زینتالمجالس/جزء یک: فصل شش
فصل ششم از جزو اول در بیان احوال پادشاهان اسلام که معاصر عباسیان بودهاند
و ایشان چند طبقهاند اول
طاهریان
و ابتدای دولت ایشان از سنهٔ خمس و مأتین بود مدت پنجاه و سه سال در آن خاندان بماند و پنج نفر بودند دیگر صفاریان و ابتدای دولت ایشان از سنهٔ خمس و مأتین و سه نفر بودند بر اکثر ایران مدت سی و پنج سال استیلا داشتند و باقی بسیستان تنها قناعت کردند دیگر سامانیان و ابتدای دولت ایشان در خراسان در سنه ۲۸۵ بود در ماوراء النهر از اثنی و مأتین اما پادشاهی ایشان را از تاریخ او حساب کنند و مدت حکومتشان صد و دو سال و نیم بود آنگه بخت النصر برادر اسماعیل در سنه ۲۸۹ وفات یافت و امیر اسماعیل پادشاه گشت و اول دولت سامانیه از این سال اعتبار کنند و در سنه ۲۸۹ وفات یافت و ایلک خان در ماوراء النهر پیشوا شد دولت از آن خاندان برتافت و ایشان سه نفر بودند از نسل بهرام چوبینه دیگر آل سبکتکین بودند ابتدای حکومت ایشان از سنهٔ ۴۷۱ تا سنهٔ. . . نود و هشت سال بود دیگر اسماعیلیان و ایشان در دیار مغرب و مصر و شام و حجاز و یثرب اسم خلافت داشتند ابتدای دولتشان در سنهٔ اثنی و ثلاث مأه است و چهارده نفر حکومت کردهاند و مدت دویست و شصت سال حکم راندند دیگر دیلمیان که ایشان را آل بویه گویند و ایشان هفده نفر بودهاند و ابتدای دولتشان از سنهٔ عشرین و ثلثمائه است که تاریخ زوال دولت سامانیه باشد و ایشان چهارده نفر بودهاند و مدت دولتشان صد و پنجاه سال بود دیگر سلجوقیان و ایشان در سنهٔ ست عشر و اربع مأه از ماوراء النهر بخراسان آمدند و در سنهٔ تسع و عشرین و اربع مأه بمنصب سلطنت رسیدند و ایشان سه فرقهاند
فرقه اول چهارده نفر بودند که در وسط جهان سلطنت کردند مدت ملکشان صد و شصت و یک سال فرقه دوم قادریانند یازده نفر صد و پنجاه سال بکرمان حکومت کرده فرقه سوم سلاجقهٔ رومند چهارده نفر دویست و بیست سال در آن ملک حاکم بودند دیگر اتابکان شام که اول ایشان آقسنقر سلغری بود و از ملازمان سلطان ملکشاه و بحکم سلطان در سنه احدی و ثمانین و اربعمأه حاکم آن دیار شده حکومت در خاندان او صد و هشتاد سال باقی ماند و نه اتابک بر مسند دولت نشستند اسماعیلیان اول ایشان حسن صباحست و او در سنهٔ ثلاث و ثمانین و اربعمأه بر قلعه الموت استیلا یافته آغاز دعوت کرد و صد و هشتاد سال او و خلفای او حکومت کردند دیگر خوارزمشاهیان و ابتدای دولت ایشان در سنهٔ احدی و تسعین و اربعمأه است اول ایشان قطب الدین محمد نوشتکین غرجه است و مدت صد و سی و هفت سال حکومت کردند و ایشان نه نفر بودند و دیگر اتابکان لر بزرک و آن طایفه در سنه خمسمائة از خیل الیان شام بایران آمده و آغاز دولت ایشان از سنهٔ خمس و خمسمائة بود و اول ایشان ابو طاهر محمد بن علی بن ابو الحسن فضلوی و دو تن از آن طایفه قرب دویست سال حکومت کردند دیگر خانیان آغاز دولت ایشان از سنه ۵۳۲ دو نفر از ایشان مدت نود سال در بلاد ساغان و بلاد ایغور و ختن سلطنت کردند و اکثر اوقات سلاطین ماوراء النهر و خراسان باجگذار ایشان بودند دیگر غوریان و آغاز دولت ایشان از سنه ۵۴۵ پنج پادشاه مدت شصت و چهار سال حکومت کردند دیگر آل ایوب در سنه ست و خمسین و خمسمائة دولت از علویان مصر بآل ایوب منتقل شد اول ایشان صلاح- الدین بن یوسف بن نجم الدین ایوب است و مدت صد سال چهار نفر از آن قوم حکومت کردند و بعد از آن بغلامان چرکس که ممالیک آل ایوب بودند انتقال یافته و در سنهٔ ثمان و تسعمأه هجری در میان آن جماعت بود و در سنهٔ مذکور قانصو سلطان چرکس با سلطان سلیم عثمانی بعزم محاربه مقابل شده در شبی که روزش وعدهٔ محاربه بود بقولنج درگذشت و مملکت مصر و شام داخل دیوان قیاصره گشت دیگر اتابکان لر کوچک ابتدای دولت و رفعت ایشان از سنه ثمانین و خمسمائة بود و مقدم ایشان شجاع الدین خورشید تا امروز که سنه اربع و الف هجریست سرداری و دولت در آن خاندان باقیست قراتبائیان اول دولت ایشان از سنه احدی و عشرین و ستمأه بود و نه نفر بودند مدت هشتاد و چهار سال در کرمان حکومت کردند اکنون شمهٔ از احوال هر طایفه بر سبیل اجمال و ایجاز یاد کنیم گفتار در حکومت طاهر چون طاهر بن حسین بن مصعب خزاعی محمد امین را کشته خلافت بمأمون قرار گرفت و مأمون از مرو ببغداد آمد طاهر در سلک ملازمان خلیفه انتظام داشت تا روزی در حین شراب خوردن مأمون طاهر در آن مجلس درآمد خلیفه حسین شرابدار را فرمود تا کاسهٔ چند بطاهر داد و در این اثنا گریه بر مأمون غلبه کرده طاهر گفت یا امیر- المؤمنین عرصه ربع مسکون در تصرف ملازمانست و جمیع مرادات و مرامات حاصل سبب گریه چیست از این سخن گریه و اضطراب مأمون زیاده شد طاهر را دیگر مجال دم زدن نماند و چون بخانه آمد یکی از مخصوصان حسین شرابدار را طلبیده مبلغ صد هزار درم باو داده گفت میخواهم که حسین از خلیفه سبب گریهٔ دیروز را استفسار نماید خادم آن وجه را بحسین رسانیده التماس طاهر را عرض کرد و حسین روز دیگر چون بنظر خلیفه رفت و خلیفه از وی میطلبید گفت شراب نمیدهم تا خلیفه سبب گریهٔ دیروز با من نگوید مأمون گفت ترا با امثال این امور چکار حسین گفت از دیروز خاطرم بسبب آنکه از خلیفه صدور یافته بسی پریشانست میخواهم سبب آن را معلوم کنم مأمون گفت بگویم اما باید که با کس نگوئی والا سرت را از بدن بردارم حسین گفت من هرگز بافشای راز متهم نبودهام مأمون گفت هرگاه چشم من بر طاهر میافتد از قتل برادرم محمد امین یاد میآید و از آن سبب گریه بر من مستولی شده و خود را نگاه نتوانم داشت و حسین این سخن را بطاهر رسانید طاهر از مامون ترسیده نزد احمد بن ابی خالد وزیر رفت و گفت هرکه با من احسانی کند ضایع نماند آنگاه التماس نمود که نوعی سازد که خلیفه او را بحدی از حدود ولایات فرستد و احمد بن ابی خالد متقبل شده بخدمت مأمون آمده احوال مملکت پرسید وزیر گفت که چند شب است که ندیم خواب رخت از سراپردهٔ دیدهٔ من بربسته و مرا بدست خیالات ردیه داده مأمون از موجب آن سؤال نمود جواب داد که احوال خراسان نامضبوط است و غسان که حاکم آنجاست از عهدهٔ دارائی آن مملکت کما ینبغی بیرون نتواند آمد مأمون گفت مصلحت چیست وزیر بر زبان راند که طاهر را بامارت آن ولایت باید فرستاد مأمون گفت من از او ایمن نیستم وزیر عرض کرد که هر حادثه که از طاهر سرزند بنده بتدارک آن پردازم مامون راضی شد و احمد منشور امارت خراسان بنام طاهر نوشت و طاهر بخراسان رفته بعد از یک سال و شش ماه که کمال استقلال یافت روز جمعهٔ از جمعات بر منبر رفته نام مأمون را از خطبه بینداخت و خطبه بنام یکی از اولاد موسی کاظم علیه السّلام خواند و در همان شب بخانه رفته صباح او را مرده یافتند گویند که پسرش طلحة بن طاهر از زوال دولت اندیشیده همان شب پدر را خفه کرد خبر اول ببغداد رسیده وزیر را تکلیف نمود تا بحکم ضمانی که کرده متوجه دفع طاهر شود و احمد بن ابی خالد مستعد رفتن شده بعد از دو روز خبر فوت طاهر رسید و او را طاهر ذو الیمینین برای آن گویند که چون با حضرت امام رضا علیه السّلام بیعت میکرد گفت دست راست من به بیعت مأمون مشغول است و بدست چپ با حضرت امام علیه السلام بیعت کرد و گفت یساری که در بیعت امام مشغول شد او را نیز یمین توان گفت و از این سخن او را ذو الیمینین لقب کردند و یک چشم او از نور بهرهٔ نداشت و شاعری دراینباب گوید:
یا ذو الیمینین و عین واحدة نقصان عین. . . زایده
ذکر طلحة بن طاهر
چون خبر فوت طاهر بمأمون رسید در سنه ۲۲۹ جهة طلحه مثال و تشریف فرستاد و در ایام طلحه حمزهنامی در سیستان خروج کرده طلحه بجهة دفع او بسیستان رفته شر او را دفع کرد و در سنه ۲۳۳ طلحه بیمار شده وفات یافت و پسرش علی بن طلحه قایممقام او شده و جمعی بر او خروج کرده او را نیز کشتند
ذکر عبد الله بن طاهر
در آن ایام که عبد الله بن طاهر بفرمان مأمون در دینور نشسته استعداد محاربه بابک خرم دین مینمود امور خراسان را أهم دانسته عبد الله را بایالت خراسان نامزد کرد و عبد الله بخراسان آمده متمردان و مفسدان را گوشمال داد و در آن اوان قحطی عظیم در خراسان روی نموده بود و باران از آسمان ایستاده مردم از راحت مایوس گشته چون عبد اللّه به نیشابور رسید ابواب رحمت الهی مفتوح شده باران بسیار بارید و خراسان در زمان عبد اللّه بغایت معمور شده و بغایت عادل و سایس بود و در زمان او هیچ آفریده را قدرت آن نبود که بر دیگری ظلم کند و چون مامون وفات یافت و معتصم خلیفه شد بجهة عبد اللّه منشور ولایت خراسان فرستاده پسرش محمد بن عبد اللّه را در بغداد تربیت فرموده چون معتصم وفات یافت و پسرش الواثق خلیفه شد او نیز در تعظیم عبد اللّه فزود عبد اللّه در سنه ۲۳۰ وفات یافت
ذکر حکومت طاهر بن عبد الله بن طاهر
چون خبر وفات عبد اللّه بن طاهر بسمع واثق رسید طاهر بن عبد اللّه را بر مجموع اعمال پدرش والی گردانید و هریک از برادران او را منصبی مقرر گردانید و بعد از دو سال از حکومت طاهر بن واثق وفات یافته متوکل خلیفه گشت و بجهة طاهر منشور مجدد نوشته فرستاد و برادرش محمد بن طاهر را صاحب شرطهٔ بغداد کرد و طاهر در زمان مستعین وفات یافت
ذکر محمد بن طاهر و محمد بن عبد الله طاهر
چون خبر مرگ طاهر بن عبد اللّه مسموع مستعین شد امارت خراسان را به پسرش محمد بن طاهر مفوض داشت و محمد بن عبد اللّه طاهر را بر عراق عرب و حرمین امیر ساخت و محمد بن طاهر بفضل و ادب موصوف بود و به لهو و لعب بدین جهة از احوال مملکت غافل مانده سپاهی و رعیت خراسان از او مأیوس شده اطاعت یعقوب لیث کردند و یعقوب بخراسان آمده دست محمد را از امور مملکت کوتاه گردانید و او را گرفته بند کرد و دولت طاهر بآخر رسید.
در خراسان ز آل مصعب شاه طلحه و طاهر است و عبد اللّه باز طاهر دگر محمد دان کو بیعقوب داد تخت و کلاه و از جمله سخاوتهای محمد بن طاهر یکی آنست که در نیشابور مردی بود محمود وراق نام و کنیزکی داشت در غایت حسن و جمال و آوازهٔ حسن کنیز بامیر محمد رسیده شیفتهٔ جمال او گشت و بکرات کس نزد محمد فرستاد تا آن جاریه نفیسه را خریداری نماید و محمود بنابر آنکه شیفته جمال آن جمیله بود بفروختن تن درنداد و چون مدتی از این قضیه بگذشت و محمود هرچه داشت صرف آن کنیز کرد هر دو بمحنت و بیچیزی گرفتار گشتند و از کاس تنگدستی شربت بینوائی چشیدند آخر الامر کس نزد امیر فرستاده بفروختن جاریه رضا داد و امیر چندان خرم شد که چهار بدرهٔ سیم برداشته بخانه محمود رفت و محمود نزد جاریه رفته با او گفت برخیز و بخانه امیر رو که ترا میفروشم جاریه چون این سخن بشنید فریاد از نهادش برآمد و گریه و زاری باوج آسمان رسانید چنانکه آوازش بسمع امیر رسید محمود گفت ایجاریه موجب این قلق و اضطراب چیست باید که اظهار فرح و سرور کنی زیرا که چون تو بدولتسرای امیر روی پیوسته در راحت باشی و نصیب من از فراق تو غم و الم بود کنیزک جواب داد که آخر- کار مراد چنین است که مرا از خود جدا سازی محمود گفت چون در دست من از متاع دنیا چیزی نیست و تو محنت میکشی من این فکر کردم تا تو باقی عمر را بفراغت بگذرانی جاریه گفت از سربیع من درگذر که من عهد کردم که به کسبی که لایق عورات باشد مدت العمر معاش ترا مهیا گردانم محمود گفت اگر چنین است ترا آزاد گردانیدم و در حباله نکاح درآوردم چون امیر محمد این ماجرا را شنید محمود را طلبیده فرمود که این چهار بدره سیم را بتو بخشیدم تا بعد از این برفاهیت روزگار گذرانی و دست در دامن زده برخاسته بیرون رفت
گفتار در حکومت صفاریان
اول این طبقه
یعقوب لیث صفار
است پدر یعقوب رویگری بود ساکن سیستان و سه پسر داشت یعقوب و عمرو و علی و هر سه پسرش حکومت کردند اما سلطنت علی زیاده امتدادی نداشت و یعقوب در مبدء حال رویگری کردی و از آن صنعت هرچه بدست آوردی کودکان را ضیافت کردی و چون بسن رشد رسید جمعی از جوانان غاشیه متابعتش را بر دوش گرفته براه زدن مشغول شدند تا اسباب سرداری یعقوب مهیا شد اما در آن کار انصاف نگاه داشتی و هرگز مال مردم را بتمامی نبردی بلکه بدو دانگ مال از کاروانی راضی شدی در سنه ۳۰۷ که خراسان و توابع آن بطاهر بن عبد اللّه متعلق بود صالح بن نصر بتغلب بر سیستان مستولی شد و یعقوب نوکر صالح گشت و طاهر بن عبد اللّه لشکری را فرستاد تا صالح را از حوالی سیستان راندند و بعد از این قضیه درهم بن نصر خروج کرده سیستان را بگرفت و سپاه طاهر را از آنجا بیرون کرد و یعقوب را سردار لشکر ساخت و بعد از فوت یا گرفتاری درهم یعقوب پای بر معارج سلطنت نهاده بدرجات عالیه ترقی نمود و یاران و ملازمان یعقوب چنان فرمان او میبردند که مزیدی بر آن متصور نبود لاجرم در اندک روزگاری مجموع دیار خراسان و فارس و کرمان را در تصرف آورده با خود جزم ساخت که تا معتمد خلیفه را از تخت خلافت نیندازد از پای ننشیند و بنابراین عزیمت دو نوبت لشکر ببغداد برده در کرت اول معتمد برادر خود موفق را بحرب او نامزد کرد و او در اثنای محاربه تدبیری کرده یعقوب را بشکست و بار دوم که متوجه بغداد شد بمرض قولنج گرفتار شده هرچند اطبا معالجه کردند و مبالغه کردند که حقنه باید کرد تا از این مرض خلاصی روی نماید قبول نکرده و بهمان بیماری در گذشت مدت سلطنت یعقوب یازده سال بود.
