در خدمت و خیانت روشنفکران/ضمیمهٔ اول

اما به هر صورت می‌توان یافت ناشری یا روزنامه‌نویسی با خبرنگاری را که به حداکثر روشنفکری هم رسیده است. و درست است که حتی در کار این دسته گاهی نشانه‌یی از ابتکاری هست یا آثاری در تربیت مردم دارند – ولی چه آن ابتکار و چه این اثر تربیتی، نتایج فرعی مترتب بر کار ایشان است. گذشته ازینکه چنین آثاری بیشتر مترتب است بر کار نویسندگان اصلی برنامه‌های رادیو تلویزیون، که همیشه پشت صحنه می‌مانند. یا بر کار صاحب قلمانی که بی‌اسم و امضا کار می‌کنند یا به اسم مستعار – و به هر صورت نه بر کار اجرا کنندگان و ناشران و توزیع کنندگان. از طرف دیگر درین دسته – روزنامه‌نویسان و خبرنگاران حرفه‌ای بیش از همه در قلمرو تأثیر روشنفکری قرار دارند. چرا که کنجکاوی الزام آور شغلی ایشان – چه برای مطبوعات و چه برای رادیو تلویزیون – اگر دچار سانسور و نظارت مدیران مسئول نشود؛ نه حرمتی برای کسی می‌شناسد و نه تحریمی از نزدیک شدن به مسئله‌ای. و چرا که دورهٔ روشنفکری به یک تعبیر دیگر یعنی دوران هتک حرمت‌های عتیق و دورهٔ کنجکاوی در هر مقوله و تخریب هر پناهگاه فکری و مادی که وسیلهٔ ارعاب خلق و باعث تحمیل بیعدالتی و فشار است.

ضمیمه اول

آنتونیو گرامشی[۱]


پیدایش روشنفکران[۲]

آیا روشنفکران گروه اجتماعی مستقلی بشمار می روند یا اینکه هر گروه اجتماعی دارای دستهٔ روشنفکر متخصص مخصوص به خویش است؛ مسئله بغرنج است. چون تاکنون پیدایش دسته های گوناگون ،روشنفکران طی جریان تاریخی واقعی،خود اشکال مختلفی داشته است. مهم ترین این شکلها، دست کم دو تاست:

-۱ هر گروه اجتماعی که در بستر اصلي يك نقش اساسی در جهان تولید زائیده می شود، در عین حال با خود بطور ارگانيك يك يا چند لایه روشنفکر بوجود می آورد. و این لایه یا لایه های روشنفکری هستند که همگونی و آگاهی به نقش ویژه خود را به آن گروه اجتماعی می دهند چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه های سیاسی یک بنگاه سرمایه داری با خود متخصص صنعتی و دانشمند اقتصاد سیاسی و سازمان دهنده فرهنگی و حقوقی نو و... بوجود میآورد . باید توجه کرد که رئیس یک بنگاه، معرف یک پرورش[۳] اجتماعی عالی است که تا حدی ظرفیت مدیریت و ظرفیت فنی دارد (یعنی ظرفیت فکری) و نیز باید که تا حدی ظرفیت فنی در خارج از جو محدود فعالیت و ابتکار خود را دارا باشد؛ لااقل در رشته‌هایی از تولید اقتصادی که به پیشهٔ او نزدیک‌تر است (باید سازمان دهندهٔ توده‌های انسانی باشد، باید به «اعتماد» مشتریان به بنگاه و به خریداران کالا نظم و سازمان دهد وغیره…)

اگر نه همهٔ رؤسای بنگاهها، دست کم نخبه‌ای از آنان، باید بطور کلی قادر به سازمان دادن اجتماعی باشند - از مجموعهٔ ارگانیسم پیچیدهٔ خدمات خودشان گرفته تا ارگانیسم دولت. چون لازم است که بهترین شرائط را برای رشد طبقهٔ خود ایجاد نمایند. یا لااقل باید قابلیت این را داشته باشند که «مستخدمان» (کارمندان فنی) خود را که این نقش سازمان‌دهندگی ارتباط بنگاه با خارج را به عهده می‌گیرند، انتخاب کنند.

مشاهده می‌شود که روشنفکران ارگانیکی که هر طبقهٔ اجتماعی جدید با خود به وجود می‌آورد و در طی رشد تدریجی خود پرورش می‌دهد، در اغلب موارد «متخصص» در برخی از جنبه‌های یک فعالیت ابتدایی از نوع اجتماعی جدیدی است که طبقهٔ نوین آن را به وجود آورده است[۴].


خان‌های دوران ملوک الطوایفی نیز دارای میزان ظرفیت فنی در زمینهٔ نظامی بودند و درست از زمانی که اشرافیت انحصار صلاحیت در زمینهٔ فنی-نظامی را از دست داد، بحران ملوک الطوایفی شروع شد. اما مسئلهٔ پیدایش روشنفکران در دنیای فئودالی و جهان کلاسیک ما قبل آن، مسئله‌ای است دیگر که باید جداگانه بررسی کرد. این پیدایش و پرورش راه‌هائی را پیموده‌اند و اشکالی بخود گرفته‌اند که باید بطور مشخص مطالعه شوند. بدین ترتیب می‌توان دید که تودهٔ دهقانان با آنکه دارای یک نقش اساسی در تولید بوده‌اند، روشنفکران خاص خود –و «ارگانیک» – به وجود نمی‌آورند. و نیز هیچ قشر روشنفکر «سنتی» را به خود «جذب نمی‌کنند». با آنکه لایه‌های دیگر، تعداد زیادی از روشنفکران خود را از توده‌های دهقانی‌می گیرند و بخش روشنفکران «سنتی» ریشه‌های دهقانی دارد.

۲– اما هر گروه اجتماعی «اصلی»[۵] که از ساختمان اقتصادی پیشین سرچشمه می‌گیرد و از حیث تاریخی رو می‌آید – و این خود یکی از جهات رشد آن ساختمان اقتصادی کهنه است – همیشه (لااقل آنچه تاریخ تاکنون نشان داده است) بر سر راه خود به دسته‌هایی از روشنفکران برخورد می‌کند که پیش از این گروه هم وجود داشته‌اند. این روشنفکران به علاوه، بعنوان نوعی مداومت تاریخی به حساب می‌آیند که با بغرنج‌ترین و اساسی‌ترین تحولات اشکال اجتماعی و سیاسی بریدگی پیدا نکرده است.

مظهر این دسته از روشنفکران، مردان کلیسا هستند که مدتهای دراز (یعنی در سراسر مرحلهٔ تاریخی‌ای که تا حدی به این انحصار شناخته می‌شود) انحصار برخی از خدمات را دارا بودند. از قبیل ایده‌ئولوژی مذهبی یعنی فلسفه و علم آن زمان به اضافهٔ مدرسه، تعلیمات، اخلاق، عدالت، خیریه، کمک و دستگیری و غیره ... دستهٔ روشنفکران کلیسایی را می‌توان به عنوان دستهٔ روشنفکرانی که به نحوی «ارگانیک» به اشرافیت زمین وابسته‌اند در نظر گرفت. چرا که از نظر حقوقی از مزایای اشرافیت برخوردار بودند و نیز با اشرافیت در اعمال مالکیت فئودالی زمین و برخورداری از امتیازات «دولت»[۶] وابسته به مالکیت بودند[۷].

اما این انحصار روستایی توسط اغلب روحانیان[۸] بدون مبارزه و بدون محرومیت انجام نشد. بدین ترتیب می‌بینیم که دسته‌های دیگر روشنفکر (به اشکال گوناگون که باید جداگانه مطالعه شود) که تحکیم قدرت مرکزی سلطان تا حد استبدادی برایشان مساعد بود، بوجود آمدند و رشد کردند. و نیز اشرافیت «قضائی» با امتیازات مخصوص به وجود آمد و قشر کارمندان اداری و غیره ... و یا دانشمندان و تئوری‌دانان و فلاسفهٔ غیر مذهبی و الخ ...

