| | | | | | |
|
چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب |
|
رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب |
|
|
تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم |
|
نیست سرچشمه، به غیر از تو و باقی است، سراب |
|
|
غم سودای تو تا در دل من، خانه گرفت |
|
خانهام کرده خراب است غم خانه، خراب |
|
|
آنچنان، آتش عشق تو، خوش آمد دل را |
|
که بیفتاد، به یکبارگی از چشمم، آب |
|
|
دیده از شوق تو تا، لذت بیداری یافت |
|
هیچ در چشم من ای دوست، نمیآید خواب |
|
|
عجب از زمره عشاق لبت، میمانم |
|
که همه مست و خرابند به یک جرعه، شراب |
|
|
ز چه رو بر همه تابی و نتابی، بر من |
|
آفتابا منمت خاک و برین خاک، بتاب |
|
|
روز پرسش که به یک ذره بود گفت و شنید |
|
عاشقان را نبود جز ز دهان تو جواب |
|
|
زان خلایق که درآیند، به دیوان شمار |
|
مثل سلمان عجب از ز آنچه در آید حساب |
|