ذکر سلطنت عمرو بن لیث
بعد از یعقوب متصدی امر سلطنت شده عرضه داشتی بپایه سریر خلافت مصیر اظهار داشته اظهار اطاعت و انقیاد نمود و از دار الخلافه منشوری فرستاده حکومت عراق عجم و فارس و خراسان و شحنگی بغداد را باو دادند و اسم او را با اسم خلیفه در خطبه شریک کردند و پیشتر از او سوای خلیفه کسی را دعا نکردندی و عمرو خلعت معتمدی را پوشیده شخصی از جانب خود بشحنگی بغداد فرستاده و بقزوین رفت و از آنجا متوجه ری شد و در آن ولا عامل فارس محمد بن لیث نایب عمرو متوجه آن صوب گشته و با محمد حرب کرده او را منهزم گردانید و چون در شیراز قرار گرفت سیصد هزار دینار و پنجاه من مشک و عنبر و دویست من عود و سیصد جامه زربفت خطائی و سیصد ظرف طلا و نقره و سیصد اسب برسم هدیه بنزد موفق برادر خلیفه فرستاد که صاحب اختیار مملکت او بود و در سنه ۲۷۱ اهالی خراسان نزد خلیفه از عمرو شکایت کردند خلیفه گفت من او را معزل ساختم و ساعد بن مخلد را با پنجاه هزار سوار بر سر عمرو فرستاد بعد از تلاقی فریقین نایرهٔ قتال التهاب یافته ساعد ظفر یافت و چند نفر از امرای وی بقتل آمدند و عمرو با بقیة السیف جان بتک پای بیرون برده بفارس رفت و این خبر بخلیفه رسیده موفق برادر خود را بدفع او فرستاد و عمرو چون تاب مقاومت نداشت بکرمان رفت و از آنجا بسیستان داخل شد و در آن اوان رافع بن هرثمه در خراسان خروج کرده خطبه بنام محمد ابن زید بن علوی حاکم طبرستان خوانده بود و آن مملکت را متصرف گشته عمرو استعداد سپاه کرده بر سر رافع تاخت آورده سرش بدار الخلافه فرستاد بنابراین خلیفه از او فی الجمله راضی شده دست از او بازداشت در این اثنا میان امیر اسماعیل سامانی و عمرو بن لیث محاربه روی نمود و عمرو گرفتار گشت تفصیل این اجمال آنکه چون مجددا منشور مملکت خراسان از دار الخلافه بعمرو رسید و حکام ماوراء النهر همواره تابع حاکمان خراسان میبودند بلکه عزل و نصب ایشان منوط و مربوط بر رأی حاکم خراسان میبوده در این اوان عمرو محمد بن بشیر را که از اخص خواص او بود بضبط ماوراء النهر فرستاد و امیر اسماعیل سامانی از جیحون گذشته و با محمد بن بشیر حرب کرده او را بقتل آورد و سپاه او منهزم شده بعمرو بن لیث پیوستند و امیر اسماعیل بعمرو پیغام داد که خداوند جل ذکره ممالک وسیع بتو ارزانی فرموده و من گوشهٔ از این جهان دارم باید که مرا بحال خود بگذاری و شکر نعمت حضرت منعم گذاری عمرو قبول ننموده خواست که بنفس خود متوجه او گردد و هرچند امرا گفتند که صلاح در این نیست که پادشاه بنفس خود متوجه حرب اسماعیل گردد نشنید و عاقبت چون دو لشکر در برابر یکدیگر صف کشیدند و آواز کوس حربی برآمد اسب عمرو آغاز چالغی کرده سر از دست وی درکشید و جولان مینمود تا بصف اعدا رسید عمرو گرفتار شده مقید گردید و امیر اسماعیل او را ببغداد فرستاده خلیفه او را محبوس کرده دو سال در حبس بود و در وقت وفات معتمد از او فراموش کردند تا از گرسنگی قالب تهی کرد و مدت سلطنت او ده سال بود
ذکر طاهر بن محمد بن لیث صفار
چون اعیان سیستان از گرفتار شدن عمرو وقوف یافتند طاهر را بر سریر سلطنت نشاندند و او در سنه ۲۸۹ لشکر بفارس کشیده عامل خلیفه را از آنجا بیرون کرد و عزم تسخیر آهوان نمود و قبل از آنکه در مملکت تمکن یابد مکتوبی از امیر اسماعیل سامانی بوی رسیده بسیستان بازگشت و بهمان ولایت قناعت کرد و بروایت ابن جوزی خلیفه بنا بر التماس امیر اسماعیل بعضی از مملکت موروثی را به طاهر بن محمد بازگذاشت و در سنه ۲۹۳ غلام عمرو بن لیث شکری نام بر طاهر خروج کرده میان ایشان محاربه اتفاق افتاده شکری غالب آمد و طاهر و برادرش یعقوب را اسیر ساخت و بدار الخلافه فرستاد و بعد از طاهر برادر دیگرش معدل و عمزادهاش لیث بن علی بن لیث چند روزی کروفر نمودند اما هیچکدام بسلطنت نرسیدند و حکومت نیمروز بر نواب آل سامان منتقل شد تا زمانی که خلف بن احمد ظاهر گشت
ذکر حکومت خلف بن احمد
بروایت ابن بشیر خلف نبیرهٔ دختر عمرو لیث بود و مادرش بانو نام داشت و برخی دیگر از مورخان او را نبیرهٔ یعقوب گفتهاند و بدیع همدانی در قصیدهٔ که در مدح خلف گفته او را به هر دو پادشاه نسبت کرده مولانا معین الدین اسفراینی در تاریخ مرآت النسب خلف را چنین آورده که خلف بن احمد بن جعفر بن لیث بن فرقد بن سلیمان بن مامان ابن کیخسرو بن اردشیر بن قباد بن خسرو پرویز و خلف در زمان منصور بن نوح سامانی خروج نموده زمام ایالت نیمروز بدست آورد و در بعضی از کتب آمده که نوبتی احمد ابن اسماعیل در حرمسرای خود عمارتی میکرد در میان شاگردان بناجوانی بنظرش درآمد که آثار بزرگی از بشرهٔ او واضح و لایح مینمود فرمود تا از نسب او سؤال کردند جواب داد که از نسل بنو صفارم احمد را بر حال او رقت آمده امر کرد تا او را بر حمام بردند و اسباب سلطنت او را مهیا ساخته حکومت سیستان را باو داد و خلف ابن احمد مدتی در آن دولت بماند و خلف پادشاهی بغایت فاضل کامل بود و در تربیت فضلا و علما به تقصیر از خود راضی نگشتی و در جوایز و صلات شعر او ارباب هنر مبالغه نمودی ابو الفتح بستی گوید که من در مدح خلف سه بیت گفته بودم و قصد آن نداشتم که بگوش او رسد اما ابیات در افواه افتاده بسمع شریفش رسید برسم جایزه سیصد دینار نزد من فرستاد و در سنه ۲۷۳ خلف بحج رفته طاهر بن حسین را که خویش او بود در سیستان گذاشت و چون مراجعت نمود طاهر او را در سیستان راه نداد لاجرم خلف ببخارا رفته از منصور بن نوح سامانی استمداد خواسته و منصور لشکری فرستاده خلف را در سیستان متمکن ساخت و پیش از وصول خلف طاهر مرده و پسرش حسین قایممقام او شده حسین کس ببخارا فرستاده امان خواست و منصور او را امان داده ببخارا طلبید و خلف او را با متعلقان او گذاشت که بماوراء النهر رفتند و بعد از این وقایع خلف را با سلاطین سامانی و غزنوی محاربات و مخالفات دست داده در اواخر دولت سلطان محمود غزنوی اسیر شده در قلعهٔ جوزجونان محبوس گشت و از آنجا بقلعهٔ دیگرش نقل کردند و در حبس ثانی وفات یافت و بعد از خلف حکومت سیستان گاهی بگماشتگان ملوک باستقلال تعلق میداشت و احیانا در آن ملک یکی از صفاریه رایت حکومت برافراشت طاهر بن محمد بتقویت سلطان البارسلان و سلطان ملک شاه سلجوقی بحکومت سیستان رسیده سرای امارت سیستان که بقصر قاهری مشهور است از آثار اوست تاج ابو الفضل نصر بن طاهر در سنه ثمانین و اربعمائه بحکومت نشست و او بغایت شجاع و کریم و عادل بود و در دولتخواهی سلطان سنجر مساعی جمیله مبذول میداشت و در سنه ۵۳۸ در جنگی که در میان سنجر و قراختای واقع شد آثار جلادت بتقدیم رسانید و در آخر گرفتار شد و بعد از آن خلاص در سنه ۵۵۹ وفات یافت عمرش زیاده از صد سال و مدت ملکش هشتاد سال بود ملک شمس الدین محمد تاج الدین ابو الفضل بعد از پدر بجای او بنشست و بغایت بیباک بود چنانکه در یک روز سیزده برادر خود را بکشت و برادر دیگرش عز الملوک را میل کشید و آخر فوجی با خواهرش اتفاق نمودند و او را بکشتند
ذکر ملک تاج الدین عزب بن عز الملوک
باوجود پدر مکحول او را بر تخت نشاندند و آخر از بسیاری عمر صد و بیست سالگی فی سنه ۶۱۱ درگذشت و پسرش ملک ناصر الدین بولایت او والی بود از جهة آنکه پدرش معمر شده چندگاه کر بود و هم در زمان پدر فوت گردید ملک یمین الدین بهرام شاه بن ناصر الدین هم در حیات جد بعد از پدر متصدی امر حکومت گردید مکررا لشکر بر سر ملاحده بقاین برد بنابراین فدائیان او را در روز جمعه سنه ۶۸۰ بکشتند و ابو نصر فراهی صاحب نصاب در مدح او قطعهٔ گفته:
شه نیمروزی و در روز ملکت خجسته هنوز اول بامداد است ملک ناصر الدین بهرام شاه بعد از پدر والی شده در آنوقت برادرش رکن الدین در بند بود از قید خلاص شده در حرب با برادر غالب آمد اما بار دیگر ملک ناصر الدین با او محاربه نموده فایق آمد و آخر در اوایل فترت مغول هر دو برادر بر دست مغولان کشته شده هرجومرج بحال آن دیار راه یافته چند روزی شهاب الدین محمود ولد ملک ناصر الدین که از خوارزمشاهیه بود حاکم گشت و او نیز بر دست مغول بقتل آمد و آخر حکومت آنجا بملک قطب الدین رسیده و او معاصر امیر تیمور گورکان بود و بعد از او ملکشاه یحیی و ملکشاه محمود پسرش که معاصر سلطان ابو سعید و سلطان حسین میرزای بایقرا بودند حاکم شدند و آخر سیستان متعلق بدیوان حضرت سادات عالیات سلطان ابو المظفر شاه اسماعیل و خاقان جمجاه شاه طهماسب شد.
ذکر شمهٔ از احوال ملوک سامانی
باتفاق مورخان بنی سامان نه نفرند و این رباعی مشتمل بر اسامی ایشانست:
- نه تن بودند ز آل سامان مشهور هریک بامارت خراسان مذکور
- اسماعیل و احمد است و ابن نصری دو نوح و دو عبد الملک و دو منصور
و نسب سامان جد اعلی امیر اسماعیل سامانی ببهرام چوبینه میپیوندد و پدر سامانی در ترکستان بسبب نوایب روزگار و مصایب لیل و نهار ساربان یکی از اکابر بود و لیکن سامان را از علو همت سر بدان کار در نیامده پای در وادی قطع طریق نهاده چون اندک شرکتی پیدا کرد شهر اسباش را در تصرف آورد و در زمان مأمون خلیفه پسر سامان اسد با چهار پسر بمرو رفته منظور نظر خلیفه گشت و اسد در مرو فوت شده وقتی که مأمون عزیمت دار السلام بغداد نمود امارت خراسان و ماوراء النهر را بغسان بن عباد عمزادهٔ فضل بن سهل داده او را گفت که اولاد اسد را بمناقب بلند سرافراز گردان و غسان نوح بن اسد را والی سمرقند گردانیده احمد بن اسد را حاکم فرغانیه ساخت و اسباس وافر و نشسته بیحیی بن اسد مسلم داشت و الیاس بن اسد را حاکم هرات گردانید و بعد از عزل غسان طاهر و اولادش نیز اولاد اسد را از آن عمل معزول نساختند و در زمان طلحة بن طاهر نوح بن اسد وفات یافت طلحه امارت سمرقند را ببرادران یحیی و احمد سپرد و احمد مردی پرهیزکار عادل بود و هفت پسر داشت نصر و یحیی و یعقوب و اسماعیل و اسحاق و اسد و حمید و چون مدتی امارت سمرقند نمود آن شغل را به پسر بزرگتر خود نصر سپرد و بعد از انقضاء دولت طاهریه و یعقوب معتمد خلیفه منشور حکومت ماوراء النهر را بنام نصر نوشته فرستاد و نصر خود در سمرقند نشسته برادر خود اسماعیل را ببخارا فرستاد و مدتی میان برادران دوستی بود تا مفسدان نصر را از اسماعیل متوحش ساختند و نصر لشکر بر اسماعیل برده اسماعیل بجهة حفظ مال و جان بمقام رافعه شتافته و از غایت سلامت نفس دست برادر بزرگتر خود را بوسیده گفت من بدستور پیشتر در بخارا نایب تو خواهم بود باید که تو بسمرقند رفته بحکومت خویش مشغول و دیگر سخن مفسدان نشنوی و نصر بسمرقند رفته بعد از مدتی از این حال در سنه ۲۷۹ وفات و حکومت تمام ماوراء النهر باسماعیل رسید و امیر اسماعیل پادشاهی بود که بزیور عدل و احسان و کثرت و بدل و امتنان بر اکثر سلاطین جهان شرف و عزت ترجیح داشت و امیر اسماعیل بعد از برادر افسر سروری بر سر نهاده و ابتدای دولت سامانیه از او گیرند و او را پادشاه اول شمارند و چون استقلال او در ماوراء النهر استکمال یافت در سنه ۲۸۰ لشکر بترکستان برد و پادشاه بخارا را با اخوانش اسیر کرد و در آن سفر غنیمت بسیار بدست لشکریان افتاد و در سنه ۲۸۷ چنانکه مذکور شد مهم عمرو بن لیث را بقطع رسانیده بر تمام ماوراء النهر و خراسان و سیستان و مازندران و ری و اصفهان بموجب فرمان خلیفه استیلا یافت و در غایت اقبال و دولت بسر میبرد تا در سنه ۲۹۵ وفات یافت مدت دولتش چهارده سال بود وزیرش ابو الفضل ثعلبی بود
ذکر ابو النصر احمد بن اسماعیل
احمد بعد از فوت پدر در بخارا قدم در مسند امارت نهاده مکتفی خلیفه جهة او خلعت و نوا فرستاد و تمام ممالیک پدر را باو داد و خروج عمرو بن لیث در نیمروز در ایام دولت او واقع شد و احمد ابن حسین علی المروی را فرستاد تا خاطر از ممر او فارغ گرداند آنگاه احمد سیمجور دوانی را بایالت آن ولایت فرستاده و در سنه احدی و ثلاثمأه احمد بشکار رفته در منزلی فرود آمده و در وقت کوچ فرمود تا آتش در آن مرحله زدند و در همان لحظه که خبر آمد که حسین بن علی اطروش العلوی بر طبرستان مستولی شد احمد ازین خبر برآشفته در همان لحظه که آن موضع سوخته بود نزول فرمود اتفاقا احمد در همان شب بدست غلامان که بجهت مصاحبت او با علما بد بودند کشته شد و سبب فرصت غلامان در آن شب آن بود که هر شب دو شیر شرزه بر در خیمهٔ پادشاه میبستند تا کسی بدرون خوابگاه او نتواند رفت آن شب فراموش کرده بودند لاجرم غلامان فرصت یافته بخیمه در آمدند و پادشاه را بقتل درآوردند مدت دولتش شش سال و چهار ماه بود وزیرش عبد اللّه بن محمد بن احمد بود
ذکر امیر السعید ابو الحسن نصر بن احمد
در آنوقت که امیر شربت شهادت چشید ولد ارشدش نصر هشت ساله بود و شحنهٔ بخارا احمد بن محمد لیث او را بر دوش گرفته بود و مردم آن بلده را بمتابعتش قیام میفرمود و چون مردم بخارا با او بیعت کردند متوطنان سایر بلاد ماوراء النهر بسلطنت عم پدرش اسحاق که حاکم سمرقند بود میل داشتند و گفتند باوجود شیخ سامانیه پیداست که از این کودک چه آید چون عنایت ایزد شامل حال امیر نصر بود مرتبه او از مراتب آباء و اجداد او درگذشت و هنگامه دولت مخالفانش باندک زمان درهم شکست و او پادشاهی بود بحلم و کرم موصوف و بعدل و سخا معروف در ایام جوانی با وصول آمال و امانی و غرور دولت و کامرانی علم زهد و تقوی برمیافراشت و تخم نیکنامی میکاشت و در اوایل سنه احدی و ثلاثین و ثلاثمأه زحمت سل عارض ذات همایون امیر نصر شده و آن جناب بر قصر خود دار العباده ساخته بود و در آنجا متمکن میبود و در ماه رجب سال مذکور درگذشت مدت عمرش سی و هشت سال و زمان سلطنتش سی سال بود وزیرش ابو عبد اللّه محمد بن احمد بود و رودکی شاعر تربیت یافته اوست
ذکر امیر جمشید نوح بن امیر حمید نوح بن احمد
