دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم
هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم
هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم
پس ازین دست من و دامن سودای شما
چند گردم پی سودای پراکنده بسم
تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من
با گل و آب برآمیخته چون خار و خسم
کی بود کی که به وصلت رسم ای عمر عزیز؟
ترسم این عمر به پایان رسد و من نرسم
سخت بیمارم و غیر از تو هوس نیست مرا
به عیادت به سرآ تا به سر آید هوسم
نیست در کوی توام راه خلاص از پس و پیش
چه کنم چاره ز پیش آمد و دشمن ز پسم
ای صبا بلبل مستم ز گلستان وصال
بویی آخر به من آور که اسیر قفسم
کار سلمان چونی افتاد کنون با نفسی
بر لبم نه لب و بنواز چونی یک نفسم