سیر حکمت در اروپا/فصل نهم: بخش اول

فصل نهم

دکارت

بخش اول

زندگی دکارت و مصنفات او

«رنه دکارت»[۱] در «لاهه»[۲] از شهرهای کوچک فرانسه، در سال ۱۵۹۶ زاده است.

پدرش از قضاة و نجبای متوسط بود، طبع کنجکاوی و محققی او از زمان کودکی نمایان شد و پدرش او را فیلسوف میخواند، دورهٔ تحصیل آن زمان را در مدرسهٔ «لافلش»[۳] که «ژزوئیت»ها[۴] اداره میکردند، در هشت سال طی کرد. چندی هم به علم حقوق و طب پرداخت و چون به سن بیست رسید، متوجه به نقص تربیت علمی خویش گردید، و بنا بر جهانگردی گذاشت

حوزه و دوایر سیاسی و نظامی فرانسه در آن هنگام آلوده بدسائس و با طبع سنگین دکارت ناسازگار بود، پس آهنگ کشورهای دیگر نمود، و داخل در لشگریان رئیس جمهوری هلاند شد، زیرا که آن زمان دولت‌ها لشگر ملی نداشتند، و از همهٔ قبایل و امم، سپاهی و فرمانده به مزدوری میگرفتند. اما منظور دکارت نه جنک کردن بود، نه مزد گرفتن، بلکه وسیلهٔ سیر و سیاحت می‌جست چنانکه چندی بعد از هلاند به آلمان رفت.

هنگام توقف درهلاند واقعهٔ کوچکی او را دوباره به تفکرات علمی مشغول کرد یعنی: روزی اعلانی به دیوار دید مشتمل بر طرح یک مسئلهٔ ریاضی که بنا به عادت آن زمان در آن سرزمین، فضلا مسائل علمی طرح و اعلان میکردند؛ تا اهل ذوق بحل آنها بپردازند. دکارت زبان هلندی درست نمیدانست، از دیگری که مشغول خواندن اعلان بود درخواست کرد مسئله را باو بگوید، آن کس از اهل علم بود و «بکمان»[۵] نام داشت و گفت: میگویم بشرط آنکه اگر مسئله را حل کردی به من بنمائی، دکارت این کار را کرد و بکمان که گمان نداشت جوان بر حل مسئله توانا باشد، از استعداد ریاضی او در شگفت آمد، و با او دوست شد و ترغیبش کرد که از اشتغال به علم تن نزند، و دکارت این پند را پذیرفت؛ تا آنکه شبی از شب‌های پائیز (ظاهراً دهم ماه نوامبر ۱۶۱۶) در «نوبورگ»[۶] از شهرهای آلمان در حالی که در کنار آتش تفکر میکرد، روش علمی تازه‌ای بر او مکشوف شد، و همان شب سه مرتبه خواب‌هائی دید و تعبیر آن ها را چنین کرد: که خداوند او را به دنبال کردن آن رشته از تفکرات گمارده است، اما باز سیاحت را رها نکرده، در آلمان و مجارستان و ایطالیا و شاید دانمارک و لهستان گردش نمود، و مدت نه سال بسیر آفاق و انفس اشتغال و با دانشمندان ملاقات و گفتگوها داشت، سرانجام عشق فراوان به کسب معرفت و تحقیقات علمی و میل به پرهیز از معاشرت و مزاحمت مردم، و بیرغبتی به جاه و آوازه، او را بر آن داشت که گوشه نشینی کند، پس هلاند را که برای او کشوری بیگانه بود، و میتوانست در آنجا مجرد از روابط و علائق باشد برگزید، و بیست سال در نقاط مختلف آن دیار زیست کرد. امور مالی خود را در فرانسه به یکی از دوستان واگذاشت که اداره کند، و در واقع پیشکار او باشد. برای پیشکاری امور علمی هم یکی از دوستان فرانسوی را اختیار نمود که «مرسن»[۷] نام داشت، و از فضلای عصر و مانند خود دکارت از تربیت یافتگان مدرسهٔ لافلش بود، و نوشت و خواند دکارت با مرسن مهمترین سرچشمهٔ آگاهی بر احوال دانشمند و تحقیقات علمی و عقاید فلسفی او میباشد.