امیر نصر در زمان حیات خود منصب ولیعهدی را بپسر خود امیر نوح مفوض گردانیده بود و امیر احمد ابو الفضل محمد بن احمد الحاکم را وزیر ساخت و این وزیر بیتدبیر باندک چیزی با امراء عظام مناقشه مینمود بنابراین ابو علی محمد بن محتاج و بعضی دیگر از اعیان ملک نسبت بامیر نوح در مقام مخالفت آمدند مفصل این اجمال آنکه امیر نوح شنید که رکن الدوله دیلمی ملک ری را تسخیر نموده بنابرآن علی بن احمد محتاج را که از اکابر امراء بود با سپاه بلاانتها بدانجا فرستاد و ابو- علی برکن الدوله رسیده جمعی از کردان که داخل سپاه خراسان بودند برکن الدوله پیوستند بدین جهت لشکر ابو علی منهزم شده بخراسان آمدند و در نیشابور وشمگیر بن بن زیاد از نزد ابو نوح آمده حکمی بابو علی رسانید که حسن فیروزان را از جرجان بیرون کرده وشمگیر برادر او را در آن دیار بنشاند و ابو علی امتثال مثال ننموده ابراهیم بن احمد بن اسماعیل که در نیشابور بود بپادشاهی برداشت و بمخالفت ابو نوح مبادرت نمود در این اثنا امرای بخارا بامیر نوح رسانیدند که ابو علی عاصی گشته وزیر مبلغی از مرسومان ما بازگرفته اگر او را بدست ما ندهی بملازمت عمت ابراهیم رویم و امیر نوح عاجز شده وزیر را بامرا سپرد تا کشتند مقارن حال ابو علی بمرو نزدیک رسیده اکثر سپاه از امیر نوح جدا شده بابراهیم پیوستند و امیر نوح بکشتی نشسته بسمرقند گریخت و ابو علی ببخارا گریخته بعد از چند روز بواسطه سخن مفسدان ابو علی از ابراهیم بدگمان شده بترکستان رفت و ابراهیم از ضبط امور سلطنت عاجز آمده امیر نوح متوجه بخارا شد و بین الجانبین صلح روی نمود مقرر آنکه نوح پادشاه و ابراهیم لشکرکش باشد و هر دو امیر بهم پیوسته روی بابو علی نهادند و ابو علی بضرب تیغ هر دو پادشاه گریزانیده و ببخارا آمد و برادر امیر نوح محمد بن نصر را بپادشاهی برداشت و از امیر نوح گریزان شده رفت و امیر نوح بار دیگر بدار الملک آمده عم خود ابراهیم و طغان حاجب را بقتل آورده برادران خویش را میل کشید و میان او و ابو علی رسل و رسایل در میان آمده گناه ابو علی را عفو کرده ابو علی بخدمت مبادرت نمود مدت سلطنت امیر نوح سیزده سال بود وفاتش در ربیع الاخر سنه ۳۴۲ روی نمود
ذکر ابو الفارس عبد الملک بن نوح سامانی
بعد از امیر نوح بکر بن مالک کمر اهتمام بر میان بست تا امیر عبد الملک بر مسند سلطنت نشست و در اوایل دولت خود عبد الملک بن البتکین که از مرتبه ملازمت بامارت رسیده بود بحکومت خراسان سرافراز ساخت و البتکین در آن ولایت باندک زمانی مال و جهات بسیار و توابع و لواحق بیشمار جمع کرده در سنه ۳۵۱ امیر عبد الملک در حین گوی باختن از اسب افتاده از مرکب جان پیاده گشت سلطنتش هفت سال و کسری بوده او را در زمان پادشاهی امیر مؤید و بعد از فوت امیر موفق خواندند
ذکر ابو صالح منصور بن نوح سامانی
اکثر ارباب اخبار منصور را ولد نوح بن نصر شمردهاند و اما از کلام حمد اللّه مستوفی چنان مستفاد میگردد که امیر منصور پسر عبد الملک بن نوح بوده بهرتقدیر چون عبد الملک هلک بر ملک اختیار نمود امرا قاصدی پیش البتکین که در خراسان مکنت بینهایت پیدا کرده بود فرستادند تا استمزاج نمایند که شایسته سلطنت از اولاد سامان کیست البتکین رسول را گفت که منصور جوانست و سزاوار این کار عم اوست و قبل از مراجعت قاصد امرا و ارکان دولت بر سلطنت منصور اتفاق نموده بودند و چون بر مسند فرماندهی متمکن گشت البتکین را ببخارا طلب داشت و البتکین از وی متوهم شد بقدم اطاعت پیش نیامد بلکه با سه هزار نفر غلامان خاصه خود بصوب غزنین شتافت و آن ولایت را مسخر ساخت و امیر منصور این خبر شنیده ابو الحسن محمد بن ابراهیم سیمجور دوانی را بحکومت خراسان فرستاد و ابو الحسن سیمجور بموجب فرموده لشکر بر سر رکن الدوله برده میان ایشان مصالحه بوقوع انجامید مقرر آنکه هر سال رکن الدوله پنجاه هزار دینار بخزانه امیر منصور درآورد و امیر منصور در یازدهم شهر رجب سنه ۳۶۶ وفات یافت مدت سلطنتش یازده سال بود و او را امیر سدید میگفتند و وزیر امیر سدید ابو علی بن محمد بلعمی که مترجم تاریخ طبریست بود
ذکر ابو القاسم نوح بن منصور
چون طایر روح منصور بن نوح بمرغزار عقبی پرواز کرد باتفاق اعیان بخارا نوح بن منصور روی بضبط ممالک آورده منصب وزارت را با ابو الحسن عتبی که جهان فضل و هنر بود مسلم داشت در اوایل سلطنت امیر نوح البتکین در غزنین وفات یافت غلامش سبکتکین رایت سلطنت بر افراشت و در سنه ۳۶۶ ملک بیستون که بعد از وفات پدر خود در جرجان بر تخت ایالت نشسته فوت شده برادرش قابوس بسرانجام امور مملکت اشتغال نموده و در ایام دولت امیر نوح در اطراف ولایات ماوراء النهر جرجان و سیستان فتنها روی نمود و ابو الحسن عتبی کشته شده امیر نوح را با مخالفان چندین کرت محاربات و مکاوحات اتفاق افتاد و آخر الامر بیمن شجاعت سبکتکین و پسرش محمود بعضی از آن فتنها ساکن شد و آخر امیر علی سیمجور و موفق که ماده فتنه و فساد بودند مأخوذ و مغلول شدند در ماه رجب سنه ۳۸۹ امیر نوح بعالم آخرت شتافت لقبش امیر رضی بود مدت دولتش بیست و دو سال و از جمله معاصران امیر نوح دقیقی شاعر بود و در مدح او اشعار نظم مینمود
ذکر سلطنت منصور بن نوح
بعد از وفات نوح بن منصور جمهور اعیان بخارا بسلطنت منصور اتفاق کردند و او را بر تخت نشاندند و امیر منصور اموال موفور بعساکر قسمت نموده منصب سرداری سپاه به بیکتوران ارزانی داشت و چون ایلک خان خبر فوت نوح شنید از آنجا روان شد و منصور از این جهة هراسان شد از آب آمویه بگذشت و فایق ببخارا آمده چنان ظاهر ساخت که بنابر رعایت نمک سامانیان بیاری منصور آمدهام و اکابر بخارا در این باب از او عهدنامه گرفته و در این اثنا سیف الدوله قاصدان نزد منصور فرستاده طلب منصب موروث نمود رسول بینیل مرام مراجعت نموده محمود نوبتی دیگر ابو الحسن حمولی را با تحفه و تبرکات جهة همان مهم فرستاد و چون ابو الحسن در آن کار دخل کرده از سفارت خود فراموش نمود محمود ازین غضبناک گشته لشکر به نیشابور کشید و بیکتوران را از این دیار گریزانید چون منصور این خبر را شنید بعزم محاربهٔ محمود روان شد و محمود ملاحظهٔ حقوق ولینعمت- زادهٔ خود کرده نیشابور را گذارده بمرغاب رفت و در این اثنا بیکتوران و فایق فی اواسط صفر در سنه ۳۸۹ طوی طرح انداخته منصور را بدان جانب طلبیدند و آن شاهزادهٔ بیچاره را گرفته میل کشیدند مدت سلطنتش یک سال و هفت ماه بود ابو المظفر عیسی وزیرش بود
ذکر حکومت عبد الملک بن نوح
چون دیدهٔ دولت منصور بمیل بیوفائی نابینا شد فایق بیکتوران و برادرش را که در صغر سن بود بپادشاهی بر داشتند و محمود غزنوی از استماع این حرکت ناشایست متأثر شد و با سپاهی وافر عزم انتقام نمود و فایق و بیکتوران از این حال خبر یافته رسولان زباندان پیش او فرستاده اظهار اطاعت کردند و عذر تقصیرات ماضی خواستند و متقبل شدند که در مستقبل بخلاف آن عمل نمایند و بنابر آنکه سیف الدوله از تزویر و حیل واقف بود و میدانست که قول ایشان را اعتماد نشاید بر سیر مسارعت نموده بر مرو رسید فایق و بیکتوران مضطرشده عبد الملک را از شهر بیرون آورده و در برابر محمود غازی فرود آمدند و چون قدرت بر مقاومت او نداشتند رسل و رسایل در میان انداخته طالب مصالحه گشتند محمود قبول نمود چون خواست که مراجعت نماید جمعی از سپاه بخارا از عقب اردوی محمود درآمده دست بتاراج دراز کردند محمود ازین حرکت خشمناک شده عطف عنان کرده جماعتی را که پای از حد خود فراتر نهاده بودند سر از بدن جدا ساخت و میمنه و میسره آراسته بقصد بخارائیان بازایستاد و مخالفان نیز با حشم بیشمار بپای اضطرار پیش رفتند نخجیر هرچند چالاک بود در پیش صیاد چالاک چه سنجد لاجرم باندک زمانی محمود ظفر یافته فایق و بیکتوران روی بفرار نهادند عبد الملک و فایق ببخارا رفتند و عاقبت ایلک خان بتحریک فایق منافق خامطمع در ملک سامانیان کرده و فایق بایلک خان منضم گشته باتفاق متوجه ببخارا شدند و در روز سهشنبه دهم ذیقعده سنه ۳۸۹ در بخارا نزول کرده عبد الملک و برادرانش که متواری شده بودند پیدا کرده محبوس ساخت
ذکر اسماعیل بن نوح المکنی بابو ابراهیم و الملقب بمنتصر
از بند ایلک خان گریخته بقایای سامانیان بر او جمع شدند و او را با گماشتگان سلطان محمود و ملازمان و امرای ایلک خان محاربات لا تعد و لا تحصی روی نمود و الحق در حق آن معارک داد مردی و مردانگی داده در اکثر اوقات با اندک مردمی با لشکرهای گران در مقام انتقام آمده اما چون دو خصم قوی مانند سلطان محمود و ایلک خان بود و اقبال نیز مساعدت نمینمود کارش استقامتی نیافت در مدت هشت ماه چند نوبت ماوراء النهر را با مداد ترکمانان غزن تسخیر نمود و باز ایلک خان هجوم نموده آن ولایت را بدست آورد و منتصر بخراسان افتاده میان اعراب بنی بهیج رفت و آن جماعت باغوای ماهروی غلام سلطان محمود که شحنهٔ آن جماعت بود آن پادشاهزاده شجاعت شعار را بقتل آوردند چون این واقعه در ربیع الاول سنهٔ خمس و تسعین و ثلاثمأه روی نمود بعرض سلطان محمود رسید ماهروی سیاهروی را بقتل آورد و فرمان داد تا آن قبیله را قتلعام کردند و کوکب دولت سامانیان غروب نموده آفتاب دولت سبکتکینیان که غلام و غلامزادگان ایشان بودند از افق جاه و جلال طلوع یافت
ذکر سلطنت اولاد سبکتکین که ایشان را ملوک غزنویه گویند
سبکتکین غلام البتکین بود و البتکین
غلام عبد الملک بن نوح سامانی بود بنابر قابلیت و استعداد روز به روز درجهٔ او میافزود تا امیر عبد الملک او را والی خراسان گردانید و چون عبد الملک هلاک بر ملک و حیات بر ممات اختیار نمود پسرش امیر منصور در صغر سن بود امرا و ارکان دولت سامان چنانچه مرقوم رقم کلک بیان گشت از البتکین استمزاج نمودند که قابل سلطنت کیست او اسحاق را بمنصور ترجیح نمود و چون امیر منصور بدرجهٔ سلطنت رسید خواست که از البتکین انتقام کشد کس فرستاده او را ببخارا طلبید و البتکین دانست که اگر پیش منصور رود بجان امان نیابد لاجرم غلامان خود را جمع آورده با ایشان مشورت کرد ایشان جواب دادند که ما بندگان توایم و از مقتضای امرونهی تو بهیچ وجه تخلف نخواهیم جست-هرچه فرمائی بجان فرمان بریم-البتکین بصوب غزنین در حرکت آمده منصور ده هزار سوار بگرفتن او فرستاد و البتکین در دره تنک فرود آمده بود سپاه منصور دررسیدند او با هفتصد غلام خویش مسلح شده سر راه بر لشکر بخارا گرفت و چون آن محل مضیق بود و قلت و کثرت لشکر را در آنجا ترجیحی نبود سپاه منصور را کاری از پیش نرفته البتکین بغزنین شتافته در شنبه سیزدهم سنه ۳۵۵ شهر و قلعهٔ بخارا جبرا و قهرا بگرفت و بعد از مدتی که بحکومت آنجا اشتغال نمودند در بیستم شعبان سنه ۳۵۹ وفات یافت
ذکر اسحاق بن البتکین
بعد از پدر سرور غلامان شده ایشان کما ینبغی اطاعت او مینمودند و اسحاق از غزنین ببخارا رفته سبکتکین را در آن سفر با خود برد و در غیبت امیر منصور نشان ایالت غزنین بنام او صدور یافت و اسحاق از بخارا مراجعت نموده بر ابو علی غالب آمده غزنین را مسخر ساخت وفاتش در بیست و پنجم ذیقعده سنه ۳۵۵ روی نمود و بعد از وی امیر که سرور حجاب و مقدم نواب البتکین سرور آن طایفه شد بعد از چندگاه متوجه قلعه کردین شد و در پای حصار تیری بر مقتل او آمده در شهور سنه ۳۶۲ وفات یافت و بعد از وی به بشر که غلام نامدار البتکین بود سردار ترکان غزنین شد و چون او بشرب مدام و مصاحبت ساقیان سیماندام مشعوف بود پروای ملکداری ننمود حکومت بسبکتکین که او نیز از ممالیک البتکین بود قرار گرفت و در ایام حکومت او بر چیپال رای سند باغوای ابو علی و کمک او بمحاصرهٔ غزنین آمده سبکتکین نهایت سعی در دفع او بجای آورده لاجرم ترکان آن پیر مفسد را معزول ساختند و با او بیعت کردند
ذکر سلطنت سبکتکین
صاحب طبقات ناصری از تاریخ ابو القاسم محمد حماری نقل کرده که چون یزدجرد شهریار در مرو کشته شد اولاد و اتباعش بترکستان افتادند و قصرهای ایشان در آن دیار برقرار است و با ترکان پیوند کردند و چون بطنی چند بگذشت ترک شدند و سبکتکین بدین موجب به آن طایفه میرسید سبکتکین بن قراحق که او را از کمال بهادری قرا محکم گفتندی ابن قرا ارسلان بن قرا نعمان بن بایجان بن فیروز بن یزدجرد شهریار راقم حروف گوید که صحت این روایت بطبع سلیم پوشیده است بالجمله در زمان عبد الملک ابن نوح سامانی تاجری سبکتکین را ببخارا آورد چون البتکین آثار عقل و خرد در جبین او مشاهده کرد وی را خریداری نموده دختر خود را باو داد و اسماعیل بن سبکتکین بعد از فوت البتکین و عزل پیر چنانکه گذشت با چتر مرصع و علم زرنگار بنماز جمعه آمدی و چون حکومتش قریب بیست سال گذشت در بلخ بیمار شده هوای غزنین کرد در راه بقریهٔ دردبوی در شعبان سنه ۳۸۵ وفات یافت و او ملقب بناصر الدین بود و امیر ناصر الدین سبکتکین در شدت و محنت صبور و در دین متعصب و غیور بود چنانکه از او روایت کردهاند که گفت نوبتی بغزای هند رفتم و چون میان من ورای بزرک چیپال ملاقات واقع شده در برابر هم فرود آمدیم روز دیگر ابتدای حرب کردیم و ایام محاربه امتداد یافته قحط بجائی رسید که از جو و گندم و سایر اطعمه در لشکر ما اثر نماند و از طرفی هم آوردن ممکن نبود امرا و لشکریان مضطر شده نزد من از بیقوتی شکایت کردند و در کارخانه و مطبخ من چند خروار آرد باقی مانده بود آن را بر مردم قسمت کردم چنان مقرر شد که هر روز مردی بیک کف آرد قناعت کند در این اثنا بخیمه درآمده روی بر زمین مالیده از حضرت رزاق علی الاطلاق و بخشندهٔ بیمنت فرجی و مخلصی مسئلت نمودم ناگاه شخصی آمده گفت در این نزدیکی چشمهایست که هرگاه قاذورات در آن اندازند با دو صاعقه بمرتبهٔ ظاهر میگردد که مزیدی بر آن متصور نتوان نمود فی الفور کس بآنجا فرستادم تا قدری نجاست در آن چشمه افکند در همان لحظه طوفان و صاعقهٔ عظیم ظاهر شد و سرما بحیثیتی روی نمود که دست و پای هندیان از کار و رفتار بازماند و چیپال رسولان فرستاده التماس مصالحه نمود مشروط آنکه هرچه از اسباب و اموال همراه داشته باشند با بیست زنجیر فیل تسلیم نمایند و امیر سیف الدوله محمود بمصالحه رضا نمیداد و رسول بازگشته بار دیگر آمدند و از زبان چیپال گفتند که ما مردم هندیم و بغایت غیور و جهولیم اگر بمصالحه رضا ندهید اول آتش بلند برافروزیم و هرچه از اموال و اسباب که داریم بسوزیم آنگاه ازواج و اولاد را بقتل آوریم و اسبان و پیلان را بکشیم و خود را نیز در معرض تلف آوریم و حاصل شما جز مشتی خاک و خاکستر نماند چون دانستم که ما فی الضمیر خود را بیان میکنند بدین جمله بمصالحه رضا دادم
ذکر سلطان محمود سبکتکین
سلطان محمود از دار الخلافه به یمین الدوله و امین الدوله ملقب گشته بود و در اوایل حال که با پدر بمدد امیر نوح بر ابو علی غالب آمدند امیر نوح سبکتکین را ناصر الدین و سیف الدین لقب داده بود بجهة آنکه مادرش دختر امیر زابل بود بزابل اشتهار داد و اول کسی که از سلاطین بسلطان ملقب شده اوست و بسعی جمیل او قرب هزار بتخانه و آتشکده در دیار هندوستان بمسجد و خانقاه مبدل گشت و از همدان تا کلکنده که از دیار دکن است و اقصای هند مسخر گردانید و از قدیم الایام هر ملکی که مالک بتخانهٔ سومنات بوده حکمش بر کجرات و دکن جریان میداشت و عنصری بعد از فتح آن دیار قصیدهٔ در مدح سلطان گفته که مطلع آن اینست:
