سلمان ساوجی/جمشید و خورشید/شاهی که در بسیط زمین حکم نافذش
شاهی که در بسیط زمین حکم نافذش
جذر اصم ز صخره صما شنیدهاند
صد نوبت از سیاهی گرد سپاه او
این اشهبان توسن گردون رمیدهاند
تن جامهایست خرقه جسم مخالفش
کان جامه را به قد حسامش بریدهاند
آنجم ندیدهاند در آفاق ثانیش
ور ز آنکه دیدهاند، یکی را دو دیدهاند
آن سایه عنایت یزدان که وحش وطیر
در سایه عنایت او آرمیدهاند
در آفتاب گردش ازین سایه کی فتاد
تا سایبان سبز فلک گستریدهاند
در کار زر به دور کفش خیره ماندهام
تا آن دو روی را به چه رو بر کشیدهاند
سرویست سر فراز به بستان سلطنت
کان سرو را ز عقل و روان آفریدهاند
ماران رمح سینه اعدا ز دست او
سوراخ کردهاند و بدو در خزیدهاند