دکتر فاستوس/صحنه ۵
صحنهٔ پنجم
کتابخانهٔ فاستوس
فاستوس و مفیستافلیس. فاستوس نزدیک دریچه ایستاده و آسمان را تماشا میکند
فاستوس - وقتی چشمم به آسمان میافتد توبه میکنم و تو ابلیس شریر را لعنت میکنم که مرا از مسرّات آسمان محروم کردهای.
مفیستافلیس - فاستوس. چرا تصور میکنی آسمان آنقدر زیبا و باشکوه باشد. بتو بگویم که زیبائی آسمان باندازه نصف زیبائی تو یا هر انسانی که روی زمین زندگانی میکند نیست.
فاستوس - این مطلب را چگونه ثابت میکنی؟
مفیستافلیس - آسمان برای خاطر انسان خلق شده پس انسان بزرگتر و عالیتر است.
فاستوس - اگر آسمان برای آدم خلق شده پس برای منهم آفریده شده است. از این جهت سحر را دور میاندازم و توبه میکنم.
(فرشتهٔ خوب و فرشتهٔ بد ظاهر میشوند)
فرشتهٔ خوب - فاستوس. توبه کن تا خداوند بتو رحم کند.فرشتهٔ بد - فاستوس تو جزو ارواح خبیثه هستی و خداوند بتو رحم نخواهد کرد.
فاستوس - این کیست که در گوش من میگوید من جزو ارواح خبیثه هستم؟ من اگر شیطان هم باشم خداوند بمن رحم خواهد کرد. آری، خداوند ارحمالراحمین است و من توبه خواهم کرد.
فرشتهٔ بد - بله، اما فاستوس هرگز توبه نخواهد کرد.
فاستوس - دل من آنچنان سخت گشته است که تاب توبه در وی نمانده است. نام سعادت اخروی و ایمان و بهشت بزحمت بر دو لب من جاری میشود ولی نهیبی سهمناک که بغرش رعد مانند است دائماً در گوش من صدا کرده فریاد میزند که ای فاستوس، تو به لعنت ابدی دچار گشتهای! پس آنگاه شمشیر، خنجر، زهر، زنجیر و فولاد زهرآلود در پیش من مینهند تا خویشتن را بمدد یکی از آن وسایل هلاک کنم. سزاوار چنین بود که مدتی پیش از این خویشتن را نابود کرده باشم، اما آرزوی کامروائی یأس را در من کشته است. آیا این خود من نیستم که به «هومر» شاعر کور یونانی فرمان دادم برای من نواگری نماید و غزلی در عشق و شیفتگی «اسکندر مقدونی» و مرثیهای درسوک «اوینن» بر من فرو خواند؟ آیا آنکس که دیوارهای بلند و باعظمت «تب» را بمدد آهنک گیرا و روحبخش خویش برآورد برای من بهمراهی مفیستافلیس نغمهسرائی ننمود؟ پس چرا بمیرم، یا دل بیأس بسپارم؟ نه، عزم من راسخ است و هرگز توبه نخواهم نمود. بیا ای مفیستافلیس تا مباحثه را از سر بگیریم و در اسرار نجوم و گردش اختران آسمان سخن برانیم. بگو بدانم آیا آنسوی فلک ماه افلاک بسیاری هست؟ آیا این همه کرات همه از یک ماده خلق شدهاند و همه مانند زمین ما که مرکز جهان است خاکی هستند؟
مفیستافلیس - افلاک مانند عناصرند که هر یک بمثابه پردهای بر فراز یکدیگر قرار گرفتهاند و همه دور یک محور در حرکتند. نام مریخ و کیوان و مشتری نیز بعبث به ستارگان داده نشده بلکه این همه اختران هر یک دارای روح و اراده و قابل سهو و نسیانند.
فاستوس - بگو بدانم آیا کواکب از حیث زمان و مکان دارای یک حرکت واحدند؟
مفیستافلیس - همهٔ کواکب مجتمعاً در مدت بیست و چهار ساعت دور محور عالم از مشرق به مغرب گردش میکنند ولی در منطقةالبروج حرکتی مختلف دارند.
فاستوس - خاموش! باین سخنان فرومایه واگنر شاگرد من نیز آشناست. آیا در مفیستافلیس هنر و دانش بیش از این نیست؟ کیست که از گردش دوگانهٔ سیارات آگاه نباشد و نداند که یک حرکت در ظرف شبانهروز بپایان میرسد و حرکت دیگر بمناسبت وسعت مدار سیارات مختلف است، چنانکه زحل سی سال، مشتری دوازده سال، مریخ چهار سال و خورشید با زهره و عطارد در مدت یکسال مدار خویش را طی میکنند. این مطالب مناسب دانشآموزان تازهکار است. اما بگو بدانم آیا هر فلکی دارای عقل و روح است؟
مفیستافلیس - آری.
