رباعیات خیام (تصحیح فروغی و غنی)/مقدمه

بنام خداوند بخشندهٔ مهربان

حکیم خیّام نیشابوری

خیّام یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی و از مفاخر ملّی ماست بهمه فنون و معلومات معمول زمان خود محیط بوده و در فلسفه و ریاضیات و هیئت و نجوم تخصّص داشته است اهل نیشابور اتس و در بیرون آن شهر پهلوی امامزادهٔ معروف بمحمّد محروق بخاک سپرده شده است نامش عمر و کًنیه‌اش ابوالفتح و لقبش غیاث الدّین و نام پدرش ابراهیم بوده است شهرت او بخیّام یا خیّامی بدرستی معلوم نیست از چه روست ظاهراً پدرش این عنوان را داشته و شاید که او چادر دوز بوده است. از تاریخ ولادت عمر خیام هیچ نمیدانیم جز اینکه در یکی از سالهای نیمهٔ اوّل سده پنجم هجری واقع شده است. سال وفات او هم بدرستی معلوم نیست ولیکن میدانیم که از پانصد و بیست هجری چندان دور نبوده است. تفصیل زندگانی خیّام مانند احوال همهٔ بزرگان ما مجهول است آنچه یقین است اینست که در ۴۶۷ در سلطنت جلال‌الّدین ملکشاه سلجوقی و وزارت خواجه نظام‌الملک چون خواستند ترتیب تقویم یعنی محاسبهٔ سال و ماه را موافق قواعد نجومی بدرستی معین کنند هیئتی از دانشمندان اهل فن هیئت و نجوم را برای این مقصود برگزیدند و مأمور ساختند تا محاسبه را ترتیب دادند و آن درست‌ترین محاسبه سال شماری و معروف بتقویم جلالی است و خیّام یکی ازان دانشمندان و گویا بر همه مقدّم بوده است و بنا بود رصد و زیجی هم ترتیب بدهند ولیکن بواسطهٔ کشته شدن خواجه نظام‌الملک و سپری شدن روزگار ملکشاه آنکار صورت نگرفت.

حکایت کرده‌اند که خیّام در نیشابور با حسن طوسی و حسن صبّاح همدرس بود و معلّم ایشان که امام موفّق نام داشت معروف بود باینکه پرورش یافتگانش بمقامات بلند میرسند آن سه جوان بامید اینکه یکی از ایشان برتبهٔ عالی خواهد رسید با یکدیگر پیمان میکنند که هریک توانا شدند دو همقدم خود را در رسیدن بمال و جاه یاری کنند از قضا حسن طوسی بوزارت رسید و او خواجه نظام‌الملک وزیر مشهور سلجوقیان است و بعهد خود وفا کرد و حسن صبّاح را بخدمت سلطان برد و داستان او دراز است امّا خیّام اهل علم بود و خدمت سلطان را خوش نداشت بنا برین از خواجه تقاضا نمود معاش مختصری برای او مقرّر دارد و بهمین اندازه اکتفا کرد و از علم بکار دیگر نپرداخت.

این داستان دلکش معروف است ولیکن سند معتبر ندارد و اهل تحقیق باور نمیدارند از آنرو که اگر راست باشد باید خیّام و حسن صبّاح هر دو نزدیک بصد و بیست سال عمر کرده باشند و این اگرچه عقلاً مانعی ندارد امّا مستبعد است خاصّه اینکه اگر راست بود البته تاریخ نویسان بچنین عمر درازی اشاره میکردند و بعلاوه معاصران خیام و کسانیکه نزدیک بزمان او بوده و احوال او را نوشته‌اند از آن داستان سخنی بمیان نیاورده‌اند.

آنچه مسلّم است اینست که خیّام در نزد دانشمندان و همچنین بزرگان و سلاطین منزلتی عظیم داشته است، در حکمت او را تالی ابوعلی سینا میخواندند و در ریاضیات سرآمد فضلا میشمردند در احکام نجوم هم قول او را مسلّم میداشتند اگرچه ظاهراً او خود چندان اعتقادی بدرستی آن احکام نداشته است و نیز یقین است که اگر سنّش بصد و صد و بیست سال نرسیده عمرش در هر حال کوتاه نبوده زیرا پس از ترتیب تقویم جلالی میدانیم که در حدود پنجاه سال زنده مانده و هنگامی که تقویم را ترتیب داده از فضلای مسلّم بوده و بنابرین البتّه سی چهل سال عمر داشته است.

