دکتر فاستوس/دیباچه
دیباچه
درام در انگلستان در سدهٔ شانزدهم
آغاز دوره
در قرن شانزدهم و زمان سلطنت هنری هشتم بمنظور آنکه خستگی فکری که در نتیجهٔ مشاهدهٔ درامهای مفصل مذهبی پیش میآمد برطرف شود بعضی نمایشهای کوچک که «اینترلود»[۱] نام داشت در فواصل آن داده میشد که جنبهٔ تعلیمی و ارشادی نداشت و بخاطر شوخی و طیبت تهیه میشد. این نمایشهای کوچک را در حقیقت میتوان آغاز ایجاد درام در انگلستان دانست زیرا همین نمایشها سبب پیدا شدن هنرپیشگانی شد که فن نمایش را حرفه و کسب خویش قرار دادند و موجبات تکمیل این فن را فراهم آوردند.
از آن روز که دستگاه چاپ در اروپا بکار افتاد بازار رامشگران خنیاگر که از شهری به شهر دیگر رفته محتشمان را با حکایات و داستانها مشغول میداشتند کساد شده بود، زیرا مردم در اوقات فراغت مطالعهٔ داستانهای چاپ شده را بر شنیدن افسانهها ترجیح میدادند و برای کالای این سوداگران دورهگرد ادب مشتری بدشواری یافت میشد. کسادی بازار رامشگران را برانگیخت تا وسیلهای تازه برای اعاشهٔ خویش بدست آورند. از این روی به نمایش و تئاتر توسل جستند و چون این کار را برای اعاشه تعهد میکردند ناگزیر در قوانین و طرز نمایشها و انتخاب موضوعات تغییراتی دادند تا موجب جلب مشتری بسیار شود و رونق بازار را تأمین نماید. دستههای بازیگران که خویشتن را بیکی از بزرگان دربار وابسته ساخته و به پشتیبانی وی زندگانی می کردند تعدد یافت و از طرف دیگر هنرپیشگانی که تنها بهنر خویش مستظهر بودند و منت از کسی نمیبردند نیز دستههائی تشکیل داده در بازیگری با دستههای دیگر شروع برقابت نمودند.
در قرون وسطی دانشمندان از درامهائی که پیشینیان نگاشته بودند اطلاع داشتند، چنانکه «پترارک» کراراً در آثار خویش به درامهای «سنکا» و «پلوتوس» اشاره می کرد. همین که وسیلهٔ فرا گرفتن زبان یونانی و لاتین در دانشگاههای انگلستان بطور کامل فراهم گشت و متنهای قدیم خوانده و ترجمه شد استادان آموزشگاهها شاگردان را به نمایشبازیهای کلاسیک به زبان لاتین مأمور کردند تا بدین وسیله در آن زبان ورزش کرده باشند. گاهی نیز بشاگردان دستور میدادند که درامهائی بتقلید استادان رومی بنگارند. از طرف دیگر اطفال خردسال نیز نمایشهای کوچکی بزبان انگلیسی میدادند، چنانکه کودکان دبستان «سنت پول»[۲] و «نمازخانهٔ سلطنتی»[۳] چندینبار تا دوره «شکسپیر» در دربار و در حضور شاه و ملکه و بزرگان کشور نمایشهائی دادند که بسیار مورد توجه و پسند خاطر آنها واقع گشت.
از مطالعه نسخی که از چند نمایش قدیم باقی است درجهٔ هنرمندی و ذوق نویسندگان تازهکار که پیشوایان درامنویسان انگلستان بشمارند معلوم میشود: مثلاً در سال ۱۹۵۲ دو نمایش خندهانگیز (کمدی) یکی در دانشگاه «کمبریچ» و دیگری در مدرسه معروف «اتن» داده شد.
نمایش اول که «سوزن گمر گرتون»[۴] نام داشت داستانی پر از شوخیهای زننده و جست و خیزهای عوامپسند بود ولی به پردههای مختلف تقسیم گشته بود. نمایش دوم که «رالف رویستر دویستر» [۵] نام داشت تقلید کاملی از اثر پلوتوس رومی بود و از حیث ابداع و ابتکار اهمیت ادبی نداشت.
نخستین درام غمانگیز را نیز دانشمندان نگاشتند، چنانکه دو شاعر و نویسندهٔ انگلیسی موسوم به «تامس نورتون»[۶] و «تامس سکویل»[۷] بهمکاری یکدیگر داستان معروف به «گربدوک»[۸] را که تقلید از کارهای سنکا است نوشتند و این اثر را وکلای دادگستری در سال ۱۹۵۲ در حضور «ملکه الیزابت» نمایش دادند. در این اثر دستور کلی ارسطو راجع بوحدت زمان و مکان رعایت شده بود، بدین کیفیت که تمام داستان در مدتی اتفاق میافتاد که در عالم خارج، یعنی جهان وقوع، زمان برای انجام دادن آن ضرور بود و همینطور تمام حکایت در یک محل کوچک که بتوان آنرا در سکوی تئاتر مجسم نمود پیش میامد و صحنه تغییر نمیکرد. گذشته از این باطاعت از قسمت دیگر از قانون کلی ارسطو اشخاص داستان در صحنهٔ تئاتر بعمل و جنبش اقدام نکرده فقط بمکالمه میپرداختند و جنبش و حرکت را بتصور خواننده رها میکردند. اینگونه درام که طبعاً خوانندگان عصر امروز را خسته و متنفر می کند مورد پسند دانشمندان سخنشناسی واقع شد و «سر فیلیپ سیدنی» که از حامیان فضل و ادب و خود از شعرا و نویسندگان نامدار بود بدان رغبت و علاقهٔ خاصی نشان داد و از نگاشتن امثال و نظایر آن تشویق نمود.