- تا شاه خسروان سفر سومنات کرد کردار خویش را علم معجزات کرد
- شطرنج ملک باخت چه او با هزار شاه هر شاه را بنوع دگر شاه مات کرد
و در اوایل وزیر سلطان محمود ابو العباس اسفراینی بود و بعد از آنکه حاسدان و همکنان سعیها کردند و پیوسته مزاج سلطان را متغیر ساختند احمد بن حسن میمندی را که با سلطان بزرک شده بود و بهنگام طفلی هم سبق بودند وزیر شد و بعد از آنکه او نیز معزول گشت و بمؤاخذه و مصادره گرفتار گردید خسک میکال بمرتبهٔ وزارت رسید و تا آخر وفات سلطان در وزارت بود و از جلایل آثار سلطان محمود غازی عمارت روضهٔ رضویه است علیه التحیة و الثناء و صاحب کامل التواریخ گوید که سبکتکین گنبد امام رضا علیه السّلام را خراب ساخته مردم طوس خلایق را از زیارت او منع میکردند تا شبی سلطان محمود اسد اللّه الغالب علی بن ابی طالب علیه السّلام را بخواب دید که اشارت بآن گنبد خراب کرده فرمود که این تا کی خراب خواهد بود صباح آن روز سلطان معمار را بطوس فرستاد تا عمارتی که اکنون بر سر مزار حضرت رضا علیه السّلام است بنا نهاده باتمام رسانید و پسر عمید خراسان سوری سر کار آن عمارت بود مدت سلطنت سلطان محمود چهار سال بود ولادتش در شب عاشورا سنه ستین و ثلاث مائه بوقوع پیوست وفاتش از مرض سل در شب پنجشنبه سوم ربیع الثانی در شبی که باران میبارید او را در قصر فیروزهٔ غزنین دفن کردند و در روضة الصفا مسطور است که سلطان در آن دو سه روز که فوت میشد فرمود تا خزانه و اموال او را بیرون آورده در صفهٔ که مقابل مجلس او واقع بود ریختند و اسبان و اشتران و فیلان اصطبل در میدانی که محاذی قصر سلطان محمود آوردند بازداشتند و غلامان زرین کمر که ممالیک او بودند در برابرش صف کشیدند و آن صفه که زر و جواهر در آن ریخته بودند مانند گلستانی که گلهای رنگارنگ در آن شکفته باشد بنظر در میآمد و سلطان بنظر حسرت در آنها مینگریست و اشک چشمش میریخت و سه روز علی الاتصال همچنین اموال و اسباب را بنظر او میآوردند و با وجود آنکه میدانست که بیش از دو سه روز زنده نخواهد بود فلسی از آن مال که گنج قارون عشری از عشیر آن نبود بهیچ مستحق نداد صاحب روضة الصفا گوید تا این حکایت از آن پادشاه عظیم الشأن مسموع من گشته در سیاق عبارات بنا محمود تعبیر میکنم نه سلطان محمود گویند نوبتی سلطان محمود یکی از بزرگان را از دولت سامانی سؤال نمود چه مقدار جواهر در خزانهٔ آل سامان بودی جواب داد که در خزانهٔ امیر نصر بن احمد سامانی هشت رطل یاقوت و الماس و مروارید که هر مرواریدی برابر بیضهٔ عصفوری موجود بودی سلطان گفت بحمد اللّه در خزانهٔ ما زیاده از پنجاه من جواهر است
ذکر حکومت محمد بن محمود الملقب بجلال الدوله
ولیعهد پدر بود از اقصای هندوستان تا نیشابور خطبه بنام او خواندند و برادرش مسعود در آن حین اصفهان بود از پدر وی بهمین راضی شده که در خطبه نام او مقدم باشد و مسعود از فرمودهٔ پدر نگذشت و محمد قبول ننموده مهم بنزاع انجامید و اکثر امرای محمودی بواسطهٔ مهتری و بهتری جانب مسعود را گرفتند در کتب تواریخ مسطور است که سلطان محمود در آخر ایام حیات چون خواست که محمد را ولیعهد سازد اندیشه نمود که مسعود برادر بزرگتر است شاید که با محمد در این امر منازعت نماید و مهم او متمنی نگردد و بهمین واسطه متوجه عراق عجم شده ولایت ری را از مجد الدوله دیلمی استخلاص نمود و از ری تا همدان مسخر ساخته بمسعود سپرد و با او گفت که سوگند خور که با برادر خود محمد خصومت ننمائی مسعود جواب داد که اگر او بیاید و قسم یاد کند که بعد از تو مجموع اموال خزانه ترا با من علی کتاب اللّه قسمت نماید من نیز سوگند خورم که با او خصومت نورزم اکنون من در همدان و او در غزنین این معنی چگونه صورت بندد و هرچند سلطان محمود سعی نمود مسعود قبول ننمود بالجمله سلطان مسعود از عراق متوجه غزنین شد محمد نیز با سپاه آن دیار در حرکت آمده علی الصباح بیک ناگاه کلاه از سر پادشاه بیفتاد و عقلا این معنی را بفال بد گرفتند و ارکان دولت بجهة میل محمد بعیش و عشرت و از بیپروائی او در سرانجام مهام مملکت برنجیدند و در روز دیگر یوسف بن سبکتکین و علی خویشاوند و جمعی دیگر از اکابر گرد خرگاه پادشاه را فروگرفتند و او را از آنجا بیرون آوردند و مقید گردانیدند و در شب سوم شوال سنه ۴۲۱ او را از سلطنت خلع کردند و مسعود در هشتم جمادی الاخر سنه ۴۲۳ بغزنین رسید و بر تخت موروثی بنشست و برادر خود را میل کشید و خسک میکال را که وزیر بود بحلق آویخت
ذکر مسعود بن محمود سبکتکین الملقب بنصر الدوله
برادر را میل کشیده او را در قلعه گشادنای محبوس ساخت و در زمان او کار سلاجقه بالا گرفته در شوال سنه ۴۳۱ مسعود از ایشان شکست یافته بغزنین رفت و بعد از وصول خود بآن بلده پسر خود مودود را با لشکرها در ربیع الاول سنه ۴۳۱ بدفع آن طایفه فرستاد و خود بعزم قشلاق هند با برادر مکحول خود محمد روان شده در حینی که از آب سند بگذشت غلامان بروی خروج کردند در سیزدهم ربیع الثانی سنه ۴۳۱ احمد ولد سلطان محمد را بسلطنت برداشتند و سلطان مسعود با ایشان مصاف کرده و شکست یافته اسیر گشت و هم در آن چند روز بر دست احمد ولد سلطان محمد برضای سلطان محمد کشته گشت و سلطان محمد را دو پسر بود عبد الرحمن و احمد در روضة الصفا مسطور است که چون سلطان مسعود اسیر گشت و احمد بخیمهٔ که او را بازداشته بودند درآمده کلا از سر عم برداشته عبد الرحمن او را دشنام داده و قبه از سر خود بر گرفته بر سر عم نهاده بواسطهٔ همین رعایت ادب که نمود چون سلطان مودود بن مسعود برعم استیلا یافته احمد را بقتل آورد و از سر خون عبد الرحمن درگذشت
ذکر حکومت مودود بن مسعود لقبش شهاب الدوله
کنیتش ابو الفتح است و چون خبر واقعهٔ پدر شنید دو کلمه بعم نوشت مضمون آنکه «اطال اللّه عمر العم و رزق ولده المعتوه احمد عقلا یعیش به فقد رکب امرا عظیما» و از یورش که بدان مأمور بود برگشته در شعبان سنه ۴۳۷ دست یافته او را با بعضی از اولاد بکشت و دختر جعفر بیک سلجوقی را خواسته با سلاجقه مصالحه نمود و در بیستم ربیع الاول سنه ۴۴۱ بمرض قولنج درگذشت مدت عمرش بیست و نه سال و ملکش نه سال و دو ماه پس از او پسر طفل او علی را نامزد آن کار کردند و پس از پنج روز خلع کردند
ذکر حکومت علی بن مودود الملقب ببهاء الدوله
بعقیدهٔ صاحب گزیده دو سال پادشاهی کرد
ذکر حکومت عبد الرشید بن سلطان محمود لقبش سیف الدوله
بحکم مودود بر قلعهٔ که بر سر راه بست بود محبوس بود در حینی که عبد الرزاق با لشکرهای سیستان برگشته بود و بدان نزدیکی رسیده وی از قید خلاص شده آن لشکر را بخود دعوت کرد و ایشان او را بسلطنت برداشته طغرک نام بزرگترین حجاب او بود گرفته دعوی سلطنت نموده دختر سلطان محمود را در حباله نکاح آورد و تیغ کین بر اولاد سلطان محمود نهاده استقلال یافت عاقبت امرای غزنویه بتحریک خرجنین که امیر هندوستان بود او را بقتل آوردند
ذکر حکومت فرحزاد الملقب بجمال الدوله
بعد از قتل طغرک کافر نعمت در شنبه نهم ذیقعده سنه ۴۴۴ بحکومت نشست و غلامی چند بر او عاصی شده قصد او کردند و او تیغ از دست یکی از آن طایفه گرفته با ایشان چندان تلاش کرد که ملازمانش رسیده دفع غلامان کردند بعد از این واقعه فرحزاد از اشتغال دنیوی دل سرد شده پیوسته یاد مرک کردی تا در سنه ۴۴۴ بمرض قولنج درگذشت
ذکر حکومت ابراهیم بن مسعود الملقب بظهیر الدوله
ولادتش در سنه ۴۴۴ اتفاق افتاده بعد از برادر بر تخت سلطنت نشست روز دوم از جلوس بعزم زیارت اجداد سوار شده تمامی امرا و اعیان پیاده در رکابش رفتند و این معنی موجب ازدیاد شوکت و مهابت او شده استقلال تمام یافت و او همیشه ماه رجب و شعبان و رمضان روزه داشتی و خط بغایت نیکو نوشتی و هر مصحفی که بخط خود نوشته با اموال فراوان بمکه معظمه ارسال داشتی و او را سید السلاطین نوشتندی مدت سلطنتش چهل سال بود
ذکر حکومت مسعود بن ابراهیم الملقب بعماد الدوله
بعد از پدر بر تخت سلطنت نشست و او کریم و عادل و خلیق بود و در زمان او خلایق در مهد امن و امان و آسایش غنوده بودند و او خواهر سلطان سنجر را در حباله نکاح داشت و از آن دختر دو پسر متولد شد ارسلان شاه و بهرام شاه وفاتش در شوال سنه ۵۸۱ بوقوع انجامید
ذکر حکومت ارسلان شاه
چون ارسلان شاه بن مسعود ابن ابراهیم پادشاه شد خواست که برادر خود بهرام شاهرا بقتل درآورد بهرام شاه پناه بخال خود سلطان سنجر برد سلطان سنجر او را شفاعت نموده ارسلان شاه قبول نکرد لاجرم سلطان سنجر لشکر بغزنین کشیده در سنه عشرین و خمسمائة او را شکست داده و او پناه بقلعه برده آخر بدست بهرام شاه افتاده بقتل رسید این قضیه در سنه ۵۲۱ روی نمود
ذکر بهرام شاه ابن مسعود لقبش معز الدوله
بعد از فوت برادر باستعانت سلطان سنجر بر تخت سلطنت غزنین عروج نموده یکی از امرای هند که او را محمد باچلم میگفتند نسبت ببهرام شاه اظهار عصیان نموده بهرام شاه بدفع او از غزنین متوجه دهلی شده و او تا سمنان پادشاه را استقبال نموده در اثنای محاربه گرفتار شد و بهرام شاه بر او ترحم نموده نوبت دیگر او را بحکومت سرافراز ساخت و آن کافر نعمت کرة بعد اخری اظهار طغیان نموده بهرام شاه بحرب او شتافته در روز مصاف آن نمک بحرام را با دو پسرش زمین فروبرد و میان بهرام شاه و علاء الدین حسین جهانسوز غوری نزاع و خصومت روی نمود و علاء الدین لشکر بغزنین کشیده و بهرام شاه از او منهزم شده علاء الدین غزنین را ببرادر خود سوری سپرد و خود باغور مراجعت کرده و بهرام شاه با سوری محاربه کرده او را بگرفت و بر گاوی نشانده گرد غزنین برآورد آنگاه بقتل وی مبادرت نمود سرش را نزد سلطان سنجر فرستاده در آن هنگام جمعی از امرای سنجری با ولینعمت خود عصیان ورزیده مأخوذ و مقهور شده بودند لاجرم یکی از شعرا رباعی گفته بسلطان سنجر فرستادند:
- آنان که بخدمتت نفاق آوردند سرمایهٔ عمر خویش طاق آوردند
- دور از سر تو سام بسر سام نماند اینک سر سوری بعراق آوردند
و علاء الدوله چون از قتل برادر خود خبر یافت با سپاهی آراسته بغزنین شتافت و بهرام شاه تاب مقاومت نیاورده بهندوستان رفت و علاء الدین حسین غزنین را گرفته فرمود تا مدت سه روز بقتل و غارت پرداخته آتش در شهر زدند و استخوانهای ملوک غزنویه از قبر بیرون آورده بسوختند لاجرم علاء الدین بجهانسوز ملقب شد و بعد از این قضیه بهرام شاه در سنه ۵۴۸ وفات یافت مدت حکومتش سی و شش سال بود کتاب کلیله و دمنه را بفرمان او از لغت عربی بفارسی نقل کردند و حکیم سنائی غزنوی از اوایل حال مداح او بود و قصیدهٔ که مطلعش اینست در مدح او فرموده:
- عرش اگر بارگاه را شاید شاه بهرام شاهرا شاید
ذکر احوال خسرو شاه بن بهرام شاه
بعد از پدر پادشاه شد در زمان دولت او غزنویه ضعف تمام پیدا کرده غوریه غزنین و بست را تصرف نمودند خسرو شاه بمبادر رفته در سنه ۵۵۵ وفات یافت
ذکر خسرو ملک بن خسرو شاه الملقب بتاج الدوله
بعد از پدر حاکم شده از کثرت مشغولی بعیش و طرب پروای مملکت نداشت لاجرم سلطان شهاب الدین غوری او را گرفته مملکت هند را متصرف گشت و دولت غزنویه بالکلیه زوال یافت
ذکر ملک خوارزم [آل فریدون]
این طایفه را آل فریدون خوانند و بخوارزم شاه موسوم بودهاند و نسبت بسلطان محمود غزنوی و اولاد او در مقام اطاعت زندگانی میکردند
مأمون بن محمد
مدتها بسلطنت خوارزم مشغول بودهاند افاضل جهان از او رعایتها یافتهاند ابو علی سینا و ابو علی مسکویه و ابو ریحان منجم مدتی در مصاحبت او بسر میبردند آخر در سنهٔ. . . وفات یافت
ابو نصر بن احمد بن مامون
همچنان در اعزاز و اکرام علما میکوشید و میان او و سلطان محمود صداقت روی نموده سلطان خواهر خود را باو داده در سنه احدی و اربعمأه نماند
ابو الملوک مامون بن مامون
بعد از فوت برادر حاکم شده مخلفه برادر خود خواهر محمود را بخواست و حسب الاستدعای سلطان خواست که سکه و خطبه بنام او کنند امرایش مانع شدند و او را در سنهٔ سبع و اربعمأه بقتل آوردند و لشکر سلطان محمود بدانجا رسیده قاصدان او را بچنگ آورده در نزدیک مقبرهٔ او همه را بر دار کردند و بر قبر ابو العباس نوشت که این قبر مأمون ابن مأمون خوارزم شاه است که غلامانش او را بکشتند و خداوند تعالی محمود غازی را بر سر ایشان گماشت تا همه را گرفته صلب نمود فاعتبروا یا اولی الابصار
در حکومت سلاطین کرمان
که معاصران سامانیان و غزنویان بودهاند
ابو علی بن الیاس بن الیسع بن السعدی
از جمله اقوام امیر نصر بن احمد سامانی بود و بسببی محبوس گشته مغضوب گردید و محمد بن علی بن عبد اللّه البلعمی الوزیر شفیع شده او را خلاص کرده مصحوب امیر محمد بن مظفر گردانید و بجرجان مکان داشت و در حینی که یحیی برادر امیر نصر بیرون آورده و امیر نصر چون از مهمات برادر بازپرداخته ماکان بن کالکی را به آن دیار فرستاد محمد بن الیاس کرمان را گذاشته بدینور رفت و چون ماکان از کرمان بیرون رفت بار دیگر محمد آن ولایت را مسخر ساخت و سالها در آنجا متمکن بود و در آخر مرض مزمن فالج عارض او شده الیسع بر او خروج کرده بتغلب بر کرمان استیلا یافت و محمد ببخارا رفته در سنه ۳۵۶ وفات یافت
الیسع بن محمد
چون پادشاه شد میان او و معز الدوله دیلمی محاربات روی نمود آوردهاند که چون عماد الدوله علی بن بویه بر فارس مستولی شد برادران خویش حسن و احمد را بجهانگیری فرستاد احمد بکرمان شتافت و الیسع چون تاب مقاومت او را در صحرا نداشت در چهار دیوار شهر متحصن شده روز تا شب با دیالمه بجنگ و پیکار میپرداخت و شبهنگام جهة ایشان طعامهای الوان و جو و کاه و سایر ما یحتاج بیرون میفرستاد و معز الدوله از این حال تعجب نموده از حقیقت این حال پرسید الیسع جواب داد که روز چون قصد جان و مال ما دارید لاجرم حفظ مال و نفس خود نموده بجان میکوشیم و شب چون غریب و مهمانید به محقری که دسترس داریم شرط ضیافت بجای میآریم معز الدوله از در کرمان برخاسته گفت با چنین کس محاربه کردن از مروت نیست و همچنین میان او و عضد الدوله قیاصر الدین بن بویه نزاعی روی نموده بعضی از امرای الیسع نزد عضد الدوله رفته مراعات یافته و او را بر بقایای ایشان اعتماد نماند و با امرا کملطف شده لاجرم بیکبار هزار سوار از معارف ملازمانش از او روگردان شدند و او ناچار با خواص خود در سنه ۳۵۸ راه بخارا پیش گرفت و عضد الدوله بر کرمان استیلا یافت الیسع از آنجا بخوارزم شتافته در راه او را درد چشمی روی نموده از غایت صعوبت وجع هر دو حدقهٔ خود بیرون آورده بدان درگذشت