مسافرتهائی هم از خیام ببلخ و هرات و اصفهان و حجاز برای حجّ ذکر کرده‌اند و در احوال او گفته‌اند در تصنیف و تعلیم بخل داشت و تندخو بود و تندخوئی او را میتوان تصدیق کرد چون از سخنش پیداست که بسیار حسّاس بوده و بنابرین از ناملایمات زود و بشدّت متألم میشده و البتّه تندخوئی میکرده است. امّا بخل در تعلیم و تصنیف اگر باستنباط از اموری باشد که ذکر کرده‌اند از قبیل اینکه تصنیف فراوان ندارد و وقتی غزالی از او پرسید نقطهٔ قطب بر نقاط دیگر چه رجحان دارد که قطب شده است او بقدری در مقدمات شرح و بسط داد که پیش از رسیدن به نتیجه هنگام نماز شد و سخن را بریدند اینها دلیل نمیشود اینکه تصانیف خیّام بسیار نیست حقّ اینست که تصنیف کردن کار واجبی نیست و هر دانشمندی طبع تألیف و تصنیف ندارد و اهل علم وقتی باینکار دست میبرند که ضرورتی پیش آید چنانکه خیّام چون در فنّ جبر و مقابله معلومات تازه بدست آورده بود کتابی در این باب تصنیف کرد که معروف است و اثر مهمّ او در علم همانست، رسالات دیگر هم در موضوعات علمی دیگر دارد که همه بسیار کوچک و مختصر است و روی همرفته میتوان تصدیق کرد که خیّام پرگوئی را خوش نداشته است امّا این صفت اگر حسن نباشد عیب نیست و در هر صورت دلالت بر بخل و خسّت ندارد مگر اینکه فرض کنیم کسانیکه این نسبت را بخیّام داده‌اند شخصاً از این صفت او آگاه بوده‌اند.

خیّام اگرچه در درجهٔ اول از علم و فضل بوده است عامّهٔ مردم او را بسبب رباعیّاتش میشناسند و جای بسی تأسّف است که هرچند خیّام را این رباعیات نامی ساخته مردم ما از عارف و عامی قدر او را ندانسته و تصوّراتی دربارهٔ او کرده‌اند که میتوان گفت مظلوم شده است. عابدان و مقدّسان خشک کلمات او را کفر آمیز دانسته و عامهٔ مردم او را شرابخوار پنداشته و باشعار او فقط از نظر تحریض و ترغیب بمیخوارگی نگریسته‌اند و جماعتی بهمین جهت و بنابر اینکه او را بی اعتقاد بمبداء و معاد فرض کرده‌اند هواخواه او شده‌اند و مقدّسین از آنرو مطعونش شمرده‌اند و بعضی برای اینکه او را از مردودی بیرون آورند این افسانه را ساخته‌اند که وقتی خیّام خواست شرابی بنوشد اتّفاقاً کوزهٔ شرابش شکست و ریخت و خیّام از می خوردن بازماند پس این رباعی را سرود:

  ابریق میِ مرا شکستی ربّی بر من دَرِ عیش را ببستی ربّی  
  من می خورم و تو میکنی بدمستی خاکم بدهن مگر که مستی ربّی  

چون این سخن کفرآمیز را گفت فوراً بکیفرش رسید و رویش سیاه شد پس این رباعی دیگر را ساخت

  ناکرده گناه در جهان کیست بگو آنکس که گُنه نکرد چون زیست بگو  
  من بد کنم تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو  

و چون این قسم اعتذار کرد خداوند او را بخشید و رویش دوباره سفید شد.