در این میان کارهای درامنویسان ایتالیائی نیز مورد تقلید واقع شد و درام معروف به «تصورات»[۹] را «جارج گاسکنی»[۱۰] شاعر از اثر معروف «اریوستو» ترجمه کرد. از طرف دیگر تئاترهای عمومی نیز بیکار ننشسته و بازیگران، نمایشهائی که با ذوق عامه تناسب داشت میدادند و با همه مخالفتی که مقامات روحانی نشان دادند در سال ۱۵۷۶ تماشاخانهای برای نمایش ساخته شده و زمینه برای پیشرفت این قسمت از فن ادب از همه جهت فراهم گشت.
از فراهم شدن اسباب کار تا پیدا شدن نویسندهای بزرگ طبعاً مدتی وقت میخواست و بهمین جهت مدت ده سال تا زمانی که آثار بزرگان فن بنمایش درآمد این تماشاخانه با نمایش آثار متوسط گذران میکرد. در این مدت هفت نفر از نویسندگان انگلیسی که به «خداوندان ذوق دانشگاه» معروف شدهاند آثاری بتقلید درامنویسان یونان و روم نگاشته و در این محل نمایش دادند تا چنانکه میگفتند «درام را از شوخیها و مطایبات عامیانه و بازاری و آن سبکی که اسباب کار مقلدین و مسخرگان است خلاصی بخشند.» آثار این نویسندگان عبارت بود از داستانهای عاشقانه بسیار دلکش و منظومات غنائی که با استادی و مهارت ادبی ساخته شده و بمناسبت مقام در ضمن بازی خوانده میشد.
پیشقدم این نویسندگان «جان لیلی» شاعر معروف است که هشت نمایش (که شکسپیر نسبت به آنها برای انتخاب موضوع دین بزرگی دارد) برشته تحریر کشیده است. این داستانها از افسانه و اساطیر یونانی و رومی اقتباس شده و همه به نثر و سبک مصنوع شخصی وی نگاشته آمده است. از میان این داستانها دو درام موسوم به «اندیمیون»[۱۱] و «کامپاپسه»[۱۲] که محتوی مضامین و عبارات و نکات ادبی دلکش بسیار میباشند، معروف است.
نویسندهٔ دیگر «جورج پیل»[۱۳] است که درام موسوم به «داود و بت سابه»[۱۴] را نگاشته و آنرا با اشعار بسیار شیرین و روان مزین ساخت. دیگر از این دسته نویسندگان «تامس کید»[۱۵] است که «تراژدی اسپانیا»[۱۶] را که سرتاسر نمایش خونریزی و شکنجه است بنگاشت. نگارش درام دیگری را نیز که «هملت»[۱۷] نام دارد و بعدها شکسپیر موضوع درام خویش را از آن اقتباس نمود بوی نسبت میدهند. «تامس لاج»[۱۸] نیز نویسنده دیگری است که درام موسوم به «بلایای جنگ داخلی» را برشته تحریر در آورده و بهمکاری «رابرت گرین»[۱۹] شاعر چندین درام دیگر نوشته است. رابرت گرین یکی از شعرای بسیار باذوق است و از درام نویسان نامدار محسوب میشود، ولی نظر باینکه در آشامیدن مسکرات افراط داشت از هنر و استعداد خویش بهره کافی برنگرفت و قسمت عمده اوقات خویش را در شرابخانهها گذرانده بنگاشتن آثار متوسط و کم عمق میپرداخت.
بزرگترین «خداوندان ذوق دانشگاه» «کریستفر مارلو»[۲۰] فرزند کفاشی بنام «جان مارلو» بود که در سال ۱۵۶۴ یعنی در همان سال که شکسپیر تولد گشت بدنیا آمده و جوانترین هفت نویسندهٔ دانشگاه است که درام معروف به «داستان دکتر فاستوس» او در این کتاب ترجمه شده است.