از آنجا که این دسته‌های گوناگون روشنفکر سنتی با روحیهٔ «هم‌بستگی صنفی» خود و تخصص خود را نوعی مداومت تاریخی بدون بریدگی احساس می‌کنند از اینرو خودشان را جدا و مستقل از گروه اجتماعی مسلط فرض می‌نمایند.

این جهت گیری دربارهٔ خود، از نظر آرمانی و سیاسی بی‌اهمیت نیست. چرا که تمامی فلسفهٔ ایده‌آلیستی را می‌توان مربوط به جهت گیری این کلاف پیچیدهٔ اجتماعی یعنی روشنفکران دانست و می‌توان آثار این خیال پرستی اجتماعی را که سبب می‌شود تا روشنفکران خود را «مستقل» و «جدا» و دارای خصائل ویژه و ... بدانند معین کرد.

با اینهمه باید یادآور شد که اگر پاپ و رأس سلسله مراتب کلیسا – خود را بیشتر به مسیح و حواریون نزدیک می‌دانند تا سناتور آنجلی (Angelli) یا سناتور بنی (Benni) – در مورد مثلا Gentile و Croce قضیه غیر از اینست. کروچه بخصوص خود را خیلی نزدیک به ارسطو و افلاطون می‌داند اما بهیچ وجه پنهان نمی‌کند که با آنجلی و بنی هم‌بستگی دارد و درست در همین نکته است که باید مهمترین خصلت فلسفهٔ کروچه را جست. [آنجلی و ینی نمایندگان سرمایه داری ایتالیا بودند. اولی از سهامداران عمدهٔ «فیات» – و دومی از سهامداران عمدهٔ «مونته کاتینی»]

حد «اعلا»ی قبول واژهٔ روشنفکر کدام است؟ آیا می‌توان معیار واحدی برای مشخص کردن تمام فعالیت های روشنفکری مختلف و پراکنده یافت که در عین حال این فعالیت ها را بطور عمده از دیگر گروه های اجتماعی متمایز کند؛ رایج ترین اشتباه در شیوه بررسی به نظر من آن است که این معیار تمیز در ذات فعالیت روشنفکری جستجو می شود و نه در مجموعه دستگاه روابطی که در آن ، این فعالیت ها ( و در نتیجه گروه هایی که معرف آنند) در بطن پیچیدگی روابط اجتماعی قرار می گیرند. در واقع مثلا يك كارگر یا پرولتر ، بطور ویژه به کار یدی یا باابزار مشخص نمی شود . بلکه مشخص می شود به آن کاری که در شرایط و در روابط اجتماعی معین انجام می دهد . ) و تازه کار کاملا بدنی وجود ندارد و اصطلاح گوریل اهلی شده تایلور Taylor کنایه ایست که حدى را در يك جهت معین می کند. یعنی در هر کار بدنی، هر چقدر هم که مکانیکی و پست باشد يك حداقل تخصص فنی وجود دارد. یعنی يك حداقل فعاليت فکری سازنده ) . و دیدیم که رئيس يك بنگاه به مناسبت نقشش می باید که تا حدودی دارای تخصص از نوع روشنفکری باشد. در حالی که شخصیت اجتماعیش نه به این تخصص بلکه به روابط اجتماعی کلی که درست موقع ارباب را در صنعت معین می کند ، مشخص می می شود.

بدین مناسبت می توان گفت که تمامی مردم روشنفکرند . ولی تمامی مردم در اجتماع نقش يك روشنفکر را به عهده ندارند[۹]. وقتی که روشنفکر را از غیر روشنفکر جدا می کنیم، در واقع مرادمان نقش اجتماعی بی واسطه رسته روشنفکران است. یعنی در نظر می گیریم جهتی را که سنگین ترین وزنه فعالیت حرفه ای ویژه، در آن قرار دارد، در فعالیت فکری یا در کار عضلانی و عصبی.

معنای این حرف آنست که اگر می توانیم از روشنفکران صحبت کنیم - دیگر نمی توانیم از غیر روشنفکران حرف بزنیم. چون غیر روشنفکر وجود ندارد. اما خود تناسب بین کوشش و فعالیت فکری و مغزی با کوشش عضلانی و عصبی همیشه برابر نیست. بدین ترتیب درجات مختلفی از فعالیت فکری ویژه داریم. هیچ فعالیت بشری نیست که در آن هیچ نوع دخالت فکری وجود نداشته باشد. نمی توان «انسان سازنده» (Homo Faber) را از «انسان شناسنده» (Homo Sapiens) جدا کرد و دست آخر هر انسانی در خارج از حوزه حرفه اش نوعی فعالیت فکری هم دارد، فیلسوف است یا اهل ذوق است یا در يك نوع جهان بینی شرکت دارد يا يك راه و رسم اخلاقی آگاهانه دارد. و بنابراین در تثبیت یا تغيير يك جهان بینی شريك است. یعنی در ایجاد شیوه های نوی در تفکر شريك است.

بنابراین، مسئله ایجاد قشری نو از روشنفکران عبارتست از رشد دادن فعالیت فکری که هر کس کم و بیش دارد، به نحوی حاد، با تغییر نسبت آن با کار و کوشش عضلانی - عصبی، برای رسیدن به يك تعادل جدید ، آن چنانکه فعالیت عضلانی - عصبی به عنوان عنصری از فعالیت عملی عمومی که دنیای مادی و اجتماعی را دائماً نو می کندT خود به پايه يك جهان بینی جدید و کامل مبدل شود.

نمونه سنتی و نمونه جاری روشنفکر همان ادیب و فیلسوف و هنرمنداست. به این ترتیب روز نامه نگاران نیز که خود را جزو ادبا و فلاسفه و هنرمندان حساب می کنند فکر میک نند که روشنفکران «حقیقی» اند. در دنیای مدرن، آموزش فنی که بستگی تنگ به کار صنعتی - حتی به ابتدایی ترین و پست ترین نوع آن دارد؛ پایه نوع نوین روشنفکر را باید تشکیل بدهد.

بر روی این پایه است که هفته نامه Ordine muovo کار کرده است تا برخی از اشکال روشنفکریگری نوین را توسعه بخشد و شیوه های تازه ای برای درك آن برقرار نماید. و این از کمترین دلائل موفقیت این هفته نامه بوده است. چه این شیوه طرح مسئله به خواستهای نهان پاسخ می دهد و منطبق بر رشد اشکال واقعی زندگی است. فوت و فن کار روشنفکر نوین دیگر نمی تواند تنها فصاحت باشد یعنی عامل محرک خارجی و موقتی شود و احساسات. بلکه عبارتست از شرکت فعال روشنفکر در زندگی به عنوان سازنده، سازمان دهنده و « قانع کننده دائمی» چون روشنفکر دیگر تنها يك سخنران نیست و بمناسبت اینکه چیزی بیشتر از یک فکر ریاضی تجریدی دارد، لذا از مرحلهٔ «فن کار» به مرحلهٔ فن - علم می رسد و به درك بشر دوستی تاریخی نائل می شود که بدون آن تنها يك متخصص» باقی میماند و دیگر رهبر» نمی شود ( رهبر= متخصص + سیاسی)

بدین ترتیب است که از لحاظ تاریخی ، دسته های متخصص ، از راه اعمال نقش روشنفکری بوجود می آیند و قوام می گیرند . این دسته های روشنفکر در ارتباطند با تمامی گروه های اجتماعی و به ویژه با مهمترین آنها . و در رابطهٔ با گروه اجتماعی مسلط است که به نحوی وسیع تر پرورش می یابند.

