سلامان و ابسال/حکایت فراخ بودن زندان تنگ بر زلیخا در مشاهده یوسف علیهالسلام
(حکایت فراخ بودن زندان تنگ بر زلیخا در مشاهدهٔ یوسف علیهالسلام)
۷۸۰ | یوسف کنعان چو در زندان نشست | بر زلیخا آمد از هجران شکست | ||||
خان و مان بر وی چو زندان تنگ شد | سوی زندان هر شبش آهنگ شد | |||||
گفت با او فارغی از داغ عشق | نا چشیده میوهٔ از باغ عشق | |||||
چند ازین بستان سرای نازنین | چون گنهگاران شوی زندان نشین | |||||
گفت باشد از جمال دوست دور | عرصهٔ آفاق بر من چشم مور | |||||
۷۸۵ | ور کنم با او بچشم مور جای | خوشترم باشد ز صد بستان سرای |