پیشرفت و تکاملی که در فن درام در انگلستان پدید آمد طبعاً در مقام و منزلت بازیگران و نویسندگان نمایشنامهها نیز تأثیر بسیار داشت. در اوایل کار بازیگران اینترلود افراد کسب و حرفهای بشمار میآمدند که مردم با چشم حقارت بدان نگریسته از معاشرت و مجالست با آنان خودداری میکردند. شغل ریاست عملهٔ طرب دربار نیز برای این بوجود آمده بود که این بازیگران را اداره کرده نگذارد از زی خویش خارج شوند و حدود ادب را از دست بدهند و باعث کدورت خاطر محتشمان درباری گردند. تا نیمهٔ سلطنت ملکه الیزابت عمال طرب از هر دستهای که بودند و در هر هنری که داشتند جزو طبقات آراسته محسوب نگشته و بپستی و فرومایگی متهم بودند. وضع بازیگران کاسب نیز که بمدد شغل خویش نان خورده و مردم عادی را سرگرم میداشتند از مطربان درباری بهتر نبود، زیرا بموجب قوانین موضوعه جز با داشتن پروانهٔ بازیگری بمهر دو نفر از قضات، بازیگران جزو ولگردان و بیکاران بشمار آمده و ممکن بود زندانی شوند. این بازیگران دورهگرد کارشان این بود که از محلی بمحل دیگر رفته با حقهبازی و مسخرگی تماشاگران عامی را مشغول کنند. غالباً در پایان نمایش میان تماشاگران کار بمنازعه و زد و خورد کشیده و بریختن خون منتهی میگشت و این اوضاع طبعاً نویسندگان درامهای عالمانه و بزرگ را از آبرو و عزت میانداخت.
از طرف دیگر رواج مذهب «پیوریتن» با آن خشکی سنگین و تقوائی که بمردم موعظه مینمود، مانعی بزرگ در پیشرفت کار درامنویسان بود، چنانکه در سال ۱۵۷۷ یکی از نویسندگان انگلیسی موسوم به «جان نارث بروک»[۲۱] نمایشهای تفریحی و اینترلود را با رقص و نرد باختن یکسان گرفته کسانی را که بدان علاقه و میل نشان میدادند توبیخ و ملامت کرد. در سال ۱۵۷۹ «جان گسون»[۲۲] نویسنده انگلیسی کتاب «دبستان فساد»[۲۳] خود را بمنظور «حمله بشاعران، مطربان، بازیگران، مسخرگان و سایر اعضاء نالایق و طفیلی جامعه» نگاشت. هر چند این کتاب در نظر دانشمندان پسندیده نیامد و سر فیلیپ سیدنی معروف کتاب «دفاع از شعر» خویش را در پاسخ آن تألیف نمود و انتشار داد ولی مسأله پستی اخلاق و رذالت بازیگران دورهگرد چنان واضح بود که هیچ کس بدفاع از آنها برنخاسته جز این نگفتند که نمایشهای عالمانه که در آن منظوری اخلاقی باشد مانند سایر آثار ادب دلپسند و خواندنی است و باید آنها را از سایر انواع نمایش جدا نمود.
با وصف اینهمه، پیشرفت فن درام مرهون جدیت همین طبقهٔ بازیگران کاسب است، زیرا بعضی از افراد طبقهٔ متوسط مانند شکسپیر و مارلو در جرگه آنها داخل شده و بمدد هنر بزرگ خویش به نمایش عظمت و اعتباری عالمگیر بخشیدند. چنانگه جان گسون ده سال پس از انتشار کتاب خویش «دبستان فساد» ناگزیر تصدیق نمود که در میان این طبقه از بازیگران مردمی آبرومند و محترم که آراستگی و نیکی فطرتشان زبانزد است یافت میشوند. تدریجاً حملههائی که به تئاتر و بازیگران میشد از شدت خویش کاست و با آنکه دامنه بدبینی نسبت باین فن تا ۱۶۳۳ کشیده شد ولی عیبجوئیها دیگر تأثیری که مایهٔ تباهی کار بازیگران بشود نداشت.
۲- دستههای بازیگران مجاز
چنانکه گفته شد دربار سلطنتی و محتشمان کشور بازیگران را در ظل حمایت خویش کشیده و مردمی مانند «لیستر» صدراعظم انگلستان برای خود دستهای بازیگر داشتند. دیری نگذشت که ملکه الیزابت و رایزنان وی دریافتند که این نوع تجمل اشراف را باید تحت آئیننامههای مخصوص درآورد. اما این کار از نظر جلوگیری از نمایش نبود بلکه منظور آن بود که کثرت دستههای بازیگر تولید هرج و مرج نکند و از همین روی بچندین نفر از اشراف برای نگاهداری دستههای بازیگر پروانه متخصوص داده شد. پیشقدم بر همه، دستهٔ لیستر بود که در سال ۱۵۷۴ اجازهٔ نمایش یافت و در سال ۱۵۸۸ که لیستر از میان رفت دستهٔ وی بدیگری انتقال یافته و بالاخره به وزیر دربار ملکه الیزابت اختصاص یافت. در موقع جلوس «جیمس» اول بتخت سلطنت انگلستان این دسته که شکسپیر نیز جزوشان بود بنام «دستهٔ شاه» معروف شدند و از معاریف بازیگران این دسته یکی «ریچارد بربج»[۲۴] است که در قسمت درامهای غمانگیز (تراژدی) هنرنمائی خاصی داشت و دیگر «ویلیام کمپ»[۲۵] است که در نمایشهای خندهانگیز مهارت بسیاری نشان داد.
دستههای دیگری از بازیگران مجاز دربار در منزل محتشمان ببازیگری میپرداختند و دستههای کودکان نیز که از میان سرودخوانان کلیسا دستچین میشدند متعدد بود. این کودکان مخصوصاً از آن جهت اهمیت داشتند که بجای زنان در صحنه بازی کنند و جز این کار بعضی از قسمتهای دیگر را نیز بآنان محول میساختند و مورد توجه مردم نیز بودند چنانکه شکسپیر در درامهای خود بارها از این کودکان سخن گفته است.
