زینتالمجالس/جزء چهار: فصل سه
فصل سوم از جزو چهارم در تسلیم و توکل که شیوه ستودهٔ سالکان مسالک حقیقت و شیمهٔ مرضیه مالکان ممالک طریقت است
در کتب تواریخ مسطور است که اول کسی که از شبانکاره بر ولایت فارس استیلا یافت فضلویه بن اسماعیل بود و در اوایل حال ملازم وزیر ابو منصور فولاد ستون بن ابو کالنجار بود که آخرین سلاطین دیالمه است و چون ابو منصور وزیر را گرفته بقتل آورد فضلویه بر او خروج کرده ابو منصور را بقتل آورده بر ممالک فارس مستولی گشت مقارن این حال سلطان البارسلان سلجوقی از خراسان بعراق رسیده و آن ولایت را در حیطه ضبط آورده عزیمت فارس نمود فضلویه از سطوت و هیبت پادشاه هراسان شده متوجه اردوی کیوان پوی گشت و ولایت فارس را از دیوان البارسلان بمبلغ صد هزار دینار اجاره نمود چون چند سال بر این معنی گذشت فضلویه در مملکت متمکن شده بخار پندار بکاخ دماغ خود راه داده وجه مقاطعه را بازگرفت و هرچند محصلان البارسلان بفارس رفتند فلسی بایشان نداد و چون پرتو این اخبار بر پیشگاه خاطر انور سلطان دیندار راه یافت فرمان همایون شرف نفاذ یافت که وزیر ربع مسکون خواجه نظام الملک طوسی که جمال جانش از تعریف مستغنی است و این بیت انوری بر این معنی شاهد است:
هر دبیر و فاضل و شاعر که او طوسی بود چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود با سپاه افزون از قطرات امطار و اوراق اشجار همه سپر تن و شمشیر دست و تیر انگشت همه سپهشکن و دیوبند و شیر و شکار چنان بجنگ حریص اندرون که گفتی جنگ عزیز بود بر ایشان و جان شیرینخوار بجانب فارس شتابد و فضلویه را گرفته بدیوان اعلی فرستد یا خراج معهود را از او انتزاع نماید و چون خواجه بنواحی فارس رسید فضلویه در قلعه اصطخر که از مشاهیر قلاع ربع مسکونست متحصن شد و آن قلعه از بناهای جمشید است و بر قله کوهی مخروطی واقع شده که یک راه بیش ندارد و آن کوه در بلندی بمثابهایست که سیاح و هم تیزتک از رسیدن بقلهٔ آن عاجز است و پای پیک تیزگام خیال از مساحت ساحت آن قاصر
با پشت گاو ماهی در اصل همقرین با برج گاو ماهی در فرع همان بتوان از او مشاهده کردن بچشم سر کیفیت کواکب و اشکال آسمان خواجه نظام الملک در وصایای خود آورده که چون بپای آن قلعه رسیدیم و آن حصار را بنظر امعان دیدم حیران و متفکر مانده شب همه شب مانند ماهی در شبکه میطپیدم و چون مرغ بریان در تابه اضطراب مینمودم و چندانکه تامل میکردم بهیچ وجه در باب استخلاص آن قلعه منیع فکری نتوانستم نمود بالاخره با خود گفتم مصرع مگر ز غیب دری کرد گار بگشاید -عاقبت توکل بر کرم کردگار و نصرت حضرت پروردگار کرده بر اسباب اقامت دو ساله لشکر بر ممالک عراق و آذربایجان نوشتم روز دیگر علی الصباح فریاد الامان الامان از اهل حصار برآمده فضلویه خراج مقرر ادا کرد چون از حقیقت حال استفسار نمودم معلوم شد که در همان شب زلزله بوقوع انجامیده آب قلعه بزمین فرورفته