یکی از مهم ترین خطوط مشخصۀ هر گروهی که در تکاپوی بدست گرفتن قدرت ،است مبارزه ای است که در جهت جذب و تسخیر آرمان های روشنفکران سنتی می کند. هر قدر آن گروه اجتماعی روشنفکران ارگانيك»، خود را بیشتر رشد داده باشد، به همان اندازه جذب و تسخیر روشنفکران سنتی را سریع تر و مؤثرتر انجام می دهد.

رشد بسیار زیادی که در زمینه فعالیت سازمان دهنده مدرسه ( به معنی وسیع (کلمه در جوامعی که از دنیای قرون وسطائی بیرون آمده اند، انجام شده است، نشان می دهد که در دنیای مدرن، دسته ها و نقش های روشنفکری تا چه اندازه اهمیت دارند. همانطور که سعی شده است که « ظرفیت کار فکری » هر فرد را عمیق تر و گسترده تر کنند ، همان طور هم کوشش شده است که تخصص ها را زیادتر و دقیق تر کنند. این مسئله از ارگانیسم مدرسه ای با درجات مختلف گرفته تاآنهایی که برای ارتقاء آنچه را که « فرهنگ عالی» می نامند وقف شده اند در تمامی زمینه های علم وفن بچشم می خورد.

مدرسه ابزاری است برای ساختن روشنفکر به درجات مختلف. پیچیدگی نقش روشنفکری در کشورهای گوناگون را می توان بطور عینی در تعداد مدارس تخصصی آن مملکت و سلسله مراتبی بودنشان خلاصه کرد. یعنی هر اندازه دامنه مدرسه وسیع تر باشد و هر چقدر درجات عمودی آن بیشتر- به همان میزان دنیای فرهنگ و تمدن پیچیده تر می شود. می توان مورد مقایسه ای در زمینه فن و صنعت به دست داد درجهٔ صنعتی بودن هر کشوری معین می شود از راه تجهیزات آن کشور در ساختن ماشین هایی که خود ماشین های دیگر می سازند و نیز در ساختن ابزار دقیق و دقیق تر برای ساختن ماشین و ابزاری که ابزارهای قبلی را می سازند والخ ... کشوری که مجهزتر است تا ابزار برای آزمایشگاه دانشمندان بسازد و ابزاری بسازد که ابزار قبلی را کنترل کند، می تواند به عنوان پیچیده ترین سازمان در زمینه فنی صنعتی و متمدن ترین کشورها و . . . الخ به شمار آید. برای تربیت روشنفکران و مدارسی که به این تدارك اختصاص دارند نیز وضع از همین قرار است. مدارس را می توان به بنگاه های «فرهنگی عالی» تعبیر کرد.

حتی در این زمینه نیز کمیت را باید از کیفیت جدا نمود. ممکن نیست که ایجاد رشته های تخصصی بسیار دقیق فنی - فرهنگی، به دنبال خود توسعه هرچه بیشتر تعلیمات ابتدائی و حد اكثر تقاضا را برای باز کردن درجات تحصیلی حد واسط به بیشترین تعداد – همراه نیاورد.

طبعاً این ضرورت ایجاد وسیع ترین پایه ممکن برای انتخاب بهترین عناصر و پرورش عالی ترین تخصص روشنفکری - یعنی برای اینکه به فرهنگ و فن عالی ساختمانی دموكراتيك داده شود خالی از اشکال نیست . به این معنی که امکان دارد بحران های عظیم بیکاری برای لایه های روشنفکران متوسط ایجاد شود. همان طور که در تمام جوامع مدرن این امر صورت می گیرد.

باید در نظر داشت که در واقعیت قابل، لمس پرورش لایه های روشنفکری نه بنحو دموكراتيك و تجريدي، بلکه بر حسب جریانات تاریخی وسنتی بسیار مشخص انجام می گیرد. لایه های اجتماعی ای پدید آمده اند که بطور سنتی روشنفکر «می سازند» و همین لایه ها هستند که معمولا در «پس انداز» تخصص دارند. یعنی خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط زمین و نیز برخی از خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط شهرها.

توزیع ناهمگن انواع مختلف مدرسه (كلاسيك يا حرفه ای)، زمینه «اقتصادی» و نیز خواستهای گوناگون دسته های مختلف این لایه های اجتماعی است که تولید رشته های گوناگون تخصص روشنفکری را معین می کند و به آن شکل می دهد. بدین ترتیب است که در ایتالیا مثلا از بورژوازی روستایی بطور عمده کارمندان دولت و صاحبان مشاغل آزاد بیرون می آیند. در حالی که از بورژوازی شهری، تکنیسین صنعتی. و به همین دلیل است که شمال ایتالیا بویژه تکنیسین تربیت می کند و جنوب ایتالیا بطور عمده کارمندان اداری و صاحبان مشاغل آزاد.

رابطه روشنفکر و شیوه تولید، رابطه مستقیم نیست. (نظیر رابطه ای که برای گروه های اجتماعی «اصلی» هست). این رابطه غیر مستقیم است و به درجات مختلف از راه تمامی شبکه اجتماعی و دستگاه پیچیده رو بناها. روشنفکران خود «کارمندان» این روبنا هستند.

می توان خصلت «ارگانيك» لایه های مختلف روشنفکران را اندازه گرفت. و بستگی کم و بیش تنگ آنرا با گروه اجتماعی اصلی ارزیابی کرد. برای این کار باید جدولی از نقش ها و روبناها از پایین (یعنی ساختمان اجتماعی) به بالا درست کرد. فعلا می توان دو «اشکوب» در روبناها تشخیص داد. یکی آنکه Societe Civile) «جامعه مدنی» اش می توان خواند. یعنی مجموع دستگاه هایی که به زبان جاری و معمولی «خصوصی» گفته می شود و دوم اشکوب «جامعه سیاسی» (Societe Politique) یا دولت. این دو به ترتیب مربوطند با نقش سرکردگی ای (هژمونی) که گروه مسلط در تمام اجتماع به آن عمل می کند و با نقش «تسلط مستقیم» یا فرماندهی که در دولت و حکومت «قانونی» تجلی می کند. یعنی درست همان نقش سازمان دهی و ارتباط. روشنفکران «مأموران» گروه اجتماعی مسلطند و برای اعمال سر کردگی اجتماعی و حکومت سیاسی، نقش دست دوم دارند. سرکردگی (هژمونی) اجتماعی عبارتست از موافقت و «خود بخود» (Spontane) توده های بزرگ مردم با جهتی که گروه اجتماعی مسلط به زندگی اجتماعی داده است. این موافقت از نظر تاریخی نتیجه حیثیت گروه مسلط است و (اعتماد مردم به آن) به خاطر نقشش در دنیای تولید.

حکومت سیاسی عبارتست از دستگاه قهریه دولت که «بطور قانونی» انضباط گروه هایی را که «موافقت» خود رابنحوی فعال یا منفی با او دریغ می دارندحفظ می کند. اما این دستگاه برای مجموع جامعه ساخته شده است و برای پیش بينى لحظات بحرانی در فرماندهی و مدیریت. هنگامی که آن موافقت «خود بخود» دیگر وجود نداشته باشد.

