از نظر اسلام» تألیف آقاشیخ محمد حسین نائینی حواشی این کتاب به قلم حضرت سیدمحمود طالقانی است که در تیر ۱۳۳۴ آن را تجدید چاپ کرده. چاپ اول کتاب در ۱۳۲۷ قمری منتشر نشده جمع، شد کتابی است در توجیه مشروطیت؛ حیف که خیلی دیر و پس از آن که روحانیت در قضیه مشروطه خود را مغبون دید و عملاً کنار کشید و منزوی، شد منتشر شد و شاید به این دلیل منتشر نشده، جمع شد.
  32. «تمدن اروپایی بر روی سه پایه‌ای‌ایستاده که یک پایه‌اش بیستر و است پایه دوم کلیسا و پایه سوم فاحشه خانه» گفته لویی فردینان سلین نویسنده معاصر و فقید فرانسه به نقل از صفحه ۲۶ مجله «نوول ابسر و اتور» چاپ پاریس شماره ۲۵ فوریه سال ۱۹۶۵ و جالب اینکه خود این نویسنده نیز چند سالی در افریقا نماینده یك كمپانی تهیه عاج بوده است مراجعه کنید به کتابش «سفر به آخر شب» که ترجمه‌اش هم‌امیدوارم بزودی منتشر شود.
  33. به عنوان نمونه رجوع کنید به شرح حال گوگن نقاش - ژوزف کنراد نویسنده - سامرست مو آم - آندره مالرو - فردینان سلین ـ آندره ژید ــ و تمام نویسندگان آمریکایی ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ که به اروپا مهاجرت کردند؛ و به باستانشناسانی امثال دمرگان و هرتسفلد تاگیر شمن که به خرج کمپانی نفت جنوب ایران کارشان را کردند و حتی گاهی پیشقر اول کشف حوزه‌های نفتخیز بودند و به عنوان تازه‌ترین نمونه به وارسته‌ترین نمونه مسیحی خدمتگار کمپانی یعنی به حضرت «تیلار دو شاردن که به عنوان مردم‌شناس اما برای سنجش قدرت ماشین «رنو» و به خرج همین کمپانی در صحرا‌های شمالی چین دنبال اولین نمونه انسان می‌. گشت آنهم در سال‌هایی که چین صحنه جنگ معروف استعماری تریاك بود. در این کتاب: La vie et L'âme de T. de Chardin. Par Nicolas Corte. Paris ۱۹۶۳.
  34. بازهم به عنوان نمونه مراجعه کنید به کتاب «عدن عربستان Aden - Arabie به قلم پلنیزان Paul Mizan که هنوز ترجمه نشده و نیز به کتاب و گذری به هند» اثر فورستر ترجمه حسن جوادی که خوارزمی اخیراً منتشر کرده.
  35. در آن دوره به تعلیمات مذهبی نسبة كم اهمیت می‌دهند و بیشتر به امور اخلاقی و مخصوصاً وظایف ملی و میهنی توجه شده است. در تمام عملیات رژیم جدید این رویه نسبت به مسائل و امور مذهبی که جنبه خرافاتی دارد مشهود است.... نقشه رژیم فعلی آن است که... به جای اینکه مستقیماً به دین اسلام حمله‌ای بشود در ضعیف کردن روابط مردم نسبت به عقاید خرافاتی کوشش بعمل آید. باید دانست که نفوذ ملا‌ها مثلاً برای اصلاحات اساسی و پیشرفت امور اجتماعی اتحاد ملت مانع بزرگی است... و باید دانست که در سال ۱۹۳۰ به واسطه تعمیم فرهنگ و حذف بعضی مواد مذهبی از برنامه‌ها که برای محصلین اجباری بود جو محدود ساختن لباس روحانی و تغییر شکل مقدار زیادی از نفوذ ملا‌ها کاسته شد. » نقل شد از صفحات ۴۳۲ و ۴۳۳ کتاب درضاشاه کبیر یا ایران نو» به قلم «الول ساتن» و در ترجمه عبدالعظیم صبوری چاپ سوم سال (؟ ) با مقدمه‌ای از دکتر شفق بر اول آن به تاریخ فروردین ماه ۱۳۳۷ و بعد هم با بخشنامه‌ای به تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۲ به شماره ۱۰۱۸۲ و به امضای وزیر فرهنگ وقت خطاب به تمام ادارات فرهنگ در آغاز کتاب که خریدن و خواندن آن را توصیه می‌کند.