حاجت بتوضیح نیست که این داستان کودکانه است و آن دو رباعی هم هیچیک از خیّام نیست و جعل کنندهٔ همین داستان ساخته یا از دیگرانست و مانند بسیاری از رباعیات بخیّام نسبت داده‌اند ولی از افسانه‌هائیکه دربارهٔ خیّام ساخته‌اند استفاده میکنیم که معلوم میشود در نفوس مردم وقعی بزرگ داشته است زیرا که طبیعت عامّه برانیست که هرکس را بزرگ یافتند دربارهٔ او افسانه میسازند و امّا کسانیکه خیّام را میخواره دانسته و بی‌اعتقاد پنداشته‌اند در اشعار و احوال او تعمّق لازم نکرده‌اند یا مانند غزالی معتقد بوده‌اند بر اینکه هرکس حکیم است کافر است و میدانیم که امثال شیخ‌الرئیس ابوعلی سینا هم باین درد مبتلا بوده و این رباعی را از قول آن فیلسوف یگانه نقل کرده‌اند:

  کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود  
  د دهر یکی چون من و آنهم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود  

این رباعی را هم بحکیم خیّام نسبت میدهند اگرچه گمان نمیرود از او باشد از هرکس هست شاهدی بر مدّعای ماست میگوید:

  با این دو سه نادان که چنین میدانند از جهل که دانای جهان ایشانند  
  خر باش که این جماعت از فرط خری هر کو نه خر است کافرش میخوانند  

تحقیق اینست که خیّام اصلاً شاعری پیشهٔ خود نساخته و مقام او اجلّ از آن بوده است نه از آنجهت که شعر امری حقیر است و شاعر شأنی ندارد بلکه از آنرو که کسانیکه شاعری پیشه میکردند غالب اوقات خود را برای استفادهٔ مالی بمدّاحی بزرگان و مجلس آرائی و مزاج گوئی و منادمت ایشان میگذرانیدند و در اعمال خوش گذرانی آن طبقه که غالباً اهل فسق و فجور بودند شرکت میکردند و حیثیّت علم و هنر را چنانکه باید محفوظ نمیداشتند و امثال فردوسی و ناصر خسرو و حکیم سنائی که در عین شاعری متین و عفیف و با مناعت بوده نادر بودند و شیخ عطّار و مولانا جلال‌الدّین و شیخ سعدی و خواجه حافظ که مقامات ظاهری و باطنی ایشان از هیچ حکیم و فقیه و فیلسوفی کمتر نیست هنوز بعرضهٔ روزگار نیامده بودند و حتّی بعد از ظهور این بزرگواران نیز هرکس شاعر پیشه بود مردم بهمان نظر باو مینگریستند بنابرین حکماء و علماء از اینکه شاعر خوانده شوند احتراز میکردند. امّا صاحبان طبع شعر در ایرانیان خاصّه میان دانشمندان فراوان بوده‌اند چنانکه از اکثر فضلای ایرانی بیش یا کم اشعاری منقول است ولی اهل علم بهمان علّت که گفتیم اگر هم طبع شعر داشتند همه نوع شعری نمیسرودند و کم کم عادت بر این جاری شد که این قسم اشخاص قوّهٔ شاعری خود را بسرودن رباعیّات بروز میدادند رباعی نوع خاصّی از شعر است که ایرانیان اختراع کرده‌اند و آن عبارت از دو بیت است یعنی چهار مصراع که مصراع اوّل و دوّم و چهارمش بر یک قافیه است و در مصراع سوّم گوینده اختیار دارد که همان قافیه را بیاورد یا نیاورد و رباعی در بحر معیّنی است که برای آسانی ضبط آن گفته‌اند بوزن این عبارتست: لاحول و لا قوة الا بالله رباعی مشکلترین اقسام شعر است زیرا با شروط و قیودی که برای آن مقرّر شده با اینکه چون دو بیت بیشتر نیست مجال سخن در آن تنگ است و برای اینکه مطلوب واقع شود گوینده باید طبعی توانا داشته باشد و بتواند معنی بلند دلپسند تمام کاملی در منظومهٔ باین کوچکی بگنجاند بلکه آن معنی باید چنان درخشان باشد که در عبارت موجز یک مصراعی ادا شود که آنرا مصرع آخر رباعی قرار میدهند و سه مصرع دیگر برای مستعدّ کردن کلام بجهت ادای آنمعنی است باری معلوم میشود خیّام گذشته از مقامات فضل و علم و حکمت ذوق سرشار و طبع شعر غرّا نیز داشته است و گاهی که از بحث و مطالعهٔ علمی فراغت می‌یافته و تفنّنی میخواسته شعری میسروده است و مانند اکثر اهل علم مضامینی که بخاطرش میرسیده بصورت رباعی درمیآورده است و رباعیّات او شاهکارهائی است که هریک شأن و منزلت یک منظومهٔ گرانبها دارد.