این نوع طرح مسئله نتیجه اش وسعت دادن زیاد به مفهوم روشنفکر است. ولی در ضمن تنها راهی است که ما را به برآورد قابل لمسی از واقعیت می رساند. این طرز طرح مسئله به افکار از پیش ساخته شده در بارۀ «کاست» برخورد می کند. درست است که نقش سازمان دهندگی، و سر کردگی اجتماعی و تسلط دولت نوعی تقسیم کار را و بنابراین مدارجی از رشته های تخصصی را ایجاد می کند که برخی از آنها دیگر هیچ نوع نقشی در اداره کردن و سازمان دادن ندارند. یعنی در دستگاه اداره اجتماعی و حکومتی یك سلسله مشاغل وجود دارند با خصلت یدی و افزاری (نقش اجرائی محض و نه ابتکاری، نقش مأموران و نه صاحب منصبان ومديران) البته این فرق را - درمیان تفاوت های دیگر - باید در نظر گرفت. در واقع حتی از نقطه نظر درونی نیز باید در فعالیت روشنفکران مدارج مختلفی را در نظر گرفت که در پاره ای موارد، در قطب های افراطى، يك اختلاف كيفي حقیقی ایجاد می کند، در بالاترین پله باید موجدان علوم گوناگون و فلسفه و هنر و . . . را قرار داد و ناچیزترین کارمندان و نشر دهندگان گنجینه های فکری موجود و سنتی انبار شده را در پله پایین[۱۰] در دنیای مدرن این چنین دستههای روشنفکری، به نحوی معجزه آسا ر شد کرده اند. نظام اجتماعی «دموكراتيك - بوروكراتيك» توده های عظیمی بوجود آورده است که همه شان از لحاظ ضروریات اجتماعی، تولید قابل توجیه نیستند. حتی اگر از نظر نیازمندی های سیاسی گروه مسلط اصلی موجه باشند. از اینجا است که تصور آقای لوریا (Loria) در مورد «کارگر» غیر مولد ناشی می شود. (غیر مولد نسبت به که؟ و چه نوع تولیدی؟) این مفهوم با در نظر گرفتن بهره برداری این توده از موقعیت خود، برای اختصاص دادن سهم های عظیمی از ثروت ملی به خود می تواند توجیه بشود. پرورش توده ای، فرد را «استاندار دیزه» کرده است، چه در تخصص فردی و چه در روانشناسی. و همان پدیده های هر توده «استاندار دیزه» شده اینجا هم بوجود آمده است. مثل رقابت که سازمان های حرفه ای را برای دفاع از منافع صنفی ضروری می سازد یا بیکاری یا مازاد تولید دیپلمه ها یا مهاجرت وغيره...

اختلاف موضع روشنفکران شهری و روستائی

روشنفکران نوع شهری، هم زمان با صنعت رشد کرده اند و به سرنوشت صنعت گره خورده اند. نقش آنها را با نقش درجه داران زیر دست ارتش می توان مقایسه. کرد به این معنی که برای تهیه طرح های ساختمانی، هیچ ابتکار مستقلی ندارند و تنها، لولای ارتباطی میان «توده ابزاری»[۱۱] و رئیس بنگاهند. اجرای فوری طرح تولید را که ستاد صنعتی ریخته است، این روشنفکران تدارک می بینند و مراحل مقدماتی کار آنرا کنترل می کنند.

بطور کلی، روشنفکران شهری خیلی «استاندار دیزه» هستند و بلندپایه ترین آنها را مردم بیش از پیش باستاد حقیقی صنعت اشتباه می کنند.

روشنفکران روستائی، در بخش اعظم «سنتی» اند. یعنی با توده اجتماعی روستائیان و خرده بورژوازی شهرها (به ویژه مراکز كوچك) بستگی دارند.


یعنی با توده هائی که هنوز بوسیله سیستم سرمایه داری تغییر شکل نداده و به جنبش نیفتاده اند. این نوع روشنفکران، توده دهقانی را با ادارات مرکزی با محلی مرتبط می سازند (وکلای دادگستری، سردفتران و غیره) و به همین مناسبت يك نقش سیاسی - اجتماعی مهم بازی می کنند. چون مشکل می توان ارتباط حرفه ای را از ارتباط سیاسی مشخص کرد. به علاوه در روستا، روشنفکر(كشيش، وکیل، معلم، سردفتر، پزشك و غيره) سطح زندگی متوسطی بالاتراز مال روستائی متوسط دارد و یا دست کم این دو زندگی با هم متفاوتند. بنابراین برای روستائی متوسط، این روشنفكران يك نمونه اجتماعی اند که خواست او را از بیرون آمدن از شرائط کنونی و بهتر کردن آن مجسم می کنند. روستایی همیشه فکر می کند دست کم یکی از فرزندانش روشنفکر شود (بخصوص کشیش) . یعنی يك «آقا» بشود و به این ترتیب مرتبۀ اجتماعی خانواده را بالا ببرد و از راه ارتباط با آقایان دیگر - زندگی اقتصادی خانواده را آسان کند .

روش دهقان در قبال روشنفکر جنبهٔ دوگانه دارد و به نظر متناقض می نماید. روستایی در مقابل موقعیت اجتماعی روشنفکر و بطور کلی کارمند دولت، حالت ستایش دارد. ولی گاهی این طور وانمود میکند که آنها را تحقیر می نماید. به بیان دیگر - ستایش او بطور غریزی سرشار است از میل و از منتهای غضب.

اگر این تابعیت دهقانان از روشنفکران را در نظر نگیریم و بطور مشخص بررسی نکنیم و در آن عمیق نشویم، نه از زندگی نه از زندگی جمعی دهقانان و نه از نطفه ها و خمیر مایه های داخل آن هیچ نخواهیم فهمید. هر رشد ارگانیکی توده های روستائی تاحدی معین بسته و منوط به جنبش روشنفکران است.

قضیه برای روشنفکران شهری طور دیگری است یعنی تکنیسین های کارخانه، هیچ نقش سیاسی بر «توده های ابزاری» خودشان اعمال نمی کنند و یا دست کم حالا دیگر از این مرحله گذشته ایم. برخی اوقات کاملا به عکس است یعنی توده ابزاری، لااقل از راه روشنفکران ارگانيك خودشان تکنیسین ها را تحت تأثیر سیاسی قرار می دهند.

نقطه مرکزی مسئله عبارت است از تمیز بین روشنفکر به عنوان دسته ارگانيك هر گروه اجتماعی اساسی - و روشنفکر به عنوان دسته ای سنتی. این تمیز، يك سلسله مسئله و پژوهش تئوریکی ممکن را به وجود می آورد.

جالب ترین این مسائل، اگر از این نقطه نظر بررسی کنیم - عبارتست از مسئله حزب مدرن، ریشه های واقعی آن، رشد و توسعه و شکل های آن. حزب سیاسی، نسبت به مسئله روشنفکران چگونه است؟ چند نکته را باید گوشزد کرد.

۱- برای برخی از گروه های اجتماعی، حزب سیاسی چیزی نیست مگر روش خاص آن گروه ها برای ایجاد روشنفکران ارگانيك خود (این روشنفکران لاجرم به این نحو پرورده می شوند. با در نظر گرفتن خصائل كلى وشرائط ظهور و زندگی و توسعه گروه اجتماعی مورد نظر). ایجاد این روشنفکران مستقیماً در بستر سیاسی و فلسفی انجام می شود و نه در بستر فن تولیدی[۱۲].

۲- برای تمامی گروه های اجتماعی، حزب سیاسی درست مکانیسمی است که در جامعۀ «مدنی» همان نقشی را به عهده دارد که دولت در جامعه «سیاسی». منتها بطور وسیع تر و مرکب تر. یعنی که ارتباط بین روشنفکران ارگانيك يك گروه اجتماعی مشخص و گروه مسلط و روشنفکران سنتی را برقرار می کند. و این را حزب، به تابعیت از نقش اساسی اش انجام می دهد که عبارت است از پرورش اجزاء تشکیل دهنده خود. این اجزاء، به عنوان عناصر يك گروه اجتماعی بوجود آمده اند و در يك بستر «اقتصادی» رشد کرده اند و حالا از آنها روشنفکران سیاسی متبحر ساخته می.شود. رهبران و سازمان دهندگان تمامی فعالیتها و تمامی نقشهای مربوط به رشد ارگانیکی يك جامعه تمام و کمال چه مدنی چه سیاسی. حتی می توان گفت که حزب سیاسی در محیط خود، نقشش را بنحوی بسیار کاملتر و ارگانيك تر انجام می دهد تا دولت در يك محيط وسیع تر. یعنی روشنفکری که وارد حزب سیاسی یک گروه اجتماعی می شود جزء روشنفکران ارگانیک این گروه می گردد و کاملا به این گروه می چسبد. در حالی که وقتی در زندگی دولت شرکت می کند، این امر بنحوی بسیار ناقص انجام می گیرد و یا اصلا انجام نمی گیرد. حتی گاهی اتفاق می افتد که بسیاری از روشنفکران باور می کنند که دولت خود آنها هستند و نظر به توده جالب توجهی که این دسته از روشنفکران هستند، این امر گاهی نتایج مهمی به دنبال می آورد و مسائل بغرنج و ناخوشآیندی را برای آن گروه اجتماعی اساسی که واقعاً دولت است ایجاد می کند[۱۳].