۳ - بازیگران
شکسپیر و درامنویس معاصر وی بن جانسون چندین جا بشغل بازیگری و اهمیت آن اشاره میکنند. خود وی نیز بازیگر بود ولی چنانکه معلوم میشود قسمتهای مهم را بوی محول نمیکردند، چنانکه در درام غمانگیز هملت قسمت (رل) روح را که بسیار کوچک و کم اهمیت است خود وی بازی کرده است. با وصف این از مطالعهٔ درامهای وی بخوبی آشکار است که این نویسنده در قسمت عملی تئاتر و طرز تزیین صحنهٔ نمایش و سایر جزئیات اطلاعات عملی بسیار داشته است، چنانکه هر جا سخن از صحنهٔ تئاتر میراند بطوری جزئیات را بیان میکند که برای کسی که داخل کار نبوده و عملاً در صحنه حاضر نشده و بازی نکرده است غیرممکن است. از طرف دیگر از نواقص کار بازیگران و درجه لیاقت محدود آنها مطلع است و در نظر وی بازیگرانی که بتوانند قسمتهای مهم درامهای ویرا بازی کنند بدست نمیآیند چنانکه در جائی میگوید: «بهترین بازیگرانی که دیدهام سایهای بیش نیستند.» این نقص بزرگ را مخصوصاً در مقدمه یا تمهیدی که در آغاز درام تاریخی «هنری پنجم» دارد بتفصیل روشن ساخته است:
پیشی خوانان- کاش ممکن بود ربةالنوع ادبیات، آتشی در آسمان ادب و ذوق انسانی روشن میساخت، ایکاش میشد کشوری را صحنهٔ تئاتر قرار داده و شاهزادگان را بازیگران آن میساختیم و از سران تاجدار تماشاگر داشتیم. اگر این همه ممکن شدنی بود میتوانستیم «هنری» جنگ آزما و کشورگشا را که کار از کف ربالنوع جنگ گرفته مشاهده کنیم. آنوقت میشد نشان دهیم چطور در پی موکب وی گرسنگی و خون و آتش پهنهٔ زمین را فرا میگرفت. اما ای بزرگان محتشم، بر این تازهکار ناپخته که میخواهد روی صحنهٔ بسیار محقر منظرهای بآن عظمت را نمایش دهد بخشایش آورید. آیا این حفره تنگ تئاتر میتواند همهٔ آن دشتهای وسیع فرانسه را در خویشتن جای دهد و آیا در زیر این بنای چوبی میتوان آن همه خود و چارآینه را که در میدان جنگ «اجین کورت»[۲۶] درخشندگی داشت نگریست؟ عذر آنکس را که میخواهد یک تنه بجای یک میلیون سپاه بایستد بپذیرید و در عوض اجازه دهید برای نمایش این صحنهٔ بسیار بزرگ تاریخ از ذوق و هوش شما یاری بطلبیم.»
در این هنگام بازیگران مترجمین افکار و احساسات گشته و ذوق و تصور تماشاگران را بهیجان میآوردند. اندرزی که شکسپیر در درام هملت از زبان وی ببازیگران میدهد باین وظیفه جدید اشاره میکند و معلوم است که هنر بازیگر از تقلید ظاهری درگذشته، فنی شریف و دشوار گشته است و شکسپیر نیز این وظیفه را از بازیگران انتظار دارد چنانکه میگوید:
هملت- خواهش من اینست که سخنی را که باید ایراد کنید شمرده و بلند و روان و چنانکه اینک از من میشنوید ادا کنید ولی اگر بخواهید دهان را گشاده با فریاد مکالمه کنید سزاوارتر آنست که بجای شما منادیان کوی را ببازیگری دعوت کنم. هوا را با حرکت دستها و سایر اعضاء اره نکنید بلکه در همه تقلیدی حد اعتدال نگاه دارید، زیرا در تمام طغیانها و طوفانها و گردبادهای احساسات و عواطف که شما باید در صحنه نشان دهید یک نوع اعتدالی ضرور است که درشتی و ناپختگی را از بین برده بازی را لطیف بسازد. کسانی که بجای نمایش احساسات، هرگونه انقلابات روحانی را در روی صحنه متلاشی کرده و با حرکات نامناسب و فریادهای خشن خود همه چیز را از میان میبرند روح مرا شکنجه میکنند زیرا اینها فقط برای «بازیهای بیمکالمه» پسندیدهاند.
کسانی که در هنگام نمایش باغراق و مبالغه میپردازند و مثلاً در بیرحمی دست بالای «هرود» سلطان یهود بلند میشوند شایسته تازیانهاند، شما ازین حرکات اجتناب کنید.
یکنفر بازیگر -اطاعت میشود.
