دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/بیوفا میخواندم، آن بیوفا، پیداست کیست
بیوفا میخواندم، آن بیوفا، پیداست کیست
من به مهرش میدهم جان، بیوفا پیداست کیست
باز بی مهر و وفا، میخواندم اما به گل
مهر نتوان کرد پنهان، بیوفا پیداست کیست
بیوفا آن است کو بر گردد از پیمان و عهد
ما بر آن عهدیم و پیمان، بیوفا پیداست کیست
جان فدای او شد و او داد جانم را به باد
در میان جان و جانان، بیوفا پیداست کیست
صبح با گل گفت کای گل نیستت بوی وفا
گل جوابش داد خندان، بیوفا پیداست کیست
یار گیرم بیوفا میگیردم، چون صبحدم
بر تو چون خورشید تابان، بیوفا پیداست کیست
او عتابی میکند، اما وفا، میگویدم
رو تو خوش میباش، سلمان، بیوفا پیداست کیست