این مسئله که تمام اعضای يك حزب سیاسی می باید روشنفکر به حساب آیند، ممکن است که باعث يك مشت شوخی و کاریکاتورسازی بشود. معذلك وقتى دقت کنیم می بینیم که مطلب کاملا درستی است. باید درجات را در نظر گرفت. يك حزب ممکن است که در پائین ترین یا بالاترین مراتب خود دارای وسعت زیادی باشد. این مهم نیست. آنچه اهمیت دارد نقش اداره و سازمان دهندگی حزب است، یعنی نقش تربیتی. یعنی نقش فكرى. يك تاجر برای این وارد حزب نمی شود که تجارت کند. يك صاحب صنعت هم برای تولید زیادتر با قیمت کمتر وارد حزب نمی شود يك دهقان هم بهمین ترتیب برای یاد گرفتن شیوه های نوین کشت به حزب نمی پیوندد. حتی اگر توقعات آن تاجر یا صاحب صنعت و یا دهقان از برخی لحاظ در حزب سیاسی برآورد شود[۱۴]. برای این هدف و در داخل این مرزها، سندیکای حرفه ای وجود دارد که در آن فعالیت اقتصادی صنعتی تاجر یا صاحب صنعت یا دهقان در مناسبترین چارچوب خود قرار می گیرد. در يك حزب سیاسی، عناصر يك گروه اجتماعی - اقتصادی از این حد رشد تاریخی در می گذرند و عوامل فعالیتی عمومی با خصلت ملی و بین المللی می شوند اگر از نحوه رشد دسته های روشنفکران ارگانيك و سنتی، چه در زمینه تاريخ ملل مختلف و چه در زمینه رشد مهم ترین گروه های اجتماعی ملل گوناگون و به ویژه گروه هایی که فعالیت اقتصادیشان «ابزاری» بوده است يك تحليل تاريخي قابل لمس به عمل بیاوریم، آن وقت این نقش حزب سیاسی خیلی روشنتر خواهد شد.

پیدایش روشنفکران سنتی جالب ترین مسئلۀ تاریخی است که بطور قطع بستگی دارد به بردگی زمان باستانی و كلاسيك و موقعیت آزاد شدگان یونانی نژاد و شرقی در سازمان دادن اجتماعی امپراطوری روم.

یادداشت: تغییر شرائط موقعیت اجتماعی روشنفکران در روم، از عصر جمهوری تا عصر امپراطوری (یعنی از رژیم اشرافی - صنفی تا رژیم دموكراتيك بوروكراتيك) مربوط به سزار است که به پزشکان و استادان هنر های آزاد حق اقامت داد تا در روم بمانند و دیگران هم به روم بیایند. Omnesque medicinam Romae Professos et liberalium artium doctores Quo libentius et ipsi urbem incolerent et .Coeteri appeterent Civitate donavit از کتاب «زندگی سزار» نوشته Suétone.

یعنی: او به تمام آنهائی که در روم به طبابت اشتغال داشتند و هنرهای آزاد را تعلیم می دادند - حق اقامت داد به این امید که آنان برای همیشه در آنجا مقیم شوند و همۀ دیگران نیز میل کنند که به روم بیایند.

بدین ترتیب سزار می خواست که:

۱- روشنفکرانی که در روم بودند همانجا بمانند و بدين ترتيب يك دسته دائمی از این روشنفکران بوجود آید. چه اگر بطور دائم در آنجا نمی ماندند نمی توانستند يك سازمان فرهنگی بوجود بیاورند. مثل اینکه قبلا جریان رفت و آمدی وجود داشته که حالا می بایست متوقفش کرد والخ ...

۲- بهترین روشنفکران تمام امپراطوری روم را به شهر روم بکشاند و بدینوسیله تمرکزی بسیار مؤثر بوجود آورد، بدین ترتیب بود که در روم تشکیل دسته روشنفکران «امپریال» شروع شد و امتداد آن تا روحانيت كاتوليك آمد و در تاریخ روشنفکران ایتالیائی با خصلت «جهان وطنی»، تا قرن هیجدهم، اثری آن چنان عمیق به جا گذاشت.

این فاصلهٔ نه تنها اجتماعی بلکه ملی و نژادی، بین توده های بزرگ روشنفکران و طبقهٔ حاکم امپراطوری، پس از سقوط امپراطوری روم باز به صورت فاصله بین جنگجویان ژرمنی و روشنفکران رومی نژاد که دنباله برده های آزاد شده بودند، به چشم می خورد. به این پدیده پیدایش و رشد کاتولی سیستم سازمان مذهبی هم اضافه شد که طی قرون متمادی قسمت بزرگ فعالیت روشنفکری را به خود جذب می کرد و انحصار مدیریت فرهنگی را همراه با مقررات کیفری برای آنها که با این انحصار مخالفت می کردند یا حتی از آن دوری می جستند، اعمال می کرد. می بینیم که بدین ترتیب پدیده کم و بیش حاد (بسته به عصرهای مختلف) نقش جهان وطنی (کسموپولی تیسم) روشنفکران این شبه جزیره همیشه تظاهری داشته است. حالا اختلاف های مهم را در رشد روشنفكران يك سلسله از کشورها یا دست کم مهم ترین این کشورها متذکر شویم. با قید این نکته که این نظرها باید وارسی شوند و بطور عمیق بررسی گردند. برای ایتالیا، واقعیت مهم درست همین نقش بین المللی یا جهان وطنی روشنفکران آن است که علت و نتیجه حالت از هم پاشیدگی ای است که این شبه جزیره از سقوط امپراطوری روم تا سال ۱۸۷۰ در آن قرار داشت.

فرانسه نمونه کامل رشد هم آهنگ تمام نیروهای ملی و به ویژه دسته های روشنفکری است. هنگامی که به سال ۱۷۸۹ يك گروه جدید اجتماعی از لحاظ تاریخی رو می آید، دارای تمامی نقش های اجتماعی خویش است و به همین دلیل برای تسلط بر تمام جامعه مبارزه می کند بدون هیچگونه مصالحه اساسی با طبقات قدیمی - بلکه بالعکس آن طبقات را تابع هدف های خود می کند. اولین هسته های روشنفکری نوع جدید با اولین هسته های اقتصادی به وجود می آیند و خود سازمان مذهبی هم تحت تأثیر آن قرار می گیرد (گالیکانیسم[۱۵] و مبارزه بین دولت و مذهب که خیلی زود شروع شد).

این بنای عظیم روشنفکری، نقش فرهنگ فرانسه را در قرون ۱۸ و ۱۹ بیان می کند. این نقش، نقش تشعشع بین المللی و جهان وطنی است و نقش توسعه طلبی با خصلت امپریالیستی و تفوق طلبی (Hegemonie) به نحوی ارگانيك. بنابراین با نقش فرهنگ ایتالیا کاملا فرق دارد. فرهنگ ایتالیا دارای خصلت مهاجرت فردی و پراکنده است و به پایگاه ملی برای اینکه ارزش نوی به آن بدهد، پاسخ نمی دهد. بالعكس كمك می کند که تشكيل يك پایگاه ملی محکم غیر ممکن شود.