امیر ابو علی سلیمان بن الیاس
در عهد برادرزاده والی سیرجان بود و الیسع بتحریک بشر بن مهدی او را از آنجا بیرون کرد و او ببخارا رفته امیر منصور بن نوح در سنه ۳۵۹ با لشکر گران وی را به تسخیر کرمان فرستاده سپاه عضد الدوله با او حرب کرده او را بکشتند و این دولت باو ختم شد؛ و اللّه اعلم
گفتار در احوال زیار مسبوق نسبت از حالات ماکان بن کمالکی
ماکان مدتی بتقریب دخترزادهٔ خود اسماعیل بن ابو القاسم جعفر بن اطروش علوی جملة الملک طبرستان بود و بعد از وی پناه بآل سامان برده امیر نصر بن احمد نیشابور را بوی داد و آخر بر ایشان عاصی شده امیر نصر ابو علی بن محمد محتاج را بدفع او فرستاد و بینهما در دیهٔ مهر آورد که در یک منزلی بری واقعست در پنجشنبه دوازدهم ربیع الاول سنه ۳۴۵ حربی روی نموده از شصت قضا تیری بر خود ماکان آمده از پس سرش بیرون رفت و ابو علی با منشی خود اسکافی گفت که دراینباب دو کلمه موجز بامیر یونس اسکافی در قلم آور که «اما ما کان صار کاسمه»
اسفار بن شیرویه دیلمی
مدتی ملازم ماکان بود و بجهة سوء خلق از وی متنفر گشته بخراسان رفته ملازم بکر بن محمد الیسع که از قبل آل سامان حاکم نیشابور بود شد و بعد از فوت بکر قایممقام وی شد و چون اقتدار یافت مرداویج بن محمد را سپهسالاری داد چون بر ماکان غالب شد از ری تا زنگان و تمامت طبرستان را بحیز تسخیر درآورده هوای قزوین کرد و مقتدر عباسی پسر خال خود هارون بن حرب را بدفع وی فرستاد و اهالی قزوین با هرون اتفاق نمودند و اسفار بر هرون غالب آمده قزوین را قتلعام کرده زنان و کودکان اسیر گرفت و آثار اتحاد را ظاهر ساخت و مرداویج در آن اثنا بدعوت حاکم طارم سالار را فرستاد و چون همکنان از ناهمواری و افعال قبیحهٔ اسفار به تنگ آمده بودند سالار و مرداویج با یکدیگر در دفع او اتفاق نموده متوجه معسکر وی که در حوالی قزوین بود شدند و اسفار آگاه گشته با چند غلامزاده راه فرار پیش گرفت و امرای او باستقبال مرداویج رفته با او بیعت کردند
مرداویج بن زیاد ارقش
از اولاد قتن است که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بود در اوایل حال او نیز ملازمت ماکان میکرد و چون مرداویج اردوی اسفار را ضبط نمود بعزم شکار سوار شده از دور جماعتی را دید که بسرعت میروند طایفهٔ را فرستاد تا از ایشان احوال اسفار استفسار کنند بعد از وصول آن جماعت را معلوم شد که اسفار در میان آن مردمست و مرداویج را آگاه کردند وی با لشکر اسفار را در میان گرفته بقتل رسانیدند و این قضیه در سنه ۳۶۱ روی نمود و چون اهالی همدان سر از فرمان مرداویج تافتند مرداویج جبرا قهرا آن بلده را گرفته قتلعام فرمود گویند دو خروار بند شلوار قیمتی از ازار مقتولان بیرون آورده بودند و مرداویج از همدان باصفهان شتافته بر تخت سلطنت نشست و تاج مرصع بر سر نهاده و سپاه باهواز و رامهرمز فرستاده آن ولایت را مسخر ساخت و با اتراک بغایت منحرفمزاج بود و ایشان را از شیاطین میخواند از اینجهت قومی از غلامان چون توذون و یحکم و بقرا با هم اتفاق نموده در سنه ۳۲۳ او را در حمام صفاهان کشتند
ذکر وشمگیر بن زیاد
در زمان استیلای برادر خود مرداویج در گیلان بود مرداویج او را نزد خود طلبیده بحکومت ری فرستاد و اصحاب مرداویج تابوت او را از اصفهان بری نزد وشمگیر بردند و با وشمگیر بیعت کردند و اکثر اوقات میان وشمگیر و رکن الدوله حسن بن بویه نزاع و خصومت قایم بود تا وشمگیر در محرم سنه ۳۷۷ از اسب افتاده وفات یافت
بهروز بن وشمگیر
بعد از وفات پدر قایممقام شد و در سنه ۳۶۶ وفات یافت
قابوس بن وشمگیر
بعد از برادر در استراباد و جرجان بر سریر سلطنت نشست و ملقب بشمس المعالی و خالهٔ فخر الدوله بن رکن الدوله در خانهٔ او بود و دختر قابوس در خانهٔ فخر الدوله بنابراین فخر الدوله در حین قصد برادران پناه بقابوس برد و قابوس در حمایت او بتقصیر از خود راضی نشد و ملک و مال بر سر فخر الدوله کرد لیکن فخر الدوله بعد از آنکه بدولت رسید بیمروتی پیشه کرده در ملک قابوس تصرف نمود و بالجمله مؤید- الدوله را تعاقب نموده لشکر بجرجان کشیده قابوس بعد از محاربات با فخر الدوله از وی روگردان شده بخراسان رفتند و پناه بابو العباس حسام الدوله که از قبل امیر نوح حاکم خراسان بود بردند و حسام الدوله بفرمان امیر نوح بمعاونت ایشان لشکر بر سر مؤید الدوله کشیده منهزم بازگشت و چون نوبتی دیگر خواست که جبر آن کسر کند معزول شده فرصت نیافت و قابوس سیزده سال در آن غربت بسر برده و در آن مدت از جاه و عظمت او هیچ کم نشد و همچنان علما و اکابر را رعایت مینمود تا بعد از فخر الدوله در سنه ۳۸۸ حکومت جرجان بوی رسید و عاقبت بواسطهٔ آنکه در سفک الدماء دلیر بود امراء از وی متنفر شده وی را گرفته در قلعهٔ محبوس ساختند و در سنه ۴۳۱ بقتل او مبادرت نمودند
ذکر منوچهر بن قابوس
بفلک المعالی ملقب بوده و او بجهة واقعهٔ پدر بغایت آزردهخاطر بود اما چون اهل حل و عقد بر آن اتفاق نموده بودند او را مجال تمرد نمانده بود و بعد از آن با سلطان محمود غزنوی آغاز دوستی کرده خطبه و سکه باسم و لقب وی مزین ساخته دختر سلطان را بخواست و از قاصدان پدر انتقام کشیده و آخر در سنه ۴۳۴ وفات یافت
ابو کالنجار بن امیر نوشیروان ابن منوچهر
بشرف المعالی ملقب بود وفاتش در سنه ۴۴۲ واقع شد.
ذکر کاوس بن اسکندر بن قابوس
که کاوسنامه از مؤلفات اوست بعد از پدر حاکم شده در سنه ۴۶۴ وفات یافت لیلانشاه آخر آن طبقه است و او در سنهٔ سبعین و اربعمائه رحلت کرد و قلاع او بتصرف حسن صباح درآمد
گفتار در بیان شمهٔ از مآثر حالات آل بویه و سلاطین دیالمه
نسب
بویه
بر این موجبست بویه بن فنا خسرو بن تمام بن لوی شبن شرحبیل الاکبر بن شیران شاه بن فیروز بن سیقول بن بهرام گور و بویه ساکن بدیه کلیس دیلمون بود و مردی متوسط الحال بود و در کمال بیم معاش میکرد صاحب روضة الصفا گوید که بویه را با والدهٔ فرزندان خود محبتی تمام بود اتفاقا مفرق الاحباب میان ایشان جدائی افکنده در مفارقت چون ابر بهاری خون از دیده میبارید و چون رعد آزاری میخروشید شهریار بن رستم دیلمی گوید میان من و بویه محبتی تمام بود روزی بمنزل او رفته وی را بوثاق خویش آوردم تا غم و الم وی کمتر گردد در آن اوقات که در منزلم بود صبحگاهی مردی که دعوی دانستن علوم نجوم میکرد بمنزل من درآمد بویه با وی گفت امشب خوابی دیدهام منجم از صورت واقعه پرسید بویه گفت در عالم رؤیا مشاهده نمودم که آتشی از صلب من بیرون آمده سه قسم شد و بعضی از ممالک ایران را روشن ساخت و خلایق پیش آن نار تضرع و تخشع مینمودند منجم گفت سه پسر تو بدرجهٔ بلند پادشاهی رسند بویه بخندید و اشاره به پسران خود علی و حسن و احمد کرد و گفت اولاد من اینهااند آیا بکدام استعداد بسلطنت خواهند رسید منجم در آن باب مبالغه نموده گفت زایچهٔ طالع فرزندانت را بمن نمای بویه تاریخ مولود اولاد باو داده منجم بعد از تامل دست علی بزرگتر فرزندان بویه را بوسه داده گفت اول این دولتمند بسلطنت رسد آنگاه آن دو سعادتمند دیگر منجم از بویه خلعت طلبیده پسران در آن باب الحاح بوی کردند تا بویه چیزی بوی داد سودای حکومت در دماغ آل بویه جای گرفت و علی بن بویه که در زمان حکومت بعماد الدوله موسوم شد ملازمت مرداویج اختیار نمود و مرداویج کرهرود را بعلی داد
ذکر سلطنت علی بن بویه
بمرتبهٔ سلطنت مرداویج چند نفر از سرهنگان را ولایت داده بعراق فرستاده کرهرود را بعلی بن بویه نامزد کرده او را نیز با ایشان بدان صوب روانه نمود و چون علی بری رسید بخدمت وشمگیر رفته چون خواست که باقطاع خود رود از جهة بعضی از ضروریات اشتر سرخی که داشت در معرض بیع درآورد و حسین عمید وزیر وشمگیر پدر ابو الفضل بن عمید او را بدویست دینار خریداری نموده قیمت بوی فرستاد علی ده دینار از آن وجه گرفت باقی با تحفهٔ لایق نزد حسین فرستاد قضا را مرداویج از تفویض عمل پشیمان شده دو کلمه به توقیف او و سرهنگان دیگر که عمل داده بود ببرادر نوشت و نماز شام این نوشته بنظر حسین رسیده کس نزد علی فرستاد و او را از آن خبر آگاه ساخت و در باب رفتن مبالغه نموده صباح وشمگیر طالعهٔ حکم برادر کرده و رفقای علی را نگاه داشته خواست تا کس از عقب علی بفرستد حسین مانع آمد و علی چون بمقصد رسید حسن سلوک او اقارب و عشایر را تسخیر نمود و از آنجا در سنه ۳۲۱ قاصد اصفهان گردید و مظفر بن یاقوت که غلامزادهٔ عباسیان بود با ده هزار نفر در برابر علی آمده علی با نهصد تن بر او فایق آمده اصفهان را تصرف نمود و این خبر بمرداویج رسیده از او بغایت در حساب شده قصد اصفهان کرد علی تاب مقاومت نیاورده باستصواب ابو طالب زید بن علی توبندجانی بفارس نهضت نمود و نخست باوجان رفته از آنجا بشیراز شتافت و بهمه حال خود را از شر مرداویج نگاه داشته تا در سنه ۳۲۳ خبر واقعهٔ او شنیده لشکر بشیراز کشید بعد از حرب و قتال آن دیار را از یاقوت نایب خلیفه بغداد بگرفت و خلقی کثیر از لشکر او بکشت و جمعی را اسیر و دستگیر کرده در بند نگاه میداشت و چون بر مسند فارس متمکن شد آن اسیران را از بند خلاص ساخته با ایشان احسان نمود و خلعت داده بنواخت و از غایت جود و کرم که طبیعی او بود اموالی بسیار که از اصفهان بدست آورده بود باندک روزی بر لشکر تقسیم نمود و چون روزی چند بگذشت لشکریان طلب علوفه نمودند عماد الدوله دید که در خزانه چیزی نیست و امور سلطنت اختلال مییابد لاجرم خاطر ملول گردید روزی از غایت پریشانی بر قفا افتاده در کاخود متفکر بود بسقف خانه نظر میکرد ناگاه ماری از آن خانه بیرون آمد بخانه دیگر رفت پس امر کرد که خانه را بشکافند و مار را بیرون آورده بکشند در اثنای شکافتن خانه مال بسیاری که قریب بپانصد هزار دینار سرخ بود ظاهر گردید لوازم شکر الهی بجای آورده بعضی از آن مال را بلشکری داد و باقی را در خزانه نگاه داشت و در آن ایام روزی سوار شده بطریق سیر به هر طرف نگاه میکرد و تماشای عمارات سلاطین ماضیه نموده از احوال ایشان پند و عبرت میگرفت ناگاه دست اسب او بر زمین فرورفته امر بحفر آن کرده مال بسیار از آن موضع بیرون آمد و از جمله تائیدات او آنست که قماشی چند از سر کار او بخیاطان شیراز داده بودند و خیاط در دوختن آن تاخیر مینمود پس او را حاضر ساخته وعید و تهدید مینمود اتفاقا آن مرد کر بود گوش او نمیشنید چنان تصور نمود که آن تهدید جهة مال یاقوت حاکم سابق شیراز است که نزد او برسم امانت مانده فی الحال از بیم جان سوگند بر زبان آورد که و اللّهای امیر که از مال یاقوت زیاده از دوازده صندوق نزد من نیست و هنوز ندانستهام که در آنها چه چیز است پس عماد الدوله امر کرد که آن صندوقها را حاضر ساختند سیصد هزار دینار نقد و جنس بیرون آمد و بعد از این لطایف غیبی خزاین و دفاین یعقوب لیث و عمرو لیث که پادشاهان فارس و عراق و خراسان بودند و مقدار آن از حد و حصر بیرون بود بدست او افتاد کار او قوت تمام گرفته بیکبارگی بلوازم سلطنت قیام نمود حسن و احمد برادران خود را بجهانگیری روا نداشت و خود شیراز را دار الملک خود ساخت تا آنکه در جمادی الاخر سنه ۳۲۸ وفات یافت
حسن بن بویه الملقب برکن الدوله
بر اصفهان و کاشان و قم و قزوین و ری استیلا یافت و وشمگیر همواره با او منازعت داشت تا آنکه در آخر عمر لشکر عظیم فراهم آورده رکن الدوله اندیشهمند گشته در این اثنا ناگاه در شکارگاه اسب وشمگیر از گرازی رمیده و او را بر زمین زده گراز او را بکشت و ابن عمید وزیر رکن الدوله سرآمد فضلای دهر بود در صدر فتحنامه که باطراف میفرستاد این عبارات را مینوشت که «الحمد للّه الذی یکفی بالوحوش عنا الجبوش» آخر در محرم سنه ۳۶۶ رکن- الدوله وفات یافت و او سه پسر داشت عضد الدوله و مؤید الدوله و فخر الدوله
معز الدوله احمد بن بویه
در وقت تسخیر کرمان یک دستش را انداختند از این جهة با قطع مشهور شد آخر کرمان و خوزستان را در حیطهٔ تصرف درآورده ببغداد شتافت و منصب امیر الامرائی آنجا بدو تعلق نموده بفرمودهٔ او در ربیع الاخر سنه ۳۵۱ در کنار عمارات بغداد نوشتند «لعن اللّه معویة بن ابی سفیان و من غصب فاطمة علیها السلام فدکا و من اخرج العباس من الشوری و من نفی ابا ذر من الربذة و من منع دفن الحسن عند جده» و اقامة در صلاة در غدیر خم در هیجدهم ذی حجه ادا کرد و در روز عاشورا تعزیت امام حسین علیه السّلام را او بنیاد نهاد او و همگی آل بویه شیعهٔ آل امیر المؤمنین علی علیه السلام بودند و در آخر سیزدهم ربیع الاخر سنه ۳۵۵ وفات یافت
عز الدین بختیار معز الدوله
عز الدوله را با ابن عم خود عضد الدوله مخاصمت افتاده در شوال سنه ۳۶۶ در جنگ او اسیر شده بقتل رسید
ذکر مؤید الدوله بن حسن
بفرموده برادر بزرگتر عضد الدوله قصد ولایت برادر خود فخر الدوله کرد و فخر الدوله پناه بقابوس برد و مؤید الدوله جرجان را تسخیر نموده دار السلطنه ساخت آخر در سیزدهم شعبان سنه ۳۶۳ بمرض خناق در آنجا فوت شد و نسبش منقرض گردید
ذکر فخر الدوله علی بن حسن
در قریهٔ از نیشابور بود و بعد از فوت مؤید الدوله صاحب عباد غیر از او کسی را مستحق حکومت ندیده مسرعی بطلب او فرستاد و در سوم رمضان بطالع قوس او را بجرجان آورده بر تخت نشاندند آخر در قلعهٔ طبرک ری در شعبان سنه ۳۸۷ وفات یافت
مجد الدوله ابو طالب رستم بن فخر الدوله
مادرش سیده دختر شیروین بن مرزبان بولایت مازندران صاحب اختیار ملک پسر گشت و تا او زنده بود مهم مجد الدوله رونقی تمام داشت و او چون در سنه ۴۵۱ وفات یافت مجد الدوله را دماغ پریشان شد و هرجومرج بولایت او راه یافته امرا فرمان او نمی- بردند بنابراین کس باستدعای سلطان محمود فرستاده صباح دوشنبه شانزدهم جمادی الاول سنه ۴۲۲ در قریهٔ دولاب ری نزول نمود مجد الدوله را با پسرش ابو دلف گرفته بخراسان فرستاد و دیگر از ایشان کسی نشان نداد و آن شعبه باو انتها یافت.
