دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست

بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست
ندانم این ز بهارست، یا مرا خوش نیست

دلا به عز قناعت بساز و عزت نفس
که بار منت احسان هر گدا، خوش نیست

برون ز گنج قناعت، بسیط روی زمین
به پای حرص بگشتیم و هیچ جا، خوش نیست