زینتالمجالس/جزء شش: فصل هفت
فصل هفتم از جزو ششم در ذکر پادشاهان ظالم و غایت وخیم و خاتمت ذمیم ظلم
آوردهاند که مردی بغزنین آمده در پایهٔ سریر سلطان مسعود غزنوی تظلم نموده گفت بولایت غور عبور نمودم حاکم آن ولایت اموال و اسباب مرا بظلم بگرفت اکنون از پادشاه جهان التماس مینمایم که داد من از او بستاند سلطان مسعود فرمود تا نشانی بحاکم غور در قلم آوردند مضمون آنکه اموال آن شخص را بازپس دهد و دیگر مرتکب امثال این اعمال نگردد آن مرد فرمان سلطان را بغور برده امیر آن ولایت فرمود تا او را بسیلیهای متواتر بنواختند و آن نشان را پیچیده در دهان مظلوم نهاده او را میزدند تا آن کاغذ را بخورد ستمرسیده در غزنین آمده گفت امیر غور با من استخفاف کرد و فرمان پادشاه را قبول ننمود سلطان مسعود فرمود تا نوبت دیگر نشانی بحاکم غور نوشتند مشتمل بر وعید و تهدید و محتوی بر آنکه اگر اموال این مرد را بازندهی لشکر کشیم تا خاک آن ولایت را بغزنین آورند مرد مظلوم گفت ای پادشاه جهان بفرمای تا این نشان را بر کاغذ کوچکتر نویسند تا خوردن آن بسهولت دست دهد سلطان از موجب این سخن پرسید آن شخص صورت حال عرض کرد سلطان در خشم رفته همان روز فرمود تا سراپردهٔ او را بطرف غور زدند و بنفس خود بآن ولایت رفته حاکم غور را اسیر نمود و سیاست کرد
حکایت: در تواریخ مسطور است که چون ولید بن عبد الملک بر سریر حکومت نشست
آتش ظلم و جور برافروخت و یکی از جملهٔ افعال قبیح او آن بود که هرجا زنی جمیله گمان میبرد جهد میکرد تا میان او و شوهرش جدائی میافتاد و آنگاه زن را در حبالهٔ نکاح خود در میآورد و بدین سبب او را دشمن میداشتند و زبان بمثالب و مساوی او گشادند روزی جمعی نزد حبیب بن عبد اللّه بن زبیر نشسته بودند و از اخلاق نکوهیده و افعال ناپسندیدهٔ ولید تقریر میکردند حبیب حدیثی از حضرت مقدس نبوی روایت کرد که آن سرور مکروه میداشت که کسی پسر خود را ولید نام نهد یا ابو الولید کنیت دهد و میفرمود که در امت من فرعونی خواهد بود که نام او ولید بود غمازان این سخن ابو لید عبد الملک رسانیدند فرمود تا حبیب را گرفتند و در زمستان آب سرد بر سر او ریخته صد تازیانه بر وی زدند و حبیب هم در آن رنج بمدتی قلیل وفات یافت و بعد از حبیب اختلالی تمام باحوال ولید راه یافت بعد از چهار ماه سفر آخرت پیش گرفت
حکایت: آوردهاند که مردی بطلاق زن سوگند خورد که حجاج در دوزخست متفکر شد که حال این سوگند منجر بچه شود زن نزد ابو ایوب سجستانی رفته صورت حال نقل کرد ابو ایوب گفت مغفرت و عذاب عباد بارادهٔ قادر مختار است و آنچه در مشیت آفریدگار باشد مرا بر آن علمی نیست قوله تعالی «وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ» آن شخص نزد عمر عبد العزیز رفته از این معنی پرسید عمر گفت برو زن خود را نگاهدار اگر خدای عز و جل حجاج را با چندین ظلم و بدکرداری بدوزخ نکند ترا نیز بسبب ارتکاب این حرام مأخوذ نسازد از عمر بن عبد العزیز منقولست که گفت اگر روز قیامت امم سابقه مجموع ظالمان و غداران و فاسقان را بیاورند و ما حجاج را تنها بر- مقابل بریم ما بر ایشان فایق آئیم
حکایت: آوردهاند که نوبتی شخصی بحج رفته
چون معاودت نمود از کاروان دور افتاده سرگردان در بیابان میگشت ناگاه در بادیهٔ خانهٔ سیاه بنظرش درآمده بآنجا شتافته زالی دید نشسته و سگی در پیش خود بسته حاجی سلام بر زال کرده زال او را تعظیم کرده بنشاند حاجی گفت از قافله دور مانده و گرسنه بمنزل تو رسیده هیچ طعامی داری که مرا ضیافت کنی پیرهزن گفت در این وادی مار بسیار است برو و چند مار بگیر و نزد من آر تا برای تو بریان کنم آن شخص گفت من مار نتوانم گرفت پیرهزن گفت من با تو بیایم آنگاه سگ را گشوده متوجهٔ آن وادی شد و چند مار دراز را گرفته سر و دم ببرید و آتش برافروخته آنها را بریان ساخت و پیش حاجی آورد حاجی از غایت جوع پارهٔ از گوشت مار را خورد و بعد از لحظهٔ حرارت در او پیدا شده تشنه گشته از پیرهزن آب خواست پیرهزن گفت بر در خیمه چشمهٔ آب هست حاجی بیرون آمده آبی دید ناخوشگوار تیره ناچار جرعهٔ خورده با پیرهزن گفت در چنین موضع موحش چرا توطن کردهٔ طعامش آن و آبش این پیرهزن گفت جائی به از این میباشد حاجی گفت در ولایت ما چشمهای آب زلال و اطعمه گوناگون و فواکه ملون متنوع و باغهای لطیف و قصرهای رفیع هست که بیننده در حسن و نیکوئی آنها متحیر میگردد و هرگز در خاطر من خطور نکرده بود که مار بتوان خوردن زال گفت باوجود آن نعمتها که ذکر آن کردی کسی در آن ملک ظلم بشما میکند گفت بلی متعلقان و ملازمان پادشاه بر رعایا و زیردستان ظلم میکنند و خراج میستانند پیرزن گفت هیچ نعمتی در عالم نتواند بود که در مقابل تلخی ظلم باشد و هیچ لذتی بر محنت ستم غالب نگردد بنابراین بیابان و خوردن مار و آشامیدن آب ناخوشگوار اختیار کردهام: شراب وصل بخون جگر نمیارزد هزار جرعه بیک درد سر نمیارزد طراوت گل رخسار نازنین پسران بخار خار جفای پدر نمیارزد