فاستوس - چند فلک در جهان هست؟
مفیستافلیس - کیهان اعظم دارای نه فلک است: هفت فلک مخصوص سیارات است و از آن دو دیگر یکی منطقةالبروج و دیگری فلکالافلاک نام دارد.
فاستوس - بسیار خوب. اینک بگو بدانم چرا قران، شرف و خسوف و کسوف همه در یک زمان اتفاق نمیافتد؟
مفیستافلیس - زیرا مدارات کواکب با یکدیگر یکسان نیست.
فاستوس - جواب تو اقناعکننده است. اینک بگو که این کیهان اعظم را که آفرید؟
مفیستافلیس - نخواهم گفت!
فاستوس - مهربانی کن و از پاسخ فرو مگذار.
مفیستافلیس - بیهوده مرا اغوا مکن که نخواهم گفت.
فاستوس - ای بدکار تبهروزگار. بتو فرمان میدهم که حاجت مرا برآوری و سرّ همه چیز را بمن بازگوئی.
مفیستافلیس - هرچه با جهان و قلمرو ما مربوط باشد از تو پوشیده نخواهم داشت. اما این راز بجهان ما ارتباطی ندارد. وانگهی تو ای فاستوس باید از دوزخ اندیشه کنی زیرا به لعنت ابدی دچاری.
فاستوس - چرا فکرم را متوجه خداوند نکنم که خالق زمین و آسمان است.
مفیستافلیس - یادت به سندی که سپردهای باشد.
فاستوس - بله، برو ای روح شریر، برو بهمان جهنم هولناک. تو بودی که مرا به لعنت ابدی دچار ساختی. آیا برای توبه دیر نشده است.(فرشتهٔ خوب و فرشتهٔ بد وارد میشوند)
فرشتهٔ بد - خیلی دیر شده است.
فرشتهٔ خوب - برای توبه هیچ وقت دیر نیست بشرط اینکه تو بتوانی توبه کنی.
فرشتهٔ بد - اگر توبه کنی، شیاطین تکه تکهات خواهند کرد.
فرشتهٔ خوب - توبه کن، تا دیگر جرأت نکنند به پوست بدنت هم خراشی وارد سازند. (خارج میشوند)
فاستوس - بله، ای عیسی مسیح نجاتدهندهٔ ما. روح فاستوس پریشانروزگار را نجات بخش!
(ابلیس، بلزیلوب و مفیستافلیس وارد میشوند)
ابلیس - مسیح هم نمیتواند ترا نجات دهد زیرا او عادل است. تنها منم که آینده ترا مورد توجه و علاقه قرار دادهام.
فاستوس - آه تو کیستی که آنقدر هولناک بنظر میائی؟
ابلیس - من ابلیسم، و اینهم نایب من در جهنم است.
فاستوس - آیا اینها آمدهاند که روح مرا با خود به دوزخ ببرند؟
ابلیس - نه من آمدهام بتو بگویم که تو ما را اذیت میکنی. تو برخلاف قولی که دادهای باز سخن از مسیح میگوئی درصورتیکه نو دیگر نباید توجهت به خداوند باشد بلکه باید همیشه ابلیس را در خاطر داشته باشی.
فاستوس - از این ببعد اطاعت میکنم. این دفعه را عفو کن تا دیگر فاستوس چشم دل به آسمان خیره نکند، نام خداوند را بر زبان نیاورد و دست تضرع بدرگاه او دراز نکند، کتاب مقدس را بسوزاند جانشینان او را قتل عام کند و روح او عامل خرابی و انهدام کلیساها باشد.
ابلیس - اگر این کارها را که میگوئی بکنی ما بتو پاداش شایسته خواهیم داد. فاستوس، ما از دوزخ باینجا آمدهایم که تو را مشغول داریم. بنشین، تا گناهان کبیره را در قالب مثالی آنها مشاهده کنی.
فاستوس - همانقدر که بهشت روز اول خلقت برای آدم مسرتبخش بود دیدار این منظره هم مایه شادمانی من است.
ابلیس - از بهشت و آفرینش سخن نگو و توجهت به نمایشی باشد که الان پیش چشم تو خواهد آمد. از این ببعد همیشه از ابلیس سخن بگو. لاغیر.
(هفت گناه کبیره وارد میشوند)
ابلیس - فاستوس، برو اینها را بدقت تماشا کن، و صفات هریک را از خودشان جویا شو.
