شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رای زدن زال با موبدان در کار رودابه
رای زدن زال با موبدان در کار رودابه
چو خورشید تابان برآمد ز کوه | برفتند گردان همه همگروه | |||||
بدیدند مر پهلوانرا پگاه | وز آنجایگه برگرفتند راه | |||||
سپهبد فرستاد خواننده را | که جوید بزرگان داننده را | ۶۹۵ | ||||
چو دستور فرزانه با موبدان | سرافراز گردان و فرّخ ردان | |||||
بشادی بر پهلوان آمدند | خردمند و روشن روان آمدند | |||||
زبان تیز بکشاد دستان سام | لبی پر ز خنده دلی پر ز کام | |||||
نخست آفرین بر جهاندار کرد | دل موبد از خواب بیدار کرد | |||||
چنین گفت که از داور پاک و داد | دل ما پر از ترس و امّید باد | ۷۰۰ | ||||
خداوند گردنده خورشید و ماه | روانرا بنیکی نماینده راه | |||||
ستودن مر او را چنان چون توان | شب و روز بودن به پیشش نوان | |||||
بدویست گیهان خرّم بپای | همو دادگستر بهر دو سرای | |||||
بهار آرد و تیر ماه و خزان | بر آرد پر از میوه دار رزان | |||||
جوان داردش گاه با رنگ و بوی | گهش پیر دارد دژم کرده روی | ۷۰۵ | ||||
ز فرمان و رایش کسی نگذرد | پی مور بی او زمین نسپرد | |||||
جهانرا فزایش ز جفت آفرید | که از یک فزونی نیآید پدید | |||||
یکی نیست جز داور کردگار | که او را نه انباز و نه جفت و یار | |||||
هر آنچه آفریدست بجفت آفرید | گشاده ز راز نهفت آفرید | |||||
ز چرخ بلند اندر آز این سخن | سراسر همین است گیتی ز بن | ۷۱۰ | ||||
زمانه بمردم شد آراسته | وزو ارج گیرد همه خواسته | |||||
اگر نیستی جفتی اندر جهان | بماندی توانائی اندر نهان | |||||
و دیگر که بی جفت ز دین خدای | ندیدیم مرد جوانرا بپای | |||||
سهدیگر که باشد ز تخم بزرگ | چو بی جفت باشد بماند سترگ | |||||
چه نیکوتر از پهلوان جهان | که گردد بفرزند روشن روان | ۷۱۵ | ||||
چو هنگام رفتن فراز آیدش | بفرزند نو روز باز آیدش | |||||
بگیتی بماند ز فرزند نام | که این پور زال است و آن پور سام | |||||
بدو گردد آراسته تاج و تخت | از آن رفته نام و بدین مانده بخت | |||||
کنون آن همه داستان منست | گل و نرگس بوستان منست | |||||
دل از من رمیدست و رفته خرد | بگوئید که آنرا چه درمان بود | ۷۲۰ | ||||
نگفتم من این تا نگشتم غمی | بمغز و خرد در نیآمد کمی | |||||
همه کاخ مهراب مهر منست | زمینش چو گردان سپهر منست | |||||
دلم گشت با دخت سیندخت رام | چه گوئید باشد بدین رام سام | |||||
شوم رام گوئید منوچهر شاه | جوانی گمانی برد یا گناه | |||||
چه کهتر چه مهتر چو شد جفتجوی | سوی دین و آئین نهادست روی | ۷۲۵ | ||||
بدین در خردمند را جنگ نیست | که هم راه دین است هم ننگ نیست | |||||
چه گوید کنون موبد پیشبین | چه گویند فرزانگان اندرین | |||||
ببستند لب موبدان وردان | سخن بسته شد بر لب بخردان | |||||
که ضحّاک مهراب را بد نیا | وزیشان دل شاه پر کیمیا | |||||
گشاده سخن کس نیارست گفت | که نشنید کس نوش با زهر جفت | ۷۳۰ | ||||
چو نشنید که از ایشان سپهبد سخن | بجوشید و رای نو افگند بن | |||||
که دانم که چون این پژوهش کنید | بدین رای بر من نگوهش کنید | |||||
ولیکن هرآنکو گزیند منش | بباید شنیدش بسی سرزنش | |||||
مرا گر بدین ره نمایش کنید | وزین بند راه گشایش کنید | |||||
بجای شما آن کنم در جهان | که با کهتران کس نکرد از مهان | ۷۳۵ | ||||
ز خوبی و نیکی و از راستی | ز بد نآورم در شما کاستی | |||||
همه موبدان پاسخ آراستند | همه کام و آرام او خواستند | |||||
که ما مر ترا سربسر بندهایم | نه از بس شگفتی سر افگندهایم | |||||
که باشد ازین کمتر و بیشتر | بزن پادشارا نگاهد هنر | |||||
ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست | بزرگست و گرد و سبک مایه نیست | ۷۴۰ | ||||
اگر چند از گوهر اژدهاست | همانست که بر تازیان پادشاست | |||||
یکی نامه باید سوی پهلوان | چنان چون توانی بروشن روان | |||||
ترا خود خرد زآن ما بیشتر | روان و گمان است به اندیشه تر | |||||
مگر کو یکی نامه نزدیک شاه | نویسد کند رای او را نگاه | |||||
منوچهر از رای سام سوار | نه پیچد شود کار دشوار خوار | ۷۴۵ |