در خلوت انزوای هلاند، دکارت فارغ از امور زندگانی روزگار را وقف امور علمی کرد. جز با اهل فضل معاشرت، و غیر از مرسن و معدودی دیگر با کسی مکاتبه نداشت. شبانه روزی ده ساعت میخوابید و هر روز مدتی میان مردم به آزادی گردش میکرد در حالی که کسی او را نمیشناخت که مزاحم او شود. گوشت کم میخورد و شراب کمتر مینوشید، به کارهای مردم مداخله و بامور سیاسی و دولتی بهیچوجه عنایت نداشت، تحقیقات علمی او بیشتر به تفکر و تجربهٔ شخصی بود، نه بخواندن کتاب. و چنانکه خود گفته: "در کتاب جهان مطالعه میکرد، یعنی سیر و تأمل در آثار طبیعت و چگونگی خلقت مینمود و یکی از دوستانش حکایت کرده است که: روزی بدیدن او رفته بودم، خواهش کردم کتابخانهٔ خود را به من بنماید، مرا بپشت عمارت برد، گوساله‌ای دیدم پوست کنده و تشریح کرده بود، گفت: بهترین کتابها که غالباً میخوانم از این نوع است.

پس از آنکه چهار سال در هلاند به امور علمی اشتغال ورزید، تصنیفی حاضر کرد موسوم به «عالم»[۸] و آن بیانی بود از کلیهٔ خلقت، و یکی از اصول عقایدی که در آن اظهار نموده حرکت زمین بود، و می‌خواست آن تصنیف را بچاپ برساند در آن هنگام غوغای محاکمهٔ گالیله بلند شد، و خبر رسید که آن دانشمند به سبب اظهار عقیده بحرکت زمین مبغوض اولیای دین شده، و در محکمهٔ شرع محکوم گردیده است (سال ۱۶۳۳) دکارت چون ستیزه با اهل دیانت و غوغای مذهبی را خوش نداشت. با تأسف بسیار از نشر کتاب خود منصرف گردید، و چهارسال پس از آن واقعه کتاب دیگری به چاپ رسانید موسوم به «گفتار در روش درست راه بردن عقل و طلب حقیقت در علوم» مذیل به رسالهٔ در «مناظر و مرایا و کائنات جو و هندسه»[۹]

مندرجات این کتاب همه نتیجهٔ تحقیقات و تفکرات شخصی دکارت بود، و این نخستین کتاب علمی و فلسفی است که بزبان فرانسه نوشته شده، زیرا که پیش از آن در سراسر اروپا فضلا نوشته‌های خود را به زبان لاتین می‌نوشتند، از همین رو تصنیف مزبور در نزد عامه بسیار دلچسپ واقع شد. مسائلی که در بابهای سه‌گانهٔ آن کتاب بحث شده، سپس موضوع تحقیقات بیشمار گردید، و کم و زیاد بسیار پیدا کرده و تصانیف مکمل‌تر در آن مباحث نوشته شده که هم‌اکنون در مدارس متداول است، و بنا براین آن سه باب که اصل بود کهنه و متروک گردیده ولیکن مقدمهٔ کتاب چون مشتمل بر سرگذشت روحانی دکارت و اصول عقاید فلسفی و بیان روش علمی او میباشد، از لحاظ تاریخی به اهمیت و اعتبار خود باقی مانده، و پس از سیصد سال هنوز یکی از معتبرترین کتابهای علمی فرانسه به شمار میرود و موضوع مباحثه و تحقیق دائمی فضلا و حکما می‌باشد، و نام آن را به اختصار «گفتار در روش» یا تنها «گفتار» می‌گویند، جز اینکه آن رساله چون کتابی مستقل نبوده و دکارت آن را به قصد دیباچه یا مقدمهٔ تصنیف علمی خود نگاشته است، در بیان مطالب غایت ایجاز و اختصار را روا داشته، و غالباً به اشاره گذرانیده است چنانکه بعضی از عبارات نامفهوم و رویهمرفته اگر به نظر سطحی نگریسته شود، چندان جلوه نمیکند و برای فهم مطالب آن باید به کتب دیگر او، و حتی نامه‌هائی که به دوستان نوشته و در آن‌ها افادات علمی کرده مراجعه نمود.