هملت - بسیار هم مطیع نسخه بازی و تکلیفی که در آن برای هر کس تعیین شده نباشید و هوش و ذوق خویش را راهبر خود قرار دهید. هر حرکتی که روی صحنه میکنید باید با سخنی که بر دو لب شما جاریست تناسب داشته باشد و مخصوصاً از حد طبیعی خارج نشوید زیرا مبالغه در نمایش مخالف منظور اصلی تئاتر است که از روز نخست تا کنون جز نگاهداشتن آئینه در برابر طبیعت چیزی نبوده است. عفت باید خود مبیّن خویشتن باشد، تحقیر از وجنات بازیگر ظاهر گردد و کبر سن از سیما و قیافه کسان آشکار شود. اگر در این مراتب به اغراقی بپردازیم یا در نمایش بهنگام آن تأملی روا داریم هر چند برخی از ناآزمودگان از آن محظوظ شوند پیش خردمندان مجرب ناپسندیده جلوه خواهد کرد و جلوگیری از آن پیش شما باید بر همه چیز مقدم باشد.
من بازیگرانی دیدهام که مردم از آنها بسیار تمجید میکرده و حتی آنانرا بمرتبه ستایش رسانیده بودند ولی نه رفتار عیسویان را داشتند و نه مانند آنها تکلم میکردند بلکه بمشرکین و بآدمیان نیز شباهت نداشتند و آنقدر با لکنت زبان روی صحنه نعره میزدند که میپنداشتم بعضی از مخلوقات پست طبیعتند که به لباس و قیافه انسان در آمده ولی خوب آفریده نشدهاند که از انسانیت بسیار بد تقلید می کنند.
یک نفر بازیگر - امیدواریم این معایب در ما از پرتو توجه استاد اصلاح شده باشد.
هملت - باید این اصلاح بمرحله کمال برسد. در میان شما کسانی که قسمتهای مسخره دارند نباید کلمه ای جز آنچه در نمایشنامه برای آنها مقرر گشته بزبان آورند. گاهی بعضی در میان یک قسمت مهم و جدّی بازی خنده میزنند و تماشاگران عامی را نیز بخنده میآورند، این بسیار زشت است و آن احمقی که اینگونه جاه طلبی دارد سزاوار سرزنش است.[۲۷]
در هر صورت هر چند قسمت عمده از بازیگران باین درجه از هنر و استادی که شکسپیر انتظار داشت نرسیده بودند ولی در آن دوره بازیگرانی مانند بربج، «آلین»[۲۸] و کمپ هم بودند که بمدد هنر خویش بر شهرت درامها افزوده و آنرا پسند خاص و عام میساختند.
۴- تماشاخانهها
در آغاز کار، دستهٔ بازیگران لیستر همه نوع بازی را از تراژدی و کمدی و اینترلود در حیاط کاروانسراهای لندن نمایش میدادند ولی چون در این نمایشها مشاجرات و زد و خوردهای بسیار روی میداد انجمن شهرداری با آن مخالفت نموده بازیگران را از شهر لندن طرد کرد. نتیجه این طرد این بود که بازیگران در سال ۱۵۷۶ بسرمایهٔ لیستر تماشاخانهای در «شوردیج» که از حدود شهر خارج بود ساختند. این تماشاخانه با کاروانسرا تفاوتی چندان نداشت بدین کیفیت که اطراف آن از همه سوی بالاخانه داشت که بوسیله سر سرائی که بحیاط کاروانسرا مشرف بود بیکدیگر متصل بود، تنها تفاوتی که با کاروانسرا داشت این بود که بنای آن بجای آنکه بشکل مربع مستطیل باشد بشکل دایره ساخته شده بود. محوطه داخلی سقف نداشت و تماشاگران در همان حیاط گرداگرد سکو میایستادند. برای محتشمان محلهائی ساخته نشده بود جز آنکه قسمتی از محوطه را هرگاه لازم میشد جدا کرده و بشکل اطاق یا نشیمن مخصوص (لژ) درمیآوردند. سکوی چوبی که روی آن نمایش داده میشد در وسط حیاط قرار گرفته و قابل انتقال و جابجا کردن بود و شکل مربع مستطیل داشت که تماشاگران از سه طرف آن تماشا میکردند. طرف چهارم آنرا بوسیله پردهای از حیاط جدا کرده و برای لباس پوشی بازیگران اختصاص داده بودند. دیری نگذشت که این سکوها را شکسته و چوب آنرا برای پوشش بنائی که بنام تماشاخانه «گلوب»[۲۹] معروف گشت بکار بردند، کم کم عده تماشاخانهها فزونی نهاد و معروفترین آنها تماشاخانهٔ «بلک فریار»[۳۰] بود که مدتها درامنویسان بزرگ آثار خویش را در آنجا نشان میدادند و بعدها شکسپیر و چند نفر دیگر از بازیگران آنرا برای نمایش کارهای خودشان اجاره کردند.