در انگلستان مسئله کاملا با مال فرانسه فرق دارد. تقسیم بندی جدید اجتماعی که بر پایۀ صنعت گرائی مدرن بوجود آمده است، در زمینه اقتصادی - صنعتی رشد اعجاب آمیز کرده است. اما در زمینۀ فکری - سیاسی کورمال کورمال پیش می رود. دسته روشنفکران ارگانيك خیلی وسیع است یعنی آنهایی که در قلمرو صنعتی يا يك گروه اقتصادی به وجود آمده اند. ولی در درجات بالا می بینیم که طبقۀ باستانی زمین داران، موقعیت تقریباً انحصاری خود را حفظ کرده است و هر چند که تفوق اقتصادی را از دست داده است اما تا مدتهای دراز هنوز يك تفوق سیاسی - فکری را حفظ کرده و به عنوان «روشنفکران سنتی» و هیئت حاکمۀ گروه جدید صاحب قدرت، جذب این گروه شده است. اشراف زمین دار قدیم با صاحبان صنعت متحد شده اند درست مطابق مدلی که در کشورهای دیگر روشنفکران سنتی را به طبقات حاکم جدید پیوند می دهد.

پدیده ای که در انگلستان بوجود آمد - در آلمان هم ظهور کرد منتها با پیچیدگی بیشتر بدلیل عوامل سنتی و تاریخی دیگر. آلمان هم مثل ایتالیا جایگاه ایده ئولوژی و نهادی (Institution) با خصلت جهانی و مافوق ملی بود (امپراطوری مقدس روم (ژرمنی)) و به پایتخت قرون وسطی، مقداری کارمند تحویل داد که در عین حال نیروهای داخلی آنرا تضعیف کرد و باعث پیدایش جنگ هائی شد که آلمان را از مسائل سازمان دهی ملی منحرف کرد و به تلاشی سرزمین های قرون وسطائي كمك كرد. رشد صنعتی به شکل نیمه فئودالی انجام گرفت و تا نوامبر ۱۹۱۸ طول کشید و یونکرس ها[۱۶] تفوق سیاسی - فکری ای بسیار مهم تر از گروه معادل انگلیسی خود برای خود حفظ کردند. یونکرس ها روشنفکران سنتی صاحبان صنعت آلمان بودند اما امتیازات خاصی داشتند و معتقد بودند که گروه اجتماعی مستقلی هستند. این اعتقاد بر مبنای اختیارات اقتصادی مهمی بود که یونکرس ها روی زمین داشتند و این زمین ها « حاصلخیز» تر از مال انگلستان بود.

یونکرس های پروسی به يك كاست کشیشی - نظامی می مانند که تقریباً انحصار نقش اداره و سازمان دادن را در جامعۀ سیاسی دار است ولی در عین حال دارای پایگاه اقتصادی مخصوص خویش است و نه منحصراً نتیجه آزادمنشی يك گروه اجتماعی مسلط. بعلاوه بر خلاف اشرافیت زمین دار در انگلستان، یونکرس ها صنف افسران يك ارتش بزرگ و دائمی را تشکیل می دادند و بدین مناسبت دارای کادرهای محکم سازمان دهنده بودند که حفظ روحیۀ همبستگی صنفی و انحصار سیاسی را تسهیل می کرد[۱۷].

در روسیه ، نقاط حرکت مختلفی وجود داشت: سازمان سیاسی اقتصادی توسط نرمان ها (یا وارگ ها: argues) [که دنباله همان نرمان هائی هستند که در قرن نهم به اسکاندیناوی رفتند برای حفظ آنها از حمله فنلاندي ها - توضیح مترجم] بوجود آمد و سازمان مذهبی بوسیله یونانی های بیزانسی. در مرحله دوم آلمانی ها و فرانسوی ها تجربۀ اروپایی را به روسیه آوردند و اولین استخوان بندی محکم را برای ژلاتین تاریخ روس ساختند. نیروهای ملی روسیه بی حرکت و غیر فعال و پذیرا هستند و شاید به همین دلیل است که تأثیرات خارجی را کاملا جذب و آنها را روسی می کنند. در مرحله تاریخی جدیدتر، پدیده ای کاملا معکوس ظهور می کند. نخبه ای از فعال ترین پرنیروترین و پیگیرترین و باانضباط ترین افراد مهاجرت می کنند و به خارج می روند و در آنجا فرهنگ و تجربيات تاریخی پیشرفته ترین کشورهای غرب را جذب می کنند بی آنکه خصائل اساسی ملیت خود را از دست بدهند؛ یعنی بی آنکه رشته های عاطفی و تاریخی را با خلق خود قطع کنند. پس از این کار آموزی روشنفکری، این نخبه ها به کشور خود باز می گردند و در پیدا کردن خلق می کوشند و به پیشروی سریع و جهش از مراحل بین راه و ادارش می کنند. تفاوت این نخبه ها با نخبه های وارداتی از آلمان (مثلا در زمان پطر کبیر) عبارتست از خصلت اینها که بطور عمده ملی - مردمی است. عدم فعالیت و بی حرکتی خلق روس نمی تواند اینها را خنثی کند. چون اینان خودشان عکس العمل شدید روسی هستند در برابر عدم تحرك تاریخی خاص خویش.

در يك زمینۀ دیگر در شرائط زمانی و مکانی کاملا متفاوت، این پدیده روسی را می توان با پیدایش ملت آمریکا (ایالات متحده) مقایسه کرد. مهاجران انگلوساکسن هم از نخبه های روشنفکران و بخصوص اخلاقی اند. البته من از اولین مهاجران صحبت می کنم. از پیشقراولان و قهرمانان جنگ های مذهبی و سیاسی انگلستان که شکست خوردند ولی تحقیر نشدند و در میهن اصلی خود پست نگشتند. اینها با خودشان نه تنها انرژی اخلاقی و اراده شان را به آمریکا وارد کردند بلکه تاحدی تمدن- و تا میزانی از مرحله تکامل تاریخی اروپا راهم به آنجا بردند. در سرزمین بکر آمریکا به دست چنین عاملانی، رشد نیروهایی که بطور ضمنی در طبیعت این تکامل تاریخی نهفته است تسریع شد. منتها با آهنگی بس سریع تر از اروپای باستانی چه در اروپا يك سلسله ترمز اجتماعی با تکامل سریع مقابله کنند که عبارتند از ترمزهای اخلاقی، فکری، سیاسی، اقتصادی که در گروه های معینی از اهالی جایگیر شده اند و بقایای رژیم های گذشته هستند که نمی خواهند کاملا از بین بروند. و در نتیجه هر نوع ابتکار را با ابتذال خنثی می کنند و آنرا در زمان و مکان رقیق می سازند.

باید توجه داشت که در آمریکا، روشنفکران سنتی، بيك معنى وجود ندارند و از آنجا تفاوتی در تعادل عمومی روشنفکران ناشی می شود. در آنجا بر مبنای صنعت و تمام روبناهای مدرن، روشنفکران بطور وسیع و انبوهی پیدا شده اند. لزوم تعادل از این ناشی نمی شود که باید روشنفکران ارگانیک را با روشنفکران سنتی که به عنوان دسته ای متبلور و دشمن هر نوع تجدد خواهی در آنجا وجود خارجی ندارد- در هم کرد؛ بلکه از این ناشی می شود که در ظرف فرهنگ واحد ملی، می بایستی انواع مختلف فرهنگ هائی را که مهاجران با سنت های ملی گوناگون با خود آورده اند، در هم ذوب نمود. نبودن يك ته نشست وسیع از روشنفکران سنتی - آنطور که در کشورهایی که تمدن باستانی دارند موجود است - ازيك طرف، تاحدى وجود تنها دو حزب بزرگ سیاسی را توضیح می دهد که در واقع می توانند به آسانی یکی شوند (با فرانسه مقایسه کنید و نه تنها در زمان بعد از جنگ که ازدیاد احزاب يك پدیده عمومی شده است) و از طرف دیگر بالعکس، تا حدودی ازدیاد غیر محدود فرقه های مذهبی را روشن می سازد[۱۸].

