سلامان و ابسال/حکایت گریختن قطران شاعر از بسیاری عطای ممدوح خود فضلون
(حکایت گریختن قطران شاعر از بسیاریٔ عطای ممدوح خود فضلون)
بود قطران نکته دانی سحر ساز | قطرهٔ از کلک او دریای راز | |||||
بهر دریا بخششی فضلون لقب | گفت مدحی سر بسر فضل و ادب | |||||
طبع فضلون چون بر آن اقبال کرد | دامنش از مال مالامال کرد | |||||
روز دیگر مدحت او را بخواند | ضعف اول سیم و زر بر وی فشاند | |||||
۵۵۰ | همچنین روز دگر این کار کرد | روزها این کار را تکرار کرد | ||||
شد ز بس تضعیف چندان آن صله | که بتنگ آمد از آنش حوصله | |||||
چون در آمد شب چو برق از جای جست | وز حریم فضل فضلون بار بست | |||||
بامدادانش طلب کرد و نیافت | گفت مسکین روی از این دولت بتافت | |||||
بودیم تا دست بر بذل درم | با ویم این بود دستور کرم | |||||
۵۵۵ | لیک او را تاب این بخشش نبود | در سفر زین آستان کوشش نمود |