عضد الدوله ابو شجاع فنا خسرو بن حسن
نخست کسی که در اسلام او را شهنشاه گفتند عضد الدوله بود و او بغایت فاضل و عالم و فضیلتپرور و صاحب توفیقی بوده است بعد از عم خود والی فارس گردید و بعد از پدر مملکت معز- الدوله را بتصرف آورده امیر الامراء بغداد شد و در روز دخول او به بغداد خلیفه باستقبال بیرون آمد و خلفا پیشتر از او کسی را استقبال نکردندی و بر سر روضهٔ امیر المؤمنین علی و امام حسین علیهما السلام عمارات عالی طرح انداخته باتمام رسانید و در بغداد دار الشفائی تعمیر کرد و حصار مدینه حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله را عمارت کرد و بند امیر فارس هم از آثار اوست وفاتش در بغداد فی یوم الاثنین ثامن شوال سنه ۳۷۲ بمرض صرع روی نمود گویند روزی سیر بستانی میکرد نزاهت آن وی را خوش افتاده آرزوی بارانی کرد فی الفور باران باریدن گرفت عضد الدوله این دو بیت بگفت:
لیس شرب الراح الا المطر و غنا بما یجوز و فی الشجر عضد الدولة من سطوته فلک الافلاک و علامات القدر بعد از گستاخی نادم شده بمرض موت گرفتار گردید و در حین نزع پیوسته این آیه بر زبان جاری بود «ما اغنی عنی مالیه*هلک عنی سلطانیه» چند روزی واقعهٔ او را مخفی داشتند و در دار الاماره مدفون بود بعد از آن بموجب وصیتش او را در نجف اشرف در پهلوی مسجد جامعی که بنا کرده معمار همت او است دفن کردند و در تاریخ هبوط مذکور است که او بمرض صرع وفات یافت و در وقت نزع او وصیت کرد از مقبرهٔ او تا پائین پای قبر امیر المؤمنین علیه السلام نقب زده زنجیر نقره در گردن او نهادند و میخ زنجیر را در زیر پای حضرت بر زمین فروبرده بر تخته نوشتند «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید» و در زیر روی او نهادند
ذکر حکومت شرف الدوله مرزبان بن عضد الدوله
لقبش صمصام الدوله بود در زمان فوت پدر در بغداد بود لاجرم قایممقام گردید و پس از چهار سال و شش ماه برادرش شرف الدوله والی کرمان لشکر ببغداد کشیده او را گرفته در قلعهٔ بند کرد بعد از آن از آن بند خلاص شده نه ماه و شش روز در فارس حکومت کرد و بواسطه آنکه میخواست بغیر از دیالمه دیگری را علوفه ندهد جماعتی بر او خروج کرده اولاد عضد الدوله را بسلطنت برداشتند و او را در ذیحجه سنه ۳۸۸ در قریه دودمان شیراز کشتند
ابو النصر بهاء الدوله
شریک بن عضد الدوله مشهور بشرف الدوله در زمان پدر والی کرمان بود و بعد از پدر طمع ببغداد کرده در سنه ۳۵۶ بآن نواحی آمده برادرش صمصام الدوله باستقبال او بیرون آمده گرفتار شد و شرف- الدوله امیر الامرا شده در جمعه دوم جمادی الاخر سنه ۳۷۹ بمرض استسقا درگذشت و او را بمشهد نجف برده پهلوی پدرش عضد الدوله مدفون ساختند
صمصام الدوله خسرو ابن عضد الدوله مشهور بابو النصر
بهاء الدوله بعد از برادر در بغداد فرمانروا شده در پنجم جمادی الاخر در سنه ۳۷۹ بمرض صرع درگذشت و جسدش را بنجف اشرف برده دفن کردند مدت ملکش بیست و چهار سال و عمرش چهل و دو سال بود
سلطان الدوله ابو شجاع بن بهاء الدوله
بعد از پدر پادشاه شد و برادر خود ابو الفوارس را بکرمان فرستاد و برادر دیگر جمال الدوله را ببصره فرستاد و آخر در شوال در سنه ۴۱۶ در شیراز وفات یافت مدت عمرش بیست و دو سال و پنج ماه بود
ذکر شرف الدوله ابو علی حسین بن بهاء الدوله
در بغداد استیلا یافته پنج سال و پنج روز حکومت کرد و در ربیع الاول سنه ۴۱۶ درگذشت ولادتش در ذیحجه سنه ۳۹۳ بود.
ذکر قوام الدوله ابو الفوارس بن بهاء الدوله
حاکم کرمان بود بعد از فوت برادر خود سلطان الدوله طمع در ملک فارس کرده میان او و برادرزادهاش ابو کالنجار نزاع روی نمود تا او در ذیقعده سنه ۴۱۹ فوت شد ملازمانش از سوء اخلاق او رهائی یافتند مورخان از وی حرکات طرفه نقل کردهاند
ذکر جلال الدوله ابو طاهر بن بهاء الدوله
بعد از برادر خود شرف الدوله در بغداد حکومت یافت و شانزده سال و یازده ماه با عدم استقلال حکومت کرد
عز الملوک ابو کالنجار مرزبان بن سلطان الدوله
در واقعهٔ پدر در بصره بود و اکثر اوقات در محارباتی که میان او و عمش ابو الفوارس واقع شد غالب بود و فارس را بحوزهٔ تصرف درآورده بعد از عم کرمان را نیز ملک خویش ساخت و پس از فوت عم دیگرش جلال الدوله امارت بغداد نیز باو تعلق گرفت آخر در چهارم جمادی الاول سنه ۴۴۰ در مدینه کرمان درگذشت مدت عمرش چهل سال و چند ماه بود و مدت امارتش در بغداد چهار سال و نه ماه
ذکر ابو منصور فولاد بن ستون بن ابو کالنجار
بعد از پدر در فارس والی شده میان او و برادرانش خصوصا ملک رحیم خصومت روی نموده اکثر اوقات مغلوب بود و چون وزیر پدر خود صاحب عادل را بکشت فضلویه بن شبانکاره که دوست عادل بود بمعادات برخاسته ابو منصور را در سنه ۴۴۷ گرفته در قلعهٔ از قلاع محبوس ساخت فارس بتصرف شبانکاره درآمد
ذکر ملک عبد الرحیم خسرو فیروز بن ابو کالنجار
پدر او را ولیعهد ساخته بود امارت بغداد داده بعد از پدر استقلال یافته فارس و خوزستان و بصره را بتصرف آورده در بیست و دوم رمضان سنه ۴۸۳ بدست طغرل بیک سلجوقی افتاده او را در قلعهٔ طبرک بردند و حکومت آل بویه بر او ختم شد و برادرش ابو علی کیخسرو اطاعت نزد سلجوقیان نموده نزد ایشان بسی موقر بود و نوبندجان فارس را باقطاع او مقرر کرده بودند و او نیز در سنه ۴۸۳ وفات یافت و آن طبقه بالکلیه برافتاد.
گفتار در ذکر سلاطین کاکویه که ایشان را نیز دیالمه گویند
حسام الدین علاء الدوله محمد بن وشم بن زیاد المکنی بابو جعفر
چون او پسر خال والده مجد الدوله بود و خال را بلغت دیلم کاکویه گویند بآن اشتهار یافت و ابو جعفر در سنه ۴۹۱ نزد سید آمده تعظیم تمام یافت و اصفهان باقطاع او مقرر شده سالها آن بلده مقرر باو بود و ابو جعفر مردی فاضل و فضیلتدوست بود و سایس و عادل و از جمله شیخ الرئیس ابو علی سینا بوزارت او قیام مینمود و سلطان مسعود غزنوی خواهر او را خواسته اصفهان را بوی سپرد و چون مسعود بغزنین رفت ابو جعفر اظهار استقلال کرده میان او و مسعود مخالفت افتاده مسعود باو پیغام داد که خواهرت را بدست خربندگان میدهم ابو جعفر جواب داد که اگرچه خواهر منست اما زن تست هرگاه که تو نسبت بخود این بیعرضی قرار دهی من نیز باین بیعزتی تن دردهم و علاء الدوله بعد از سی سال حکومت در سنه ۴۳۳ باجل طبیعی درگذشت
ظهیر الدین منصور بن علاء الدوله
که اسن اولاد او بود قایممقام شد اما برادرش گرشاسف نهاوند و توابع آن را تصرف کرد برادر دیگرش ابو حرب که با او میبود در حینی که ابو منصور بقلعهٔ نظر رفت تا اموال پدر را بدست آرد ابو منصور خود را بقلعه درانداخته اظهار عصیان نمود گاهی بسلاجقه که در ری بود ملتجی میشد و گاهی بدیالمه پناه میبرد نوبتی ابو کالنجار را از فارس باصفهان آورده آخر الامر میان اخوان صلح شده ابو منصور همواره قاصدان بطغرل بیک میفرستاد و اظهار ایلی میکرد و در باطن با ملک رحیم دیلمی در خلاف او متفق بود و این معنی به طغرل بیک ظاهر شد اصفهان را در سنه ۴۴۲ حصار نموده کار بر محصوران تنگ کرد و قلعهٔ ناظر خوزستان و قلعهٔ تنبور که در حوالی اصفهانست مفتوح ساخت آخر در محرم سنه ۴۴۲ طغرل بیک اصفهان را از ابو منصور گرفته در عوض یزد را باو داد و ابو منصور بیزد نقل کرد
ابو کالنجار گرشاسف بن علاء الدوله
در زمان پدر حاکم همدان بود تا آنکه در سنه ۴۳۷ سلاجقه آن ملک را از روی گرفته و او نزد ابو منصور فولاد ستون بفارس رفت و فولاد ستون او را بحکومت اهواز فرستاده گرشاسف در اهواز در سنه ۴۴۳ وفات یافت.
امیر علی ابن امیر فرامرز بن علاء الدوله
بعد از پدر بحکومت یزد و توابع او اشتغال یافت و در سنه ۴۳۹ ارسلان خاتون دختر جعفر بیک عم سلطان ملک شاه که سابقا در حبالهٔ القایم بامر اللّه عباسی بود بخواست و خاتون مذکور در قزوین کاریزی که مسلمانان از آن محظوظند احداث نمود آخر در حربی که میان برکیارق و ختن واقع شد در رکاب برکیارق بقتل رسید
امیر علاء الدوله فرامرز بن امیرعلی
والدهاش ارسلان خاتون مذکوره بود و مصنفات نفیسه داشت و او را نزد سلاطین سلجوقی خصوصا سلطان سنجر قرب و منزلتی تمام بود در حرب قراقتای در رکاب سلطان سنجر شهادت بمکافات خدمت و واسطهٔ قرابت یزد را بدستور باقطاع دختران مجری داشت و اتابکی ایشان را بسام بن دردان و برادرش عز الدین شکر که ملازمان کاکویه بودند رجوع فرمود
اتابک سام
به نیابت بنات مذکورات حاکم یزد شده و در درب مهرابجرد مدرسهٔ عالی ساخت و چون حلم بسیار و سیاست اندک داشت هرجومرج باحوال یزد راه یافته امور حکومت را ببرادر خود عز الدین شکر گذاشت و در سنه ۵۰۹ وفات یافت
عز الدین شکر
سایس و بهادر بودی و او کارهای عظیم کرد و بعضی از اوقات از قبل سلطان سلجوقی حاکم شیراز و اصفهان شد وفاتش در سنه ۶۰۴ واقع شد و از او چهار پسر ماند محیی الدین و سام و کیکاوس و قطب الدین در آن روز بعد از پدر والی یزد شد دوازده سال حاکم بود و در سنه ۶۱۶ وفات یافت
دردان روز الملقب به سلطان قطب الدین
بعد از برادر حاکم یزد شده و هم در آن اوان عزلت اختیار کرده بزعم مترجم دردی بمرتبهٔ اولیا رسیده در عهد او براق حاجب در کرمان استیلا یافت و دختر او ترکان نام را بجهة پسر خود محمود شاه بخواست و در آن جشن زر بسیار نثار کرد و مدحتی و حسینی که زن ابقا خانست از او متولد شده سلاطین کرمان و اتابکان یزد در حمایت او بودند وفات قطب الدین در سنه ۴۴۶ روی نمود بعد از پدر سیزده سال حاکم بود قایممقام شده سلغرآباد از آثار اوست و او پیشکش بدرگاه منکوقا آن فرستاده یرلیغ حکومت حاصل کرد و بدان جهت مهم او رواج یافت عاقبت با والدهاش یاقوت در یک سال وفات یافت بعد از پدر قایممقام شده بعد از هشت سال در سنه سبعین و ستمائه فرمان یافت و از او دو پسر ماند علاء الدین و یوسف شاه علاء الدین قایممقام پدر شده در عهد او در سنه ۶۷۲ سیلی عظیم بیزد آمده خرابی بینهایت روی نمود مردم منازل را گذاشته مجتمع گشتند و آخر در آنجا منازل طرح انداخته محله معتبر شده موسوم بمحلهٔ سرجمع و اکنون بسرچم اشتهار دارد و اتابک از آن غصه رنجور شده بعد از یک ماه فوت شد
حکومت یوسف شاه
بجای برادر نشسته خرابی سیل را بقدر امکان تلافی کرده با روی شهر ساخت اما بغایت بد معاش بود دخل او بخرج وفا نمینمود و شرف الدین مظفر و مبارز الدین محمد ملازم او بودند و اتابک بنابر افلاس در ارسال اخراج نهادن مینمود و از دیوان ایلخان بود نام مغولی بداروغگی آنجا مقرر شده و اتابک تاب حکومت او نیاورده بر قتل او اقدام نموده یاغی شد سلطان غازان بسرداری محمد ابداجی و چریک اصفهان با سی هزار مرد بر سر راه یزد فرستاد یوسف شاه تاب مقاومت نیاورده بسیستان گریخت و ابو مظفر در اثنای راه او زن و بچه بود را برداشته فرار نمود و ایشان را برداشته باردو رسانید تربیت یافت و یزد بتصرف دیوان اعلی درآمد
حکومت دقاق
در ولایت قبچاق مردی بود از امرای معتبر آن دیار موسوم بدقاق که ترکان او را تیمور تالیغ میگفتند یعنی سخت و بعد از فوت دقاق پسرش سلجوقی قایممقام گشته در اندک وقتی او را ترقی بسیار دست داده بعد از دقاق ملک خزر میخواست که طایفهٔ از اتراک را بیجرمی ظاهرا غارت سازد و دقاق مانع بود بنابر آن میان او و ملک خزر بنزاع رسید امراء آن دیار جانب دقاق را فروگرفتند در بعضی تواریخ مسطور است که بعد از فوت پدر نوبتی سلجوقی بمجلس پادشاه رفت بر خاتون بزرک او تقدم گرفت خاتون به ایلک گفت اکنون این پسر جرأتها میکند چون استقلال یابد پیداست که چه خواهد کرد و ملک قاصد ایذای سلجوقی شده وی از این قضیه آگاه شد و با خیل و حشم از دیار قبچاق بیرون آمده متوجه ماوراء النهر شد چون بحوالی جند رسید فضای سینهٔ او از نور ایمان روشنی پذیرفته ایمان آورد و در زمستان حوالی بخارا و تابستان سمرقند را مسکن و مقر ساخته روزگار بسر میبرد در آن اثنا طایفهٔ از کفار که در هر سال از اهل جند خراج میگرفتند بتحصیل و طلب آن فرستادند و سلجوقی از صورت واقعه خبر یافته بزبان آورد که من راضی نیستم که سلطان باشم و اهل اسلام باجگذار کفار باشند لاجرم مردم خود را جمع نموده اهل آن دیار با او اتفاق کردند و کفار را شکستی فاحش دادند از این سبب علم دولت سلجوقی سر باوج عیوق رسانیده سلجوقی چون مقدم قوم خود شد بس باشی اشتهار داشت مدت عمرش صد و هفت سال بود بعد از وفات در جند مدفون گشت و او را چهار پسر بود اسرائیل و میکائیل و موسی و یونس اسرائیل را که جد سلاطین دوم است سلطان محمود غزنوی گرفته محبوس ساخت تفصیل این مجمل آنکه چون سلطان محمود از شوکت و کثرت آل سلجوق خبر یافت ایلچی نزد ایشان فرستاده استدعای مقدم یکی از اولاد سلجوقی نمود اسرائیل از میان برادران متوجه غزنین شده چون بملاقات سلطان فایز شد، محمود او را تعظیم موفور نموده با خودش بر تخت نشانده در اثنای محاورت گفت اگر وقتی ما را مددی احتیاج افتد چه مقداد سوار از خیل شما باعانت تواند آمد اسرائیل سه چوبهٔ تیر و کمانی داشت یک تیر را پیش سلطان نهاده گفت اگر این تیر را بخیل ما فرستی صد هزار سوار بمدد تو آیند سلطان تعجب نموده پرسید که اگر زیاده باید اسرائیل تیر دیگر باو داده گفت اگر این تیر را به بلخیان ارسال داری صد هزار سوار دیگر بخدمت آیند سلطان گفت اگر زیاده باید اسرائیل ثالث تیر تسلیم نموده گفت اگر این نیز بماورء النهر رسد صد هزار سوار دیگر بیایند سلطان گفت اگر لشکر کافی نباشد اسرائیل کمان را تسلیم نموده گفت اگر این کمان را بمیان ایل روانسازی دویست هزار مرد باعانت بازآیند و متوجه تو شوند سلطان از کثرت سلجوقی اندیشهمند شده بگرفتن اسرائیل فرمان داد و او در قلعهٔ کالنجر بحوالی ملتان محبوس بود تا وفات یافت و پسرش قتلتمش که باستخلاص پدر رفته بود چون خبر فوت او شنید از راه بیابان سرخکلاهان باقوام خود پیوسته ایشان را بر انتقام تحریص نموده و سلجوقیه بعد از وفات سلطان محمود از جیحون عبور نموده ایلچی نزد سلطان مسعود فرستاده التماس بودنی کرده مسعود جواب داد که صلاح بحال سلاجقه آنست که در مملکت من نباشند و این خبر بایشان رسیده خاطر بر مخالفت مسعود و انتقام اسرائیل قرار داده دست بقتل و نهب رعایا برآوردند و سلطان مسعود خبر مخالفت ایشان شنیده مهم ایشان را سهل انگاشته متوجه غزای هند شد و هرچند بعضی از امراء گفتند که دفع ترکان سلجوقی اهم و اولی است قبول ننموده و بعد از آنکه مسعود از هند مراجعت نمود ایشان نه چنان قوی شده بودند که دفع ایشان در حیز مکنت کسی آید چند مرتبه پسران میکائیل طغرل بیک و جعفر بیک که مقدم قوم بودند با حاکم خراسان که امیر الامراء مسعود بود محاربه نموده او را منهزم ساختند و مسعود را نیز شکستند و سلطنت خراسان نیز بر ایشان مقرر گشت