پدیده جالب دیگری را که می توان در ایالات متحده بررسی کرد، پیدایش تعداد حیرت انگیز روشنفکران سیاه پوست است که فرهنگ وفن امریکارا جذب می کنند. برای پی بردن به تأثیر غیر مستقیم این روشنفکران سیاه پوست به روی توده های عقب مانده افريقا ونيز تأثیر مستقیم آنان باید بتوان یکی از این دو فرضیه را تحقیق کرد:

۱-اول اینکه توسعه طلبی امریکا، از این سیاه پوستان سنتی، به عنوان عاملان خود برای بدست آوردن بازارهای آفریقا و گسترش تمدن خاص خودشان استفاده کند (چیزی شبیه به این بوقوع پیوسته است منتها من از اهمیت آن اطلاع درستی ندارم)

۲- دوم اینکه مبارزه برای وحدت مردم آمریکا به حدی وخیم شود که سیاهان مهاجرت کنند و مستقل ترین و نیرومندترین عناصر روشنفکری آنان که بنابراین زیر بار قوانین احتمالی که تحقیر کننده تر از رسوم معمول کنونی است نخواهند رفت، به افریقا باز می گردند. در این صورت دو نوع مسئله اساسی پیش می آید:

اول مسئله زبان: آیا انگلیسی نمی تواند زبان فرهنگی افریقا شود و لهجه های محلی را به هم بچسباند؟

دوم اینکه این قشر روشنفکر آنقدر قدرت جاذبه و سازمان دهندگی داشته باشد که احساس ابتدائی کنونی را که بر مبنای آن سیاهان خود را يك نژاد پراکنده می دانند، به يك احساس «ملی» مبدل کند و قاره آفریقا را تاحد افسانه ای و به عنوان میهن مشترك تمام سیاهان بالا ببرد در حال حاضر به نظر می رسد که سیاهان امریکا دارای روحیه ملی و نژادی ای بیشتر منفی و کمتر مثبت باید باشند چون این روحیه فعلا ناشی از مبارزۀ سفید پوستان است برای منفرد کردن و تحقیر سیاهان اما مگر همین حالت برای یهودیان تا قرن ۱۸ وجود نداشت؟ لیبریا که از هم اکنون امریکائی شده و زبان رسمی اش انگلیسی است شاید بتواند «صهیون» سیاهان آمریکایی شود و حالت پیه مون (Piemont)[۱۹] افریقا را پیدا کند.

در آمریکای جنوبی و مرکزی فکر می کنم که باید مسئله روشنفکران را با در نظر گرفتن شرائط اساسی آن بررسی کرد. در آمریکای جنوبی و مرکزی يك دسته وسیع از روشنفکران سنتی موجود نیست. اما وضع با مال امریکا یکسان نمی باشد. در واقع در مبدأ رشد این کشورها، ما به تمدن اسپانیائی و برتغالی قرون ۱۶ و ۱۷ بر می خوریم که به ضد اصلاحات و نظامی گری انگلی مشخص می شوند. اشکال متبلوری که هنوز در این کشورها مقاومت می کنند عبارتند از روحانیون و کاست نظامی ها این دو دسته روشنفکران سنتی، در شکلی که متروپل اروپایی به آنها داده است فسیل شده اند. پایهٔ صنعت خیلی محدود است و روبناهای پیچیده ای را به وجود نیاورده است. قسمت اعظم روشنفکران از نوع روستائی اند و چون تسلط با مالکیت های زمین و مالکیت وسیع کلیسا می باشد از این رو این روشنفکران به کلیسائیان و بزرگ مالکان وابسته اند. ترکیب ملی بسیار نا متعادل است حتی بین سفید پوستان ولی بمناسبت وجود بومیان پیچیدگی پیدا کرده است. بومیان در بعضی از کشورها اکثریت اهالی را تشکیل می دهند.

بطور کلی می توان گفت که در این مناطق امریکا، هنوز وضع Kulturkampf[۲۰] و روحية «محاکمه دریفوس» وجود دارد. یعنی وضعی که عنصر عرفی (Laique) و بورژوا هنوز به آن مرحله نرسیده است که منافع و نفوذ روحانیون و نظاميان را تابعی از سیاست غیر مذهبی يك دولت مدرن کند. بدین ترتیب ملاحظه می شود که فراماسونری برخلاف «ژزوئی تیسم» هنوز بسیار تأثیر دارد و دارای نوعی تشکیلات است که به کلیسای پوزیتیویستی شبیه است. حوادث زمان اخیر (نوامبر ۱۹۳۰) از زمان کولتور کامپف کایس (Calles)[۲۱] در مکزيک گرفته، تا عصیان های نظامی - ملی در آرژانتین و برزیل و پرو و شیلی ویلیوی، صحت این مشاهدات را ثابت می کند.

در مورد پیدایش دسته های روشنفکری و ارتباط آنها با نیروهای ملی می توان در چین و هند و ژاپن انواع دیگری سراغ کرد، در ژاپن ما پیدایش نوع انگلیسی و آلمانی را می بینیم یعنی تمدن صنعتی که در داخل چارچوب فئودالی - بوروکراتیکی رشد می کند و خواص کاملا ویژه ای دارد. در چین پدیده خط وجود دارد که مظهر جدائی کامل روشنفکران از توده مردم است. در چین و هند، فاصلهٔ عظیمی که روشنفکران را از توده مردم جدا می کند، در زمینه مذهبی هم تظاهر دارد. مسئله اعتقادات گوناگون و شیوه های مختلف عمل به يك مذهب در بین قشرهای جوراجور اهالی و مخصوصاً بين روحانیون و روشنفکران از يك طرف و توده مردم از طرف دیگر باید موضوع يك بررسی کلی قرار گیرد. چون این موضوع تا حدی در همه جا وجود دارد با آنکه تظاهر افراطی آن در این کشورهای آسیایی است. در کشورهای پروتستان، تفاوت نسبة كم اهمیت است (ازدیاد فرقه ها مربوط به ضروریات ارتباط کامل بین روشنفکران و مردم است و این در تشکیلات عالی، تمام خشونت و ناهمواری اعتقادات واقعی توده های خلق را منعکس می کند). همین پدیده در کشورهای كاتوليك هم پر اهمیت است منتها با درجات مختلف، در آلمان كاتوليك و در فرانسه کمتر، در ایتالیا و بخصوص در جنوب و در جزایر آن بیشتر. و در شبه جزیره اسپانیا پرتغال و کشورهای آمریکای لاتین باز هم بیشتر. این پدیده در کشورهای ارتدکس دارای اهمیت وسیع تری است و می توان سه درجه از يك مذهب را معین کرد، مذهب روحانیون عالی مقام و کشیشان، مذهب روحانیون خارج از سلك (Seculaire) و مذهب مردم. این تقسیم بندی در آسیای مرکزی بی معناست چه در آنجا مذهب مردم اغلب هیچ وجه مشترکی با مذاهب کتابی ندارد هر چند که هر دو را بيك اسم می نامند.

پانویس

ویرایش
  1. Antonio Gramsci
  2. (پیدایش) در مقابل کلمه Formation گذاشته شده است که البته دقیق نیست. شاید کلمه تشکیل به مفهوم دقیقش بهترین معادل باشد. ولی نه به معنای جاری اش در زبان معمولی (مجلس تشکیل جلسه داد ... وغيره). روشنفکر هم در مقابل Intellectual آمده است که طبعاً این هم دقیق نیست
    (مترجم).

