دیوار/اندوه تنهایی
اندوه تنهائی به دوست هنرمندم مهری رخشا □ |
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانهٔ اندوه میکارد
موسپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی … ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهائی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهائی
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق، ای خورشید یخ بسته
سینهام صحرای نومیدیست
خستهام، از عشق هم خسته
غنچهٔ شوق تو هم خشکید
شعر، ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد، بیدار
بعد از او بر هرچه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من، نقش خوابی بود
ای خدا … بر روی من بگشای
لحظهای درهای دوزخ را.
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟
دیدم ای بس آفتابی را
کاو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بیغروب من!
ای دریغا، در جنوب! افسرد
بعد از او دیگر چه میجویم؟
بعد از او دیگر چه میپایم؟
اشگ سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانهٔ اندوه میکارد