سلامان و ابسال/حکایت آن اعرابی شترگمکرده
(حکایت آن اعرابیء شترگمکرده که میگفت کاشکی من نیز با شتر)
(خویش گم گشتمی تا هر که وی را یافتی مرا نیز با وی یافتی)
آن عرابی چون شد اشتر در شتاب | از شتر افتاد چشمی مست خواب | |||||
از سبکباری شتر چون یاریی | دید کرد آغاز خوش رفتاریی | |||||
چون عرابی بامداد از خواب خاست | پی نبرد اصلاً که آن اشتر کجاست | |||||
گفت واویلا که گم گشت اشترم | ماند خاطر از خیال او پُرم | |||||
۹۶۵ | کاش با او گشتمی من نیز گم | تا نرفتی بر سرم این اشتلم | ||||
هر کجا او رفت با او رفتمی | تا ازین دوری بیکسو رفتمی | |||||
هر که آن گم گشته را وا یافتی | با من آواره یکجا یافتی |