[سلجوقیان]
محمد بن میکائیل سلجوقی الملقب بطغرل بیک و المکنی بابو طالب
بر خراسان استیلا یافت و در روز آدینهٔ غرهٔ رمضان سنهٔ ۴۳۳ در نیشابور خطبه بنام او خواندند قضا را در همان روز شیخ الرئیس ابو علی سینا در همدان متوفی شده بود و بعد از تسخیر خراسان طغرل بیک در اندک فرصتی تمامت دیار عراق عجم و عراق عرب و فارس و اهواز و آذربایجان را مسخر ساخت بنابر آنکه بساسیری غلام بهاء الدولهٔ دیلمی به منتصر اسماعیلی علوی پیوسته لشکری از وی گرفته به تسخیر بغداد آمده بود القایم بامر اللّه عباسی و امیر- الامراء و ملک رحیم دیلمی قوت بر رفع او نداشتند قایم قاصدی بطغرل بیک فرستاده او را ببغداد طلبیده طغرل بیک ببغداد رفت میان تراکمه و اهل بغداد نزاعی روی نموده در آن خصومت اکثر بغداد بغارت رفت و ملک رحیم دیلمی بدست طغرل بیک گرفتار شده طغرل بیک دفع بساسیری نموده دختر خلیفه را خواسته بری آمد تا زفاف کند در هشتم رمضان سنه ۴۴۲ رعافی مفرط بر او مستولی شده وفات یافت و از او فرزندی نماند طالعش برج اسد بود و آفتاب در اسد مدت پادشاهی او ده سال بود و چون سلاجقه ایران را متصرف شدند و ممالک قسمت نمودند خراسان نصیب برادر کوچک جعفر بیک آمد و او بلخ را دار الملک خود ساخت و آل سبکتکین را مغلوب گردانیده و در سنه ۴۱۵ وفات یافت اسمش داود و کنیتش ابو سلیمان بود و از او سه پسر ماند سلیمان و البارسلان و قادر و طغرل بیک والدهٔ سلیمان را خواسته او را ولیعهد ساخت و بعد از وفات طغرل وزیرش عبد الملک کندری سلیمان را پادشاه ساخته چون دید که ایل و الوس از او راضی نیستند خطبه بنام او نخواند
البارسلان ابو شجاع محمد جعفر بیک
بعد از عم بر تخت نشسته از آب جیحون تا دجله فرات را در تحت ضبط درآورده در سنه ۴۶۳ با قیصر روم از قابوس در بلاد خزر و آذربایجان مصاف کرده او را بگرفت و خراج بر قیصر بنهاد و در سنه ۴۵۸ حسب الصلاح وزیر بیمانند نظام الملک درالنک رادکان پسر خود ملکشاه را بولیعهدی بنشاند و قدمی چند در رکابش رفت و بر کستوان اسبش را بر دوش بگرفت آخر هوای تسخیر ماوراء النهر نموده در کنار آب قلعهٔ رم آن عزم را فتح نمود و یوسف کوتوال خوارزمی را که حاکم قلعه بود بنظر سلطان رسانیدند و چون او دست از جان شسته بود کاردی از موزه کشید بر سلطان زد و او در ششم ربیع الاول در سنه ۴۵۴ بدان زخم درگذشت و در مرو نزد پدر مدفون گشت مدت پادشاهی او دوازده سال بود
جلال الدین ابو الفتح ملک شاه بن البارسلان
پادشاهی عالم و عادل بود از یمن تا سرحد ختن در حیز ضبط درآورد و تاریخ جلالی را وضع نمود و امور ملکی را برأی درایت خواجه نظام الملک باز گذاشت و این دو بیت در جواب و سؤال گفتهاند:
جملهٔ ماءات در یک بیت منظوم آمده بشنو ای صاحب نظام الملک مولانا حسن شرط و تفسیر و تعجب ماء نفی است و خبر جحد و انکار و صله تفخیم و استفهام من در سنه ۴۷۷ وفات یافت و مدت پادشاهی او بیست و سه سال بود
ابو الفوارس ابن کیارق بن ملکشاه
ولیعهد پدر بود بوصایت قایممقام شد و با برادران محمود و محمد محاربات کرد و محمود در ایام او وفات یافت و حسن بن علی الصباح الحمیری در زمان او خرج کرد و عبد الملک بن عطاش را باصفهان فرستاد تا آن ولایت را بگرفت سلطان برکیارق در سنه ۴۸۲ وفات یافت و مدت پادشاهی او دوازده سال بود
ابو شجاع غیاث الدین محمد بن ملکشاه
بعد از برادر پادشاه شد قصد بغداد کرد ایاز و صدقه که غلامان پدرش بودند با او مصاف کردند صدقه بقتل آمد و ایاز اسیر شد چون مراجعت نمود بحصار شاه دررفت عبد الملک عطاش او را از در فرود آورده بخواری هلاک کرد مدت پادشاهی او سیزده سال بود
معز الدین ابو الحارث سنجر بن ملکشاه
در ایام برادران حاکم ملک خراسان بود و بعد از آن سلطان مغیث الدین ابو القاسم محمود ابن محمد بر وی خروج کرد و منهزم شد بعد از آن بخدمت آمد و عذر خواسته سلطان نیابت خود را در عراق بوی داد ابو القاسم بعد از چهار سال نماند و در زمان او غزان از جیحون گذشتند و مدبر الملک عجمی که وزیر سلطان بود سلطان را بر آن داشت تا بر ایشان تاخت آورده سلطان اسیر شده غزان ملک خراسان و کرمان را گرفتند جمعی از ممالیک سلطان که با غزان برآمیخته بودند سلطان را بگریزانیدند و بقلعهٔ ترمد بردند و بآنجا در ربیع الاول سنه ۵۲۲ وفات یافت مدت پادشاهی او چهل سال بود و در حالت نزع این ابیات گفته است:
بزخم تیغ جهانگیر و گرز قلعهگشای جهان مسخر من شد چه من مسخر رای بسی حصار گرفتم بیک نمودن دست بسی سپاه شکستم بیک فشردن پای چو مرگ تاختن آورد هیچ سود نداشت بقا بقای خدایست و ملک ملک خدای
ابو طالب رکن الدین طغرل بن محمد بن ملکشاه
قایممقام عم شد و غیاث- الدین ابو الفتح مسعود بن محمد بعد از برادر هفده سال سلطنت عراق کرد به نیابت عم و در ایام اوغور بر سلطان خروج کرده میان او و برادرش محاربات رفت و موالی و نواب ایشان دم استقلال زدند مثل اتابک ایلدگز در آذربایجان و اتابک پهلوان در عراق و سغلریان بفارس
مغیث الدین ابو الفتح ملکشاه بن محمود بن محمد
پسران خود محمود و مسعود با اتابک بوازنه و تاج الدین وزیر بفارس فرستاد و خود ببغداد رفت بوازنه ایشان را باصفهان برد و محمد را بر تخت نشاندند سلطان آهنگ ایشان کرد و بوازنه را بکشت چون عمش نماند ملکشاه قایممقام شد و التفات بامیران نکرد امرا متفق شدند و در ضیافت او را گرفته محبوس ساختند و مدت پادشاهی او چهار ماه بود و در ایام او چند فوج تراکمه از نواحی قبچاق بیامدند یعقوب بن الارسلان الاقشری با قومی خوزستان را اختیار کرد اتابک مظفر الدین سنقور بن مودود سلغری بفارس آمد و در شهور سنهٔ ثلاث و اربعین و خمسمائة بر ملکشاه خروج کرد و فارس را بگرفت و در سنهٔ احدی و سبعین و خمسمائة وفات یافت بعد از او اتابک زنگی بن مودود چهارده سال پادشاه بود و آخر در سنه ۵۷۱ وفات یافت
غیاث الدین ابو شجاع مسعود بن محمود
بعد از پدر پادشاه شد و بغداد را محاصره کرد و در اثنای آن حال شنید که برادرش ملکشاه و اتابک ایلدگز که شوهر مادر ارسلان بن طغرل بود با ارسلان باهم همدان را محاصره کرده بدان سبب بازگردید تا دفع ایشان کند بهمدان آمد ایشان منهزم شدند و او عازم بلاد ایلدگز گشت و بعلة مرض سل وفات یافت در سنه ۵۵۴ و در حالت نزع فرمود تا امرا و لشکر برنشستند و تمامت اموال که در خزاین بود و بر وی عرض کردند از منظر بآنها نظر کرده بگریست و گفت اینهمه امرا و لشکریان و حشم و خدم و زر و جواهر و لئالی یک ذره رنج من کمتر نتوانند کرد و یک لحظه بر عمر من نمیتوانند افزود بدبخت کسانی که در جمع اسباب دنیوی سعی نمایند و جملهٔ آن اموال بحاضران بخشید و پسری طفل داشت گفت دانم که امرا مطیع او نشوند او را با قنقور احمد دیلمی که حاکم مراغه بود سپرد و مدت پادشاهی او سه سال و چهار ماه بود
مؤید الدین ابو الحارث سلیمان بن مسعود
بعد از غیاث الدین امرا مخالفت کردند بعضی به ملک شاه برادرش مایل شدند و بعضی به سلیمان شاه که عم ایشان بود و چون سلیمان شاه باصفهان رسید اتابک بکمهٔ فارس و شملهٔ ترکمان که والی خوزستان بود با وی بودند پسر قاضی شمس الدین خجندی اصفهان را بوی سپرد و لشکری را که در حدود همدان بود طلب داشت مطاوعت ننمودند سلیمان شاه بمحاربه ایشان رفت گرفتار شده در ربیع الاول سنه ۵۵۶ او را خفه کردند و مدت پادشاهی او شش ماه بود
ارسلان بن طغرل بیک
از پسران اتابک ایلدگز بود و او را در همدان بپادشاهی نشاندند تا پانزده سال و هفت ماه پادشاهی کرد در همدان وفات یافت و در آن مدت اتابک محمد بن ایلدگز حاکم کل بود و بعد از آن برادرش قزل ارسلان بر تخت نشست و بر دست فدائیان هلا کشد و پادشاهی سلجوقیان بدین دیار سپری داشت روم تا این زمان درست تصرف نبیرگان سلطان علاء الدوله قلیج ارسلان بن سلیمان بود و منقضی شد
ذکر خوارزمشاهیان
و ایشان هشت تناند مدت پادشاهی ایشان صد و هشتاد سال بود خوارزمشاه محمد بن میکاتکین
از موالی سلجوقیان بود چون سلطان کیارق حکومت خراسان بامیر جیش التوساق داد، در سنه تسعین و اربعمأه محمد بن پیلکاتکین را بخوارزم فرستاد و خوارزمشاه نام کرد و او بعدل و داد مشغول بود علما و صلحا را دوست داشتی روزگاری در کامرانی گذاشت و در سنه احدی و عشرین و خمسمائة وفات یافت و مدت پادشاهی او سی و یک سال بود
خوارزمشاه اتسز بن محمد
بعد از پدر پادشاه شد و بعضی از ممالک ترکستان و دشت قبچاق در تصرف آورد شصت و یک سال بزیست و در اثنای سلطنت دو کس را بطریق ملاحده فریفته بود و روح ایشان را خریده فرستاده بود تا سلطان سنجر را هلاک کنند ادیب صابر را خبر شد نشان آن دو شخص را نوشت و بمرو فرستاد تا ایشان را بکشند اتسز چون خبر یافت ادیب را بجیحون انداخت سلطان سنجر در سنه اثنین و اربعین و خمسمائة قصد خوارزم کرد و قصبهٔ هزار اسب را محاصره نمود و انوری در خدمت حضرت سلطان بود و این دو بیت بر تیری نوشت و بهزار اسب انداخت:
- ای شاه همه ملک زمین حسب تراست وز دولت و اقبال جهان کسب تراست
- امروز بیک حمله هزار اسب بگیر فردا خوارزم و صد هزار اسب تراست
رشید وطواط در هزار اسب بود و جواب بر تیری نوشته بینداخت:
- گر خصم تو ای شاه بود رستم گرد یک جو ز هزار اسب نتواند برد
چون هزار اسب گرفته شد و سلطان از وطواط در خشم بود فرمود تا او را به هفتپاره کنند از نزدیکان حضرت یکی گفت وطواط مرغکی ضعیف است طاقت هفتپاره ندارد اگر فرمان باشد او را بدو پاره کنند سلطان بخندید و بر حال او ببخشود آوردهاند که سلطان وفات یافت رشید وطواط بعد از او بسیار بزیست و در سنه احدی و خمسین و خمسمائة اتسز وفات یافت رشید وطواط پیشپیش جنازهٔ او میرفت و میگریست و بدست اشاره میکرد و میگفت:
- شاها فلک از سیاستت میلرزید پیش تو بطوع بندگی میورزید
- صاحبنظری کجاست تا درنگرد تا اینهمه مملکت بدین میارزید؟
البارسلان بن اتسز
بعد از پدر پادشاه شد و او را دو پسر بود علاء الدین تکش و سلطان شاه در نوزدهم شهر رجب سنه سبع و سبعین و خمسمائة وفات یافت مدت پادشاهی او پانزده سال و هفت ماه بود
سلطان شاه بن البارسلان
ولیعهد پدر بود قایممقام او شد و مدبر ملک او مادرش ملکه ترکمان بود و برادر بزرگ او علاء الدین تکش بود پدر گورخان قراختای بر وی خروج کرد سلطان شاه و مادرش بملک مؤید الدین والی خراسان پناهیدند و علاء الدین روز دوشنبه بیست و دویم ربیع الاخر سنه ثمان و ستین و خمسمائة در خوارزم بر تخت نشست سلطان شاه با ملک مؤید عزم خوارزم کرد ملک مؤید در مشهد مقدس بود علاء الدین بر ایشان زده مؤید را اسیر کرده بر در بارگاه بدو نیمه زد روز عرفه سنه تسعین و خمسمائة سلطان شاه و مادرش بدان مقام گریختند و لشکر تکش بر عقب ایشان رفت و آن دیار بگرفت و ملکهٔ ترکمان را بکشت و در خوارزم تمکین یافت بعد از آن یکی از رسولان گورخان را میان عداوت افتاد سلطان شاه به گور خان پناهید گورخان قراختای لشکری با او فرستاد تکش جیحون را بر ممر ایشان انداخت و بسیاری از ایشان را هلاک کرد و قراختای مراجعت نمود و برفت سلطان شاه در سرخس بر امرای غور دوانید و ملک دینار خود را در خندق انداخت و او را بریسمان در قلعه کشیدند و سلطان شاه بمرو رفت و ملک دینار در قلعه بماند ایلچی پیش طغان شاه مهتر غور فرستاد بعوض سرخس بسطام را التماس نمود امیر فیروز کویر را فرستاد تا ملک دینار سرخس را سپرده به بسطام رفت و سلطان شاه با سه هزار مرد قصد سرخس کرد و طغان شاه از نیشابور با ده هزار سوار متوجه شد در ماه ذی حجه سنهٔ خمسین و خمسمائة مصاف دادند سلطان شاه غالب آمده و بر سرخس و طوس مستولی گشت و طغان شاه بسلطان تکش و سلطان غور استمداد نمود و هیچ سود نبود شب دوازدهم محرم سنهٔ احدی و ثمانین و خمسمائة وفات یافت و پسرش سنجر شاه قایم مقام او شده سلطان تکش روز سهشنبه هیجدهم جمادی الاول سنهٔ خمس و ثمانین و خمسمائة در رادکان بر تخت نشست و آوازهٔ او در اطراف منتشر شده بخوارزم معاودت نمود بعد از آن میان برادران محاربات بسیار رفت آخر الامر سلطان تکش بقصد برادر بخراسان آمد چون حریف دررسید بزرگان خواستند که میان ایشان صلح افکنند اما میسر نشد در اثنای آن حال کوتوال قلعهٔ سرخس جعفرنام باستحضار سلطان تکش پیغام داد و سلطان بتعجیل بدان جانب رفته کوتوال قلعه خزاین و دفاین و ذخایر تسلیم وی کرد سلطان شاه از آن غصه بعد از دو روز در شب چهارشنبه سلخ رمضان سنه تسع و ثمانین و خمسمائة وفات یافت و مدت پادشاهی او بیست و دو سال و دو ماه بود
