زینت‌المجالس/جزء یک: فصل یک

زینت‌المجالس. از محمد بن ابیطالب مجدی
بخش: درآمد + فصل یکم

تاریخ: سده یازدهم
ناشر فیزیکی: کتابخانه سنایی
منبع بارگذاری برخط: پورتال تحقیقاتی اهل‌البیت
(متن در مالکیت عمومی به خاطر قدمت)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم


[درآمد]

  ثنای نامتناهی و حمد نامحصور بر آن سزاست که شد هر دو کون از او معمور  
  بصد زبان اگرش سالها بگوئی حمد بقدر عشر عشیری نباشدت مقدور  

آراستگی آرایش فهرست فتح مودات علوی و پیراستگی و نمایش دیباچه کتب مخلوقات سفلی حمد و ثنای مالک الملکیست که عرصهٔ کاینات را بکمر عقول و نفوس بسمع نمود و گوش و گردن روزگار را بدور ثوابت و سیار زیب و زینت افزود.

عالم موالید بر خوان احسان او نواله‌ایست و فلک اندر بحر ز خارش پیاله‌ای

شعر:

  روی زمین گوشهٔ از خوان اوست نعمت او توشهٔ از خوان اوست  

متکلمی که مسبحان ملاء اعلی و معتکفان سرادق بالا از ستایش ذات او عاجز و بیجانند قدیمی که ساکنان مجامع قدس نسبت بقدم دانش او طفل شیرخواره‌اند فیاضی که مقیمان صوامع در اشتیاق جمالش دل بصد پاره‌اند.

شعر:

  آنکه داند ز خاک تن کردن [باد را دفتر سخن کردن]  

و صلوات تحیات و تسلیمات فایحات که از رایحهٔ آن مشک ختا دریوزه نماید بر مرقد منور و مشهد معطر سید انبیا و سرور اصفیا تختگاه رسالت و آفتاب آسمان نبوت و خلافت مصطفی مجتبی مقتدای راهنما-محمد سید الکونین و الثقلین و الفریقین من عرب و من عجم-و بر آل و اولاد و عشیرت و احباب و اصحاب او باد
و بعد چنین گوید راوی این حکایت پراکنده و ناقل این روایات فریبنده اقل عباد اللّه مجد الدین محمد الحسینی المتخلص بمجدی که مدتی در خاطر این فقیر عدیم‌الاستطاعه می‌گشت که نسخهٔ در باب حکایات گذشتگان فراهم آورد و ورقی چند از احوال پیشینیان و لطایف مقالات و غرایب حالات ایشان در سلک تحریر کشد لیکن بواسطهٔ موانع متنوع از نوایب روزگار و صوارف لیل و نهار این معنی در حیز تعویق افتاد تا در این ایام که داخل شهور سنهٔ اربع و الف هجریست بعضی از یاران اهل را که بمطالعهٔ کتب و تواریخ متفرق و پراکنده است در صفحهٔ چند جمع کرده شود (کذا) دور نیست که مقبول قلوب و مطبوع طبایع گردد در این باب مبالغه و الحاح فرمودند اگرچه درین تصانیف و تصنیف را درجهٔ زیاده از پایهٔ خود می‌دانست و پایهٔ از مرتبهٔ خویش می‌دید لیکن رد التماس عزیزان بغایت صعب و دشوار می‌نمود.

لهذا استدعای استعانت و توفیق او از بارگاه خداوند بی‌انباز و رفیق نموده از کتاب جامع الحکایات که مؤلف محمد العوفیست و نزهة القلوب که مصنف حمد اللّه المستوفی القزوینی است و تاریخ حبیب السیر که تصنیف غیاث الدین بن الهام که مشهور بخواندمیر است و کتاب روضة الصفا که تصنیف و تالیف اکابر فی العالم محمد بن خواندشاه البلخی که مشهور بخواندمیر است و کشف الغمه علی بن عیسی و تاریخ ابو حنیفه دینوری و ابن خلکان و بهجة المناهج حسن بن حسن سبزواری و نگارستان قاضی احمد غفاری و عجایب المخلوقات و فرج بعد الشدهٔ ابو محسن و تاریخ یافعی و تاریخ حافظ ابرو و از دیگر کتب اخبار و تواریخ که ذکر آن موجب تطویلست سخنان دلپذیر و حکایات بی‌نظیر در سلک تنظیم و تحریر کشیده و تغییر الفاظ و عبارات نمود تا میان این نسخه فرقی وقوع انجامد و این کتاب مشتمل بر نه جزو است و هر جزوی از آن ده فصل رجاء واثق و وثوق صادق که مستعدان روزگار و مستحفظان سیر و آثار اگر بر سهوی و خطائی واقف گردند آن را بر پریشانی مآل و پراکندگی احوال شکسته فرمایند و دامن عفو و اغماض بر آن پوشند، غلط گفتم بقلم کرم در اصلاح کوشند.
و این اوراق بزینة المجالس موسوم گردید و من اللّه الاعانة و التوفیق