از تأمّل در رباعیهای خیّام بخوبی روشن میشود که نه شاعر بذله‌گو بوده نه از گفتن این رباعیها اظهار هنر شاعری در نظر داشته است گذشته از ذوق سرشار و طبع غرّا که مقتضی میشده است که گاهی شعری هم بسراید ذهنی متفکّر و متنبّه داشته است و در عالم حکمت و فلسفه مانند بسیاری از کوتاه نظران خشک و جامد نبوده است که در جستجوی حقایق امور جهان طبعش بتکرار کلمات فلاسفه قانع و راضی شود بلکه مانند همهٔ دانشمندان حقیقی پس از آنکه تمام معلومات کتابی را فرا گرفته برخورده است باینکه راز دهر گشوده نشده و هنوز معلوم نگردیده که جهان حقیقتش چیست و برای چیست چرا میآئیم و کجا میرویم اگر زندگی اصل است و امری جدّی است چرا میمیریم و اگر حیات امری جدّی نیست چرا ما را گرفتار مفاسد زندگی میکنند پس با آن حسّ لطیف و طبع قادری که داشته این معنی را بوجوه مختلف در رباعیّات چند پرورده است و این ناله‌ایست که تنها از گلوی خیّام بیرون نیامده بلکه هرکس اندکی قوهٔ تنبّه و عبرت دارد همین مسئله را طرح میکند و هرچه هوشمندتر باشد ناله‌اش جانسوزتر است.

کسانیکه رباعیّات خیّام را دلیل بر کفر و زندقه او دانسته‌اند غافل بوده‌اند که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان منافی نیست و چه مانعی دارد که کسی بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی بوجود صانع مدرک یقین داشته باشد و همهٔ تکالیف شرعی خود را بجا بیاورد و بگوید من از کار دنیا سر در نیاوردم یعنی حکمت کار خدا را نیافتم بلکه اگر نگوید عجب است زیرا که فهم بشر از دریافت حکمت کار خدا عاجز است و اگر عاجز نبود بشر نبود و اگر این اقرار بجهل و اظهار حیرانی کفر است پس چرا پیغمبر اکرم فرمود ما عرفناک حق معرفتک؟ حق اینست که آنکس که این پرسشها را میکند دیندار است زیرا معلوم میشود بحقیقتی قائل است که آنرا درنیافته و میجوید امّا آنکه بهیچ حقیقتی قائل نیست و دنیا را هرج و مرج و جریان امور را بر حسب تصادف و اتّفاق میداند فکرش آسوده است و چیزی ندارد که بجوید.

پس کسیکه خیّام را از جهت اظهار حیرانی در کار جهان سرزنش میکند ملتفت نیست که خود نیز چیزی درنیافته است و جهل مرکّب دارد یا معنی حرفش اینست که حقیقت منم سر اطاعت پیش بیار و فضولی مکن و عقلی را که خدا بتو داده تا حقیقت بجوئی کنار بگذار و این در شرع حکمت و معرفت کفر است و اگر اعتراض اینست که چرا باین بیان میگوئی فراموش کرده است که این شعر است و لحن سخن شعری غیر از لحن تعلیم دین و فلسفه است و هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد.

و همچنین است جواب آنکس که از رباعیّات خیّام استنباط میکند که او شرابخواره یا فاسق بوده است و غافل است از اینکه در شعر غالباً می و معشوق بنحو مجاز و استعاره گفته میشود و از این بیان مقصود آن تأویلات خنک نیست که مثلاً در شعر حافظ می دو ساله را بقرآن و محبوب چهارده ساله را به پیغمبر تأویل میکنند ولیکن شک نیست که در زبان شعر غالباً شراب بمعنی وسیلهٔ فراغ خاطر و خوشی یا انصراف یا توجّه بدقایق و مانند آنست وقتیکه خیّام میگوید دم را غنیمت بدان و شراب بخور که بعمر اعتباری نیست مقصود اینست که قدر وقت را بشناس و عمر را بیهوده تلف مکن و خود را گرفتار آلودگیهای کثیف دنیا مساز و اکثر رباعیاتش که زننده مینماید طعن و استهزاء بر مردمان کوتاه نظر و خشک و جامد است که در هر مورد یک نکته را می‌بینند و از هزار نکته دیگر غافل میشوند و بغرور در جهالت میافتند.

