دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست

بیمار غمت را، به جز از صبر دوا نیست
صبرست، دوای من و دردا، که مرا نیست

از هیچ طرف راه ندارم، که ز زلفت
بر هیچ طرف نیست، که دامی، ز بلا نیست

عشق است، میان دل و جان من و بی‌عشق
حقا که میان دل و جان هیچ صفا نیست

زاهد دهدم، توبه، ز روی تو، زهی روی
هیچش، ز خدا شرم و ز روی تو حیا نیست

مهری و وفایی که تو را نیست، مرا هست
صبری و قراری که تو را هست مرا نیست