جزو اول


و آن مشتمل بر ده فصلست فصل اول در بیان معرفت پروردگار فصل دویم در بیان معجزات انبیا فصل سیم در بیان کرامات اولیا و مقامات اصفیا فصل چهارم در ذکر ملوک عجم و سلاطین ما تقدم فصل پنجم در تاریخ خلفا و مآثر ایشان فصل ششم در بیان احوال پادشاهان اسلام که معاصر عباسیان بوده‌اند فصل هفتم در خاصیت عدالت فصل هشتم در سیرتهای ملوک و اخلاق سلاطین ماضی رحمهم اللّه فصل نهم در لطایف و ظرایف سخنان اهل زمان فصل دهم در کیاست ملوک عدالت آئین.

فصل اول در معرفت آفریدگار تعالی و تقدس

بباید دانست که اول چیزی که بر بنده مکلف واجبست معرفت آفریدگار است که خلعت خلقت در بر موجودات انداخته و بقدرت کامله و حکمت شامله اسباب معاش و معاد ایشان را کما ینبغی ساخته و مکونات بالا و پستی بر وجود و هستی او گواهی دهند

شعر:

  برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقی دفتریست معرفت کردگار  

و از زمان بعثت و خلافت آدم صفی تا هنگام نبوت و رسالت ادریس (ع) اکثر اولاد آدم بر جاده مستقیم خداپرستی ثابت بودند و چون حضرت ادریس (ع) ازین خاکدان محنت بفضای جنت خرامید و از این خارستان خاک بنگارستان افلاک برآمد جماعتی از ملازمان خدمت که بمجاورت او مؤانست داشتند چون از صحبت آن حضرت بازماندند شب و روز از مهاجرت آن پیغمبر عالی‌مقدار مانند ابر بهار می‌خروشیدند و در مفارقت او عنان اختیار و شکیبائی از دست داده در گریه و زاری می‌کوشیدند. درین اثنا ابلیس علیه اللعنه که مدرس مدرسهٔ تلبیس است خود را بصورت استادی ماهر بایشان نموده گفت چون این‌همه محنت شما بواسطهٔ ادریس است اگر فرمائید من از سنک، صورتی پردازم مانند ادریس چنانکه بیننده در گمان افتد که مگر او از عالم بالا معاودت نموده است.

شعر:

  هرآن صورت که صورتگر نگارد نشان دارد و لیکن جان ندارد  

مرا صورتگری آموختند و قبای جان جای دیگر دوختند و شما بدیدار آن صورت مؤانست جوئید. ایشان او را استحسان نمودند و ابلیس چند صورت تراشیده آن جماعت آن تصاویر را در محراب عبادت خود نهادند و چون دور آن جماعت بگذشت نوبت باولاد ایشان رسید در تعظیم آنها افزودند چون چند بطن بگذشت شیطان ایشان را وسوسه نمود که این بتان مسجود و معبود آباء و اجداد شما بوده‌اند آن جماعت بعبادت آن تماثیل اشتغال نموده رسم مذموم بت‌پرستی در جهان شیوع یافت.

بدان که بر هستی واجب‌الوجود دلایل، بسیار، و شواهد، بیشمار، است و درین نسخه چند دلیل مذکور می‌گردد: اگر فرض کنیم که واجب الوجود نباشد لازم می‌آید که سلسلهٔ ممکنات بی‌آنکه مؤثری در ایشان از خارج اثر کند موجود شوند و این معنی بدور و تسلسل منجر می‌گردد و هر دو باطلند اما دور بجهة آنکه اگر ممکنات را در خارج مؤثری نباشد باید که ممکن اول ممکن ثانی را ایجاد نماید و ممکن ثانی ممکن ثالث را و رابع اول ممکنات را و این معنی محالست بواسطهٔ آنکه لازم می‌آید که شئ بر موجد خود بسه مرتبه مقدم باشد.