از این طول کلام مقصود تنها دفاع و تبرئه خیّام نیست چه آن مرد بزرگ از دفاع ما مستغنی است غرض اینست که عوام و نوآموزان متنبّه شوند که از اشعار خیّام و حافظ و مانند آنها سوء استفاده نکنند و چنین نپندارند که آن بزرگواران ما را بسوی میخوارگی و فسق و کفر و زندقه سوق میدهند بلکه عکس آنست و شاهد مدّعای ما اینست که بزرگانی از معاصران خیّام می‌بینیم که نسبت باو نهایت ادب و احترام را منظور داشته و او را امام و حجّة الحقّ خوانده و هیچیک میخوارگی و فسق و فجور یا فساد و عقیده یا بی‌مبالاتی باو نسبت نداده‌اند از این گذشته در عصر خود ما دانشمندانی مانند مرحوم حاجی ملّا هادی حکیم سبزواری میشناسیم که همه تصدیق دارند که زندگانی پاک بی‌آلایش پُر معرفت داشته و در نهایت زهد و ورع بسر میبرده و هدایت بندگان خدا را در تکمیل ایمان و عقیدهٔ دینی وظیفهٔ خود میدانسته‌اند چنانکه در نظر مردم از اولیا شمرده شده‌اند با اینهمه در شعر همان معانی حافظ و خیّام را میپرورند و همواره از می و معشوق و جام باده گفتگو میکنند و بیاد میآورند که فرداست که در میگذریم و از خاک ما خشت سر خُم میسازند.

امّا اینکه بعضی خیّام را صوفی دانسته و برباعیاتش معنی تصوّفی داده‌اند اشتباه است. ممکن است خیّام اصول تصوّف را پسندیده و تصدیق داشته باشد گاهی اوقات هم افکارش با عقاید صوفیان سازگار میشود بنا بر اینکه اصول تصوّف با هر حقیقتی سازگار است ولیکن دلیلی نیست بر اینکه او رسماً صوفی بوده باشد و در هر حال اکثر رباعیّاتش صوفیانه نیست. بعضی هم گفته‌اند مذهب تناسخ داشت امّا مأخذ این ادّعا معلوم نیست و بعلاوه اگر خیّام تناسخی بوده چرا مکرّر در رباعیات خود اظهار تأسّف میکند که میرویم و برنمیگردیم و چرا این اندازه از مرگ متأثّر است.

امّا خصایص کلام خیّام: نخست انیکه در نهایت فصاحت و بلاغت است در سلاست و روانی مانند آبست ساده و از تصنّع و تکلّف فرسنگها وراست و در پی آرایش سخن خود نیست صنعت شاعری بخرچ نمیدهد تخیّلات شاعرانه نمیجوید همه متوجّه معنائی است که منظور نظر اوست در رباعیات او آنچه بصورت ظاهر خیالات شاعری مینماید در واقع تنبّه و تذکّر بنکات و دقایق است سبزه می‌پسندد فوراً متنبّه میشود که این سبزه از خاک رسته و آنچه امروز خاک است دیروز تن و اندام مردمان بوده است بکاخ ویران مینگرد بیاد میآورد که در این کاخ پادشاهان میزیستند و امروز قرارگاه وحش و طیر است، آسمان و ستارگان می‌بیند و بفکر فرو میرود که سرگردانی این اجرام برای چیست و مدبّر آنها کیست دیگر از خصایص خیّام ذوق لطیف و حسّ شدید اوست با اینکه قصد شاعری ندارد از دیدن مناظر زیبای طبیعی و گل و سبزه و کیفیّت شام و بامداد و مهتاب و ابر و باران و مانند آنها بی اختیار طبعش باهتراز میآید و در ضمن تفکّراتی که دارد بدو کلمه بآنها اشاره میکند چنانکه عالمی از صفا و طراوت در نظر جلوه‌گر میسازد و مخصوصاً چیزی که در کلام خیّام جلب توجّه میکند تأثری است که از مرگ جوانان خوش اندام و بقول او نگاران خورشید رُخان زهره جبینان در می‌یابد چنانکه گوئی عزیزی یا عزیزانی از زن و فرزند یا محبوبان و یاران داشته که از رفتن خود داغ بر دل او گذاشته‌اند و منشا این تذکّر و تأسّف دائمی او بر مرگ شده‌اند و از سخنش بر نمیآید که از مرگ بیم دارد زیرا کسیکه از مردن میترسد این اندازه اصرار در یادآوری مرگ نمیورزد و بلکه تا میتواند خود را منصرف و غافل میسازد.