پس از نشر آن کتاب، دکارت در ظرف هفت سال دو تصنیف دیگر نیز به چاپ رسانید یکی تنها در مباحث مابعدالطبیعه مـوسوم به «تفکرات در فسلفهٔ اولی»[۱۰] و دیگری در کلیهٔ حکمت الهی و طبیعی موسوم به «اصول فلسفه»[۱۱] و این جمله در واقع به منزلهٔ شرح و تفسیر بخش چهارم و پنجم رسالهٔ گفتار می‌باشد، و چون فضلای معاصر اعتراضها بر دکارت نموده و بر بعضی از آراء او اشکال کرده بودند، جواب آنها را هم نوشته دنبالهٔ کتاب «تفکرات» قرار داد.

انتشار این تصانیف آوازهٔ دکارت را بلند کرده کم کم فضلا متوجه شدند و گروهی از اهل ذوق نسبت به او ارادت ورزیدند، یا در تحقیقات علمی با او مشارکت و دستیاری کردند، اما آنچه از آن می‌ترسید و پرهیز داشت نیز واقع گردیده به این معنی که یکی از معتقدان او «رژیوس»[۱۲] نام که در یکی از دارالعلمهای هلاند مدرس بود، و مخصوصاً از تحقیقات طبی دکارت استفاده کرده بود، رأیهای او را با ذوق و شوق تمام در ضمن درس بیان می‌کرد. معلـم الهیات همان دارالعلم «وئسیوس»[۱۳] نام که کشیش و واعظ بود به نام حمایت دین و حکمت ارسطو به مخالفت رژیوس یعنی، در واقع به معارضهٔ دکارت برخاست، و هنگامه‌ای برپا کرد و موقعی بدست آورده گریبان درید و خاک بر سر نمود، و علم تکفیر برافراشت، رژیوس بیچاره از مدرسی بازماند، و دکارت بر سر زبانها افتاد، و متهم شد به این که کارکن فرقه رژوئیت است، تا مذهب پروتستان را خراب کند، و بعضی دیگر گفتند؛ برای اثبات وجود صانع دلایل ضعیف می‌آورد تا بنیاد خداپرستی را در نزد عوام متزلزل سازد. هیئت مدرسان دانشگاه هم حکم بطلان تعلیمات دکارت را صادر کردند. در این هنگام دید اگر خاموش بماند امر مشتبه می‌شود و سخن مدعیان به کرسی می‌نشیند. دعاوی ایشان را رد کرد، و سخریه قرارداد، وئسیوس دست برنداشته به دیوان عدالت دادخواهی نمود، و حکم غیابی صادر شد. کم مانده بود دکارت را تبعید کنند و کتابهایش را طعمهٔ آتش سازند، مطلب را با سفیر فرانسه در میان گذاشت، و او به رئیس جمهوری متوسل و حکم محکمه توقیف شد، پس از دوسال دیگری از متعصبان دامن به کمر زد که دکارت را بمذهب پروتستان درآورد، دانشمند از مباحثه و مناقشه دوری جسته در جواب گفت: مذهبی را که دایه‌ام به من آموخته از دست نمی‌دهم، و در موقع دیگر گفت: از مذهب پادشاهم نمی‌خواهم سرپیچی کنم. این امتناع دکارت از پیروی مدعیان، باز نزدیک بود غوغا بلند کند، دوباره دست به دامن رئیس جمهوری شدند و از ماجراجوئی جلوگیری کردند.