فاستوس - بگو ببینم، اوْلی، تو کیستی؟
غرور - اسم من غرور است. من از پدر و مادر خودم نفرت دارم، مثل مگس روی هر چیز مینشینم، گاهی مثل گیسوان مصنوعی روی پیشانی بانوان جا دارم و زمانی مثل بادزنهائی که از پر میسازند لبهای دوشیزگان را بوسه میزنم. چقدر اینجا متعفن است! تا تمام این محوطه را عطرپاشی نکنند و همه جا را با فرشهای گرانبها مفروش نسازند یک کلمه دیگر سخن نخواهم گفت.
فاستوس - دومی، تو کیستی؟
حرص - من حرصم که در خانوادهٔ بسیار فقیری بدنیا آمدهام.اگر آرزوی دل من برآورده میشد میل داشتم که این خانه و تمام ساکنین آن یکدفعه طلا بشود تا همه را در گنج خودم انبار کنم، ای طلا، ای طلا.
فاستوس - سومی، تو کیستی؟
خشم - من خشمم من نه پدر داشتهام نه مادر بلکه از دهان شیر درندهای بیرون آمدهام و از آن زمان تا کنون با این شمشیر از این سر دنیا بآن سر دنیا میدوم و وقتی کسی را برای منازعه پیدا نمیکنم خودم را زخمی میکنم، تولد من در دوزخ اتفاق افتاده است. شما که اینجا ایستادهاید دقت کنید مبادا پسر شما باشم و شما ندانسته باشید.
فاستوس - بگو ببینم تو کیستی، چهارمی؟
حسد - من حسدم پدرم تنورهٔ بخاری پاک میکرد و مادرم ماهی خشک میکرد، من سواد ندارم و از همین جهت آرزو میکنم هرچه کتاب در دنیا هست سوخته میشد. از اینکه میبینم دیگران غذا میخورند لاغر میشوم. ایکاش قحطی دنیا را فرا میگرفت و همه میمردند و من تنها میماندم آنوقت میدیدید چقدر چاق میشدم. چرا تو باید بنشینی و من ایستاده باشم. آخر از این مقام که داری پائین بیا.
فاستوس - برو گمشو. تو کیستی پنجمی؟
شکمخوارگی - من؟ من شکمخوارگی هستم. پدر و مادرم مردهاند و چیزی بارث بمن نرسیده است جز حقوقی که با آن فقط میتوان روزی سی شکم غذا و ده بطری آبجو خرید. میبینید برای سدجوع یکنفر این مقدار چقدر کم است؟ من از خانوادهٔ سلطنتی بدنیا آمدهام. جدّم، گوشت خوک پرواری، مادربزرگم، شراب مردافکن، پدرخواندهام، ماهی نمکسود و گوشت گاو قورمه بوده است. مادر خواندهام از دیگران شأن و شوکتش زیادتر و اسمش آبجو کفآلود بود.
حالا که از نسب و خانوادهٔ من اطلاع یافتی آیا مرا بشام دعوت میکنی؟
فاستوس - عوضش دعا میکنم تو را از حلق آویزان کنند، زیرا اگر زنده باشی هر چه در این خانه غذا باشد خواهی خورد.
شکمخوارگی - پس بهتر اینست که تو هم بدست ابلیس خفه شوی.
فاستوس - خفهشو. تو کیستی ششمی؟
تنبلی - من را تنبلی میخوانند. من روی ریگهای آفتابدار ساحل دریا بدنیا آمدهام و تاکنون همانجا خوابیده بودم تو بمن زحمت بزرگی دادهای که مرا باینجا کشاندی. به شکمخوارگی و مالپرستی بگو مرا بخانه ببرند زیرا دیگر اگر خونبهای پادشاهی را هم بمن بدهند یک کلمه هم صحبت نخواهم کرد.
فاستوس - تو کیستی که آخر از همه ایستادهای؟!
شهوتپرستی- مرا میفرمائید؟ حرف اول اسم من «ش» است.
ابلیس - همه اکنون برگردید به جهنم. (خارج میشوند) حالا فاستوس بگو بدانم، این نمایش را چگونه یافتی.
فاستوس - واقعاً غذای روح بود.
ابلیس - به، در جهنم انواع و اقسام مسرات و تفریحات فراهم است.فاستوس - راستی، ممکن است جهنم را ببینم و باز اینجا برگردم؟ اگر چنین کاری بشود خیلی ممنون خواهم شد.
ابلیس - بسیار خوب، نصف شب پی تو خواهم فرستاد و تا آنوقت این کتاب را بگیر و بدقت مطالعه کن تا خود را بهر شکلی که بخواهی دربیاوری.
فاستوس - خیلی متشکرم.
ابلیس - شب خوش، همیشه مرا در خاطر داشته باش.
فاستوس - شب خوش، شیطان مقتدر. مفیستافلیس، تو با من بیا. (خارج میشوند)
پیشخوان