خاصیّت دیگر کلام خیّام سنگینی و متانت و مناعت اوست بذله‌گوئی نمیکند اهل مزاح و مطایبه نیست متعرّض مردم نمیشود و با کسی کار ندارد و پیداست که حکیمی است متفکّر و متذکّر سخن نمیگوید مگر برای اینکه نکتهٔ را که بخاطرش رسیده ابراز کند و دنبال سخنوری و لفّاظی نیست همه مستغرق فکر خود است و چون درست بنگری مدار فکرش بر دو سه مطلب بیش نیست و آن تذکّر مرگ است و تأسّف بر ناپایداری زندگانی و بی اعتباری روزگار و اینکه بیخبریم و هرچه جستیم نیافتیم و ندانستیم کجا آمده‌ایم و چرا میرویم. مرد هوشیار البتّه از تفکّرات او پند و عبرت بسیار میتواند گرفت امّا خیّام در مقام تصریح به نتایج تذکّرات خویش نیست و با اینجاز و کم سخنی که شیوهٔ اوست اکتفا میکند باینکه عمر را غنیمت شمار و خوش باش و اگر در خانه کس است یک حرف بس است.

البتّه این تفکّرات و تذکّرات منحصر بخیّام نبوده و نیست، سُخنسرایان و دانشمندان دیگر پیش از او و بعد از او چه از ایرانیان و چه از اقوام دیگر این نوع معانی بسیار پرورده‌اند، اختصاص خیّام بیشتر بشیوهٔ بیان اوست وگرنه میتوان گفت از پیشینیان خود اقتباس هم کرده است. از شعرای عرب ابوالعلای معرّی که حکیم نیشابوری اگر زمان او را درک کرده باشد در کودکی بوده و افکارش برباعیّات خیّام خیلی نزدیک است از ایرانیان متقدّم یقین است که خیّام بفردوسی نظر داشته است و قرائنی در دست هست بر اینکه متوجّه افکار شعرای دیگر هم بوده است. کسانیکه از او اقتباس و پیروی کرده‌اند چه بصورت رباعی و چه در انواع دیگر شعر بسیارند امّا سخنسرائی که اشعارش مخصوصاً خیّام را بیاد میآورد خواجه حافظ است.

نظر بتوجّهاتیکه درباره کلام خیّام کردیم درمی‌یابیم که چرا در سخنسرائی آثار او کم است رباعیاتی که باو نسبت داده‌اند هزارانست امّا یقین است که همهٔ آن رباعیات از او نیست و بعضی از آنها را میدانیم از کیست رباعیاتی که ما توانستیم باو منتسب کنیم بدویست نمیرسد و در مجموعهٔ که ما فراهم ساخته‌ایم طریقی که برای یافتن رباعیات خیّام اختیار کرده‌ایم جای دیگر بیان نموده‌ایم اینجا همینقدر خاطر نشان میکنیم که برای ما یقین حاصل است که کمتر رباعی از خیّام در دست است که از این مجموعه ترک شده باشد امّا نمیتوانیم ادّعا کنیم که هرچه در این مجموعه هست از خیّام است فقط میگوئیم ممکن است این رباعیها از خیّام باشد و گمان خود ما اینست که رباعیهائیکه بحقیقت از قلم خیّام بیرون آمده بدویست بلکه بیکصد هم نرسیده است بنابر اینکه در این رباعیات که جمع آوری شده یک معنی بارها تکرار یافته و میتوان استبعاد کرد که کسی مانند خیّام این اندازه تکرار در سخن روا بدارد خاصّه اینکه بعقیدهٔ ما بنای خیّام بر شاعری نبوده و اجباری نداشته است که دائماً رباعی بسازد و یک معنی را همواره تکرار کند. رباعیات خیّام تراوش تأثّرات و تفکّرات اوست ممکن است یک معنی چندین بار بخاطرش خطور کرده و هر بار بوجهی بزبان آورده باشد خاصّا اینکه در چگونگی ادای یک معنی باندازهٔ تنوّع بکار برده که همه بدیع و دلپسند است امّا یقیناً رباعیات او بآن فراوانی که مردم تصوّر کرده‌اند نبوده است و احتمال میرود که چون سخن خیّام از آغاز بسیار دلنشین واقع شده گویندگان دیگر از او تقلید و پیروی کرده‌اند و گفته‌های ایشان عمداً یا سهواً بخیّام منسوب شده است و نیز چون خیّام بسرودن رباعی معروف شده بود مردمان سخن‌ناشناس بسیاری از رباعیات را هم که بهیچوجه با افکار خیّام مناسبت ندارد باو نسبت داده‌اند و هرکس هر رباعی را که بمذاق خود یافته از خیّام دانسته و بنام او قلمداد کرده است.

