دیوان سلمان ساوجی/ترجیعات/برج سلطنت

حاجیان روی صفا در کعبه جان کرده‌اند

عاشقان عزم طواف کوی جانان کرده‌اند


نفس کافر کیش را در راه او روحی فداه

هر نفس چون کیش اسماعیل قربان کرده‌اند


می‌دمد بوی وفا زین صبح خیزان چون صبا

کز هوا جان داده و سعی فراوان کرده‌اند


رهروان او ز زاد و آب فارغ زاده‌اند

تکیه بر خون دل و بر آب مژگان کرده‌اند


طالبان روضه‌اش طوبی لهم در بادیه

اولین منزل سرابستان رضوان کرده‌اند


از بهار چین به سنبل پرچین او

آهوان مشک را ره در بیابان کرده‌اند


بر جمال کعبه رخسار او خال سیاه

دیده‌اند و دیده‌ها را زمزم افشان کرده‌اند


بر در آن کعبه دل، بسته جانها حلقه‌وار

ذکر خیر داور دارای دوران کرده‌اند


ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس

در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس


باغ رخسار تو را امروز آبی دیگرست

در کمند طره‌ات پیچی و تابی دیگرست


سایه‌بان بر مه چرا بندی به دفع آفتاب

زآنکه زیر سایه بانت آفتابی دیگرست


عقد زلفت را نمی‌شاید به انگشتان گرفت

زآنکه عقد زلف شست را حسابی دیگرست


دیده‌ام یک شب خیال نقش رویت را بخواب

دیده زان شب باز در سودای خوابی دیگرست


زلف مشکین تو را تا باد بر هم می‌زند

جان مسکین هر نفس در اضطرابی دیگرست


سینه من نیست تنها منزل سودای عشق

گنج عشقت را به هر کنجی حسابی دیگرست


رشته جان من و شمع سر زلف یکی است

گرچه هر یک را ز رخسار تو تابی دیگرست


هندوی مالک رقاب طره را گو کین ستم

بس که در دور فلک مالک رقابی دیگرست


ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس

در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس


چشم او هر لحظه مستان را به هم بر می‌زند

شور عشقش عاشقان را حلقه بر در می‌زند


پشت من در عشق رویش راست چون چنگ است خم

هر زمان زان روی بر من راه دیگر می‌زند


چون نورزم مهر در رخش کانوار مهر

ز آسمان می‌بارد و از خاک سر بر می‌زند


لعل او هر لحظه سنگی می‌زند بر ساغرم

چون توان کردن که او پیوسته ساغر می‌زند


ساخت در چشمم خیالش جایگه وین طرفه‌تر

کز خیالش جمله عالم خیمه برتر می‌زند


چشم و رویم می‌دهند از حلقه گوشش خبر

آن یکی در می‌چکاند وین یکی زر می‌زند


چند خواهم دم به دم دادن آنکس را که دم

در هوای پادشاه بنده پرور می‌زند


ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس

در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس


آنکه ذات آفرینش با وجودش زیور است

بر وجودش آفرین کز آفرینش برتر است


رای عالمگیر او را صبح صادق سنجق است

بزم ملک آرای او را بحر زاخر ساغر است


پادشاه تاج بخش با ذل صاحبدل است

شهر یار کامگار عادل دین پرور است


کیست گردون تا به نان خور کند بازار گرم

بر بساط او چو گردون صد هزارش نانخور است


هر طرف کانجا غبار نعل شبدیزش رسید

خاک آن اطراف تا صد میل کحل اغبر است


از پی زیب بزرگی بر سپهر این بیت من

نقش پیشانی ماه و آفتاب انوارست


ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس

در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس


دست فیاض تو خاطره‌ها ز بند آزاد کرد

عدل معمارت درونهای خراب آباد کرد


هر که می‌خواهد که در عهد تو آزادی کند

اولش چون تیغ باید روی چون فولاد کرد


باد ازان دست چنار انداخت کاندر عهد تو

مرغ از دست چناری در چمن فریاد کرد


آنچه کرد اسکندر اندر سد باب مملکت

بابت آن ثانی جم درباره بغداد کرد


سوسن آزادی خلقت کرد با سرو سهی

لطف طبعت را خوش آمد هر دو را آزاد کرد


لطفت اندر باب ارباب هنر ز انصاف و داد

هرچه می‌بایست کرد انصاف باید داد کرد


زمره کروبیان بر سدره در اوقات ذکر

بس که خواهد این حدیث از قول سلمان یاد کرد


ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس

در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس


پادشاها روز عیدت فرخ و فرخنده باد

چون لب ساغر مدامت کام جان پرخنده باد


در جهالن تا سایه خورشید را باشد نشان

سایه خورشید چترت بر جهان پاینده باد


شهسوار همتت بر خنگ چوگانی به حکم

آسمان را در خم چوگان چو گوی افکنده باد


چرخ کو یک چشم دارد جز به چشم مهر اگر

بنگرد سوی تو آن یک چشم نیزش کنده باد


سوسن آزاد تا رطب اللسان باشد به باغ

سوسن آزاد باغ مدحت اول بنده باد


تا نظام سال و ماه و هفته و روز و شب است

سال و ماه و هفته و روز و شبت فرخنده باد