شاهنامه (تصحیح ژول مل)/تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور
تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور
بدآنگه که روشن جهان تیره گشت | طلایه برافکند بر کوه و دشت | ۸۵۵ | ||||
به پیش سپه قارن رزم زن | ابا رای زن سرو شاه یمن | |||||
خروشی برآمد زپیش سپاه | گی ای نامداران و شیران شاه | |||||
بدانید که این جنگ آهرمنست | جهان آفرینرا بدل دشمنست | |||||
میان بسته دارید و بیدار بید | همه در پناه جهاندار بید | |||||
کسی کو شود کشته زین رزمگاه | بهشتی شود شسته پاک از گناه | ۸۵۵ | ||||
هر آنکس که از لشکر چین و روم | بریزند خون و بگیرند بوم | |||||
هم نیکنامند تا جاودان | بمانند با فرّه موبدان | |||||
هم از شاه یابند دیهم و تخت | زسالار زر و زدادار بخت | |||||
چو بیدار شود چاک روز سفید | دو بهره به پماید از روز شید | |||||
ببندید یکسر میان یلی | ابا گرز و با خنجر کابلی | ۸۶۰ | ||||
بدارید یکسر همه جای خویش | یکی از دگر پای منهید پیش | |||||
سران سپه مهتران دلیر | کشیدند صفی پیش سالار شیر | |||||
بسالار گفتند ما بنده ایم | خود اندر جهان بهر شه زنده ایم | |||||
چو فرمان دهد ما همیدون کنیم | زمینرا بخنجر چو جیحون کنیم | |||||
سوی خیمة خویش باز آمدند | همه با سوی کینه ساز آمدند | ۸۶۵ | ||||
سپیده چو از جای خود بر دمید | میان شب تیره اندر خمید | |||||
منوچهر برخاست از قلبگاه | ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه | |||||
سپه یکسره نعره برداشتند | ستانها به ابر اندر افراشتند | |||||
پر از خشم سر ابروان پر زچین | همی برنوشتند روی زمین | |||||
چپ و راست و قلب و جناح سپاه | چو بایست لشکر بیآراست شاه | ۸۷۰ | ||||
زمین شد بکردار کشتی بر آب | تو گفتی سوی غرق دارد شتاب | |||||
بزد مهره بر کوهة ژنده پیل | زمین جنب جنبان چو دریای نیل | |||||
هم از پیش پیلان تبیره زنان | خروشان و جوشان چو شیر دمان | |||||
یکی بزمگاهست گفتی بجای | زشیپور و نالیدن کرّنای | |||||
برفتند از جای یکسر چو کوه | دهاده برآمد زهر دو گروه | ۸۷۵ | ||||
بیابان چو دریای خون شد درست | تو گفتی که روی زمین لاله رست | |||||
پی ژنده پیلان بخون اندرون | چنان چون ز بجاده باشد ستون | |||||
همه چیرگی با منوچهر بود | کزو مغز گیتی پر از مهر بود | |||||
چنین تا شب تیره سر برکشید | و رخشنده خورشید شد ناپدید | |||||
زمانه بیکسان ندارد درنگ | گهی شهد ونوش است و گاهی شرنگ | ۸۸۰ | ||||
دل تور و سلم از غم بجوش | براه شبیخون نهادند گوش | |||||
چو شب روز شد کسی نیآمد بجنگ | دو جنگی گرفتند رای درنگ |