سلامان و ابسال/حکایت آن منافق و آن مومن صادق
(حکایت آن منافق و آن مؤمن صادق که ردای وی را در)
(ردای خود به پیچید و در کورهٔ آتش نهاد، ردای)
(منافق بسوخت و ردای مؤمن سالم بماند)
دینپرستی کورهٔ آتش به پیش | گرم چون آتش بکسب و کار خویش | |||||
با منافق شیوهٔ در دین دورنگ | از پیء اثبات دین برداشت جنگ | |||||
آن منافق گفت با این دینپرست | هان بیار ار حجّتی داری بدست | |||||
۹۲۵ | زو ردایش را طلب کرد از نخست | در ردای خویشتن پیچید چست | ||||
در میان کورهٔ آتش نهاد | در ردای خصم دین آتش فتاد | |||||
ماند سالم زآن ردای مرد دین | هین ببین خاصّیّت نور یقین | |||||
کآن درونی سوخت چون خاشاک و خس | وآنچه بیرون بود سالم ماند و بس |