دیوار/بر گور لیلی
< دیوار
بر گور لیلی □ |
آخر گشوده شد ز هم آن پردههای راز
آخر مرا شناختی ای چشم آشنا
چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
چشم منست اینکه در او خیره ماندهای
لیلی که بود؟ قصهٔ چشم سیاه چیست؟
در فکر این مباش که چشمان من چرا
چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست
در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
در چشم من شکفته گل آتشین عشق
لغزیده بر شکوفهٔ لبهای خامشم
بس قصهها ز پیچ و خم دلنشین عشق
در بند نقشهای سرابی و غافلی
برگرد … این لبان من، این جام بوسهها
از دام بوسه راه گریزی اگر که بود
ما خود نمیشدیم چنین رام بوسه ها!
آری … چرا نگویمت ای چشم آشنا
من هستم آن عروس خیالات دیر پا
من هستم آن زنی که سبک پا نهاده است
بر گور سرد و خامش لیلی بیوفا