شاهنامه/پادشاهی فرخ زاد
< شاهنامه
ز جهرم فرخ زاد راخواندند | بران تخت شاهیش بنشاندند | |||||
چو برتخت بنشست و کرد آفرین | ز نیکی دهش بر جهان آفرین | |||||
منم گفت فرزند شاهنشهان | نخواهم جز از ایمنی در جهان | |||||
ز گیتی هرآنکس که جوید گزند | چو من شاه باشم نگردد بلند | |||||
هر آنکس که جوید به دل راستی | نیارد به کار اندرون کاستی | |||||
بدارمش چون جان پاک ارجمند | نجویم ابر بیگزندان گزند | |||||
چو یک ماه بگذشت بر تخت اوی | بخاک اندر آمد سر و بخت اوی | |||||
همین بودش از روز و آرام بهر | یکی بنده در می برآمیخت زهر | |||||
بخورد و یکی هفته زان پس بزیست | هرآنکس که بشنید بروی گریست | |||||
همی پادشاهی به پایان رسید | ز هر سو همی دشمن آمد پدید | |||||
چنین است کردار گردنده دهر | نگه کن کزو چند یابی تو بهر | |||||
بخور هرچ داری به فردا مپای | که فردا مگر دیگر آیدش رای | |||||
ستاند ز تو دیگری را دهد | جهان خوانیش بیگمان بر جهد | |||||
بخور هرچ داری فزونی بده | تو رنجیدهای بهر دشمن منه | |||||
هرآنگه که روز تو اندر گذشت | نهاده همه باد گردد به دشت |