رباعیّات خیّام از دیرگاهی مرغوب و پسند آمده و حکیم نیشابور سرآمد رباعی‌سرایان شناخته شده بود و گاهی میگفتند چنانکه فردوسی در رزمسازی و سعدی در غزلسرائی در نخستین پایه‌اند خیّام هم در سرودن رباعی این مقام را دارد امّا حق اینست که آن بزرگوار شهرت عظیم خود را در این اواخر مدیون اروپائیان است و این گوهر گرانبها نیز حال بسیاری از نفایس ادبی و علمی و صنعتی ما را داشت که در گوشهٔ فراموشی افتاده و قدر و ارزش آنها معلوم نشده بود مگر پس از آنکه اروپائیان و امریکائیان پی بآنها بردند و جلب توجّه نمودند.

پس مقام علمی خیّام وقتی معلوم شد که کتاب جبر و مقابله او نخستین بار در پاریس بچاپ رسید و بزبان فرانسه ترجمه شد و مکشوف گردید که حکیم نیشابور از کسانی است که فنّ جبر و مقابله را رو بکمال برده و حلّ معادلات جبری را مبلغی ترقّی داده و قدرت ریاضیّون را بر محاسبه بسی افزون ساخته است، بازار رباعیّات خیام هم وقتی گرم شد که یکنفر شاعر با ذوق انگلیسی فیتزجرلد نام یک عدّه از آنها را بشعر انگلیسی درآورد باینوجه که معانی و افکار رباعیات خیّام را گرفت و موضوع یک منظومهٔ انگلیسی بصورت یکصد و یک رباعی قرار داد و آن براستی شاهکاری گرانبهاست که هر انگلیسی زبانی میخواند و لذّت میبرد و گرامی میدارد و بعضی گفته‌اند منظومهٔ فیتزجرلد بهتر از اصل رباعیات خیّام است بنظر ما چنین نیست ولی حقّ اینست که در ادای آن معانی بزبان انگلیسی و موافق مذاق اروپائی هنر کرده است و ایکاش که حافظ و سعدی و بزرگان دیگر ما هم مترجمانی مانند فیتزجرلد پیدا میکردند تا صاحبنظران دنیا ببینند که ذوق ایرانی از دریای طبع خود چه گوهرهای درخشان بیرون ریخته است.

باری چون منظومهٔ فیتزجرلد رباعیات خیّام را محلّ توجّه ساخت بزودی اهل ذوق همه کشورها و ملل خارجه بآنها سرگرم گردیدند و بجمیع زبانها ترجمه شد و هزارها بار بانواع و اقسام کوچک و بزرگ و مصوّر و غیر مصوّر و ساده و مزیّن بچاپ رسید چنانکه شماره نتوان کرد و امروز هیچ صاحب خبری در دنیا نیست که از رباعیات خیّام بیخبر باشد بنابرین فیتزجرلد را ایرانیان باید بسیار گرامی بدارند و هیچ موقعی از سپاسگزاری و قدر دانی او فرو نگذارند.