اما دلیل ابطال تسلسل آنچه مشهور است دلیل تطبیق است و تقریر دلیل آنکه اگر ممکنات را فاعل نباشد از خارج لازم آید که هریک دیگری را ایجاد نمایند الی غیر النهایه و وجود غیر متناهی مترتب در خارج محالست بواسطهٔ آنکه اگر دو سلسله نامتناهی فرض کنیم که در او اجزای مرتبه موجود باشند و ده عدد از سلسلهٔ مذکور بیندازیم و با سلسلهٔ اول تطبیق کنیم آیا باز این هریک از آحاد سلسله یکی از سلسلهٔ آحاد اول خواهد بود یا نه اگر باشد لازم آید که جزو و کل متساوی باشند بجهة آنکه غرض ما آنست که سلسلهٔ اول از ثانی بده عدد کمتر است و اگر مساوی باشند از سه شق خالی نیست یا آن نقصان در اول سلسله است و این معنی صورت ندارد بواسطهٔ آنکه هر دو سلسله را از مبدء معین باهم تطبیق کرده‌ایم در وسط سلسله نیز نقصان گنجایش ندارد زیرا که انقطاع لازم می‌آید پس معلوم می‌شود که نقصان در آخر سلسله است و سلسلهٔ اول از ثانی بعددی چند متناهی زیاده است و زیاده بر متناهی بقدر متناهی متناهی می‌باشد.

حکایت

یکی از ملاحده از امام بحق ناطق جعفر الصادق سؤال نمود که بر وجود صانع چه دلیل داری فرمود که هرگز در کشتی نشسته‌ای گفت بلی وقتی در کشتی نشسته بودم که ریاح مختلف دریا را بشورانید و زورق از صدمت افواج امواج شکسته شده من بر روی تخته‌پاره‌ای بماندم ناگاه موجی سخت رسیده مرا بساحل انداخت. حضرت فرمود وقتی‌که در کشتی بودی اعتماد تو بر کشتی بود و آن ساعت که بر تخته بودی اعتماد تو بر که بود؟ زندیق خاموش شد حضرت فرمود آفریدگار موجود است که توکل تو در آن ساعت بر وی بوده است و در کتاب ادیان‌العرب آورده‌اند که عمرو بن حصین پیش از ادراک سعادت اسلام نزد رسول اللّه (ص) آمد آن حضرت از وی پرسید که اگر در بلائی افتی امید رفع آن از که داری گفت از خدای آسمان. رسول فرمود که چون چنین است باید که مسجود و معبود تو جز خدای آسمان نباشد عمرو بعد از این سخن ایمان آورد.

حکایت

روزی ابو حنیفه ابو حنیفه در مسجد نشسته بود جماعتی از زنادقه بیرون آمدند و قصد هلاک او کردندی گفت از من یک مسئله بشنوید بعد از آن اختیار شما راست. گفتند بگوی. گفت سفینه‌ای دیدم پربار و بی‌آنکه ملاح او را محافظت کند بر روی دریا می‌رفت تا بمقصد رسید ایشان گفتند محالست که کشتی بی‌ملاح بر یک نسق تواند بود. ابو حنیفه گفت سبحان اللّه چون روا نیست که سفینه بی‌مدبر و بی‌حافظ حرکت بنظام تواند کرد؟ چگونه روا می‌دارید که سیر افلاک و کواکب و نظام عالم بالا و پستی بی‌وجود هستی مدبر دانا و مقتدر توانا بفعل آید؟ ملاحده از این سخن متحیر شده اکثر اسلام آوردند.

حکایت

شافعی را با زندیقی مباحثه افتاد. زندیق گفت هرچه در عالم خاک موجود می‌شود از طبیعت ارکانست. شافعی گفت با آنکه برگ توت همه یک طعم و یک طبع دارد اگر کرم پیله می‌خورد ابریشم از او متولد می‌شود و اگر زنبور از او تغذی می‌نماید عسل می‌دهد و اگر آهوی تتار می‌خورد در نهاد او مشک اذفر می‌گردد و اگر گوسفند از آن غذا می‌سازد سرگین می‌افکند و کیفیت آن برگ یکیست و خاصیت آن نیز یک چیز است و در هر بطنی چیز دیگر از او حاصل می‌شود که آن بتقدیر علیم حکیم و مدبر قدیمست.