السلطان عماد الدین محمد بن تکش
ولیعهد پدر بود قایممقام او شد و مدبر ملک او مادرش ملکه ترکمان بود و برادر بزرگ او علاء الدین تکش بود پدر گورخان قراختای بر وی خروج کرد سلطان شاه و مادرش بملک مؤید الدین والی خراسان پناهیدند و علاء الدین روز دوشنبه بیست و دویم ربیع الاخر سنه ثمان و ستین و خمسمائة در خوارزم بر تخت نشست سلطان شاه با ملک مؤید عزم خوارزم کرد ملک مؤید در مشهد مقدس بود علاء الدین بر ایشان زده مؤید را اسیر کرده بر در بارگاه بدو نیمه زد روز عرفه سنه تسعین و خمسمائة سلطان شاه و مادرش بدان مقام گریختند و لشکر تکش بر عقب ایشان رفت و آن دیار بگرفت و ملکهٔ ترکمان را بکشت و در خوارزم تمکین یافت بعد از آن یکی از رسولان گورخان را میان عداوت افتاد سلطان شاه به گور خان پناهید گورخان قراختای لشکری با او فرستاد تکش جیحون را بر ممر ایشان انداخت و بسیاری از ایشان را هلاک کرد و قراختای مراجعت نمود و برفت سلطان شاه در سرخس بر امرای غور دوانید و ملک دینار خود را در خندق انداخت و او را بریسمان در قلعه کشیدند و سلطان شاه بمرو رفت و ملک دینار در قلعه بماند ایلچی پیش طغان شاه مهتر غور فرستاد بعوض سرخس بسطام را التماس نمود امیر فیروز کویر را فرستاد تا ملک دینار سرخس را سپرده به بسطام رفت و سلطان شاه با سه هزار مرد قصد سرخس کرد و طغان شاه از نیشابور با ده هزار سوار متوجه شد در ماه ذی حجه سنهٔ خمسین و خمسمائة مصاف دادند سلطان شاه غالب آمده و بر سرخس و طوس مستولی گشت و طغان شاه بسلطان تکش و سلطان غور استمداد نمود و هیچ سود نبود شب دوازدهم محرم سنهٔ احدی و ثمانین و خمسمائة وفات یافت و پسرش سنجر شاه قایم مقام او شده سلطان تکش روز سهشنبه هیجدهم جمادی الاول سنهٔ خمس و ثمانین و خمسمائة در رادکان بر تخت نشست و آوازهٔ او در اطراف منتشر شده بخوارزم معاودت نمود بعد از آن میان برادران محاربات بسیار رفت آخر الامر سلطان تکش بقصد برادر بخراسان آمد چون حریف دررسید بزرگان خواستند که میان ایشان صلح افکنند اما میسر نشد در اثنای آن حال کوتوال قلعهٔ سرخس جعفرنام باستحضار سلطان تکش پیغام داد و سلطان بتعجیل بدان جانب رفته کوتوال قلعه خزاین و دفاین و ذخایر تسلیم وی کرد سلطان شاه از آن غصه بعد از دو روز در شب چهارشنبه سلخ رمضان سنه تسع و ثمانین و خمسمائة وفات یافت و مدت پادشاهی او بیست و دو سال و دو ماه بود
السلطان عماد الدین محمد بن تکش
بعد از برادر باستقلال تمام پادشاه شد تمامت لشکر خراسان و مملکت بگرفت و دولت سلجوقیان در این دیار بانجام رسید و او را دو پسر بود ناصر الدین ملک شاه و قطب الدین محمد ایشان را والی خراسان گردانید و در سنه تسعین و خمسمائة قاصد عراق شد و پیش از آن قلع ابناج پسر جهان پهلوان اتابک محمد بن ایلدگز بسبب آنکه مادرش فلسته خاتون سلطان طغرل بن ارسلان شاه بن طغرل بن محمد بن ملکشاه سلجوقیر از هر میداد کنیزکی او را آگاه گردانید سلطان گفت تو بخور؛ بخورد و بمرد سلطان قلع ابناج را محبوس گردانید چون خلاص یافت در این وقت با امراء عراق اتفاق افتاد تا سمنان استقبال کرد سلطان او را با لشکری از عراق در مقدم بازگردانید و سلطان طغرل در سه فرسنگی ری لشکرگاهی عظیم ساخته فرود آمد چون قلع ابناج نزدیک رسید سلطان طغرل بر اسب نشست و مصاف دادند سلطان طغرل در اثنای محاربه گرزی بر زانوی اسب خود زد اسب بیفتاد و قلع ابناج بدو رسیده او را هلاک کرد و جثهٔ او را پیش سلطان تکش آوردند سر او را ببغداد پیش ناصر خلیفه فرستاد او را روز پنج- شنبه بیست و پنجم ماه ربیع الاول سنهٔ تسعین و خمسمائة در بازاری بر دار کردند و یکی از ندمای طغرل را پیش وزیر نظام الملک مسعود بردند گفت اینهمه آوازهٔ طغرل بیک این بود که طاقت مقدمهٔ لشکر پادشاه اسلام نداشت آن ندیم در فور گفت:
- ز بیژن فزون بود هومان بزور
- هنر عیب گردد چه برگشت هور
سلطان تکش از ری متوجه همدان شد و اکثر عراق را مستخلص گردانیده در ربیع الآخر سنه ثلاث و تسعین و خمسمائة ملکشاه پسرش که ولیعهد بود نماند قطب- الدین محمد را ولیعهد گردانید و در سنه اربع و تسعین و خمسمائة او را بجنک غباء بکور خان ایغوز فرستاد و قطب الدین او را بالمراد دستگیر کرد و پیش پدر فرستاد و غباء بکور خان بجان امان یافت و بعد از آن سلطان اصفهان بستد و به پسر خود تاج- الدین علی شاه داد و از آنجا بمحاصره قلعه الموت رفت صدر الدین محمد در آن قلعه کشته شد وزیر نظام الملک مسعود بن علی را و سلطان قطب الدین بقهستان فرستاده قلعه ترشیز را چهار ماه محاصره کرد بعد از آن سلطان از خوارزم عزم ملاحده کرد بنزدیک شهرستان بمنزلگاه عرب رسیدند بمرض خناق در نوزدهم رمضان سنه ۵۵۹ وفات یافت مدت پادشاهی او هفت سال بود
السلطان قطب الدین محمد
تکش بحکم وصایت قایممقام پدر شده بذروهٔ اعلا رسید چنانکه بر ممالک سلاطین غور مستولی شد و تمامت بلاد ماوراء النهر را بگرفت و در شهور سنه ست و ستمائه دختر خود را بسلطان عثمان سمرقند که از نژاد افراسیاب بود داد و باتفاق او روی بگور خان آورد، چون بولایت طراز رسید تاینکو امیر لشکر گورخان آنجا بود مصاف دادند تاینکو اسیر گشت و لشکرش منهزم شد و سلطان مراجعت نمود چون بالمان خبر ضعف حال گورخان شنید بر سراغ تاخت و او را بگرفت و خزاین و اموال و لشکر او را که بمدت نود و پنج سال مرتب و مهیا گردانیده بود در تصرف آورده و گورخان بعد از آن بدو سال نماند و سلطان محمد در شهور سنهٔ اربع عشر و ستمائه قاصد بغداد شد پیش از آن میان او و ناصر خلیفه وحشتها افتاده بود و کینها در سینها نشسته سلطان بدان سبب از همه ممالک فتوی استده بود بتخصیص از مولانا فخر الدین رازی که آل عباس در تقلد خلافت بحق نیستند و استحقاق خلافت حسینی نسب راست و سید علاء الدین ترمدی را که از سادات بزرگ بود نامزد گردانید تا بخلافت نشاند چون بدامغان رسید شنید که اتابک سعد بن زنگی سلغری بقصد عراق بحدود ری آمده است سلطان با لشکر بر سبیل تعجیل راند چون بموضع خیل بزرک رسید با اتابک مصاف داده او را اسیر کرد و بجان امان داده ببغداد مراجعت فرمود چون بهمدان رسید اتابک او رنگ از آذربایجان بقصد همدان آمده بود منهزم گشت و سلطان در آخر خریف عزیمت ببغداد کرد و در گریوهٔ اسدآباد برف و دمه عظیم شد چنانکه اکثر لشکریان و چهارپایان اسیر و هلاک شدند و آن اول تکینی بود که به سلطان رسید مراجعت نموده بعد از آن چنگیز خان شنیده با لشکری عظیم متوجه او شد و با لشکر مغول محاربه کرده و از ایشان منهزم گشت و بعراق آمد و از آنجا بجزیرهٔ آبسکون رفت و در بحر خزر در سنهٔ ثمان عشر. . . وفات یافت پادشاهی او بیست و دو سال بود و او را دو پسر بود جلال الدین و غیاث الدین
السلطان جلال الدین
بعد از پدر با لشکر مغول محاربات بسیار کرد و بجانب هندوستان رفت و باز مراجعت نمود و شرح احوال او در تاریخ مغول میآید و سلطان غیاث الدین بعد از واقعه پدر بفارس آمد و از آنجا بکرمان و گویند اول سلاطین کرمانست و براق حاجب در قلعه گورشیر در سنه خمس و عشرین و ستمائه او را هلاک کرد و دولت خوارزمشاهیان بپایان رسید و اللّه الباقی
گفتار در بیان پادشاهان قهستان [ملاحده]
که ایشان را نیز ملاحده گویند هفت تناند و مدت پادشاهی ایشان صد و هفتاد و هفت سال بود
ذکر حسن صباح
و حال او و هو حسن بن علی بن محمد بن جعفر بن حسن بن الصباح الکبری پدرش از یمن بکوفه آمد و از کوفه بقم و از قم بری و آنجا متوطن شد و حسن در وجود آمد و از شیعه اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السّلام مردی صالح و متورع و اعتقاد اهل تعلیم داشت و مظهر کار او در قلعه الموت بود و در سنه ۴۷۷ که لفظ الموت عبارت از آن تاریخست خروج کرد و اکثر بلاد قهستان را بگرفت و مصطفی لدین اللّه صاحب دعوت اسماعیلیان او را عهد نیابت و ولایت فرستاد و حسن داعیان باطراف روان کرد و گفت خداشناسی بعقل و نظر نیست بتعلیم امام است اگر خداشناسی بنظر و عقل کافی بود اهل هیچ مذهب را بر غیر خود اعتراض نرسیدی و همه مساوی بودندی و کلمهٔ چند موجز را خدیعت خود ساخت و آن را اکرام نام نهاده جهال و عوام پنداشتند که در تحت الفاظ مختصر معانی بسیار است و یکی از آن اینست که از معترضات مذهب خود سؤال میکرد که خداشناسی کافیست هرکس خرد دارد و معترض را بر وی انکار نمیرسد و اگر این معترض میگوید که خرد کافی نیست با نظر و عقل بهم پس معلمی باید اینست مذهب پس آنچه گفت خرد بس است باقی مطلوبش در این سؤال آسانست که تعلیم با خرد بهم واجبست و مذهب معترض آنست که تعلیم با خرد بهم واجب نیست و چون واجب نباشد که تعلیم واجب باشد و خرد را معنی بود بر نظر او و شاید که جایز نباسد و الا خداشناسی حاصل نشود و این دو قسمت دوم مشغول شده است و میگوید مذهب ایشان باطل کردم و نه چنین است چه مذهب جمهور عالم اینست که وجود خود بخود کافیست استعمال خرد بر وجه مخصوص شرط است و تعلیم و هدایت معتبر است پس معلوم شد که او را ابطال مذهب جمهور نرسد و نیز موقوف گردانیدن تعلیم بر شخص معین محتاج دلیل باشد و دلیل او مجرد قول اوست که میگوید چون اثبات تعلیم کردم و غیر من قابل نیست بتعلیم پس تعیین بتعلیم بقول من باشد و این سخن ظاهر الفساد است و بمثابه آنست که کسی گوید که من میگویم که فلانکس امام است و برهان بر این سخن آنست که من میگویم اگرچه جوابش آنست که اجماع بنزدیک جمهور حقست و نیست قرآن و خبر نزدیک تو نه چنانست پس بناء مذهب تو بر قول تو باشد و ترا معین نباشد و او را بیرون این هیچ دیگر نیست بالجمله حسن در استخلاص نواحی که متصل بر دیار الموت است و اطراف مبالغه مینمود و هر موضعی که بتلبیس میسر میشد مسلم گردانید و آنچه بفریب او مشغول نمیشدند بقتل و حرب میستدند و هرکجا سنگی میدید قلعه عظیم میساخت و الموت را بلدة الاقبال نام نهاد و در اربع و ثمانین و اربعمائه سلطان ملکشاه امیر ارسلان نامی را بفرستاد تا ایشان را منهزم گردانید و نظام الملک حسن ابن علی بن اسلجیق طوی که وزیر ملکشاه بود شب آدینهٔ دوازدهم ماه رمضان سنهٔ خمس و ثمانین و اربعمأه بحدود نهاوند در منزلی که آن را محنه خوانند فدائی بشکل صوفی در پیش محفه میرفت ناگاه او را زخم زده بقتل آورد اول کسی که فدائیان بکشتند او بود و حسن صباح در ایام سلطان سنجر در ماه ربیع الاخر سنهٔ ثمان و عشر و خمسمائة وفات یافت و مدت پادشاهی او سی و پنج سال بود کیا بزرک امید و حسن هر دو ورامینی بودند در ایام حسن لشکرکش بود او را بقلعهٔ فرستاد تا آن را بگرفت و حسن او را ولیعهد خود گردانید بیست سال در ایام حسن در آن قلعه ساکن بود بعد از حسن قایممقام شد و در جمادی الاول سنه ۵۲۲ وفات یافت مدت پادشاهی او چهارده سال بود
کیا محمد بن بزرگ امید
بحکم وصایت بعد از پدر پادشاه شد تشیع سنت او کرد بعد بر مذهب حسن صباح و پدر خویش در ربیع الاول سنه ۵۵۵ وفات یافت و مدت پادشاهی او سی و دو سال بود
الامیر ابو عبد الله الحسن
که بعلی ذکره السلام مشهور است و گویند از نسل مصطفی لدین اللّه است بعد از آن پادشاه شد و دعوت الحاد کرد در هفدهم ماه رمضان سنهٔ تسع و خمسین و خمسمائة مردم را جمع کردند و نماز عید گذارد و مکتوبی بیرون آورد و گفت امام مخفی محمد بن الحسن صاحب الزمان علیه السّلام بمن فرستاده و تکلیف از خلق برداشته و اکثر قهستان رودبار بوی گرویدند در سنه ۵۷۷ و گویند در ربیع الاول سنه ۶۰۷ وفات یافت و مدت پادشاهی او بیست و دو سال بود
جلال الدین حسین بن محمد
بعد از پدر پادشاه شد و او را حسن نومسلمان گفتندی از آن سبب که الحاد بگذاشت و از جاده مستقیم تجاوز نکرد و در غزای گرجی با سلطان جلال الدین رفیق بود و در ماه رمضان سنه ثمان عشر و ستمائه وفات یافت و مدت پادشاهی او نوزده سال بود
علاء الدین محمد بن حسن
ولیعهد پدر بود بحکم وصایت در نهسالگی قایممقام شد و اکثر اوقات منزوی بود و در ایام او هلاکو خان بن تولی خان بن چنگیز خان عزیمت ایران زمین کرد و گیتو قاسان را در مقدمه بقصد بلاد ملاحده فرستاد و اکثر بلاد را بگرفت و قتل و غارت بسیار کرد و شب چهارشنبهٔ سلخ شهر شوال و گویند ذیقعده سنه ۶۵۶ نامهٔ نوشت بفدائی داد تا پیش او برد چون بخواندن مشغول شد او را زخم زد و بکشت و خود شاه ظاهر گردانید و گفت جهة آنکه پدرم را کشته بود او را بکشتم و فرمود تا پسران او را در میدان بکشتند و هلاکو خان در هیجدهم سنه اربع و خمسین و ستمأه در صحبت خواجه نصیر الدین محمد طوسی دراینباب گفته است:
- سال عرب چو ششصد و پنجاه و چهار شد یکشنبه ماه ذیقعده بود بامداد
- خورشاه پادشاه سماعیلیان ز تخت برخاست پیش تخت هلاکو بایستاد
هلاکو او را پیش نیکو خان فرستاد و در راه وفات یافت و مدت پادشاهی او یک سال بود.