با آنکه تحقیقات دکارت در مسائل علمی و فلسفی بسیار غامض بود، چون مطالب را با کمال روشنی ادا می‌کرد بیشتر مردم میفهمیدند، و به درک آنها مشتاق می‌شدند چنانکه، بسیار کسان به سبب خواندن مصنفات او خواهان علم گردیدند و کتابخانه و آلات و ادوات علمی فراهم کردند، و مشغول مباحثه شدند، و با دکارت به مکاتبه پرداختند و او با کمال سادگی و مهربانی و اهتمام جواب سئوالات را می‌نوشت و از جمله کسانی که در این راه وارد شدند «پرنسس الیزابت»[۱۴] است که از طرف پدر نوادهٔ «فردریک پنجم»[۱۵] از پادشاهان آلمان، و از طرف مادر نوادهٔ «جمز اول»[۱۶] پادشاه انگلیس بود، «شاهزاده بانو» کمال سیرت را با جمال صورت جمع کرده؛ و با او مکاتبه نمود، حتی اینکه در کارهای شخصی از او پند می‌گرفت، و به دیدار او نیز مایل شد، و دکارت از حسن توجه پرنسس شاد بود، و کتاب اصول فلسفه را به نام او موشح ساخت و جمال و کمال او را ستود؛ با شگفتی از اینکه با این زیبائی و نسب عالی دارای کمالات و اخلاق پسندیده نیز می‌باشد، و مراسلات دانشمند با آن شاهزاده مشتمل بر فواید علمی و تحقیقات اخلاقی بسیار است، و قسمتی از بهترین یادگارهای او می‌باشد و احوال و صفات شخصی او را نمایان می‌سازد، که چه اندازه راستی و صمیمیت و مهر و محبت را با مناعت و متانت و استقلال طبع و اعتماد به نفس و اطمینان به روش علمی خویش جمع داشته است. باری گفتگوهای فیلسوف با شاهزاده بانو الیزابت منتهی شد به این که دکارت عقاید خود را در احوال نفس برای پرنسس به صورت کتابی درآورد موسوم به «رساله در انفعالات نفسانی»[۱۷] و آن به زبان فرانسه به چاپ رسید، سپس به لاتین ترجمه شد و آخرین تصنیف مهم دکارت محسوب میشود.

اقامت دکارت در هلاند نزدیک بیست سال بود، و در خلال این مدت سه سفر به پاریس رفت و مورد تکریم ابناء وطن شد، لیکن هیچ گاه اوضاع آن کشور را از جهت آرامی و امنیت با احوال خود سازگار ندیده به هلاند برگشت؛ تا این که ملکهٔ سوند دختر «گوستاو ادلف»[۱۸] پادشاه نامی آن کشور که «کریستین»[۱۹] نام داشت، او را به دربار خود دعوت نمود، و او ملکه‌ای با فضل و کمال بود و مصنفات و بعضی از مراسلات دکارت را دید، و از ارتباط او با پرنسس الیزابت نیز آگاه شد، عوالم همچشمی بر ذوق علمی مزید گردید و یک چند خواست مشکلات فلسفهٔ دکارت را پیش خود حل کند نتوانست. پس به توسط سفیر فرانسه دانشمند را نزد خود مهمان خواند، دکارت را هم جاذبهٔ لطف مصاحبت ملکه با کمال، و شوق دیدن کشور و ملت و دربار تازه و تکمیل سیاحت آفاق و انفس محرک شد، و فایدهٔ دیگری نیز در قبول این دعوت تصور نمود، و آن این بود: که در حمایت یکنفر تاجدار از شر زحماتی که از اولیای دین و علمای تنگ نظر و حاسدان دیگر بر خود بیم داشت ایمن شود، چه آن زمان لوئی چهاردهم پادشاه فرانسه صغیر بود، و دربار آن دولت محل دسیسه و خدعهٔ درباریان و مرکز فتنه و فساد شده، و دکارت از بزرگان میهن امید حصول آن مقصود را نداشت. پس در پائیز ۱۶۴۹ به پایتخت سوئد رفت و با ملکه به مباحثه و گفتگوی علمی و فلسفی مشغول شد، اما سرمای آن دیار به مزاج دکارت سازگار نیامد ذات‌الریه گرفت، و پس از نه روز بیماری در سال ۱۶۵۰ به سن پنجاه و چهار درگذشت.

دکارت جاه و مقام ظاهری و آوازه و نام را سزاوار دلبستگی نمی‌دانست و جز اشتغال به علم و طلب حقیقت چیزی را بر خود روا نمی‌داشت، از هرچه او را از تحقیق و مطالعه بازمی‌داشت گریزان بود، و عمر را گرامی‌تر از آن می‌دانست که مصروف نشست و برخاست با ارباب دنیا شود.