نخستین تماشاخانه کامل همان تماشاخانهٔ گلوب بود که تقریباً وضع بنای آن با بناهای امروز بیشباهت نبود. بر فراز این بنا مجسمهٔ «هرکول»، پهلوان بزرگ یونانی را کار گذاشته بودند که کرهای در دست گرفته و زیر آن با خط درشت جمله «دنیا تماشاخانهای بیش نیست» کتیبه شده بود. داخل بنا بسیار ساده ساخته شده و قسمت مخصوص تماشاگران محوطه نیمدایرهای بود که مردم در آنجا میایستادند. پشت این محوطه چند گالری ساخته شده و نشیمنهائی در آن قرار داشت که نجبا و اعیان در آن می نشستند. در دو طرف صحنهٔ تئاتر نیز چند لژ بنا شده بود ولی محلی بسیار ممتاز همان خود صحنه بود که بعضی از معاریف بسیار محترم در آن مینشستند و گاهگاه در طرز بازی مداخله کرده و نسبت ببازیگران تمجید یا خردهگیری میپرداختند. صحنهٔ تئاتر برای بازیگران بسیار زحمت داشت زیرا در تمام اوقات، خود را برابر دیدگان تماشاگران مییافتند و هیچگونه پرده یا حاجبی در میان نبود و وقتی یک «آکت» تئاتر بپایان میرسید بجای اینکه پرده بیفتد بازیگران از صحنه خارج میشدند. هنوز درست مشخص نشده است که آیا زیر این سکوی چوبی که صحنهٔ بازی بشمار میرفت حفره یا محلی بوده یا اینکه زیر صحنه هیچ فضائی نساخته بودهاند. چون در بعضی از درامها چندین نفر روی صحنه باید بقتل برسند و جسد آنها را باید از صحنه خارج کرد، چنین بنظر میرسد، که بدون وجود قسمت زیر سکوی چوبی، این کار امکان نداشته است. بهر صورت آنچه مسلم است اینست که این سکو از دو جانب درهای متعددی داشته است که بازیگران در آن واحد از دو سوی وارد آن میشدهاند چنانکه در بسیاری از درامهای دورهٔ الیزابت، در ضمن دستور بازی این نکته نیز قید شده است.
۵ - تزیینات صحنه
در تماشاخانه نمایش مناظر چنانکه در این دوره متداول است معمول نبود و علت آنهم اینکه صحنهٔ تئاتر سکوئی سه طرف باز بود و در چنین محلی منظرهسازی بوسیله پردههای نقاشی و سایر اسباب کار امکان ناپذیر بود. برای اینکه مردم بدانند که صحنهٔ تئاتر چه منظره را نمایش میدهد، غالباً اسم محل را روی صفحههای بزرگ نوشته و بتماشاگران ارائه میدادند. ولی درامنویسان بزرگ اسم محل را در ضمن درام، بزبان بازیگران بحاضرین فهمانده و برای تصور مناظر، از هوش و ذوق تماشاگران استمداد میکردند. چنانکه در بسیاری از درامهای شکسپیر در آغاز درام قسمتی بسیار زیبا که منظره را مجسم مینماید نگاشته شده است. در نمایشهائی که در دربار داده میشد تا اندازهای تزیینات صحنه توفیق حاصل می شد ولی درام نویسان بزرگ توسل باینگونه وسایل را کسر شأن ادبی خویش دانسته خوشتر داشتند که آثارشان در صحنههای عریان بمعرض نمایش گذاشته شود و هرچه را برای تجسم مناظر ضرور است با نیروی بیان خویش فراهم نمایند. اما در مورد لباس بازیگران توجه بسیار مبذول میشد و فراهم کنندگان یک نمایش برای لباس بازیگران مخارج زیاد متحمل میشدند.
۶- نمایشنامهها
همین که نویسندهای بنگاشتن درامی توفیق می یافت نسخه آنرا بکسی که حاضر بود مخارج تهیه آنرا تعهد نموده و آنرا بمعرض نمایش بگذارد واگذار میکرد و در مقابل دستمزدی دریافت میداشت. پس از آن نمایش را برای گرفتن پروانه بناظر نگارش میسپردند و در صورت دریافت اجازه، عده بازیگران استخدام میگشتند و تمرین شروع میشد.
گاهی بازیگران در این تمرینات حاضر نمیشدند و از این جهت غالباً در قراردادهائی که با آنها بسته میشد مادهای راجع بجریمه غیبت قید میگشت. هریک از بازیگران قسمت ویژه خویش را از روی نمایشنامهٔ اصلی استنساخ میکرد و نسخهٔ چاپی درمیان نبود و چون هنوز مسألهٔ حق تألیف صورت قانونی پیدا نکرده بود، دزدی درامها بطور کلی و جزئی عمومیت داشت. گاهی بازیگران نسخهٔ نمایشنامه خویش را بکتابفروشان در مقابل مبلغ مختصری میفروختند. درامنویسان بزرگ بطبع آثار خویش اقدام نمیکردند زیرا هر درامی که بمعرض نمایش گذاشته میشد بملکیت مدیر نمایش در میامد و او بمیل خویش نسخهٔ اصلی را جرح و تعدیل مینمود تا موافق سلیقه تماشاگران بشود.
از همین روی بسیاری از نویسندگان بزرگ در آغاز کار فقط برای اصلاح کارهای دیگران استخدام میشدند، چنانکه فلچر[۳۱] و دکر[۳۲] و شکسپیر هم بهمین ترتیب فن درامنویسی را آغاز کردند. رویهم رفته درامنویس چندان اهمیت و منزلتی نداشت و جز در مواقعی که خود نیز قسمتی از درام خویش را بازی میکرد و یا در ادارهٔ تماشاخانه متصدی کاری بود مورد توجه نبود. میتوان گفت که نویسنده و بازیگر هر دو مزدور مدیران نمایشها بودند و زندگی آنها چندان با آبرومندی برگزار نمیشد چنانکه مارلو، جورج پیل و گرین درامنویسان معروف این زمان همه از قلاشان شهر بشمار میرفتند.