  36. نقل شد از صفحات ۴۱ و ۴۲ رساله امر به معروف و نهی از منکر و دفاع، چاپ نجف سال (؟ ) قیمت (؟ ) و گرچه نام صاحب فتوا بر روی رساله نیست اما پیداست که از کیست چرا که در همین دو ساله چاپ شده.
  37. و این هم نتیجه‌اش «قتل ملك عابدی و متعاقب آن واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و سپس ترور نخست وزیر دی) ۱۳۴۳ در برابر مجلس نشان داد که انقلاب سفید آنطور‌ها هم که تصور می‌شد سفید سفید از آب در نیامد [... ] و راستی جای بسی تعجب و تأسف است که عناصر و عواملی که در هر اجتماعی باید حکم مسکن و دارو را داشته باشند در اجتماع ما كار محرك وسم را انجام میدهند. » (خواندنی‌ها صفحه ۳ و ۴ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۴۳) متوجه هستید که بنده خدا، نویسنده خواندنی‌ها هم عین عوام الناس روشنفکر گمان کرده که اسلام هم همان مسیحیت است که افیون عوام الناس شناخته شده است!
  38. مراجعه کنید به کتاب «مرجعیت و روحانیت» به قلم عده‌ای از نویسندگان اغلب روحانی من جمله حضرت سید محمود طالقانی امام مسجد اسلامبول و مهندس بازرگان استاد سابق دانشگاه.
  39. به گمان من این حضرت که قیام اصلی‌اش با «کاپیتولاسیون» مصوب زمان منصور بود از نظر طبقاتی نوعی مدافع بورژوازی ملی است که در مقابل انحصار‌های بین‌المللی‌ایستاد.
  40. متن این فتوا را ضمن صورت یك تلگراف در صفحات ۸ و ۹ و ۱۰ از «اسناد سیاسی دوران قاجاریه» گردآوری «ابراهیم صفایی - چاپ تهران ۱۳۴۶ ببینید که به پاس خدمات درخشان فرهنگی و اقتصادی به شخصیت گرانقدر جناب دکتر اقبال اهدا شده است و در آن کوششی بکار رفته تا نهضت ضد «رژی» تنباکو را به تحریك روس‌ها جا بزند. شاید به انتقام از اینکه نهضت مشروطه را افوا‌ها به تحریک انگلیس‌ها راه افتاده می‌دانند. به هر صورت تا انتشار این کتاب من گمان می‌کردم «ابراهیم صفایی» نویسنده بی‌مسؤولیتی است. اما با این کتاب دیدیم که صاحب غرض هم هست.
  41. مثلاً كتاب تنبیه الامه وتنزیه المله در اصول مشروطیت یا حکومت از نظر اسلام که پیش از این اشاره‌ای به آن کرده‌ام تألیف آقا شیخ محمد حسن نائینی که در اوان مشروطیت یعنی در ۱۳۲۷ قمری منتشر شد اما شاید به علت دشواری متن و رعایت سبك توضیح المسائل‌های مذهبی ندیده ماند تا این اواخر ۱۳۷۴ قمری (تیر (۳۴) حضرت سید محمود طالقانی آن را با شرح و توضیحی در حاشیه منتشر کرد و هنوز متنی است پیچیده و حرف اساسی‌اش اینکه می‌خواهد ثابت کند که مشروطه برای تحدید سلطنت جابره وضع شد.
  42. مجموعه آثار میرزا ملکم خان ـ تدوین و تنظیم محیط طباطبائی، دانش سعدی، تهران ۱۳۲۷ و این است فهرست رساله هاش کتابچه غیبی رفیق و وزیر - دستگاه دیوان - تنظیم لشکر - دفتر قانون - نوم ویقظه - منافع آزادی كلمات متخیله - حریت اشتهار نامه (بخشنامه) اولیای آدمیت - استقراض خارجی - ندای عدالت.
  43. صفحه ۳۶ -‌اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی، کتابخانه طهوری تهران ۱۳۴۶.
  44. نقل به اختصار، اما با نقل عین جملات فریدون آدمیت از صفحه ۳۷ تا ۵۵ کتاب «اندیشه‌های میرزا آقاخان».
  45. به نقل از فهرست آثار احمد کسروی در پشت جلد هر یك از آن‌ها شرکت سهامی چاپاك مطبوعاتی گوتمبرگ. تهران.