بعضی بر دکارت عیب گرفته‌اند که در اظهار عقاید علمی و فلسفی شجاعت نداشته، و تقیه را که در اظهار حقایق جایز نیست روا داشته است، ولیکن باید در نظر گرفت که اهتمام و اشتیاق او همه به این بود که بی‌دغدغه و به فراغ خاطر عمر کوتاه را به کشف حقایق صرف کند، و در پی آن نبود که از افادات خویش شهرت و اعتبار تحصیل نماید، و هر چند قدر و منزلت یافتن پیش اهل فهم و دانش را دوست می‌داشت، معروفیت در نزد عوام در نظرش ناچیز بود چنانکه در یکی از نامه‌های خود می‌گوید: «آنقدر وحشی نیستم که نخواهم اگر از من یاد کنند به خوبی باشد، اما خوشتر دارم که هیچ از من یاد نکنند، و از شهرت بیم دارم چه آزادی و آسایش را محدود می‌سازد و من این دو چیز را بسیار خواهانم، و چنان عزیز میدارم که ثروت هیچ پادشاه را با آن برابر نمی‌دانم.» و از سخنان بدیع دکارت که احوال روحیهٔ او را به خوبی می‌نماید اینست که پس از بازگشت از سفر آخری پاریس به یکی از دوستان می‌نویسد: «در هر سفر دیدم روزگار با من سازگار نیست و دلتنگی من بیشتر از آنست که هیچکس از من، به جز دیدن چهرهٔ من نمی‌جست، گوئی طالبان اقامت من در فرانسه مانند مشتاقان دیدن فیل و شیر و پلنگ می‌باشند؛ از آن جهت که وجودهای نادرند، نه از سبب سودی که در آنها باشد.» و نیز در نامهٔ دیگر به مناسبت گفتگو از تصنیفی در اخلاق می‌گوید: «ای کاش هیچ نگارش نکرده بودم چه، می‌بینم آسایش را از من گرفته است. آن زمان که از علوم طبیعی می‌نوشتم هزار بلا به سرم آوردند پس چه خواهند کرد روزی که از قدر و قیمت واقعی حسنات و قبایح بحث کنم؛ یا از احوال روح و علاقهٔ او به بدن و چگونگی تکلیف انسانی و لوازم زندگانی دم زنم. همان زمان که بر شکاکان رد می‌نوشتم، شکاکم خواندند، هنگامی که ابطال انکار صانع می‌کردم، خدانشناسم گفتند. پس اگر در اخلاق وارد شوم، البته عصل و مفسدم خواهند دانست. بهتر آنست که به کسب معرفت اکتفا کنم و از نوشتن و تصنیف دست باز دارم، و اندیشه‌های خود را ابراز نکنم مگر به کسانی که سمت اختصاص دارند و مصاحبهٔ ایشان مایهٔ آزار نیست.»


  1. René Descartes
  2. La Haye با پایتخت هلاند اشتباه نشود.
  3. La Fléche از شهرهای کوچک فرانسه است.
  4. Jésuites (1) یا Compagnie de Jésus خدمتگزاران دیانت مسیحی میباشند که پس از ظهور مذهب پروتستان برای حفظ و تحکیم مذهب کاتولیک جمعیتی تشکیل داده وسیلهٔ پیشرفت دار خود را تربیت جوانان و تأسیس مدارس دانسته‌اند، و مدرسان و فضلای آن جمعیت معروف‌اند.
  5. Beekmann
  6. Neubeurg
  7. Père Mersenne
  8. Le Monde
  9. Discours de la méthode Pour bien conduire sa raison et chercher la vérité dans les sciences uivs de trois traités: la dioptrique, les météores et la gèométrie
  10. Méditations touchant la philsophie premiére
  11. Les principes da ls philosophie
  12. Regius
  13. Voétius
  14. Elisabeth
  15. Frédéric V
  16. به انگلیسی James I و به فرانسه Jacques
  17. Traité des Passions de l'Ame
  18. Gustave Adolphe
  19. Christine