۷- تماشاگران
قبل از نمایش آگهیهائی در معابر عمومی و در تماشاخانه نصب میشد تا مردم از موقع نمایش اطلاع حاصل کنند. نمایشها غالباً سه ساعت بعد از ظهر آغاز میشد و تماشاگران از چند ساعت پیش گرد آمده ساعت انتظار را بقمار و بازی نرد و شرب مسکرات میگذراندند. تمام افراد حق داشتند در هر موقع بعیبجوئی از نمایش بپردازند و اگر نمایش موافق میل آنها نبود بوسیله هیاهو بازیگران را از صحنه خارج میکردند. مثلاً یکی از درامهای بنجانسون معروف را مردم بهمین ترتیب اجازه نمایش ندادند و علت آن اینکه مردم عامی برای سرگرمی بتماشاخانه آمده و انتظار داشتند که در مقابل حقی که میپرداختند کاملاً محظوظ شوند ولی سلیقه و درجهٔ ذوق آنها چندان عالی نبود. از همین جهت درامنویسان بزرگ مجبور میشدند در تراژدیهای خویش قسمتهای خندهانگیز نیز اضافه کنند تا عطش عامه را سیراب کرده باشند. هر چند این امتزاج برای بسیاری از درامنویسان مایه تباهی کارشان بود باز کسانی مانند شکسپیر از این میل عمومی استفاده کرده قسمتهای بسیار مهمی بدرامهای غمانگیز خویش افزودند. ذوق عامه گاهگاه کارهای زشت و ناپسندیده و رسوا را میپذیرفت ولی با آنکه همه چشم امیدشان بهمین مردم عامی بود بزرگان فن ادب در عین این توجه بمیل عوام، هنرمندی خویش را ضایع نکرده شاهکارهای عجیب بوجود آوردند و مردمی مانند شکسپیر و مارلو که برای امرار معاش بدرامنویسی متوسل شده بودند آثاری خالد بیادگار گذاشتند، چنانکه مارلو درام فاستوس و شکسپیر تراژدیهای بزرگ خویش را بجهان انسانیت تقدیم نمودند.
۸ - کریستفر مارلو
کریستفر مارلو از کودکی بسیار باهوش و دارای ذوق سرشار بود. دورهٔ تحصیلات دبستانی را در «دبستان شاه» در شهر کانتربوری طی کرد و پس از آن بدانشگاه کمبریج وارد گشت باین منظور که تعلیمات دینی فرا گرفته و پس از پایان تحصیلات در جرگه روحانیون درآید، اما در اثر مطالعهٔ کتب مربوط بعلوم مادی و طبیعی و سرکشی روحی که داشت خویشتن را برای خدمت کلیسا مناسب نیافته و ذوق و استعداد خویش را بنگارش درام مصروف ساخت و در اوایل کار که نمایشنامه نخستین ویرا در تماشاخانه نمایش میدادند شخصاً یکی از قسمتهای آنرا بازی کرد و این نکته در تصنیفی که در آن اوان در میان مردم زبانزد بود و بشکستن قلم پای وی در هنگام بازیگری اشاره شده آشکار میگردد.
این درامنویس با ذوق بیش از بیست و نه سال در این گیتی نزیسته است ولی در مدت بسیار کوتاه زندگانی خویش یکی از زیباترین درامها را بزبان انگلیسی نگاشته و سبک نگاشتن درام را دگرگون ساخته است. بدین کیفیت که وزن یک نواخت و کم مایهای را که متقدمین در درام بکار میبردند برانداخته، شعر بیقافیه را انتخاب کرد و این طرز شعر در دست شکسپیر تکمیل گشته از نیرومندترین وسایل ابراز نیات و مقاصد گشت. اما این نویسنده تنها از نظر پیشقدمی در عالم نمایش معروف نیست بلکه بر خلاف سایر معاصرین خویش که تنها از نظر قرب زمان با شکسپیر، کسب شهرت ادبی کردهاند وی در آسمان ادب انگلستان بمثابه ستارهٔ درخشندهایست که از هیچ آفتاب کسب نور نکرده و فروغش اصلی و فطری است.
در میان اینهمه نامداران و پهلوانان ادب انگلستان جز میلتون، دیگری مانند مارلو سبک پرهیمنه را با آن مهارت و هنرمندی بکار نبسته است و در منظومات غنائی و سخنان نرم و روان نیز که شایسته عشق و مهجوری و مشتاقی است و اسپنسر عمری بر آن وقف نمود، مارلو از بزرگان فن پای کم ندارد. چنانکه در منظومهٔ بسیار شیوا و حساس وی موسوم به «هرو و لیاندر» این کیفیت بخوبی آشکار است.
درامهای مارلو هر چند از نظر نقشهریزی و نیروی نمایش خصال و ملکات اشخاص، متوسط است اما خواننده یا تماشاگر بیاختیار به زیبائی گفتار و نیروی بیان و تجسم مناظر بسیار مدهش و با عظمتی که خامه وی بوجود آورده فریفته میشود.
