دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است
بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است
دام زلف سیه و سبحه صد دانه، یکی است
هر زمان جلوه حسن، ار چه ز رویی دگر است
باش یکدل به همه روی، که جانانه، یکی است
می و پیمانه، همه عکس رخ ساقی، بین
تا بدانی که می و ساقی و پیمانه یکی است
در ره کعبه، خطاب آمدم، از میخانه
که کجا میروی ای خواجه، همه خانه یکی است
رای کج زد، سر زلف تو، به قصد دل من
گر چه با رای دو زلفت، دل دیوانه، یکی است
من دیوانه، نه تنها سر زلفت، دارم
که درین سلسله، دیوانه و فرزانه یکی است
گرچه از سوختگان تو، یکی، سلمان است
لیکن ای شمع، نه آخر همه پروانه یکی است