حکایت

طبیب مسلمانی را با ملحدی مناظره روی نمود. زندیق با او گفت تو باری میدانی که مدار کار بر طبایعست گفت مرا دو چیز راه راست نمود یکی آنکه نیش و نوش و لطف و قهر در زنبور عسل مجتمع است چنانکه انوری گفته است: بیت:

آنکه در امعای زنبوری کمال رأفتش نوش را با نیش داد
از روی صحبت داوری و طبیعت عسل متضاد نتواند کرد.

دویم آنکه هلیله سرد و خشکست و اسهال می‌آورد و کتیرا گرم و تر است و احداث قبض می‌کند.

حکایت

از امام جعفر صادق پرسیدند که دلیل هستی مؤثر عالم چیست؟ فرمود اعظم دلایل وجود منست زیرا که وجود من از دو حال بیرون نیست یا آنگاه خود را موجود ساختم که وجود داشتم و این تحصیل حاصلست یا آنکه خود را موجود ساختم که موجود نبودم و این نیز محالست زیرا که معدوم، چیزی را موجود نتوان کرد پس معلوم شد که هست‌کردهٔ موجودیم که نیستی بر وی راه نیابد.

شعر:

  شعر: آنکه تغیر نپذیرد، یکیست و آنکه نمرد است و نمیرد یکیست  

نوبتی حضرت رسالت‌پناه از جبرئیل سؤال نمود که آفتاب بزوال رسیده؟ جواب داد که نه آری. آن حضرت از حقیقت استفسار نمود جبرئیل عرض کرد که از آن‌وقت که گفتم نه تا زمانی که گفتم آری آفتاب پانصد ساله راه طی کرده است و چون عاقل در بزرگی اجرام و تاثیر عالم علوی تأمل کند و در سرعت سیر آنها تفکر نماید ظاهر گردد که فاعل آن حکیمیست دانا و قدیمیست توانا که بقدرت کامله و حکمت شامله سیر افلاک و عناصر را با یکدیگر انتظام داده.

حکایت

آورده‌اند که امام جعفر صادق نزد ابو جعفر منصور نشسته بود. مگسان بر ابو جعفر هجوم کرده بودند ابو جعفر منصور به تنک آمده از حضرت صادق پرسید که یا ابا عبد اللّه حکمت در آفرینش مگس چیست فرمود تا متکبران و جباران را بدان خار و ذلیل نماید.

حکایت

آورده‌اند که حجاج بن یوسف جمعی از مردم را که بر او خروج کرده بودند سیاست می‌کرد ناگاه مؤذن بانک نماز گفت و یک مرد زنده بود حجاج حاجب خود عتبه را گفت این مرد را محافظت نمای و بامداد او را حاضر ساز تا دربارهٔ او اجرای سیاست نموده شود عتبه گوید او را از خانهٔ حجاج بیرون آوردم در راه با من گفت که هیچ امید چیزی بتو توان داشت گفتم آرزوی خود را بیان نمای شاید توفیق رفیق گردد و طریقه خیر مسلوک دارم گفت واللّه که من با هیچ مسلمانی محاربه ننموده‌ام و ازین جرم که بمن نسبت می‌کنند دورم در حق من احسانی فرمائی و بگذاری تا بوثاق خود روم و فرزندان را وداع کرده شرط وصیت بجای آورم و حقوق مستحقان را رد کرده بامداد بگاه نزد تو آیم احسانی بموقع و لطفی بجای خود باشد مرا از التماس او خنده آمد جواب نگفتم وی بار دیگر همان سخن را مکرر ساخت در دل من افتاد که او را بگذارم شاید که بازآید یا قضیه او از خاطر حجاج محو گردد گفتم عهد کن بامداد بازآئی آن مرد پیمان را بایمان غلاظ تاکید داده من او را رها کردم و چون از نظر من غیبت نمود بحال خود باز آمده از آن کار پشیمان شده با خود گفتم خویش را در مخاطرهٔ عظیم افکندم و در معرض سخط حجاج درآمدم و بخانه رفته صورت حال را با عیال تقریر کرده مرا ملامت کردند آن شب درین تفکر مانند مار برگزیده بر بستر استر است نغنودم و چون طلایع صبح صادق از افق مشرق ظاهر شد آن مرد را دیدم که می‌آید مرا عجب آمده گفتم ای جوانمرد این چه اقدامست که نمودی گفت هر کرا سعادت خداوند حاصل شده باشد چون در امری با او جل جلاله عهد کند در نقض پیمان نکوشد پس او را نزد حجاج برده صورت حال را تقریر کردم گفت بخواهی که او را بتو بخشم گفتم کرامت امیر راست. حجاج او را بمن بخشید من وی را اطلاق کردم او مرا عذری نخواسته روا نشد من متأثر شده گفتم مگر این مرد را دیوانگی دریافته روز دیگر بازآمده عذر بسیار و شکر بینهایت تمهید کرد و بر زبان آورد که دیروز بجهة آن ترا ثنا نگفتم و شکر تو بجا نیاوردم تا شکر تو با شکر خداوند عز و علا مقرون نگردد دیروز باقامت شکر باری مشغول بودم و امروز آمده‌ام تا شکر نیکوکاری بر تو بگذارم.