مارلو سه درام بسیار مهم و چند درام دیگر برشته تحریر کشیده است:
نخست درام «تیمور لنگ» است که داستان کشورگشائی وی و حرص و آزی که برای تحصیل قدرت و عظمت داشت و به تباهی وی منتهی گشت، بیان میکند. دوم داستان «یهودی مالت» است که طمع بیاندازه بشر را در تحصیل مال و مکنت مجسم ساخته و عاقبت شوم ثروت پرستی را مجسم مینماید. سوم داستان فاستوس است که شهرت مفرط بشر را به تحصیل دانش نشان داده و پایان کار آن کسانی را که در آستانه علم، وجدان و عواطف و ایمان خویش را قربانی میکنند مجسم میسازد. موضوع هر یک از این سه داستان شهرت و حرص بیاندارهٔ بشر است و در همه حال عاقبت کار مردم حریص را یکسان جلوه میدهد بدین کیفیت که در آغاز کار پیروزی آزمندانی را که برای بدست آوردن آرزوی خویش از همه چیز میگذرند نصیب میشود اما همین پیروزی خود موجب سرنگونی آنهاست و دیری نمیگذرد که شومی و تبهروزگاری آنان را نصیب گشته و مرگی ناگوار برای خویش تهیه میکنند.
هر چند از نظر نقشهریزی، باید درام «ادوارد دوم» را شاهکار مارلو دانست اما هیچ یک از آثار وی از لحاظ اهمیت موضوع بپایه درام فاستوس نمیرسد و این همان شاهکاری است که گوته آنرا بعنوان سرمشق بسیار عالی درام فاوست خود، که بزرگترین درام فلسفی عصر حاضر است، گرفت. این تراژدی بسیار پرمعنی نه تنها آمال و آرزوهای نویسنده را آشکار میکند بلکه میتوان آنرا آئینه افکار و آرمانهای قرن شانزدهم دانست، زیرا آن غرور و کبری که میلتون در شیطان و مارلو در فاستوس بوجود آوردهاند نماینده آن شهرت سیرابنشدنی و خطرناکی بود که در این دوره برای گرفتن دانش در نهاد بشر پدید آمده بود و اینطور پنداشته میشد که با کشفیات مهمی که در علم و صنعت شده بود بشر بکنه اسرار آفرینش رسیده و همه رازی در برابر خرد و دهای آدمی آشکار است. پس از چندین قرن سرگردانی و بیخبری بشر بار دیگر خویش را برابر درخت دانش یافت و میوهٔ علم را نزدیک دست خود دید که با همه گوارائی و شادابی بوی چشمک میزند و ویرا بدست یازیدن و چیدن دعوت میکند و از آن مار خوش و خط و خالی که گرداگرد درخت پیچیده غافل میخواهد. در این کشمکش روحانی و فکری برای بشر از هر دو سوی بلا و محنت بود زیرا نادانی و کوری ویرا بفنا و زوال محکوم میساخت و دانش مادی که ویرا بقول سنائی از خویشتن نمیستانید، مایه بدبختی و تباهی بشمار میرفت، پس پایان کار برای هر کس که دامنه آزش از اندازه میگذشت مرگ و از آن بدتر تباهی و تیره بختی مقرر بود و این کیفیت در کشاکشی که فاستوس با شیطان دارد و در پایان دین و ایمان و آزادگی و پاکی را در مقابل وقوف باسرار جهان به شیطان تسلیم میکند مجسم گشته و از همین روی درام بسیار هنرمندانهٔ مارلو همواره پسند خاطر طبقات مختلفه واقع شده و امروز که دامنه دانش بشری وسعتی دهشتناک یافته مورد توجه مردم دانشمند است.
کریستفر مارلو در سال ۱۹۵۳ در منازعهای که در شرابخانهای بر سر زنی بین وی و مردی بنام اینگرام آرچر[۳۳] رخ داد بضرب کاردی از پای درآمد و قشریمذهبان وقتمآل کار او را نتیجهٔ سستی ایمان و هوسرانیهای وی دانسته و برای مردم آن عصر درس عبرت شناختند.
- ↑ Interlude
- ↑ Saint Paul
- ↑ The Chapel Royal
- ↑ Gammer Gurton's Nedle
- ↑ Ralhp Roister Doister
- ↑ Thomas Norton
- ↑ Thomas Sackville
- ↑ Gorboduc
- ↑ The Supposes
- ↑ George Gascoigne
- ↑ Endimion
- ↑ Campapse
- ↑ George Peele
- ↑ David and Bethsabe
- ↑ Thomas Kyd
- ↑ Tha Spanish Tragedy
- ↑ Hamlet
- ↑ Thomas Lodge
- ↑ Robert Greene
- ↑ Christopher Marlowe
- ↑ John Northbrook
- ↑ John Gosson
- ↑ Schoole of Abuse
- ↑ Richard Burbage
- ↑ William Kemp
- ↑ Agincourt
- ↑ هملت، پردهٔ سوم.
- ↑ Alleyn
- ↑ Globe
- ↑ Blackfriars
- ↑ Fletcher
- ↑ Dekker
- ↑ Ingram Archer