دیوان سلمان ساوجی/ترکیبات/ای زمینت آسمان عالم بالا شده
ای زمینت آسمان عالم بالا شده
در هوایت آسمان چون ذره اندر وا شده
در هوای بارگاهت عقل و دین جان یافته
در فضای پیشگاهت جان و دل والا شده
باد صبحت خاک غیرت بر رخ جنت زده
گرد فرشت آب روی عنبر سارا شده
سدرهات مرسالکان را بیت معمور آمده
حلقهات فردوسیان را عروهالوثقی شده
هر کجا در باب فضلت عقل فصلی خوانده است
انس و جان گویای آمنا و صدنا شده
گر تو دریایی چه داری کان رحمت در کنار
ور تو کانی کی بود کان معدن دریا شده
لطف و فضل و رحمت حق در لبت جا یافته
آفتاب آسمانی دردلت پیدا شده
طاق محراب تو رشک قاب قوسین آمده
نور ماه قبهات یاقو او ادنی شده
آفتاب کبریا دریای در لافتی
فخر آل مصطفی مخصوص نص هل اتی
آنکه چوگان مروت در خم چوگان اوست
لاجرم گوی فتوت در خم چوگان اوست
شرع بر مسند نشسته عقل تمکین یافته
جهل دست و پا شکسته فتنه در زندان اوست
باب شهر علم میخوانندش اما نزد عقل
عالم علم است گرچه عالم علم آن اوست
هرکجا در علم وحدانیت او جلوه کند
آستانش لامکان روح الامین دربان اوست
با همه رفعت که دارد آسمان چون بنگری
گوشهای از گوشههای گوشه ایوان اوست
خاطر ما وصف ذاتش چون تواند گفت چون
ناطقه مدهوش و دل سرگشته، جان حیران اوست
آنکه ذات او مقدم بر وجود عالم است
بهر ایجاد وجود او وجود آدم است
ای برابر کرده ایزد با خلیلت در وفا
آیت «یوفون بالنذر» است بر حالت گوا
بوده با ایوب همسر درگه صبر و شکیب
گشته با جبریل همره در ره خوف و رجا
نوح اگر در شکر او عبدا شکورا گفت، گفت
از برایت سعیکم مشکور اندر هل اتی
ور به طاعت گفت عیسی را و اوحینا به
در یقیمون الصلوه آمد تو را از حق ندا
ور به عزت مصطفی را در ولایت بر کشید
کرده منزل بهر اعزاز تو نص انما
وز زبان روح گفته با محمد کردگار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
کنیتت مرغان طوبی صد ره از بر کردهاند
مدحتت کروبیان عرش دفتر کردهاند
فهم و همت مشکلات راه دین پیودهاند
دست و طبعت سیم و زر را خاک بر سر کردهاند
قدرتت را شرح در فصل سلاسل خواندهاند
قوتت را وصف اندر باب خیبر کردهاند
یک مثالت در ولایت روی و موی قنبر است
کز سواد گیسویش شب را معطر کردهاند
درج دانش را دلت دریای معنی دیدهاند
آفرینش را کفت فهرست دفتر کردهاند
چون علم بر آستین بگرفته اندر شرع و دین
تا ز جیب جبههات تقدیر سر بر کردهاند
ختم شد بر تو ولایت چون نبوت بر رسول
شیر یزدان ابن عم مصطفی زوج بتول
این منم در خطه دل عالم جان یافته
وین منم در عالم جان ملک ایمان یافته
این منم با خضر بعد از مدت راه دراز
در سواد رحمت تو آب حیوان یافته
این منم با یوسف از چاه بلا بیرون شده
پس چو عیسی زینت خورشید تابان یافته
این منم از بعد چندین التماس از لطف حق
ملکتی زیباتر از ملک سلیمان یافته
این منم در بارگاه مقتدای جن و انس
با قصور عجز خود را منقب خوان یافته
این منم بر آستان فخر آل مصطفی
رتبت حسانی و مقدار سلمان یافته
حجت قاطع امام حق امیر المومنین
بحر دانش کان مردی لطف رب العالمین
تا که در دریای مدحت آشنایی میکنم
هر چه نه مداحی توست آن ریایی میکنم
آرزوی مدحتت داریم و در بحری چنان
با چنین طبعی نه آخر بی حیایی میکنم
تا مگر خود را به منزل در رسانم از درت
از ولایت التماس رهنمایی میکنم
با همه ملک گدایی تا گدایت گشتهام
بر امید توشه راهی گدایی میکنم