  3. پرورش در برابر Elaboration گذاشته شده است (مترجم)
  4. در همین زمینه است که باید کتاب عناصر علوم سیاسی - «Elementi di scienza Politica» - بقلم Mosca را بررسی کرد. آنچه را که موسکا «طبقهٔ سیاسی» می‌نامد چیزی جز همین نوع روشنفکران گروه اجتماعی مسلط نیست. مفهوم «طبقهٔ سیاسی» موسکا، خیلی به مفهوم برگزیدگان «Elite» در آثار پاره تو Pareto نزدیک است. که خود تلاش دیگری است در توضیح پدیدهٔ تاریخی روشنفکران و نقش آن‌ها در زندگی دولت و جامعه. کتاب موسکا معجون غریبی است با خصلت جامعه شناسانه و پوزیتیویستی. به اضافه نظری مغرضانه در مورد سیاست روز که کتاب را از لحاظ ادبی زنده تر و قابل هضم تر می‌کند. (یادداشت گرامشی)
  5. منظور گرامشی از گروه اجتماعی «اصلی» گروهی (طبقه‌ای) است که از نظر تاریخی می‌تواند قدرت را در دست گیرد و خود را برطبقات دیگر مسلط کند. مانند بورژوازی یا طبقهٔ کارگر.(مترجم)
  6. «دولت» معادل ناقصی است از Etat که در برخی موارد می‌توان «مملکت» هم ترجمه‌اش کرد (مثلا رئیس مملکت) ولی در هیچ حال «حکومت» معنی نمی‌دهد. (مترجم)
  7. برای بررسی دسته‌ای دیگر از روشنفکران که مهمترین دسته بعد از روحانیان بود که بمناسبت اعتباری که داشتند و نقش اجتماعی‌ای که در جوامع بدوی انجام داده‌اند – یعنی دستهٔ پزشکان – به معنای وسیع کلمه شامل تمام کسانی که علیه مرگ و بیماری مبارزه می‌کنند یا بنظر می‌رسد که مبارزه می‌کنند – باید به کتاب تاریخ پزشکی Storia della medicina اثرArturo Castiglioni مراجعه کرد. یادآوری می‌شود که بین روحانیت و پزشکی وابستگی‌هایی وجود داشت و هنوز هم دارد. مثلا بیمارستانهایی از نظر سازمان در دست روحانیان است. تازه بدون اینکه در نظر بگیریم که آنجا که پزشک پیدا نمی‌شود (در دفع جن، دستگیری به انواع و اقسام وغیره.)، بسیار بودند روحانیون بزرگی که عنوان «معالج» بزرگ هم داشتند: از فکر معجزه گرفته تا احیاء مرده. شاهان نیز با این امر که ممکنست با مسح دست شفا یافت مدتهای دراز اعتقاد داشتند والخ...(یادداشت گرامشی)
  8. از آنجاست که کلمهٔ Clerc (دبیر = اهل کلام = روحانی) معنای عام «روشنفکر» و «متخصص» را هم در بسیاری از زبانهای مشتق از لاتن نو – یا تحت تاثیر آن از راه لاتن کلیسا – بخود گرفت با طرف مقابلش Laique به معنای «عامی» و «غیر متخصصی»(یادداشت گرامشی)
  9. همانطور که برای هر کسی پیش آمده است که تخم مرغ نیمرو کند پاکتش را وصله بزند. بدون اینکه بتوانیم بگوییم همه مردم آشپز یا خیاطند.
    (یادداشت گرامشی)

  10. در این حالت نیز سازمان نظامی، مدلی برای این درجه بندی به دست می دهد: افسران زیر دست، افسران ارشد، ستاد. باضافه درجات مختلف سپاهیان که اهمیت واقعی اش- بیش از آنست که معمولا گمان می کنند. در خود ملاحظه است که تمامی این عناصر خود را وابسته به یکدیگر می دانند و حتی لایه های پایینی احساس همبستگی صنفی واضح تری دارند و از آن نوعی «غرور» می سازند که اغلب به همین مناسبت هم مسخره می شوند. (یادداشت گرامشی)
  11. «توده ابزاری» ترجمه تحت اللفظى Masse Strumentale) است که به فرانسه هم Masse instrumentale ترجمه شده است و یعنی کارگران.(توضیح (مترجم)
  12. در بستر فن توليدي - لایه هایی پرورده می شوند که می توان آنها را معادل درجه داران زیر دست در ارتش دانست. یعنی کارگران متبحر و کارگران متخصص در شهر و به تحوی پیچیده تر، رعایا و زمین داران کوچک در روستا چه اینها بطور کلی معادل نوعی صنعتگرند و صنعتگر- کارگر متبحر اقتصاد قرون وسطایی است. (یادداشت گرامشی)
  13. اشاره به برخی تناقضاتی است که بین «سیاستمداران» و نیروهای اقتصادی که در واقع قدرت را در دست دارند بروز می کند. (توضیح (مترجم)
  14. عقیده عامه خلاف این است. می گویند که تاجر صاحب صنعت و دهقانی که «وارد سیاست می شوند» بیش از آنچه بدست می آورند، از دست می دهند و بدترین عناصر صنف خود می شوند. این مسئله می تواند عنوان يك بحث قرار گیرد. (یادداشت گرامشی)
  15. گالیکانیسم Gallicanisme: آئین کالی کانهاست (از ریشه Gallicanus مشتق از Gallus یعنی اهالی گل) گالی کانها طرفدار آزادی کلیساهای فرانسه و بطور کلی طرفدار استقلال کلیساهای هر کشور از مقام پاپ اند. (توضیح مترجم)
  16. یونکرس Junkers : نجیب زادگان پروسی که فئودال بودند و از قرن ۱۸ تا جنگ جهانی اول کادرهای دولتی و ارتشی از این دسته گرفته می شد. (توضیح مترجم)
  17. در کتاب ماکس وبر (Max Weber موسوم به (پارلمان و حکومت سازمان جدید آلمان) می توان عناصر متعددی یافت که نشان می دهد چطور انحصار سیاسی اشراف جلوی پيدايش يك پرسونل سیاسی بورژوازی وسیع و با تجربه را گرفت و این امر پایه بحران های پارلمانی مداوم و تلاش احزاب ليبرال و دموكراتيك است. از آنجا اهميت «مركز كاتوليك» و سوسیال دموکراسی نتیجه می شود که توانستند در دوران امپراطوری، يك قشر پارلمانتر با رهبری پر اهمیتی به وجود آورند. (یادداشت گرامشی)
  18. گمان می کنم که بیشتر از دویست تا از این فرقه ها را مشخص کرده اند . با فرانسه مقایسه کنید و با جنگ های سختی که برای وحدت مذهبی و اخلاقی مردم فرانسه بعمل آمد.
    (یادداشت گرامشی)

  19. ناحیه شمال غربی ایتالیاست که از اوائل قرن ۱۸ تا اواسط قرن ۱۹ با ساردنی ساوا - کشورهای سارد (Sardes) را بوجود آوردند. (توضیح مترجم)
  20. کلمه ای است آلمانی بمعنای مبارزه برای فرهنگ و تمدن. و به جنگ های بيسمارك بين سال های ۱۸۷۶-۱۸۷۱ عليه حزب كاتوليك (طرفدار تابعیت از روم) اطلاق شده است. (توضیح (مترجم)
  21. منظور مبارزه ای است که حکومت مرکزی و حزب ناسیونال انقلابی کایس، علیه کلیسا کرد و در ۳۹۲۳ به اخراج سفیر پاپ و ايجاد يك كلیسای مکزیکی منجر شد. (توضیح (مترجم)