حکایت: در روضة الصفا مسطور است که چون سلطان البارسلان از تسخیر ولایت عراق و فارس فارغ شده
عزم کرمان نمود تا برادر خود قاورد را که دم از مخالفت میزد گوشمال دهد چون بحوالی کرمان رسید قاورد رسولی فرستاده تحف و هدایا ارسال داشت و بعرض رسانید که من اگرچه از روی نسب برادر پادشاهم اما از همهٔ بندگان بندهترم و امید میدارم که قلم عفو بر جرایم من کشیده بیادبی مرا بعفو و اغماض مقابله فرماید سلطان گفت ما را احتیاج بتحفهٔ او نیست غرض امتحان برادر بود و از راه بیابان خبیص متوجه خراسان شد در اثنای راه آب و علوفهٔ سپاهیان روی در نقصان نهاده مهم در اضطرار انجامید امراء بحضرت سلطان رفته صورت حال را بموقف عرض رسانیدند سلطان جواب داد که توکل بر کرم عمیم حضرت کریم کنید و خود بخیمه درآمده سر برهنه کرده روی بر خاک نهاده گفت الهی بندگان تو از عدم زاد در این بیابان ضایع میمانند و عباد تو از بیآبی و بینانی هلاک میگردند این سخنان میگفت و آب از دیدگان میبارید مقارن حال ابری در روی هوا پیدا شده بارانی عظیم بارید چنانچه لشکریان مجموع ظروف خود را پر ساختند چون از آن مرحله کوچ کرده مسافتی قطع نمودند بقلعهٔ کهنهٔ رسیدند که محل سباع و مقام ذئاب بود چون ملاحظه نمودند قلعهٔ مملو از جو و گندم و کاه بود
حکایت: خواجه نظام الملک در وصایای خود آورده
که چون موکب البارسلان بقصد تسخیر روم در حرکت آمده به آن دیار رسید تسخیر بعضی از آن ولایات را بولد ارجمند و پسر ارشد خود سلطان ملک شاه حواله نموده مرا با او فرستاده اتفاقا اولبار قلعهٔ را محاصره نمودیم که حصاری باستحکام آن در همهٔ ولایات روم نبود ساکنان بارهاش با متوطنان افلاک همراز و ساکنان کنگرهاش با پاسبان سپهر دمساز.
ز آسیب چنبر فلک اندر فراز آن بر کنگره خمیده شدی مرد پاسبان و آبی عظیم در آن حصار محیط بود چون آن حصار بنظر من درآمد پای تدبیر از تسخیر ساحت آن کوتاه دیدم و دست تصرف از دامن خاک ریزش قاصر یافتم و از همه مشکلتر آنکه هم تسخیر محال مینمود و هم بازگشتن و بطرف دیگر رفتن ممتنع بود چه اول قلعهٔ بود که بمحاصرهٔ آن قیام نموده بودیم و از آنجا درگذشتن باهل مواضع دیگر ضرر تمام داشت سلطان ملک شاه روزی بیوقوف من جرأتی نموده با جمعی از شجاعان در کشتیها نشسته بپای قلعه رفت و از حصار قلابها انداخته چند کشتی را گرفتند و بضرب سنک منجنیق فوجی از بهادر آن را هلاک ساختند و نزدیک بود که چشم زخمی روی نماید اما خداوند تعالی توفیق داد که بیمس آفتی از آنجا مراجعت واقع شد چون این معنی مشاهد من گشت طبیعتم از تصرف و تدبیر بازماند با شاهزاده گفتم که بغیر از تسلیم و توکل دراینباب چارهٔ نیست صبر کن تا از غیب لطیفهٔ رو نماید روز دیگر سپاهی عظیم و غوغای غریب پیدا شده بعد از لحظهٔ که تاریکی فرونشست دیدم که نصفباره در آب ریخته نیم دیوار افتاده و نیم خندق پر شده لشکر بحرجوش رعدخروش متوجه حصار شده آن قلعه را در تصرف درآوردند.