سلامان و ابسال/اشارت به آنکه مراد از این قصه صورت قصه نیست
(اشارت بآنکه مراد ازین قصه صورت قصه نیست بلکه مقصود)
(از آن معنیء دیگر است که بیان کرده خواهد شد)
باشد اندر صورت هر قصّهٔ | خرده بینان را ز معنی حصّهٔ | |||||
صورت این قصّه چون اتمام یافت | بایدت از معنیء آن کام یافت | |||||
وضع این را راهدانی کرده است | کو بسرّ کار راه آورده است | |||||
زآن غرض نی قیل و قال ما و تست | بلکه کشف سرّ حال ما و تست | |||||
۱۰۸۰ | کیست از شاه و حکیم او را مراد | وآن سلامان چون ز شه بی جفت زاد | ||||
کیست ابسال از سلامان کامیاب | چیست کوه آتش و دریای آب | |||||
چیست ملکی کآن سلامان را رسید | چون وی از ابسال دامان را کشید | |||||
کیست زهره کآخر از وی دل ربود | زنگ ابسالش ز آئینه زدود | |||||
شرح اینها یک بیک از من شنو | پای تا سر گوش باش و هوش شو |