حکایت

آورده‌اند که در مصر پادشاهی بود بغایت متکبر و جبار که ببخت‌آزمای موسوم بود روزی جمعی از تجار نزد او رفته تظلم نمودند که در حدود این دیار فوجی از دزدان خونخوار بر سر راه آمده اموال ما را غارت کردند پادشاه از خواص تفحص این امر نموده گفتند در فلان بیابان حصاریست مستحکم و چهل مرد شجاع در آنجا بسر می‌بردند و سردار ایشان شخصی است سانوح نام که اسفندیار را بباد حمله چون اسفند پریشان نشاند و مدتیست که این طایفه در آن حصارند و پادشاه وزیر را فرمود که با فوجی از سپاه متوجه به آن طرف شده شر دزدان را دفع نماید وزیر گفت چنان کنم اگر خدای تعالی نصرت ارزانی فرماید بخت‌آزمای ازین سخن در خشم شده گفت دو سه نفر دزد بیابان را چه قدرت باشد که تو اتمام مهام ایشان را بنصرت خداوند حواله مینمائی وزیر گفت ای پادشاه نصرت و ظفر بکثرت حشم و لشکر نیست بلکه باراده و تقدیر ملک مدبر است بخت‌آزمای بانک بر او زده فرمود تا او را بند کردند و گفت من بروم و ایشان را بیاورم و سیاست کنم و اگر خدا مرا نصرت ندهد چون بخت‌آزمای لشکر بدر حصار رسانید سانوح با یاران خود گفت اگر در محاربه تقصیر کنیم بیگمان کشته گردیم صلاح بر آنست که توکل بر عنایت الهی نموده بهیئت اجتماع متوجه خصم گردیم تا اگر کشته گردیم منسوب بتقصیر نباشیم و بیکبار از حصار بیرون آمده حمله بردند و حشم پادشاه مصر روی بهزیمت نهادند هرچند که بخت‌آزمای نعره زد که شرم ندارید که از پیش دزدی چند می‌گریزید بسخن او التفات نکردند ناچار او نیز روی در بیابان نهاده در دامن کوهی بصومعه‌ای رسید باستغفار مشغول شد و گفت الهی دانستم که با عون و نصرت تو موران بر شیران نر غالب آیند و بیمعاونت تو شیران زبون مورانند و بعد از چهل روز که ناله و زاری نمود آوازی شنید که توبهٔ تو مقبول شد بر سر ملک خود رو و در آن ایام سانوح ملک مصر را در تصرف آورده بود با فوجی از عساکر بطلب بخت‌آزمای می‌رفت در این اثنا بخت‌آزمای او را پیش آمد چون امراء و سپاه پادشاه خود را دیدند بیتوقف همه پیاده شدند و خدمت کردند سانوح را با یاران او گرفته مقید و مغلول ساختند و بخت‌آزمای بر تخت نشسته بارعام داد و گفت من اعتماد بر خزانه و سپاه کرده پای از حد خود بیرون نهادم تا رسید بمن آنچه رسید و چون عنایت ازلی مرا دریافت طریق رشاد یافتم اکنون مرا خداشناس گوئید نه بخت‌آزمای.