دیوان سلمان ساوجی/ترکیبات/ای صبحدم چه شد که گریبان دریدهای
ای صبحدم چه شد که گریبان دریدهای
وی شب چه حالتی است که گیسو بریدهای
از دیده زمانه روان است جوی خون
ای دیده زمانه بگو تا چه دیدهای
ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل
تا چسیست حال او که بدین رو دیدهای
ای آفتاب لرزه فتادست بر دلت
آخر چه دیدهای که چنین دل رمیدهای
ای آسمان تو جامه کبود از چه کردهای
آری مگر تو نیز مصیبت رسیدهای
ای پرچم از برای چه سرباز کردهای
آری مگر تو نیز مصیبت رسیدهای
مرغان باغ ناله و فریاد میکنند
ای باغبان چه موجب فریاد دیدهای
گل جامه پاره میکند آخر بپرس ازو
کز باد صبحدم چه حکایت شنیدهای
نی نی سخن مپرس که جای ملالت است
دانم ملالت است و ندانم چه حالت است
دیدی چه کرد چرخ ستمکار و اخترش
نامش مبر چه چرخ مه چرخ و مه اخترش
بر خاک ریخت آن گل دولت که باغ ملک
با صد هزار ناز بپرورد در برش
افشانده خاک بر سر خورشید انورست
گردون که خاک بر سر خورشید انورش
آن شد که بود در قدح روزگار نوش
زهر هلاهل است کنون قند عسکرش
شد خار و خاره بستر آن سرو نازنین
کازار میرسید ز دیبای ششترش
بگریست تخت بر مملکت شاه تاج بخش
کاورد تخت افسر شاهی به گوهرش
خط عذار بر ورق حسن او تمام
ننوشته ریخت دست اجل خاک بر سرش
مگذر به باغ ازین پس بگذر ز لاله زار
زیرا که باغ بر دل باغ است و لاله زار
شد سرد و تیز بر دل و بر چشم روزگار
هم آب روی دجله و هم باد نوبهار
دردیده می نیاید از این آب جز سرشک
بر دل نمینشیند از این باد جز غبار
در کوه سنگ دل نگر از چشمههای او
آب روان، روان شده دردروی مرغزار
مسکین بنفشه بر سر زانو نهاده سر
با جامه کبود پریشان و سوگوار
افکندی ای سپهر سواری که مثل او
شیری به روزگار و هژبری به روزگار
ای شوخ دیده بر سر خاکش به خون دل
چندانکه آب در جگرت هست اشک بار
رسم امارت از سر عالم بر اوفتاد
تاج سعادت از سر گردون در اوفتاد
گردون به دود حادثه عالم سیاه کرد
ایام خاک بر سر خورشید و ماه کرد
صبح این خبر به نوحه ز مرغ سحر شنید
از تاب سینه زد نفسی سرد و آه کرد
پوشید آفتاب پلاس سیاه شب
از کهکشان و سنبله ترتیب کاه کرد
باد اجل چراغ امل را فرو نشاند
وز دود آن چراغ جهانی سیاه کرد
ای چرخ بی حیا به چه چشم و کدام روی
خواهی به روی خسرو ایران نگاه کرد
بایست یاد کردنت آن لطف و سعیها
کاندر مدار کار تو دلشاد شاه کرد
ای چرخ چار بالش خورشید بهر کیست؟
عیسی چو رفت صدر جنان تکیهگاه کرد
چندان گریست مردم ازین غم که چون حباب
اختر به آب دیده مردم شناه کرد
کان مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد
کو خسروی که بود جهان در امان او
پیوسته بود جان جهانی به جان او
کو صفدری که روز دغا خصم شوم پی
میجست همچو تیر ز دست و کمان او
کو آن عنان گرای که کوه گران رکاب
جستی کران ز صدمه گرز گران او
آن نامور کجاست که دارد بر آسمان
روی قمر هنوز نشان سنان او
گویی چگونه کرد دل نازنین شاه
ناگاه تحمل خبر ناگهان او
چرخا پیاده رو به درگاه میر
کافتاب شهسوار جهان پهلوان او
ای مرغ نوحهگر شو وای ابر به خون گری
بر قامت چو نارون ناروان او
دزد وفات گنج حیاتش چگونه برد
کو بخت هوشیار که بد پاسبان او
جان داد در موافقت یار نازنین
یار عزیز شرط محبت بود همین
ای دل جهان محل ثبات و قرار نیست
دست از جهان بدار که او پایدار نیست
زنهار زینهار مخواه از اجل که او
کس را درین سرا چه به جان زینهار نیست
مستظهری به مرتبه و اختیار خویش
هیچت ز رفتن دگران اعتبار نیست
دنیا چو شاهدی است کناری گزین از او
کز شاهدان خلاصه به جز از کنار نیست
صبر و تحمل است و رضا چاره با قضا
تدبیر این قضیه برون زین سه چار نست
در حیز وجود همانا نیامدست
آن سیه کز خدنگ مصایب فگار نیست
بنشین بر آستان رضا چون به هیچ باب
ما رادرون پرده تقدیر بار نیست
ما بندگان و اوست خداوندگار ما
با کار او مرا و تو را هیچ کار نیست
جان در بدن ودیعه پروردگار ماست
میخواهد از تو باز ودیعت چه ماجراست
سرو ار فتاد ظل چمن مستدام باد
در گر شکست بحر عدن با نظام باد
گر کوکب منیر فرو شد ز آسمان
خورشید آسمان سعادت مدام باد
خورشید عمر شه ایلکان گر زوال یافت
ظل امیر شیخ حسن بردوام باد
تا روزگار منزل اندوه سختی است
دلشاد و شاه جم عظمت شاد کام باد
چونانکه اقبوقا ایلکان راست یادگار
سلطان اویس ولی و قایم مقام باد
تا روز حشر بر سر واماندگان او
ظل ظلیل جاه شما مستدام باد
آن سرو قد که گشت تابوت تخته بند
قدرش درخت روضه دارالسلام باد
روزی هزار بار ز انفاس قدسیان
بر تربتش نثار درود و سلام باد