دیوان کامل وحشی بافقی/بر سر نکشت در تب غم هیچکس مرا

۱۶

  بر سر نکشت در تب غم هیچکس مرا جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا  
  من سر زنم بسنگ و تو ساغر زنی بغیر این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا  
  روزی که میرم از غم محمل نشین خود بهر عزا بس است فغان جرس مرا  
  زین چاکهای سینه که کردند ره بهم ترسم که مرغ روح پرد از قفس مرا  
  وحشی نمیزدم چو مگس دست غم بسر  
  بودی اگر به‌خوان طرب دسترس مرا